۱۳۸۴ اسفند ۲۰, شنبه

عباي شكلاتي




اين آقاي خوش تيپ رو مي شناسي ؟
همه مي شناسن اما من همچنان او را با عباي شكلاتي بيشتر مي پسندم



اما اينكه بتونه با اون همه عالي مقام ها يهو شيرجه بزنه تو ناف اروپا
اون هم , ..............


رشد






درخت رومي بيني !ا
ببين چه قدي كشيده
بسكه سرك كشيده تا هم صحبتي ببينه
اين طور , در تنهايي بالا و بالا تر رفت
كه از بلندي تنها تر شد
هم صحبتي سنگ و گياه را هم از دست داد
حالا هر روز آرزو مي كنه , كمي قدش آب بره و كمتر ديده بشه
بلكه هم صحبت ماهي ها بشه
خبر شده : قرار نيست كسي از راه برسه !ا

۱۳۸۴ اسفند ۱۷, چهارشنبه

بلوغ












چهارده ساله شدم و خود را در آينه ديدم!ا
هنوز ابله و ترسيده , همونجا ايستاده بود و بر و بر نگاهم مي كرد !ا
شك ندارم , خودم بودم !
ولي همچون هميشه در آبگينه بودم , گاهي بين نگاه مردم !

ولي خود واقعيم بودم , بد قواره و زشت
وحشتزده و تنها
درك كردم واقعيت وجودمن هنوز اون بود ! هنوز هيچ رشد و تحولي در من نديده و به باور خود نرسيده !
چه حزن عميقي ! هنوز وحشتزده و تنها
نمي دونه اقتدار چيه و منتظره يكي از راه برسه و دعواش كنه
يكي به يادش بياره , نادونه !
من ! هنوز هم چهارده ساله و تنهام . خودم نمي فهميدم اما دارم مي فهمم
در واقع هرگز خودم نيستم كه : هنوز چهارده ساله هستم
او هنوز بدقواره و زشت و بد خط و بي سواد است
و هنوز از سايه خودش مي ترسه
تازه فهميدم چرا تنها موندم !
براي خودم دنبال چيزي مي گيردم كه به سن او نمي خوره و ازش همچنان مي ترسه
در نتيجه كسي رو به خونه راه نميده

و من همچنان
بدقواره و زشت , بدخطم كه در تنهايي مسكن دارد و همسايه ي سايه هاست
بايد كفش ها را بكنم
پا برهنه روي چمن خيس راه برم , يك بسته پفك از مغازه ي حسن آقا يواشكي كش برم
و وعده ي ديدارهاي پنهاني دخترانه را تجربه كنم كه بي پيرايه و لخت است
هنوز موهاي عروسك ها شانه مي خواهد !
هنوز جعبه مداد رنگي ها تراش تيز لازم دارد
هنوز معلم كلاس نمره ي بيست مي خواهد
هنوز صبح ها زمستاني است و كاسه لعابي شير روي بخاري نفتي سر ميرود
هنوز جاي من شهر كوچكم تفرش است كه كوهاي بسيارش صميمي و امن است
هنوز دلخوشيم دفتر بزرگ كاهي با جعبه پاستل گچي در كنار حياط پدري زير كاج نقره اي مسكن دارد كه با شاه پريون خويشي مي خوابد و با اسب سفيد پادشاه صبح را آغاز مي كند
هنوز به گوشواره هاي گيلاس , تعلق دارم
و پر طاووس كنار آينه

۱۳۸۴ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

روز زن




از بچگي صد رقم برامون دنيا رو تعريف كردن كه آخر به حجله آقاي شوهر ختم مي شد !!
نمونه صادقانه اش اين عروسك نكبتي كه از
دوسالگي ميدن بغل‌مون تا حمالي رو ياد بگيريم
موهاشو شونه كنيم
كنار سماور بشينيم و تمرين ميهمان داري كنيم و گاه
هم
با چادري كه دو دور به دورمون پيچيده
كه صد مرتبه زير پات گير مي كنه
و تو را به سقوطي آني از ناحيه ي مخ مي لرزاند دچاربشيم كه چي
مي خواهي جارو كني و دختر به دنيا اومدي !!!
ولي كسي ياد نميده اگه وسط اين جارو كردن ها باد خبر بياره الان آقا با منشي .... در جلسه است تو چه بايد بكني؟
يادت نميدن كه تو اول يك انساني
بعد يك زن
كسي بتو نميگه مواظب حقوق انسانيت باش ولي خودت ياد خواهي گرفت
دادسرا كجاست ؟

۱۳۸۴ اسفند ۱۵, دوشنبه

چاه و عشق




يه چيزهايي فطرتا در ما وجود داره كه بايد خرج يا استفاده بشه
مثل عشق که هر چه بپردازی، باز جای گزین می‌شه
درست عین یه چاه
چاه كه تا زماني كه ازش برداشت كني، جايگزين مي‌شه
مثل محبت، مثل عشق، مثل نگاه عاشق ...............ان تاي ديگه كه همگي داريم
ولي جاي خرج كردنش رو نداريم!
كسي كه دلت بیاد از ته دل بهش بگي : دوست دارم
مرسي كه واقعي و خودت هستي
مرسي كه پر و سرشارم مي‌كني
و مرسي كه مي‌دوني، من هستم
واي به زماني كه كسي نباشه از چاه آب بكشه و زميني سير آب نشه
چاه بطور حتم مي‌خشكه
يه روزهايي هست كه پر و سرشاري براي دادن و خرج كردن
ولي كسي نمياد دلو به چاه بندازه و آب ساكن مي‌مونه
یعنی كسي نيست تا كمي از اين عشق رو بهش هديه كني
گه به قدر تو مبه عشق احتياج داشته باشه

۱۳۸۴ اسفند ۱۴, یکشنبه

پيشگويي



ميگن: انقدر زمان از بيگ بنگ گذشته و اونقدر زمان از من !ا
من كه مطمئنم قبل از بيگ بنگ هم بودم
اما كجا يا به چه شكلش را نمي دونم .ا
بنا به حساب منجم باشي بارگاه خداوندگار پدر كه هميشه ميگه :ا
هنوز هم مغزم پاره سنگ بر ميداره و عقل نتونسته خودش رو به سرم برسونه .
كه البته از خواص قد بلند مي باشد .ا
خودش شش هزار و پانصد سال از من بزرگتره و من هم كه مي دونم هميشه بودم هميشه هم خواهم بود . ا
اما باز به چه شكل و صورتش رو نمي دونم . فقط خدا با اين سينه هاي كه از طفوليت الهه بانوي مادر و الهه نن قزي برام كوبيدن بخير بگذرونه.ا حالا اگر من طبق پيشگويي او چهارصد سال اول را تحمل كنم و چيزي نگم , اميد آن ميره شايد در پانصد سالگي بتوانم دست راست و چپم را بشناسم .ا
فقط هيچوقت سر در نياوردم :ا
اين دنيا كه انقدر آهسته و كند در گذره من چرا گاهي فكر مي كنم تا چشم به هم ميگذارم ميگذره ؟
و من همچنان ابله موندم ؟
فكر مي كنم اگر خداوندگار عالم كمي به عمر من يا كمي به عقلم اضافه ميكرد , شايد مي تونست انتظار حساب و كتاب درستي ازم داشته باشه
از قرار تا بخوام عاقل و بالغ بشم , مرد ه باشم !ا

قربانگاه


كي , از كجا فهميد اسماعيل چقدر سرسپرده به قربانگاه رفت ؟
همان قدر كه پدر, پسر را به مسلخ كشاند ؟
ابراهيم از چه اسماعيل را كشان , كشان به قربانگاه مي برد ؟
از عشق نبود كه در نهايت رضايت او باب امنيت و آسايش ماست ! خود فريبي نكنيم
انسان از زماني خدا را خواست كه در زمين احساس عدم امنيت كرد . مثل وقت كودكي كه دستم از زير چادر بلند و ليز مادر سر خورد و رها شد !ا
صادقانه گريه كردم چون : حامي گم كرده بودم !ا
حمايت از اسماعيل كه به قربانگاه مي رفت , بايد از جانب كدامين خدا مي بود ؟
يا از ابراهيم كه به مسلخ مي رفت !ا
خداي نامهربان و خشن چگونه پرستشي را سزاست كه جمع نيكي است و صفات منوره است ! اگر خدا خداي اصل نبود و تا آخر مراسم قرباني را نگاه مي كرد و گوسفندي نمي داد , آيا واقعا ابراهيم قرباني مي كرد ؟
اسماعيل همچنان گردن به سنگ داده بود ؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...