۱۳۸۵ فروردین ۲۴, پنجشنبه

همسايه





چي ميشد ؟
راستي اول سلام
حالا
چي ميشد اگه , اوني ما رو دوست داشت, كه ما هم مي خواهیم؟
يا مثلا
چي ميشد اگر ما هم اوني رو مي خواستيم كه اون هم ما رو مي خواد ؟
نه بذار اين جوري بگم
چي ميشد اوني كه ما مي خواهيم هم ,ما را مي خواست ؟
يا نه

يكي رو دوست داشتيم كه اونهم قبل تر از اينكه مجبور بشيم يه جوري حاليش كنيم , خودش حاليش شده باشه ؟
نمي دونم , اصلا چي ميشد اگر ميشد همگي يه مثقال ظرفيت داشتيم و با شنيدن , دوستت دارم يابو برمون نمي داشت تا براي طرف بريم توي افه و كلاس و اينا ؟
اگه بگي ميره
اگه نگي هم ميره
چون اون از كجا بايد بدونه كه ما هم آره ؟
ولي اگه بگي كه تو آره و اون مثل مجسمه نگاهت كنه و هيچي نگه , يا بگه من اصلا مي خوام سر به تنت نباشه ؟

ولي شايدم اينو نگه و به جاش , برات قلبش و باز كنه تا با هم پرواز كنيد ؟
راستش همه اش دارم فكر مي كنم كه , اينهاکه عاشق ميشن چطور به هم اينو نشون ميدن كه
نه تو ذوقشون بخوره , نه غروره له بشه , هم طرف بدونه ؟
هم اونهم بتونه مثل تو با خودش صادق باشه و به تو, از احساسش به همون سادگي تو حرف بزنه
...
چرا كه نه ؟احمقانه است؟
اگه كسي انقدر خوب باشه كه من بتونم دل بهش ببندم
چرا نبايد بهش بگم كه : من ديدم خوبي و همه اوصافي كه در تو وجود داره و من به اون ها احتياج دارم
خب اگه انقدر خوبه بايد تا تهش خوب بمونه ديگه ؟
اگر هم نبود همون بهتر كه از ذهن تو بره , راست كارش
يك هفته خماري و بعد خود ذهن يك سوژه جديد برات پيدا مي كنه تا باز به رويا بري
..
فكر كن اين همسايه ما دو ماه داره روي پروژه من كار مي كنه
من هم فقط خدا خدا مي كنم كه تنها توي خيابون گيرم نياره كه مجبور ميشم با كمال شرمندگی
حالشو بگيرم
اما تا وقتي سكوت كرده
من دلم خوشه , يكي هست كه اومدن و رفتنم و مي شمره
پشت پرده سايه آمد و رفتم و چوب خط ميزنه
مواظبه تا كاور ماشينم رو بادنبره
و ........................
كاش جاي اين يكي بود كه من هم بخوامش!!!! بازم حيف شد ها

۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه

چگالي عشق





سلامي به طعم گلابي

سالها پيش به فرمان پدر خداوندگار در بارگاه الهي ثبت و ايجاد هر گونه عشق و عاشقي ممنوع شد , طبق تعرفه هاي بارگاه و با كسب مجوز رسمي از وزارت ارشاد , گاهي اجازه اي محرمانه صادر شد .ا
از ساليان دور كه ,مجوزم باطل شد و مردود شمرده شدم خيلي گذشته !ا
::::::::::::::::
مادر ايزد بانو يمان هم در , عاشقي ما را تخته كرده و پنبه اش را از گوشمان خارج .ا
من هم مثل بچه آدم پذيرفتم كه عشق براي من يكي بي فايده است و بايد به وظايف مهمتري برسم . حال شرح اين وظايف خود داستاني است كه شايد بتوان با اوراقش قيفي ساخت و تخمه ژاپني در آن ريخت و در كنارش فيلمي ديد , بهتر از وظايف من ! ا
::::::::::::::
به هر شكل و حال كه بود به توصيه خاله جان ونوس , تصميم بر اين شد كه نهاني رد پاي عشقي را پي گير شوم .ا
از اولي به آخري هر چه بود عيبي داشت . يا كچل بود و من دوست نداشتم , يا بيسواد .... بشمرم به تعداد مردهاي واجد شرايط معايبي وجود خواهد داشت كه كل پرونده عشق را به حال تعليق و من روز به روز افسرده تر شدم . ا

بارگاهي در همسايگي مان وجود دارد متعلق به عمو جان هركول است و اخيرا پسراني مه پيكر و سيمين روي به آنجا رفت و آمد مي كنند . مدتي از پشت پنجره زاغشان را چوب زديم و موضوع كسل كننده از آب در آمد . ا
ديشب به اين نتيجه رسيدم كه :ا
.......
آنقدر برايم عشق هاي آرماني ترسيم كردند , به كل معنا و شكل عشق از يادمان رفت و توان عاشق شدن از كف بداديم !ا
حالا من ماندم و هزار و يك شكل ديده و به نتيجه نرسيده باطل و كهنه كه به جايش ذره اي نان ندهند چه به جان دهند !!!ا
عشق ديروز راه امروز را بسته و من در گذشته به جا مانده و اين را نمي بينم . چه غم انگيز است كه روز و شب را به انتها بسر بري بي اميد و عشقي كه تو را صبح زودتر از بستر جدا و نيروي قدم هايت باشد براي باقي روز .ا
حتي شنيدن موزيك را با يادي در دل بيشتر دوست دارم يا نگاه كردن به يك فيلم يا خريد از بازار .ا
عجب معجزي است اين لاكردار , كه چگالي آن را با هيچ ضريب و مقياسي نتوان شمردن .ا
بعد از چگالي انفجار بمب اتمي بزرگترين چگالي , چگالي عشق است .ا
خدوندگار بارگاه هاي بالاتر مرا هر چه زودتر به حدوث عشق در چرخه گرانش زندگيم برسان و چگالي عشق را از لحظات سرد و شبانه سياره ام دريغ مدار !!!!ا

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...