امروز بعد از يك غيبت كوچيك آمدم ببينم چه خبره ؟
متعجبانه متوجه شدم كه غيبت داشته ام !؟
خيلي عجيبه !؟
من كه اينجا بودم , قلم هم كه آزاد پس چرا ننوشتم ؟
فكرم درگير پديده اي شده كه نه انتظار داشتم و نه گمان شدنش را به اين زودي ها !!
شايد بين ترديد يا شك و ايمان در
تولد يا مرگ و شايد
انتخاب يكي از اين دو دست و پا ميزدم
ابراهيم يك بار به قربان گاه رفت و تكليفش را گفتند
هر از چندي به قربانگاه ميرسم و فيلمبرداري از جايي كه قرباني انجام ميشه متوقف ميشود
و به نتيجه انتهايي نمي رسه كه يكي بياد و بگه :
حالا به جاي اسماعيل چه بايد قرباني كنم ؟
بالاخره سرش را ببرم يا نه ؟
يا اينكه حالا كه ما داريم مي بريم و خون هم بر زمين جاري است ,
چرا يكي نمياد بگه : مزد اين اطاعت چيست ؟
خدايا
يا توان اطاعت خاموش , را در من افزايش بده
يا آگاهي از چرايي ها بده , تا خاموش بمانم