۱۳۸۴ مرداد ۲۲, شنبه

سلامي گرم با عطر بربري






سلام به , اونهايي كه دوستشون داريم و نمي دونند
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و ما نمي دونيم
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و مي دونيم
سلام به اونهايي كه دوسشون داريم و مي دونند  
سلام به اونهايي كه هنوز نمي شناسيم شون , ولي در آينده دوستشون خواهم داشت.

سلام به همه ناشناس هاي فرداي زندگي 
سبد , سبد سلام به همه اونهايي كه از آغاز تا اكنون در زندگي ما وارد يا از آن خارج شدند و دوستشون داشتيم و بعضي را هنوز
هم دوست داريم 
سلام به پرتو ايزدي 
 همبازي بچگي كه رفتي فنلاند و الان نمي دونم كجايي ؟!
و سلام به محله پرصفا و قديم نارمك و سلام به خيابان سلسبيل 
سلام به همه كساني كه ناخودآگاه روزي از من رنجيدند و يا من از آنها رنجيدم 
سلام به هر چه ناشناس در دنيا ست كه قلبي پر از صفا در سينه داره 
سلام به ايزد بانوي بارگاه خداوندگار پدر كه
مرا به دنيا فرستاد و سلام به قصد آفرينش كه روزي اراده به موجوديتم كردو گفت : 


كن فيه كن

۱۳۸۴ مرداد ۲۱, جمعه

ازدواج و باران



ازدواج و باران

اگه بدوني چه هوايي است تهرون !!!!!ا
ماه , عاشق در به در كن . از تجريش به سمت جنوب پهلوي مي‌اومد , نور زرد چراغ‌ها از پس شاخه‌هاي در هم پيچ خورده چنارهاي يك در ميون مريض , خيابان پهلوي و انعكاس نور آنها روي آسفالت خيس از بارون , برف پاك كني كه با ريتم آهنگي كه مي شنوي ,در حركت است . ا

همه جور تصويري مي‌توان ديد , جز خشونت ! اصولا خشونت در پس ديوارها اتفاق مي افته .ا
****
ماشين هاي عروس , كه البته تعدادشان نسبت به سال‌هاي قبل خيلي كمتر شده در حركت به سوي دادگاه حمايت از خانواده .ا
گردو فروش ها و بساطشان كه پاي ثابت و سرقفلي خيابان هاي شهر هستند بخصوص تجريش و پهلوي .ا
*************
فكر مي‌كنم ديگه مردم جرات يا توان مالي ازدواج را , ندارند . شوخي نيست بايد سي چهل ميليوني چپت پر باشه تا بتوني , بري زنگ خونه مردم را بزني
زندگي هاي آزاد رواج پيدا كرده و جوان‌ها به توافق رسيدند كه هم‌ديگر را در بند نكنند . اينطور هر دو طرف تنها خواهند ماند .ا
قديم كافي بود گندش در بياد و خانم باردار بشه , شكر خدا با اين تكنو آلرژي كه ْآلرژي من داره روز به روز نسبت بهش افزوده ميشه , جاي هيچ نگراني نيست . به سه شماره , شتر ديدي , نديدي
*********
نتيجه اين مي‌شه كه در اين شب باراني زيبا تو ديگه در خيابان و زير باران كسي را نمي بيني . چون يه جايي زير يه سقفي براي
خودشون نون و ماستشون و مي خورند , با من و تو هم كاري ندارند .ا
راستي , جان من اين رضا صادقي قشنگ نمي‌خونه ؟؟؟

۱۳۸۴ مرداد ۲۰, پنجشنبه

جملات مهر



فقط خوابم نميبره , خيلي چيزهاي ساده اي هست كه براي گفتنشون دو تا گوش كم داريم
جملات ساده مثل :فردا روز تعطيله چكار كنيم ؟
يا اينكه
دلم برات تنگ شده كي ببينمت و حتي براي گفتن
منو ببخش , زماني كه داشتمت چقدر خوب بودي و من نفهميدم
چون هميشه وقتي اين را مي فهميم كه مرغ از قفس يا پريده , يا زوري پرونديم
يا مثلا
امشب مي تونيم همو ببينيم ؟
يا , شام چي دوست داري برات درست كنم ؟
جملات كاربردي عظيم در ساختار انرژي رواني و معنوي ما داره و چقدر بابتش , خست به خرج مي ديم ا

۱۳۸۴ مرداد ۱۹, چهارشنبه

هواشناسي دل


سلامي با عطر خاك نم خورده از باران :ا

با اجازه بزرگترها و كوچكتر ها بايد بگم :ا
آسمان تهران سخت دو نفره و عاشق كش است .ا
از افرادي كه مشكل تنفسي دارند و درد عشقي هم براي كشيدن ندارند و زهر هجري از باب چشيدن شان موجود نمي باشد از خارج شدن از خانه سخت پرهيز نمايند و به كنار هيچ پنجره اي نروند .ا
اما اگر در عشق شكست خورده ايد ( مواد لازم ) = ا
مي توانيد يك سي_دي .ا
داريوش , ابي , معين يا بخصوص رضا صادقي پشت پنجره بست بشينند و در صورت لزوم از فرمايشات حكيم رازي هم غافل نگردند و تا مي توانند با دل سير زار بزند و از عشق فرياد زنند .ا
آنها هم كه دلداري دلبري چيزي دارند , به ما ارتباطي پيدا نمي كنه , اميدوارم اگر دست در دست دلداري در خيابان قدم ميزنند
رگباري خفن
آنها را درگير و صاعقه اي سهمگين
چنان كه به يكديگر بچسباندشان و نوش جانشان شود .ا

همكلاسي



سلامي از نوع بچگي :ا

از بچگي با تير و طايفه جماعت اوناس هيچ مراوده و خويشي نداشتم . اما در عوض اين جنس ذكور دنياي ديگري بود جهت مردم آزاري . مدارس زمان ما مختلط بود , البته اگه دلت نخواد , دخترها ضر ضرو و من آماده كرم ريختن .ا

از ديوار راست تا درخت كج را در مي نورديدم تا بگم من مثل اونها بچه ننه و ننر نيستم , نمي دوني چه حالي ميداد وقتي زنگ هاي تفريح اشك اين دخترا رو در مياورديم و بعد به مظلومترين شكل ممكن كنار دفتر خودم سبز ميشدم كه اينطوري پيش دستي كرده باشم و آقاي ملك كه يادش بخير باشه , مطمئن باشه من مدت هاست مقابل چشمش هستم . خدا من و ببخشه .ا
*************
در سن بلوغ كه وارد دبيرستان شدم , تنها افتادم وسط جناح دشمن , راستش از خيلي چيزها ازشون كم داشتم .ا
چه دخترايي ! خدا نسيبتون كنه , بچه سوسول هاي وزير و وزرا كه وقت رفتن ماشين هاي آخر مدل بوي _ فرندهاشون كنار در صف مي كشيد .ا

من هم كه تا اونموقع فكر مي كردم اين جنابان ذكور فقط به درد مردم آزاري مي خورند نه عاشق شدن , بيشتر به حماقت هاي اوناس واقف ميشدم . از همه جا بي خبر كه :ا
سفر تنهايي من از همان دوران كودكي آغاز شده بود .ا
از دبستان ديده بان يا جهان امروز و بعد هم دبيرستان مرجان معروف .ا
حالا هم تفاوت در همين يك قدمي است . اونها هر كدام براي خودشون زندگي و خانواده دارند من هنوز موندم تنها كه چه كسي بالاخره لايق من مي تونه باشه . البته به غير از اولين تجربه مفتضحي كه به بار آوردم با يك ازدواج سيسيلي ......ا

۱۳۸۴ مرداد ۱۷, دوشنبه

خوابي طلايي


سلام طلايي , معلومه كه كجايي ؟ا
سالها مي‌روند و هنوز همانجا ايستادم كه در چهارده ساله بودم, با پيرهن نيلي كه بادكنكهاي رنگي بر خود داشت , گيسو به دستان باد سپرده و ساعت ها در خيال ول مي گشتم و دنيا معنايي داشت به وسعت آرزوها از عروسك مو قرمزم گرفته تا عكسهاي گوگوش كه به ديوار اتاق بود .ا
نازنين , هنوز پيراهن آبي را دوست دارم اگر بود دوباره به تن ميكردم, رخت بي آلايش, سادگي كودكي . ميدوني طلايي ؟ گاهي دلم براي قدري محبت و تكه اي نان گرم مهرباني تنگ ميشه !!ا
گاهي براي اندك مراسمي عاشقانه ! گاه فقط با عاشق به ماه نگاه كردن.ا
گاهي با شعف عشق , طعم توت فرنگي دگرگون ميشه يا ديدن هر روزه ي آفتاب .ا
گاه چنان سبد خالي دست هام پر نياز ميشه كه براي چيدن لبخند از بوته ياس رازقي توان حركت او را نيست .ا
دلم مي خواد ميشد تا اندكي گرمي اميد را لمس كنم و هيجين انتظاري عاشقانه كه به تو ميگه : بازي عشق يعني زندگي .ا
تو را شبي از ميون رويايي ,چيدم كه رنگ اطلسي بود و طعم شاه توت , خنك بود و معطر ,امن و ساده , بلبل جنگلي نيمه شبانه مي خواند و نور در سينه درياچه چراغاني بود !ا چه رويايي بود ؟!!!ا
آرزوها همه ممكن !ا
رخت ها يك دست و تميز , بوي نان سيب از دودكش حوا مي آمد و من در انتظار آدم تو را يافتم كه نور بودي نور !!ا
زمين مرطوب زير پايم تپيدن گرفت و حيات من جاري شد , در پس لحظه اي ابهام شكفتم و زيباتر شدم !!ا
بالغ شدم و اناري ترك خورد و بر سپيدي شب بوها ريخت .ا
دستان تو لرزيد و زن شدم . چه روياي شيريني كه آنرا تكراري نبود و من همچنان منتظر , يافتن تو !!ا
يادت را با خود به دشت بيداري آوردم . طمع كردم براي , دزديدن آفتاب !!ا
من اميدِ مي چينم و ميان سجاده اعتبار عشقم مي گذارم و تسبيح النياز به دست و جوشن الامان به درگه حضرتت.ا
چادري سفيد با گلهاي صورتي دوختم به نيت عشاق و به سقاخانه فراغ سپردم كه شمع هاي دلتنگي مي سوخت و عودهاي نياز با مشتي راز و نياز .ا
اشك هايم مي بارد ,آرام آرام . دو ركعت نماز عشق نذر كردم در كعبه حاجت به اولين صبح رجعت .ا
كبوترهاي آزاد روحم را به پرواز وعده كردم .سوگند خوردم لبخند را به كودكي بخشم به جا مانده از بلا . شايد دختر بم يا اينكه , رودبار .ا
به پايان انتظار , تو نيز هم براي خاطر خدا بيا .
ا

۱۳۸۴ مرداد ۱۶, یکشنبه

ساعت چنده ؟


ساعت چنده ؟
منظورم زمان بود نه قيمتش , اي حسابگر !!ا
براي من كه از وقت خواب خيلي گذشته ولي سر شب رفته بيرون و هنوز خوابم برنگشته .ا
شايد در پي بهانه اي باشم براي خوابيدن ؟!ا
گويي اينكه براي بيدار بودن هم بهانه اي نيست ! اما در خواب كمتر ميشه فهميد : منهم مثل روباه < شازده كوچولو > بايد كسي را داشته باشم تا منو اهلي كنه ؟
اگر كسي پيدا بشه و منو اهلي كنه , ا
حداقل تكليفم پيداست و مي دونم سر چه ساعتي منتظر انگيزه يا بهونه خواب و بيداري
باشم ؟
حسنش هم به اين است كه در اين فاصله زندگيم را مي كنم .ا
باور كن .ا
اين طوري از صبح تا شب فقط علافم كه , چرا يكي نمياد تا منو اهلي كنه ؟؟؟

انتظار



سلام به انتظار
از پشت ديوار مي گذشتم , صدايي باعث شد بمان و گوش كنم . ا پشت توري سفيد پنجره كه باد با خود بازيش ميداد , دو تصوير رنگ باخته از زماني دور , با هم نجوا مي كردند .ا
زن از پس چادر آبي نيلي به نجوا گفت :ا
وقتي رفتي قلبم با رفتنت شكست , افتاد بر زمين و تكه تكه شد ! تكه هاي كج و ناجور كه با هيچ بندي ديگه وصل نشد .ا
آن موقع موهايم به رنگ شب بود و نگاهم به وسعت آسمان نظر داشت , حالا كه آمدي موهايم به رنگ دندان هايم شد و چشمم چنان بي فروغ كه رخت را همان جواني كه بودي مي بيند, نه چيزي كه شدي . حالا آمدي ؟!!ا
........
ا-آينه قلبم چنان چرك و خون گرفته شده كه به آب هيچ زم زمي پاك نتواند شد , حتي نقش خود را پس نمي دهد , چه به چهره زيباي تو كه هنوز جوان است و زيبا .ا
زن مي دانست راست نگفت , اما دلش مي خواست باور كنه , چون سالهاست چهره زيبايش را از ياد برده ! گفت :ا
نه براي زيبايي , براي معصوميت و جواني كه در سايه انتظار از دست رفت , غمگينم .ا
هنگام رفتن , ماهي از حوض پريد , انار ترك خورد و تو , رفتي . من در پس زاويه هاي تو به تو گم شدم و در اضلاع خاطراتم زيستم تا حجم انتظار تو را دوباره به من بازگرداند در سراشيب پايان راه . حتي دمي پيش از مرگ آمدنت هم خوب است .ا
مرد :ا بگو , چگونه نفرينم كردي كه هرگز روي دل خوشي را نديدم ؟
نفريني نبود ,جز دعا براي سلامتي تو در راه بازگشت , نفرين را تو به تو كردي كه مرا ترك كردي و دلت هميشه به انتظار تو را با خود برد و تو آرام و قرار نيافتي . ده سال دوري و انتظار مرا سيه روي كرد و تو هنوز جوان و زيبايي !ا
مرد :ا
اوهام است , نمي بيني سوختگي , صورتم را چه كرده ؟ موهايم كه خاكستر نشسته را نديدي ؟ پشت خميده ام كه بيشتر يا زمين مصاحبت دارد تا با آسمان را نفهميدي ؟
زن هر چه او را مي نگريست هيچ يك از آثاري كه مي گفت نمي ديد !ا
باز او اصرار داشت زن باور كند .ا
زن :-ا
تو كه انقدر دوستم داشتي چرا زودتر نيامدي ؟ دنبال عشق بيشتري بودي ؟
باد زد و پنجره به هم خورد زن از جاي برخواست و به سمت پنجره آمد و آن را بست و ... .ا
نفهميدم آخرش چي شد ؟؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...