ميان سبد سبد ستاره ي انتظار هايش رفت و از افق دور شد
چنان كه گويي , هرگز در ميان ما نبود
شازده كوچولواي , از سياره اي ديگركه
به ذوق اندكي بازي كودكانه , به ميان مان آمد , تا از او ياد بگيريم
به ذوق اندكي بازي كودكانه , به ميان مان آمد , تا از او ياد بگيريم
چيزهايي هست كه نمي دانيم
و با خروارها دل تنهايش به سياره خود بازگشت و ما
و با خروارها دل تنهايش به سياره خود بازگشت و ما
هرگزپي نبرديم او در ميان ما چه ميكرد ؟
اما كلامش برايمان ماند تا ياد بگيريم ساده زيستن و آب تني كردن
در حوضچه اكنون رادر شبي كه دزدانه از سياره اش رهسپار اينجا شد
و با ما گفت
در حوضچه اكنون رادر شبي كه دزدانه از سياره اش رهسپار اينجا شد
و با ما گفت
در گشودم
قسمتي از آسمان افتاد , در ليوان آب من
آب را با آسمان خوردم
آب را با آسمان خوردم
لحظه هاي كوچك من , خواب هاي نقره مي ديدند
در پس اخبار
فتح يك قرن به دست شاعر
فتح يك كوچه به دست دو سلام
سهراب از كدام تجربه ناب شب زمين حرف ميزد , يا از كدامين وقت و درخت ؟
در پس اخبار
فتح يك قرن به دست شاعر
فتح يك كوچه به دست دو سلام
سهراب از كدام تجربه ناب شب زمين حرف ميزد , يا از كدامين وقت و درخت ؟
حال غريبي در اين جهان تجربه كرد كه به رسم هيچ آئين قابل ادراك نبود جز به عشق و تجربه بي كلام هستي
و , واژگان خود سهراب , آقاي نبض زمين
كه آموختمان
حس حيات را در , شبدر و ريحان و جاري شدن با آن
در رگهاي ماعشق
در رگهاي ماعشق
براي برداشتن يك سيب با كدامين بغل به ما گفتي
كه عشق را در آغوش بگيريم ؟
كه عشق را در آغوش بگيريم ؟
و رود را جاري گذاريم
به درياي كدام مهتاب , ميهمان شدي ؟
جاودانه ی هر فتح , در ميانه ي چند قرن
با حزن كدامين درد با پنجره ها گفتي ؟
عاقبت
كفشهايت راجستي ؟