۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه

فرصت


اناري ترش و نارس كه گويي هرگز قصد رسيدن و شكفتنش نيست
ناتمامي که قصد گفتن ندارند و من كه , مثل هميشه هستم
هستم , تا بي تو غروب های بی امان را درك كنم . فرصت ديدار بده , كه پا برهنه و بی تاب انتظار لحظه ها را تا مي كنم كنار بقچه و راز عشقي كه بر ملا شد در چين, چين سفيد زلف انتظار
شوق تپيدن های دل بر آينه که , چه گلگون است هنوز از عشق , بی حيا گونه
صدای باد آمد و سايه كه بر زمين جا خوش کرده به پيشوازت برمي خيزد . رد سايه را بگير چشمت را ببند مرا بو بکش عطرم را هنوز در ياد داري ؟؟
يا نوازش هاي گرمم كه تنت را از شوق به تب مي كشاند؟
من هنوز بوي تنت را در پيچ شب هاي بي تو به ياد مي آورم

كوچه كودكي





كاش بودي و مثل كودكي ها به راه رفتن سوسك كنج ديوار
به سمت خانم جان مي‌خنديديم و گيره‌ ملافه‌هاي نمدار را باز مي كرديم
تا باد با خود ببرد و از ته دل ريسه بريم
كاش مي‌شد باز براي هوشنگ گربه چاق و خپل اختر خانم تله مي گذاشتيم
و صداي هاشم خان را در مي آورديم .
به بهونه‌ي عيد شش ماه شاد بوديم و از اسفند روي تخته سياه خط معكوس مي كشيديم
كاش براي ديدن هم بهانه‌اي دزدانه لازم نبود و مي‌شد
بي پروا ساعات ها در ظهر تابستان آب تني كرد
و خانم جان ياد جهنم نمي‌افتاد!
كاش هنوز حوض كودكي لاجوردي بود و انار
ترك بر‌نمي‌داشت
و بي‌پروا از درخت گردو بالا مي‌رفتيم.
با اذان ششناو
ياد خدا می‌افتادم كه در تفرش خانه داشت و لحظه‌اي تنهای‌مان نمي‌گذاشت
كاش هنوز نگاه مهربان پدر انتظار رشد مرا می‌کشید
درخت با ذوق
از خودش بالا مي‌رفت
و
من وتو تنها نبوديم
و بغض
راه گلو را نمي سوزاند
و شب هاي عاشورا
خواب شمر مرا ديديم كه
حسين او را كشت
كاش مي شد هنوز لابه لاي بيد مشك‌ها دزدانه از شزم حرف زد و تو سوپر من بودي
كاش همچنان مشكلات قد تو بود و من
تنها نمي‌ماندم چون تو را داشتم
و تو رستم شاهنامه‌ام می‌شدی
كاش هيچ وقت بزرگ نمي‌شديم و هنوز
گل‌ي و كثيف ولي با هم بودیم
كاش عقل داشتم و
به تلافي روزهاي بي تو
محكم در آغوش گرفته بودمت!!
زندگي رفت و باز هم كاش !

۱۳۸۵ فروردین ۱, سه‌شنبه

خيلي دور خيلي نزديك !ا



چيزهايي هست كه
به قدري دورند كه تو حتا از وجودشون خبر نداري!
ولي چنان نزديك كه
كافي است چشمت رو با ز كني و اون ها رو ببيني!
ستاره‌هايي رو مي بيني كه ميليون‌ها سال نوري از ما دورند و بعضي حتا مردن!
اما زماني بودند و تو
با فاصلة ميليون‌ها سال نوري مي‌توني اون‌ها رو ببيني .
اما تصويري بيش نيستند فاقد حيات
اما هستند و تو مي بيني
اما ستاره‌هايي در سحابي هاي دور
دور
چنان مرده اند كه حتي نمي‌توني ببيني
سحابي = گورستان ستاره‌ها و يا جايگاه تولد آن‌ها
كه با مرگ به همان نقطه بر مي‌گردند
مثل انسان كه روزي به نقطة آغاز بر مي‌گرده و پايان مي‌پذيره
اما ستاره‌هايي در كهكشان هاي بسيار وجود دارند كه نه هنوز
مرده اند و نه به وقت ما متولد شده اند
اما هستند و تو نمي توني درك كني
چگونه؟!
وقتي به اون‌ها فكر مي كني مي فهمي كه ستاره‌هاي مرده‌اي كه مي توني ببيني
چقدر به تو نزديكند
تا اونها كه هرگز نمي توني ببيني
تولد من چقدر دور و يا چقدر نزديك بود به وقت آسمان شب تو؟
آيا اينك به سحابي خود بازنگشته‌ام؟
آيا نيمة راهم؟ يا در ابتدا؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...