۱۳۸۵ مرداد ۲۸, شنبه

I'M

این حکایت چیز نوشتن من هم شده جزو واجبات هرروزه مثل نماز موقع , الله اکبر
اما اون رو می دونی چی ها باید بگی , این لاکردار باید بیاد . یه وقت موضوع هست , حالش نیست
یه موقع حالش هست , عرشیان سرشان شلوغ و وحی ارصال نمی نمایند
یه موقع مثل الان من
نه حالش هست , نه دلخوشی , نه حوصله و نه موضوعی برای گفتن
اما انگاری باید با یکی بگم
چه اشکال داره این همه این مردم از صبح تا شب مزخرفات صد رنگ بند هم می کنند
بذارمنم یه چی تو همین مایه ها گفته باشم
فکر کن الان بالای یک دشت وسیع که تا چشم کار می‌کرد , فقط تاریکی بود و خط افق رو مرز ستاره ها معلوم می‌کرد و ماه به بزرگترین اندازه که دلت می‌خواد ببینی و انگار که بتونی لمسش کنی
تو می‌تونی
اسمت رو با جرات تمام داد بزنی
اسمت رو با تمام قوا به طبیعت اعلام کن
اول تو باور کن هستی , دیگران هم متوجه می‌شوند


۱۳۸۵ مرداد ۲۷, جمعه

زرافه



می دونی چی شد که این طور شد ؟
در آغاز آفرینش خداوندگار عالمیان به چیزهای توجه نکرد .از این روی بود که برخی چیزها جایشان را با بعضی دیگر تغییر دادند
به جان مادرم یک جفت دوبرمن اصیل سراغ دارم که بیچاره را عادت دادن به نون خشک

اولین درختی که رویید چنان تنها بود که حتی
نمی دانست چیست و چه مصرفی داره؟
به تدریج هم دچار توهم شد که خداست
تا اینکه از اقبال کوتاه این بی نوا چشم زرافه ای به درخت افتاد . از اینکه اولین موجود به جز خودش را دیده چنان ذوق زده شد که هیچ رقم از درخت جدا نمی شد . اما این اون هم زبونی نبود که درخت احتیاج داشت
درخت یکی رو می خواست که لطافت هوا و خنک نسیم و زیبایی طبیعت را زیر نور ماه همراه با او درک کند
درخت همچنان سرک می کشید
درخت رشد می کردو برگ ها از دسترس زرافه دور ترو زرافه که تنها و گرسته می شد سعی کرد حتما هر روز یکی از برگ ها را بچیند . این شد که زرافه بی نوا هم کش آمد و به این قیافه ناموزون کنونی مبدل شد
خداوند هم که متوجه شد هستی را تک نتوان بودن , جفت ها را آفرید


۱۳۸۵ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

كلبه جهاني

اينترنت نكبت
هر روز چشم باز نكرده با چشم هاي كورمال در حاليكه چاي اول صبح را در دست داري خودت رو مي رسوني اين پشت
تا حالا فكر كردي , منتظر چي يا كي هستيم؟
يك ناشناس كه با يك لاو تركوندنش بال درمياري و با رفتنش مي خواهي دنيا ديگه نباشه
خيلي مجازها در اين دهكده هست مثل زمين همه مجازيم در لحظه اكنون
اما اينجا مثل ذهن عمل مي كنه
تو اختيار داري شخصيتي كاذب بسازي , مي توني برادر ملكه بريتانيا باشي يا خواجه هاي حرمسرا
تو اينجا زيبايي . درست به همان زيبايي كه در پروفايل گذاشتي . حتي اختيار داري هر از چندي عكس روعوض كني
در آن واحد مي توني چندين كرسي استادي در چندين دانشگاه دهن پر كن جهان داشته باشي تا كاخ سيندرلا
ولي ته , ته , همه اينها دنبال چي مي گرديم
جمله معروف سهراب
چه كسي بود صدا زد سهراب ؟

۱۳۸۵ مرداد ۲۲, یکشنبه

بفرما چای تازه

اه این هم شد زندگی ؟
نه دلخوشی نه هیچی , چرا یکی پیدا نمیشه دلم رو خوش کنه ؟
چرا یکی نمیاد خوشبختم کنه ؟
اصلا این زندگی سرشار از بیهودگی یعنی چی ؟
همه اتفاقات تکراری . صبح ها مثل هم شروع میشت . شب ها هم مثل همه شب های دنیا
نه معجزه ای , نه نون مفتی . نه یک چراغ جادو که دلم رو بهش خوش کنم
شکر امروز هم به خیر گذشت و هیچ یک از بلایایی که هر ثانیه در هر گوشه می افته برای من نبود
آسمان آفتابی ولی با وجود نیمه مرداد دمش گرم سی و پنج درجه
این وقت شب کل جایی که اشغال می کنم فوقش دو در دو متر باشه که سقفی هم داشته باشه , پنجره هم هست . با یک عالم گلدون کلا میشه سه متر در سه متر که من در نیم متر آن نشستم . این سهم من در هر لحظه است . کاخ لازم ندارم
سیگار بین انگشت ها و چای احمد تازه دم روی میز کار و اصفهانی که می خواند
چه کنم با دل تنها ؟
از دنیام ناله نمی کنم چون مدتی است به هستی هدیه ای ندادم که در , انتظار هدیه ای باشم ؟
اما حاضرم نصف باقی جام رو بدم به یکی که صادقانه و صمیمانه گپ کوتاهی بزنیم و فنجان چای را هم شریک می شوم , تا من این طور گلوم قلمبه نشه






سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...