۱۳۸۵ شهریور ۱۸, شنبه

نرگس

واقعا که چه مردم خودآزاری هستیم 
اولیش خود من
هر شب بدونه استثناء راس ساعت یازده و سی دقیقه به خودم لعنت می فرستم که شب دیگه چشمم به جمال این محمود شوکت نمونه نهایت رذالت مرد ایرونی
اعظم خانوم انده زن های بد بخت و تو سری خور
یا
نرگس که دیگه از زیادی ادای خوبیش داره مور مورم میشه و اصلا به شک افتادم این دل و عرضه نداره حرف خوبی زیادی نیست

البته الحق و الانصاف که این احسان رو خوب بلند کرد . گو اینکه اوضاع موهاش مالی نیست ولی ای به چشم برادری بد مالی نیست
القصه اینکه شب بعد دوباره مثل این خودآزارها از ساعت ده و نیم منتظر نشستم پای تی - وی که ببینم امشب کی قراره گند چی رو در بیاره ؟
صد رحمت به فیلم های هندی باز وسطش چهارتا رقص و آواز داره که تعادلت رو حفظ کنه
این که فقط یه دهن کویتی پور کم داره
اما از جایی که این اداره از ما بهترون به هیچ قیمت اجازه نمی ده آبروی اسلام بر باد رود , اول طرف حسابی بیچاره میشه
بعد معجزات در حد خالی بندی یک به یک رخ میده که تو می فهمی کارگردان و تهیه کننده تنگشان گرفته و باید سر و ته داستان هر
چه سریع تر هم بیارند
این ها رو دست کم نگیرید !
در نا امیدی بسی امید است
خدا جای حق نشسته و از برکت اسلام در این مرز و بوم حقی پایمال نمی شه و.....
مثل گلی که زبونش رو حسابی کوتاه کردن
توی خونه هم دیگه حرفش نمیاد

بیست و پنج دقیقه

بیست و پنج دقيقه مهلت براي اين كه دوستت بدارم
بیست و پنج دقيقه مهلت براي اين كه دوستم بداري
بیست و پنج دقيقه مهلت براي عشق زمان كوتاهي است
با اين همه من 25 دقيقه از عمرم را كنار مي گذارم
تابه تو فكر كنم
تو هم اگر فر صت داري25 دقيقه فقط 25 دقيقه به من فكر كن !ا
بيا
بیست و پنج دقيقه از عمرمان را براي همديگر پس انداز كنيم
شل سيلور

لنگه کفش منو ندیدی ؟ گم شده

فقط یک وجب
اوه سه کردم اون که تبلیغ روغن جهان بود
فقط یک بند انگشت از خائن تا خادم
از عشق تا نفرت
نترس خل نشدم تا الان هم مهمونی بودم و حالم خوبه
اما سوالی که مطرحه این , چی میشه که ناگهانی کسی رو که به خاطرش حاضریم جلوی همه بایستیم یا نمی دونم آواره کوچه و خیابون یا هزار تا کوفت و اداهای دیگه که 
این‌جور مواقع مد هست بشیم ، رو چنان ازش بیزار و منزجر می‌شیم که انگار همه عمر گدایی کردیم این اومده همه رو گرفته ؟
چنان عاشقیم که حاضریم قباله دنیا رو دو دستی بدیم دست مابقی بک هو می خواهیم اصلا دنیا نباشه  گور بابای آدم هاش
ما عاشق چی می شیم ؟
چطور بعد به اون راحتی فراموش می کنیم ؟
آره یه چند قطره اشک و چند تا آهنگ بنیامین یا این محسن یگانه که من خیلی بعد از صادقی می پسندم و القصه
آدم که نمیشه تنها بمونه ؟
واه !‌یه چی میگی ها
در حالی که یک ماه پیش فکر می کردیم بدونه قبلی قطعا مرگ حتمی است
.اما رفتن ها کمرنگ و آهسته فراموش میشه و ترجیحا یک مشت خیر نبینی ته اش می مونه
این جنس بشره فقط یک بند انگشت از عشق تا نفرت
از این چکش کوچیک ها دم دست نداری ؟ خوبه بردار بیار . اگه کسی پیشت هست که خوش به حالت بده به اون . اگه مثل من بدبختی که مجبوری خودت تست بگیری
این پات رو بذار روی اون یکی پا بعد یک ضربه کوچیک بزن روی زانوت
اگر شصت پات توی چشمت نرفت بدون هنوز نمی دونی چی میگم
اما اگر رفت تو بگو
آخه اینهم شد زندگی , یعنی ما هنوز خل نشدیم ؟
یک آهنگ داره خانم زیبا شیرازی خیلی قشنگ این پروسه رو تعریف می کنه
پرسیدی از عشق اول
همه اش از رو بچگی بود چی بگم از عشق دوم اونهم از رو سادگی بود
دلم عادت غریبی به هوای عاشقی داشت
عشق سوم اومد از راه رو هوا زد دلم و برد.............
ای وای بر اسیری , در دام مانده باشد
صیاد رفته باشد !

شيرين و فرهاد در اينترنت

سلام با طعم نان برنجي , كرمانشاه :ا
اگر قرار بود امکانات اين زمان رابه عشاق اساطيري ميداديم ,چه بر سر ادبيات عاشقانه مي آمد؟ چند لحظه اجازه بده عرض
ميکنم ,ا ديشب نام عشاق قديمي را در گوگل سرچ مي كردم , به نام شيرين و فرهاد رسيدم :ا
آخرین عکس فرهاد عاشق معروف را ديدم و مشتاقانه پي گيري كردم , عكس بعدي اورا در حال ور , رفتن با اين اسباب نوظهور که بود که يا خط نميدهد يا آنتن را نشان ميداد !!!ا
متوجه شدم چيزي كه از او فرهاد ساخت , دوری شيرين بود و نبود امکانات بود !حال در اوج دلتنگي كافي
است ( آس , ام , اسي يا ايميلي ) ارسال و آتش دل فرو نشاني !!ا
پي گير تر كه شدم , بيشتر گندش در آمد . از همه جا بي خبريم و هنوز در پي داستان هاي عاشقانه !ا
خلاصه اخبار :ا
شاهدخت شيرين ,براي تحصيلات عاليه , راهي ديار فرنگ شده , مشق هنرهاي درامتيك مي نمايد .در ساحل نيس ,آفتاب مي گيرد و تن را همچو دل, از دوری فرهاد کباب, گاهی هم عکسی در جوورنال مد مي اندازد .تازگي هم سوپر مدل , كارتيه شده و مقدرار متنابهي ابروان كمانش را تتو. گيسو ( هاي_ لايت ) و خال لب را با ليزر برداشته !ا
در خبري قديمي تر آمده بود :ا
فرهاد ,براي زدن پوز خسرو ,گاهي از وافور لبي مي گيرد تا دوپينگي كرده باشه و , كارگراني چند استخدام و با كمك تكنو آلرژي , به كندن بيستون همت گماشته اند تا او بتواند چرتي مقبول زير آفتاب بزند
از اين رو كار گرفته و آوازه شهرتش گوش فلك را كر و از طرف موزه‌اي ايتاليايي به او پيشنهاد انجام پروژه‌اي عظيم شده است , وي هم با كمال افتخار و خوشحالي آن را پذيرفته و در پوست نمي گنجد , قرار شد در غياب وي , كاگران افغاني , ترتيب بيستون را بدهند
در خبر جديدتر خواندم
در ضيافت شامي كه به افتخار همكاري تازه با او , در سفارت ايتاليا بگزار شد با ضعيفه اي هندي آشنا شده و هفته بعد , شبي ايشان را به اتفاق ضعيفه در خيابان ,اجاق كرمانشاه گرفته و روانه منكرات مي كنند
حاج آقا براياينكه دند آقاي فرهاد را نرم كرده باشد , اوليا مخدره را به عقد و نكاح جناب فرهاد در آورده . تا چشمش كور
شيرين در فرنگستان با فردي آجنبي به نام , جك . سر و سري پيدا کرده و با شنيدن خبر مذكور از خدا خواسته نامزدي خود را با فرهاد فسخ و دل در كمند زلف جك بست
بشنويد از خسرو
اين بچه پولدار سوسول وارد زد و بند , انبوه سازي شده و در گير رانت خواري , چنان غرق بيزنس و قراردادهاي تازه با دبي شده كه وقت فكر كردن به عشق و عاشقي را ندارد . سوداي عشق شيرين و رفاقت فرهاد از ياد برده ا
فرهاد روزي با شيرين تماس گرفته و گفته
شيرينم , آب حياتم , قند نباتم , تو مرا مي شناسي و به شايعاتي كه از جانب خسرو آدم فروش و ضايع براي بي آبرو كردن من بر سر زبانها افتاده , توجه نمي كني و مي داني تو را چون جان , دوست دارم
به جون خودت همه اش دروغ و چاخانه براي ضايع كردن من , من کجا و خيانت ؟
همه نقشه ها رو خسرو كشيد تا من را گير بندازن و از تو دور بمانم . به جون خودت دختري جز تو در زندگيم نيست ا
شيرين در حاليكه دست جك را گرفته بود , در شانزه ليزه راه مي رفت و بستني قيفي ليس ميزد .
خنده اي کرد و فرمود :ا
اوه _ هانی
تيکت_ ايزی
ای _نو . نو_ پرابلم

۱۳۸۵ شهریور ۱۷, جمعه

عید و من مثل همیشه


دیشب این جماعت رو کشتم که من باید برگردم تهران . فردا عیده و من باید خونه باشم
حالا انگار نه انگار این عید هم مثل هزارتا عیده دیگه به من مربوط نیست
نه کسی نه کاری به من چه عیدی که به هر مناسبتی که باشه من طبق معمول همه بی کس و کارهای مثل خودم با روزهای دیگه یکی است
موضوع این که ما جنم هامون رو با خودمون حمل می کنیم . 
تمام تلخی های گذشته و داشته هایی که امروز دیگه نیستند در این کیسه همه جا همراه منه
نتیجه اش هم میشه این که نه جایی آروم و قرار دارم و نه می دونم جام اصلا کجاست و به کی مربوطم
از ظاهر امر به همه
اما در باطن می بینم که صبح که می‌شه نمی دونم چطور از تخت جدا شم و یک روز تنهای دیگه رو شروع کنم
باز عید اومد و ما لختیم

منجی موعود



مردم زمین اول خدا را کشف کردند
چون در معرض دید نبود
خدایان یا الهه ها را اختراع کردند
از زمان هخامنشی هم که در ایران نیمی از کشور را موبد موبدان حکومت می کرد
خلاصه اینکه ما همیشه منتظریم یکی بیرون از خودمون به تجات ما بیاد
که هم قابل رویت و هم قابل دسترسی باشه برای حل مشکلات
چاه جمکران یا مسجدش یکی از همین کعبه های آمال بیرون از انسان خداست
حالا مهدی , سوشیان , من میگم حضرت حق . هر کدام که مایلند لطفا تا گند این جماعت زمین بیش از این در نیامده لطفا تشریف فرما شوند که مردند این جماعت از نبود امکانات

سلطان غم مادر




گاهي اوقات بايد جدايي بكشيم
تا بفهميم چقدر هم ديگه رو دوست داريم ؟
اين رو پشت يك وانت نيسان گوجه اي جواد كه يك طرفش نوشته بود
فراموشم نكن مادر
جمله بالا هم پشت اين وانت همه رقم جواد بود
كه صداي عباس قادري از توي ماشينش توي تونل مي پيچيد و شايد داشت خودش هم با او مي خوند
چند تا الگانس باكلاس شعور درك اين جملات رو داره ؟
چند تا آقاي دكتر مهندس ؟
امروز توي جاده خيلي چيزها ديدم كه معمولا چون راننده ام نمي بينم
ماشين هاي رو به تهران يك در ميون باطري ها خلي و نصفشون قهر و خواب آلود . انگار همگي سر درد دارند و ديگه حوصله هم رو ندارند . 

در حاليكه بايد بر عكس اين باشه . ولي اين طور ميشه چون فكر مي كنند وقتي ميرن شمال بايد تا صبح همه رقم خودشون رو خفه كنند
ولي اون ها كه رو به آغاز بودند , همه سر حال و آماده
براي نفسي عميق و پاك به بهانه شعبانيه

منو سفر نجبا

سفر کاری بود و شکر که به خیر گذشت
نه خیر
هنوز خبری هم از کش لقمه نیست خودتون رو وعده نگیرید
بلکه امشب یک رویی بندازیم به این زیبای عالم امکان
مهدی صاحب الزمان و فرجی شد ؟
می بینی حالا که کارم گیره چه موجود رذل و پستی میشم ! فکر کنم این اول باری بود که این القاب از دهانم خارج شد و خدا کنه برای در باغ سبز هم که شده رومون رو زمین نذاره بلكه ما هم مشتري اين غايب هميشه حاضر شديم
استخفراله اين كه شد خدا . ببين يهو ترمز خالي مي كنم
نه کسی سر کسی رو گول مالید و نه می خواست که گول بماله . از شانس من همه فيلسوف واهل فلسفه
یک عده نجیب زاده همسفرم بودند که فکر می کنم از نجابت زیادی نسل شون رو به انقراض باشه
مثل دایناسورها
یک اس ـ ام ـ اس توپ هست که :
دایناسور پسر به دایناسور دختر : میای بریم خونه ما ؟
نه
می خوای من بیام خونه شما ؟
نه
خب همین کارها رو کردید که نسل مون منقرض شد دیگه

image



برای اینکه چیزی به خاطر بمونه 
باید اون رو در ذهنت حک کنی
چیزی در ذهن می مونه که تجربه و بعد هم خاطره بشه
چقدر از این خاطرات هست که حالا دیگه به هر ضرب و زوری که بکنی هم پاک نمی شه
اصولا هر چیز رو که بیشتر سعی کنی فراموش کنی
بیشتر به یادش میاری

نان آور خانواده آمدينو




شايعه سازان عزيز خدا قوت
چقدر افكار بعضي ها مي تونه پليد باشه به خدا
من اين همه رفتم عرق ريختم مثل چيز ..... براي يك لقمه نون حلال
همين حالا رسيدم برم يك خستگي در كنم خدمت ميرسم
تا دلت بخواد شلوغ بود

۱۳۸۵ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بغل امن



اصلا شاکی ام
از گلی هم شاکی ترم
تازه این که چیزی نیست
بغض هم دارم، یک عالمه
مرده شور این زندگی رو ببرم که ما همیشه تنهاییم
چقدر سخته،که
آدم بتونه یکی رو داشته باشه که بهش همون قدر احتیاج داشته باشه که اون داره ؟
الان از کمبود انرژی عشق نقش زمین می شم , پام نمی کشه برم
آخه اینم شد زندگی ؟
یا از روسری بکشم یا از نبود امکانات آدمیت
جفتش یکی شد , نه؟
من الان دلم یک بغل محکم و گرم , مهربون و مطمئن می خواد
شرم آوره ؟
نه خیلی هم طبیهعی است
مثل نفس کشیدن ما از غرایزو عواطف مون نباید شرمنده باشیم چون حقیقت ماست

مسافر

احترام آدم دست خودشه
یعنی آدم باید خودش عاقل باشه 
جناب مسافر
هر کسی که به اینجا می‌آد و وقت گران بهای خودش رو به خوندن اراجیف من میده منت میذاره
اما اگه مجبور بشم کامنت های شما را دیلیت کنم خیلی زشته . نه

باشه من میرم . اصلا از اولشم هیچکی دوستم نداشته


بابا گفتم میرم اما نگفتم وقت کله پاچه میرم که شما به این راحتی از شر من خلاص بشید
یکی از بچه ها همیشه میگه : آدم پاش که می رسه اینجا اصلا جو گیر میشه حتما یه کاری بکنه .
نشد حتی اگه شده زوری عاشق یکی از همین همسفر ها بشه که دایم داره می بینه و به چشمش نمیاد
این البته حکایت داره
ملانصرالدین یه خونه ییلاقی داشت . هر بار برای شش ماه بار و بنه جمع می کرد و می رفت ولی سر دو هفته بر می گشت .روزی یکی از دوستانش پرسید : ا
داستان چیه ؟
گفت : من خدمتکاری اونجا دارم که از زشتی روز اول همیشه کراهت دارم چطور وارد خانه شوم . اما آخر هفته دوم که میشه می بینم داره به نظرم خوشگل میشه . برای همین قبل از اینکه کار دست خودم بدم بر می گردم
الان که عازم سفر کاری هستم, اما دلم گرفته , یاد آخرین سفر به خیر
توپ ترین اس - ام -اسی که اخیرا گرفتم میگه
لحظات را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم
اما دریغ
خوشبختی همان لحظاتی بود که گذراندیم
این رو درست در سفر قبلم به شمال یکی برام فرستاد
چه پر معنا و با نشونه !
به نظرت این فاجعه نیست که یکی نباشه نگرانت باشه و توی راه صد دفعه زنگ بزنه که رسیدی , کجایی ؟ 
و در آخر چشم به راه بازگشت تو باشه 

۱۳۸۵ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

سفر



بدون شرح
ما تفرشی ها اصولا عادت نداریم نه بشنویم
فعلا هیچی نمی گم ولی سرم شلوغه مراسم پوز زنونه و بکوب دارم خودم رو برای حضور در مراسم پوز در وکنون آماده می کنم
اما از اون جایی که آدم چهارتا دوست و رفیق مثل شما ها داشته باشه دیگه همه چیز کامله
از حالا گفته باشم
میرم یه سفر کوچولو 
یعنی کوچیک دیگه نمی دونم اندازه اش چقدر بشه
اما از اونجا که بهشت هم تنها نمیشه و خدا حوا را برای آدم ساخت و بی مایه فطیره معلومه زود برمی گردم . 
فقط دعا کنید کارم انجام بشه و اینا
قربونتون اونجا که من میرم کش لقمه هاش یک عمره نم کشیده
دوباره حرف در نیارید
کش لقمه اون هم پیتزا در به در
مبعث رسول سال دیگه

۱۳۸۵ شهریور ۱۲, یکشنبه

instinct




دو تا کبوتر بالای کولر لونه ساختن
فکر کن اینها از بهار تا به حال دو بار جفت گیری داشتند و جوجه درست کردند
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ؟
حالا من کفتر می شدم بهتر نبود ؟
لااقل یه جفت با مرام داشتم , تا این طور وسط فرزندان ذکور این حضرت آدم زخم و زیلی , حیرون و سر گردون باشم
واقعا که از کفترم کم تریم که نه عشق می شناسیم , نه غريزه‌ انسانی داریم
البته این جماعت ذکور در این یک مورد بیشتر شبیه گرگ ها هستند. بابا یه ذره آدم باشیم
خیلی سخته ؟
کفتر یا قمری


غروب دو نفره


واي اونها كه تهرونند مي دونند من چي ميگم
از اون عصرهاي عاشق كش
هوا حسابي ملس و دو نفره
خورشيد نارنجي اش رو پهن كرده و تو كم داري دست يكي رو بگيري و به سمت خورشيد رو به غروب بري
تو هر چه نزديك تر ميشي اون كوچكتر و تو بزرگتر
يا مي شد كنار اين گل و بوته ها يك نامه عاشقانه اي نوشت كه ويتامين عشق خونم شديدا كم شده
چي مي شد هر كي يكي رو داشت كه بتونه حتي با فاصله اي بسيار باهاش اين غروب رو نگاه كنه
حتما من چيزي رو از عشق هنوز ياد نگرفته ام كه سراغم نمياد
حيف اين هواي باحال نيست ؟
فكر نكني امروز خيلي بي كارم كه تند و تند مي نويسم . دارم دور از جون مثل چيز......... هم كار مي كنم
اما درونم آروم نداره نمي ذاره به كارم برسم
يك چيزي كمه
قطعا يك چيز كمه

ه

سرکوب



 

تصور کن کیسه ای وجود داره که تو هر آنچه را که از کودکی خواسته ولی مجاز نبوده،  ریختی 
 نمی توانی انکار هوس تجربه ای که درون کیسه قرار گرفته را بکنی
چیزهایی که به دلایل بیهوده از جمله اعتقادات , اخلاقیات , باورهای زشت یا زیبا و حتی درست یا غلط , درون کیسه جای گرفته .باید ها و نباید هایی کنه دلیلش را هم نمی دانیم یا باور نداریم
اما از همه شان می ترسیم , چون از کودکی ترسیدیم
شاید اگر در کودکی با تمام وجودت یک بار بر سر معلمت فریاد کشیده بودی از معلمین بیزاری نداشتی
تمام اخلاقیات دروغین برای سرکوب انسان خدا به وجود آمده اند
دین ریشه است مذهب هزاران پیوند به دین
تو دایم در گیر باید ها و نباید ها می شوی . تو همیشه باید نیازمند یکی بیرون از خودت باشی . توان و باور خدایی را از انسان گرفته اند
عیسی گفت : اگر به قدر ذره ای خردل به خود ایمان داشتید کافی بود بگویی : کوه برو کنار و کوه می رفت
اول آب را دست راست رختم یا چپ ؟
تو دایم درگیر ذهن و بیرون از خودت هستی . در حالی که تنها راه نجات بازگشت به خویشتن خویش است
دین کلید است
رهایی است
سوء استفاده بشری از دینی آسمانی جنایت است
روزی تمامی سرکوب های درون کیسه به نقطه ای می رسند که دیگر نمی توانی آن را کنترل کنی
هم اکنون زمان آن رسیده راهی برای رهایی از تنش ها و فشارهایی که درونت انباشته شده بکاهی
از شهر بیرون برو . فریاد بزن . بر تشک محکم مشت بزن قبل از آنکه همچون زودپزی به پرواز درآیی
هر آنچه که درونت سرکوب می شود. روز به روز در تو رشد کرده و بزرگتر می شود

دماوند نباش 


ما هستیم



من هستم
یعنی اصلا اومدم که باشم
چون خداوند خواسته خودش را در من در تو در ما تجربه کنه
این فلسفه وحدت وجوده
دست ها را محکم تر به هم بدهیم وراه های بیشتری بسازیم
تا نیروی بیشتری خلق کنیم و جهانی زیباتر بسازیم
با لیاقتی برای یک
انسان خدا

بریم سفر ؟






یادمه اون موقع که همه برای شیکی هم که شده عضو یه حزب و داردسته ای بودن , من اصلا به فکر هیچ دسته ای نبودم . اصلا هم نمی دونستم اینها که میگن یعنی چه ؟
اما این یک سالی که پام به اداره از ما بهترون باز شده انگار تازه ژن سیاسی درم فعال شده
البته گو این که اصولا با اکثر قوانین پوچ و بی ربطی که هزاره هاست اخلاقیات برای مان وضع کردن هیچ میونه ای ندارم .
اما با این اقلام جدید انگار جدیدا یه جوریم میشه و لجبازی حوا سر نخوردن سیب زده بالا و اصلا دلم می خواد روی همه چیزهایی که ابلهانه به خوردمان داده اند انگشت بذارم
خوب شد نمردیم . ما را هم از صدقه سری این اداره از ما بهترون سیاسی کردند
یک روزبه نازنینی گفتم : قصد هجرت کردم , نفسم تنگ شده . می خوام جایی باشم که بتونم هر چی دلم می خواد بگم و بنویسم
اون نازنین زودتر از من رفت نشست بین دو شاخ افریقا
حالا امروزم دوباره به فکر تاجیکستان شاید هم لندن افتادم
هم سفر کسی نیست ؟
چون تنها بمونم این بارممکنه تصمیم بگیرم برم تبت و دیگه اصلا هیچی نگم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...