۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

زنانگی

سلامی با طعم خوش بودن
اینجا امروز مهمون بازی بود و حسابی دنبال ماجرای شام و اینها
خستگی یک طرف. اما این‌که احساس کنی یک مسیر سخت رو بالاخره تا اینجا رسیدی و رضایت داری یک مزه دیگه‌ای داره


دنیایی هم که ادای مردها رو در بیاریم ، پاز آخرش زن هستیم با ذات کامل زنانه. غیر از این باشه شاد نیستیم
تقسیم کردن
محبت لای نون یا خونه‌ای رو گرم کردن فقط هنره یک زنه. حالا دنیایی شیک یا مردونه باش
تو فقط می‌تونی سرخودت رو کلاه بذاری و حقش‌رو بخوری
چون این سهم روحی است که در تو به تجربه آمده

زن مقتدر باش. اما وا زده نباش
غذای خونواده رو باید با عشق پخت
باید زیبایی رو به خونه آورد . دلبری و لوندی رو بلد بود و به تمام زن بودن رو بلد بود


زن مرد نما یک عدم بهداشت روانی است که از سرکوب‌های اجتماعی شکل گرفته

حدیث قدسی


من طلبنی ، وجدنی .... ومن وجدنی عرفنی... ومن عرفنی احبنی ... ومن احبنی عشقنی
ومن عشقنی عشقتهْ ... ومن عشقته قتلتهْ .... و قتلته فعلی دیتهْ

ومن علی دیتهْ
فانا دیتهْ

آن‌کس که مرا طلب کند می یابد ....آن‌کس که مرا یافت می‌شناسد ....آنکس که مرا شناخت دوستم میدارد

آن‌کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد ..... من نیز به او عشق می‌ورزم آن‌کس که به او عشق ورزیدم می‌کشم
و آن‌کس که من بکشم خون بهایش بر من واجب است

پس من خودم خون بهایش هستم

هم‌زبانی


سیل اومد. ده و همه چیز رو برد
کربلایی قاسم هراسون خودش رو رسوند به کدخدا و گفت : کد خدا گوسفندات رو سیل برد
کدخدا شیون و زاری کنان دوید به سمت آبادی
کربلایی قاسم همان‌طور که در پی او می‌دوید . فریاد کرد
کدخدا صبر کن با هم بریم . هول نزن گاو و گوسفندای مش غلامعلی رو هم برد
کدخدا ایستاد و با تاسف گفت : اه ! بلای آسمونی بود دیگه . حالا که مال همه رو برده خب عیب نداره مال منم برد
وقتی مصیبت گروهی باشه، دردش کمتر و قابل تحمل تر می‌شه. مثل وجوح مشترکی که ما رو اینجا کنار هم می‌نشونه و این‌چنین دوستانه با هم حرف می‌زنیم

۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

بازی ، دوست داشتن

واقعا که یک وقت‌هایی هست که دلت می‌خواد بری تو حس قمر خانوم و چادر رو ببندی به کمر و بگی : آی نفس کش
آخه چرا شما مردها انقدر بی جنبه‌اید ؟
تا می‌رسند از بالا نگاهت می‌کنند که تا حد امکان اعتماد به نفست رو در ضرب اول بگیرند. و در این شکل بازی در زمین اون‌ها ادامه خواهد داشت
که این‌هم دو حالت دارد
یا شما به اقتدار کافی رسیدی و یقه‌اش رو می‌گیری و خاکش می‌کنی. یا بازی در زمین حریف ادامه داره
که اینهم باز دو حالت داره
یا خانم در خاک تو دلش گفته: خودم درستت می‌کنم و جوجه رو آخر پاییز می‌شمرن..... یا بازی رو به شما واگذار می‌کنه و ادامه داستان
در تمام این مدت هر یک گمان می‌کنند بازی در دست اوست و راضی به نظر می‌رسند تا زمان رسیدن به خط پایان مسابقه
الامان
یکی به فریادم برسه که مردیکه پست ...... حقه باز و..... با احساسم بازی کرد و ولم کرد رفت. حیف همه اون‌چیزهایی که حرومش شد..... الی آخر
قابل توجه این دیالوگ متعلق به همان دسته‌ای است که گفته بودند
خودم درستت می‌کنم
وقتی از اول یک جاش می لنگید سرسری نگیر پایه‌ها از همون‌جا می‌شکنه

تهران نجیب

از کوچه های باریک شیخ‌هادی می‌گذشتم. نقش قابهای پنجره‌ها هوش و حواسم رو با خود می‌برد
سقاخونه‌ی قدیمی که یادم هست بچگی هزار بار از کنارش گذشته بودم و بسی بزرگتر بود شاید؟ شایدم آب رفته و غریب می‌نمود
کوچه کوچه‌ی قدیمی

کوچه‌هایی لیریز از خاطرات سبز و بنفش و صورتی
ترش و شیرین. خنک وداغ

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کنج خرابات مقام است


دیوارها از پی هم ایستاده و محافظ سنه‌های دورند و همچنان به هیچ‌کس خیانت نمی‌کنند. عشق‌هایی که پشت این دیوارها متولد شد بزرگ شد و مرد
اتاق و پستو ها یا زیر زمین‌های تو در توی خاطرات کهنه‌ی مادر بزرگ‌ها
صدای خنده‌های کودکانه‌ای از میان غبار به باورم نشست و کودکی‌ام تازه شد


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است
در مذهب ما باده همان است ولیکا

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

می‌خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز

وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است ؟

گدایی




فکر کن تو این بارون و رعد وبرق،
 با ترافیک پیش از افطار که دیگه پدر بچه‌اش رو نمی‌شناسه 
و همه شتابان به سمت سفره‌های افطار می‌روند و تو 
سرچهارراه پشت چراغ موندی و پسرک مثل بزمچه از ماشی آوبزون بود که گشنمه پول بده
خدایی اگه راه داشت می‌رفتم پایین و یک گوشی ازش می‌کشیدم
در عصر آگاهی و انسان خدایی جهالت چه سنخی باعث موندگاری این انگل‌های مفت خور می‌شه؟
 موجوداتی که فردا هر یک تبهکارانی نابکار پشت چشم‌های معصومشان انتظار می‌کشه ؟
همه مقصریم . 
هر یک ریالی که به خواب رفع بلا به این‌ها می‌دهید . 
در ازدیاد این جنایتکاران آینده کمک کردید
تشویق به گدایی کارمایی سنگین تر از بلایی داره که با صدقه رد می‌کنید

دلتنگم

سلامی به طعم غروب جمعه
نه جمعه‌ای محزون. که جمعه‌ای عاشقانه
جمعه‌ی با یاد تو و عطر خوش جنگل و رعدهای بی‌بهانه

آسمان می‌غرد رعد می‌کوبد ، باران می‌بارد و من ، اینجا و جای تو خالی نازنینم
تهران هوایی خاطره ساز و دونفره داره و این تصویر تو رو در خودش کم داره و من ناتمام

جاده بوی تو دارد و گرما خاطره‌ی تو

هستی. در همین نزدیکی
. ماجرا فاصله‌ها نیست که این حدیث همیشه ، خیلی دور خیلی نزدیک بودباش. من هستم. تو هم باش
گاه این صفحه عطر نگاه تو رو با خود داره
غروب جمعه و من و یاد تو. کنارش فنجانی تلخ و سیاه قهوه برای قورت دادن دلتنگی تو

بزکوهی



همه زیبایی و به روز بودن رو دوست داریم . 
اصولا خدا نمی‌تونه از پاکیزگی و زیبایی به دور باشه.
اما از این مهمتر اینه که خدا نمی‌تونه مثل بز باشه
صبر کن الان میگم

تا حالا به گله‌ی بزهای کوهی دقت کردی ؟
یکی جلو میره و باقی هم سرشون رو می‌اندازند پایین و بدونه اینکه جلوشون رو نگاه کنند همین‌طوری مثل بز دنبالش از صخره‌ها و سنگ‌ها بالا میرن بدونه اینکه سرشون بچرخه بالا میرن


این مدهای جدیده وارده از طریق ماهواره هم همین حکایت رو داره

حالا اگه مد بشه سبد روی سرشون هم بذارند این جماعت می‌گذارند. 

مثل این پسرها که انگار برق سه فاز گرفته‌شون. 
موها چنان سیخ شده که به گمان نیم کیلو ژل و تافت برده بعد چی ؟

فقط تقلید و تقلید ؟

نودوپنج درصد مردم دیکته نویس هستند و فقط پنج درصد جزو دیکته گوها هستند .

 ممکنه باقی فاقد هوش یا شعور باشند ؟
نه عزیز دل
باقی حالش رو ندارند خودشون رو باور کننده و خط بده باشند

تعطیلی


باز یک جمعه آفتابی و عبارتی طلایی از راه رسید ومن حیرونم
جماعت انسانی یک ربطی به جایی یا چیزی دارند جز من که نه سایه علفی روی سرم است که بگم از زیر بوته دراومدم
نه وابسته به هیچ صنف و اتحادیه‌ای هستم جز در کلاب خدا
این جناب هم که از شب جمعه که تعطیل کرده و رفته استراحت هنوز برنگشته و من موندم بی صاحب
حالا این وسط اگه یه خلاف جزمی بکنیم چی‌می‌شه ؟
سه سوت جناب رسیده و خفت‌مون رو گرفته. نمی‌دونم چرا کوچکترین افکار ما به او مربوطه اما لنگی نبود این جنس جور و لطیف فقط به خودم مربوطه؟

کاش به جای خفت گیری گاهی هم نمره بیستی نوزدهی چیزی تشویقی می‌داد که دلمون رو خوش کنیم که
نه بابا ایشون همیشه و در هر لحظه حواسش به همه چیز هست

۱۳۸۵ مهر ۲۷, پنجشنبه

دوربین مخفی



و آنگاه كه ابراهيم سر فرزند خود را بر زمين گذاشت تا قرباني كند , ندا آمد
ابي , اسي و ولش كن , تو در مقابل دوربين مخفي هستي

البته این یک اس ـ ام ـ اس بود. اما، فکر کردم با این‌همه بگیر و ببندی که برای خودم مثل یک دژ محکم در زندگی ساختم
آی خنده‌دار قیافه‌ها وقتی بریم و اون‌طرف بگن ، شما مقابل دوربین مخفی بودید و بازی هم تموم شد
هر چه برداشتی همون سهمیه‌ات بود
البته انشا.. که این‌طور نمی‌شه . ولی خدایی‌اش اگه بریم و ببینیم خبری نیست؟
و شاید هم خیلی خبرها باشه و آدم باید خودش عاقل باشه
ولی مگه ما عقل مستقل داریم ؟ تماما تزریق شده‌ از بیرون به ماست. در نتیجه
در لحظه حال ، آب تنی خواهم کرد
در کوچه خاکی خواهم دوید
بادکنک رضای اقدس خانم رو خواهم ترکاند
و
با کودکی تا مرز گم شدن خواهم دوید
نه گمانم دوربین مخفی بتونه غافل‌گیرم کنه
و من
قالبی پنیر دزدیم

شمس


عاشقاني كه با خبر مي‌رند..............پيش معشوق چون شكر مي‌رند

از الست آب زندگي خوردند ...............لاجرم شيوه‌ي دگر مي‌رند
چونك در عاشقي حشر كردند...........ني چو اين مردم حشر مي‌رند
از فرشته گذشته اند بلطف .............دور از ايشان كه‌چون بشرمي‌رند
تو گمان مي‌بري كه شيران نيز
.......چون سگان از برون در مي‌رند
بدود شاه جان به استقبال ..............چونكه عشاق در سفر مي‌رند
همه روشن شوند چون خورشيد .....چونك در پاي آن قمر مي‌رند
عاشقاني كه جان يكدگرند ..............همه در عشق همدگر مي‌رند
همه را آب عشق بر جگر است .......همه آيند و در جگر مي‌رند
همه هستند همچو دُر يتيم .............نه بر مادر و پدر مي‌رند
عاشقان جانب فلك پرند ................منكران در تك سقر مي‌رند
عاشقان چشم غيب بگشايند.......... باقيان جمله كورو كرمي‌رند
وانك شبها نخفته‌اند زبيم .............جمله بي‌خوف وبي‌‌خطرمي‌رند
وانك اينجا علف پرست بدند..........گاو بودندو هم‌چو خر مي‌رند
وانك امروز آن نظر جستند...........شاد و خندان در آن نظر مي‌رند
شاهشان بر كنار لطف نهد ...........ني چنين خوار و محتضر مي‌رند
وانك اخلاق مصطفي جويند ..........چون ابو بكر و چون عمر مي‌رند
دور از ايشان فنا و مرگ ليك........ اين به تقدير گفتم ار مي‌رند

ناب


می‌دونم وقت همه از قبل تعریف شده و محدوده. این حرصم رو در میاره
هنوز کلی کار نکرده دارم که نمی‌خوام برای تجربه‌شون دوباره به این دنیا برگردم. یا اگر هم قراره برگردیم دیگه این‌بار در کلاس بالاتر و آرامش زودتر و بیشتری داشته باشیم
در نتیجه از چند جهت کم میارم. وقت تنگ است
کارهای نکرده ، از همه مهمتر تجربه‌ی ناب عشق. عشق به معنای تمام کلمه. بی‌خواست، بی تملک و در عین آزادی و آرامش محض. این چیزی است که به سادگی امکان پذیر نیست ، مگر تو عشق رو بارها تجربه کرده باشی و به معنای ناب اون رسیده باشی
تو از شادی او شادی. تو اون‌رو در بند نمی‌خواهی. تو نمی‌تونی آزارش بدی
زندان‌بانش نمی‌شی چون ، دوستش داری مثل بچه‌ات و هر چه هست برای او می‌خواهی
بدون حساب و کتاب این‌که چه‌قدر می‌دی یا چه‌قدر می‌گیری؟
احساس رو خرج می‌کنی چون به این خرید نیازمندی. نه زوره نه مکافات ، کاچی به از هیچی
تو مسئولیت تام انتخابت رو به عهده می‌گیری
تو
دوست خواهی داشت
دوستت خواهند داشت

شجره نامه


هزارتا کار هست که دلم می‌خواد بکنم . اما نمی‌تونم و نباید بکنم
هنوز هم به خیلی چیزها حتی فکر نمی‌کنم که مبادا روح جد بزرگم در گور لرزیده شود

نه فقط من

همه به نوعی گرفتار مشتی القاب اجدادی شدیم که جز به دست و پای‌ما به‌جای دیگری بند نیست و هم‌چنان در پی آرزوهای‌شان در ما‌می‌گردند

تا گنج غمت بر دل دیوانه مقیم است

ما موندیم و آرزوهای پنهان از خود

وقتی هم که فهمیدیم خرس کجا تخم می‌ذاره؟
تمامی اسناد و مدارک اعتباری خاندان بزرگ ابوی به فریاد آمد که وامصیبتا ! آخر زمونه . پیکرمان را آلوده نسازید
چه حوصله‌ای ؟
این‌ها تا صد سال بعد از خودشون هم کار دارند

نارگل



اگه آدم دلش خیلی تنگ بشه باید چه‌کار کنه ؟

آهان فهمیدم باید خاطرات خوش و شیرین رو مثل قند گوشه‌ی دهن داشت و مز‌مزه کرد
ولی ، چه باید کرد؟
این‌هم از اون چیزهاست که ما در زندگی نمی‌دونیم و باید اتفاق بیفته
و دوری و دلتنگی رو
با دوخط برای رفیقی نوشت

نشانی



یک شب جمعه‌ی دیگه از راه رسید. بار قبلی که از این شب صحبت شد تا حالا حدود دو هفته می‌گذره
از اون شب تا این شب چه‌تفاوتی ایجاد شده ؟
باز همچنان جای قبل ایستادیم ؟
من‌که دروغ چرا ، با کمال شرمندگی و خجالت باید بگم . همون‌جایی هستم . با یک تفاوت و اون‌هم این‌که ، الان می‌پذیرم این تنهایی ها رو خودم می‌خوام . انتخاب منه . با این حساب از بابتش هیچ ننه‌ من غریبمی هم در نمیارم
موضوع اینه‌ که می‌دونم چی می‌خوام. انتظار می‌کشم و باور دارم باید در آرامش انتظار مقدس رو یاد بگیرم
به قٔول نارگل : اگه آدم دلش ، برای یکی خیلی تنگ شده باشه. باید چه‌کار کنه؟
از کنار پنجره عقب نشینی کردم و با صبوری خودم رو برای اون لحظه آماده می‌کنم
در فاصله‌ی انتظار من‌رو یاد می‌گیرم. از باب لحظه‌ی مقدس عشق و آرامش تدارک تازه می‌بینم
آدرس در دستم و می دونم باید منتظر چی باشم. کائنات هم تکلیفش با من روشنه و می‌دونه چی احتیاج دارم و مشغول باز کردن مسیر از من تا مقصده
باور کن به همین سادگی است به شرطی که از سر راه خودت بری کنار

۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه

رام کننده ببر




تو میگی ، یعنی می‌شه ، زوری و با برنامه ریزی آدم دل به کسی ببنده ؟
نمی‌شه دیگه. عشق و احساس ربطی به مغز نداره و مسیرش فقط از راه دله. البته این راه چند انشعاب به چشم و گوش داره
ولی باید این مسیر از شاهراه دل بگذره
وگرنه جواب نمی‌ده
بشین و بفرما و بتمرگ ، یک معنی رو می‌ده ولی تاثیرات متفاوتی داره
. وقتی تو از من بترسی و حساب ببری ، می‌شم زندانبان و روزی حتی آرزوی مرگم رو خواهی داشت ؟
اما وقتی وارد شریان حسی تو بشم و با تو با عاطفه‌ام ارتباط برقرار کنم. در زمین جانت ریشه خواهم دوانید
کجا بروم ؟

اما اگر شلاق به دست بگیری می‌گریزم
اگر محکم نگهم‌داری دوست من ؟
ازدستم می‌دهی

عطر هلو



پنج‌شنبه‌ بیست‌وهفتم مهرماه ، نوزده اکتبر رو به اسم خودم نام‌گذاری می‌کنم
به رنگ عشق با عطر نرگس و خنکای اول پاییز. برای من. انسان خدا. امروز روز من است
امروز خانه‌ی بی‌بی رو صفایی دادم و جگرم حال اومد
نمد قدیمی خال‌جون منیر و وسط ایوون پهن کردم. کاسه‌های لاجوردی سفالی خان‌جون پراز سیب و انگور نم‌زده‌ی خنک بود. حسم طعم هلو داشت و خاطراتم عطر هندوانه
کتاب حافظ بالای رف خودی نشانم داد و میان نمد نشست. گرامافون قدیمی همراه بنان از کاروان می‌گفت و صدای زنگ دوچرخه‌ی برادرم ،پیچید
دوباره چهارده ساله بودم و ذوقی ناب عطش بی‌نهایت جانم را آرام می‌کرد
اسباب خاطره همه جمع بود ولی یادها، سایه‌هایی دوراز دست . شاید شیرینی خاطرات در پستوی چند توی کودکی‌ام صد چندان شده بود و ساختمان‌ها بزرگتر
کاش هنوز کودک بودم و تنها ترسم بزرگی ماشین‌ها و تاریکی شب بود
باقی شادی و کشف و شناخت ‌بود. آرزوی یک مداد رنگی یا عروسک پشت پنجره که هر روز راه مدرسه دور می‌شد به امید یکبار دیدنش در روز
چرخ لبویی و نان داغ سنگک و کباب و ریحان جمعه ظهر و نمرات پنهان شده در جیب کیف. وای که چه صفایی داشت کودکی. خنده‌ی مادر تمام دنیا بود و امنیت من
با یک جعبه رنگ هفته‌ها شاد می‌شدم و با یک جواب سرد پدر حاضر بودم بمیرم و او تلخ نشه
این پنجشنبه مال من است. روز و شبی برای من. تا کی ادعای رایگان ؟ بیا وارد عمل بشیم و دنیا رو طراحی کنیم
من با آبی شروع می‌کنم و تا صورتی لطیف عشق تا شب میرم

سلام


خب حالا چی فکر می‌کنی؟ 
که طرف دایورت کرده امین آباد؟
میگم که جرات کنی تو هم بگی.
تا حالا که نگفتی کجا رو گرفتیم؟
بذار باور کنیم جادوی کلمه و انسان خدایی رو
همه در شعار قبول دارند ولی در عمل قلبا باورش ندارند.
 برای همین هم جواب نمی‌ده
باید جرات کنی که باور کنی
تو اتفاقی نیستی چون از روح او هستی
او در تو به تجربه عشق به زمین آمده.
شرایط خدایی رو فراهم کن
بیرون زتو نیست هرچه در عالم هست
در خود بنگر هر آنچه خواهی در تواست
جهنم جایی است که تو او را محبوس و نفی کردی
این یعنی کفر. که تو بدانی و انکار کنی
در آینه همین حالا به خدای درونت سلام کن
خواهش می‌کنم دوست من. این‌کار رو بکن

کارما




دلم گرفته، از نوع بدجور
یک‌نوع حس تنهایی و بی‌کسی.
همه مسخ و گنگ فقط نگاه می‌کنند. سرمی‌جنبانند و افسوس و بعد فراموشی
یعنی دیگه کسی به کسی مربوط نمی‌شه و وای از روزی که نیاز به کمک داشته باشی
اون‌موقع است که از همه‌ی دنیا انتظار کمک داری. نه جانم این خبرها نیست
هستی آینه‌ای از بازتاب ما به ما است
همانی می‌چینی که کاشتی نه بیش و نه کم
اگه چیزی نکاری هم که حسابت با خودت و وقت تنهایی است
ما می تونیم به سادگی نه مقدس رو بگیم اما تحمل شنیدنش رو از هیچکی که نداریم بماند از خدا که ارثیه‌ی مرحوم جد بزرگوار رو هم طلبکاریم
احساسات ما مجموع امواجی است که به سمت کیهان میره و چون این تارهای انرژی از ما کنده نمی‌شه همیشه وصل می‌مونه
ببین افکار یا احساست رو به چه شکل و به کجا می‌فرستی ؟که همیشه درگیر مشکلات آن سو هم خواهی شد
هر جا که انرژی هات رو فرستادی. با خشم؟ کینه؟ تنفر؟
خودخواهی ؟
با عشق ؟
با زیبایی ؟
با لطف؟
با مهر؟
با دلی خدایی؟
هر چه به هر کجا می فرستی منتظر کارما یا برگشتش به خودت باش
ذهنت رو به پا

معجزه


زندگی یک معجزه‌است با همه‌ی زیبایی و زشتی‌هایی که داره
تو هستی نفس می‌کشی و عاشق می‌شی. از زیبایی لذت می‌بری و فکر می‌کنی
تو خالقی و خلق می‌کنی
تو زندگی‌ خودت رو از نو می‌سازی

تو خودت رو تعریف می‌کنی و می‌سازی و به داشته‌هات افتخار می‌کنی. ما احساس و شعور داریم
با تمام این‌ها چرا هیچ‌کس به معنای تام احساس خوشبختی نمی‌کنه ؟

چرا قیافه‌ها در هم گرفته‌است ؟
چرا ما شاد نیستیم ؟
چرا دنباله بهانه‌ای برای خندیدنیم ؟

بی نیازی



به چه کسانی حاضری کمک کنی یا دستی بگیری؟
اگه فکر نکنی با خدا معامله می‌کنی ، چی ؟
ما معمولا در چند وضعیت حاضریم در نقش انسان ظاهر بشیم . یا باید خیلی بیچاره باشه که تو حس کنی رابین هودی و الان کلی برات کف می‌زنند یا باید طرف زن باشه حت‌الامکان پیر زن و در آخر پیر مرد
این‌هم باز به‌تو حس قدرت می‌ده ،‌نه ؟
می‌تونه بچه هم باشه ، تو بزرگتر میشی
به هر شکل ما به کمک کسانی می‌ریم که به ما حس قدرت یا امنیت بده. یک حرکت کاملا خودخواهانه! ولی تا مدت زیادی از بابتش از خدا انتظار داری
چون خودمون رو زیادی مهم می‌دونیم و انتظار نداریم ، حالا که کار خوب کردیم. چیزی حال‌مون رو بگیره
بعد هم می‌گیم: آخه چرا من ؟ من‌که به این خوبی‌ام ؟ من که ماه‌ام ؟
من که بدی نمی‌کنم.....................؟
مثل بچه‌ای که سالی یک‌بار بیست می‌گیره انتظار شاگرد اولی داشته باشه

بزرگترین سوراخ جهان

The suction above the hole resulted in several helicopter crashes, so all flight above the hole is prohibited now.

انسان‌خدا


عادت کردیم خواب باشیم
انسان در خواب به‌دنیا میاد و در خواب زندگی تا مرگ رو ادامه میده
بدون آنکه به یاد بیاره برای چه به تجربه این جهان آمده ؟
خواب خرگوشی جهل و نادانی. خواب در خواب اسمش شد زندگی . ولی تا کی ؟

تا کی گوش‌ها و چشم‌ها رو می‌بندی؟

تا کی از خودت و واقعیت وجودت سردرنیاری؟

تا کی گرفتار ذهنی باشیم که به بندمون کشیده؟

ذهن منفی که فقط میگه : تو نمی‌تونی. تونیستی. توبدبختی. تو مهتاج یکی بیرون از خودت هستی
تا کی زندگی در بند خواسته‌های بی ارزش و مبتذل زار بزنیم ؟
در حالی‌که بزرگترین درد انسان همین فرار او تا اوست که نشنوه برای چه به این سفر آمده
تا کی انسان‌خدا این‌چنین مسخ و خوار؟

۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه

نقطه سر خط





وقتی عاشقی همه چیز در بهترین شکل قرار داره
خروس سروقت میگه: قوقولی قوقو. غروب در بهترین زمان شکل می‌گیره
نماز طعمی بکر و الهی داره
باور کن
وقتی داری فکرت درگیر نداشته‌ای نیست و با حضور تمام به درگاه عبادت می‌شینی
صبح در بهشت چشم باز می‌کنی و شب در پیله‌ي آرامش مهتاب دنیا رو از یاد می‌بری
حتی اگه شده فقط ده دقیقه ، سرت روی سینه‌اش بود
مراسمی هست که از سادگی زیادی غیرقابل دسترس می‌شه. اما نبودش توان کار و انرژی خلاق من‌رو ازم گرفته
بله با همه اهن و تولو‌‌پ‌ یک نبود عشق، خدای‌گونگی رو تخته می‌کنه و تو باید کشکت رو بسابی و سماقت رو بمکی تا زیر پات علف سبز بشه
خدا می‌دونست آدم و حوا روی زمین بند نمی‌شند. آن دو را از هم گرفت و عشق را حادث کرد
حالا کسی به این فکر نمی‌کنه چطور برگرده سرجای اول! همه دنبال گم‌شده‌ها می‌گردند

صندوق زمان



مدتیه انرژی عشق وارد شریان‌های بدن انرژیم نشده و باطری رو به خالی شدن
در صندوق خاطرات خاک گرفته و نگرفته رو باز کردم
پر از عشق‌های خیالی چنان‌که افتد و دانی
خاطرات کوتاه ، بلند
تلخ شیرین
انرژی آخری از همه محسوس تر بود! برداشتم و در حیاط تکونش دادم ، غبار از تنش پاک شد
چشمام دوباره برق افتاد و قند توی دلم آب شد
. چیزی نکشید ، دردم چندبرابر شد
اولش فقط کمبود عشق بود که کشید به دلتنگی
یک دلتنگی میگم و تو یکی می‌شنوی ، دلتنگی
باید می‌دیدی چه‌طور اشک از چشمام راه گرفته بود! انگار همین الان تموم شده و تازه برگشتم خونه


احتمالا کانون ادراکم در زمان چرخیده و برنگشت جای اول
در زمان اون خاطرات باقی موند
و درد بدتر شد
حالا هم کمبود انرژی دارم
هم دلتنگم و هم خودم رو در مکان و زمانی دیگه جا گذاشتم. فقط خدا کنه اون یکی منو ببینه و برم گردونه که آواره بعد زمان نمونم

یکی منو پیدا کنه برگردونه خونه

غدقن


یکراست به طرف من می‌اومد و هنوز اسمش رو به‌یاد نیاورده بودم. آخره ضایع بازی بود
از نگاهش معلومه خیلی بلید صمیمی باشیم ولی دلیل نمی‌شد اسمش رو یادم بیاد . اوه نازی یادم اومد . رفتیم داخل پاساژ فرشه و وارد کافی شاپ شدیم
اول که به نظرم خیلی بهتر از گذشته اومد . هم پوستش و هم چشماش که برق می‌زد و بوی عشق داشت
ولی چیزی نگذشت با شنیدن حرف‌هاش دو تا شاخ روی سرم دربیاد
نمی‌دونم کدوم آدم احمق و خبیثی جرات کرده عشق را گناه و منحوس بدونه که این بیچاره به‌قدری وجدان درد داشت که عشق زهرمارش بود
بابا، به پیر به پیغمبر عشق ناپاک نیست . گناه نیست ، هرزگی و بی‌آبرویی نیست . چرا حریم مقدس عشق رو محکوم می‌کنید؟
چرا باید از عشق در دل شرمنده بود؟
چرا عشق آلوده به گناه شد ؟

وب گردی


یک‌چیزهایی در زندگی جا باز می‌کنه که تصورش هم نمی‌رفت
یکی همین وب‌گردی و اومدن اینجا و گپی با رفقا زدن
امروز خیلی گرفتار و کار و کار بود
نمی‌دونم آخرش قراره کدوم قاره رو فتح کنم که باید مثل ساعت م کار کنم ؟

از اول بچگی هم خودم فهمیده بودم و هم دایره کارشناسی مدارس مختلف نظر به این دادند که هیچی نمی‌شم با تمام اینها زندگی رو دوست دارم
سعی می‌کنم چیزی یاد بگیرم
اگر وقت شد اول از همه عشق بی واسطه و بی بده بستون

حتما با ورود عشق به زندگیم جهان نیز دگرگون خواهد شد
بسیار خواهم آموخت

دلم برای پرچونگی های زنونه تنگ شده بود. کمی از سر ریز خالی کردم تا یک خستگی در کنم بیام و بساط سبزی و غیبت رو پهن کنم

۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

چرایی؟





نژاد ابوالبشر همیشه جایزالخطا بوده و بر منکرش لعنت
در جایگاهی که خالق هستی اول چرایی عالم است و ابلیس از او پرسید چرا آدم رو آفریدی؟
ما که دیگه با وجود ضعف و قوت در بعضی از امکانات نسبت به خالق عظیم الشان جای خود داریم و می‌تونیم با استفاده از تک ماده و انداختن گردن شیطون یا دیگران از زیر بار گناهان در بریم

به قول گلی
حالا خوبه باز ما ایی شیطون و داریم گناهامون رو بندازیم گردنش
طیفلی شیطون که نمی‌شه بندازه گردن خودش؟
مث ای قیامت که خدا نمی تونه خودش و بیسوزونه که ما رو بیندازه تو جهندم ؟

ولی خدایی‌اش
یک جاهایی اشتباه کردم که به بهای نیم عمرم بود و غیر قابل برگشت
خدا وقتی می‌خواد با دست خودمون بیچاره‌مون کنه . مدتی عقل انسان رو ازش می‌گیره و اون تحت تاثیر جنون آنی مرتکب جرمی که باید ، می‌شه . حالا ما گناه کاریم ؟
یا او که بی اراده‌اش برگی از درخت نمی‌افتد
تو تصمیم می‌گیری قدم می‌زنی. خدای درون تو اراده کرده به قدم زدن؟

دنیا خیال هه


کاش دنیا هم مثل اینترنت بود. می‌تونستی ناشناس پشت چند آیدی زندگی کرد و به کسی هم جواب پس نداد
وقتی شناخت وجود نداشته باشه . دروغ معنی نمیده
می‌تونی خونه‌های مجازی بسیاری داشته باشی که به هر شکل از ذهن تو رفع حاجت می‌کنند
تو راضی هستی با تمام شخصیت‌هایی که خودت می‌سازی و به آنها تسلط کامل داری و از تو نافرمانی نمی‌کنند
تو در عرشی و خدای جهانت هستی
بر اریکه‌ی قدرت تکیه زدی و پادشاهی بر عالم می‌کنی
حقیقتا هم همین‌طوره. دنیا از درون ما شکل می‌گیره. مفهوم و منزلت پیدا می‌کنه . جهان نام می‌گیره
دنیایی که یک لحظه شیرین و یک لحظه بی مزه است
اما تو همه نقاط آن‌را تعریف کردی که خیلی هاش درست نیست ولی تو ایمان داری
شاید هم نداری؟

عشق ممنوع




عشق ممنوع می‌دونی چیه ؟
عشقی که تو حق تجربه‌ا‌رو نداشتی.مثل اینکه تو عاشق پسرماه پریون بشی یا دختر خورشید خانوم
قانون شکنی کردی
حالا کی باور داره ما بتونیم برای احساس و روح‌مون استدلال بیاریم و قانعش کنیم
اول فکر کنه ، اگر ایراد نبود دل بده ؟
تو دوبرابر بدبخت می‌شی
اول به خاطر خارش وجدانت و دوم به خاطر ممنوعه شدن ، بیشتر طالب آن خواهی شد
خداوند می‌دونست این بشر دوپایی که آفریده به محض اینکه بهش امر کنند از کاری برحذر باشه
تا خودش رو صد پاره نکنه ول کن اون چیز نیست. آدم هم بیخود انداخت گردن شیطون و وسوسه. خود خداش هم می دونست اینها لجبازند و حتما از میوه می‌خورند
به هر حال تو درد می‌کشی مثل کسی که هر روز باید ببینی ولی مواظب رفتارت باشی که خدایی ناکرده کسی بویی نبره
این بت رویایی هر روز بزرگ و بزرگتر می‌شه و نیاز تو رو کوچک و حقیر
باز درد می‌کشی
شاید اگر تجربه می‌کردی ،هفته اول رها می‌شد و اشتباهت رو پاک می‌کردی؟
اما دور از دسترسی از او اسطوره می‌سازه

کمین و شکار


وقتی‌که عاشقیم ، خب چند حالت داره
از الف تا ی

زیادی ببینی لوس می‌شه و به جرم تکراری شدن، هیجانش از بین میره

کم ببینی ، دمش از دست در میره و ممکنه شکارچی دیگه‌ای رو هوا بزنش

اگه معقول بخوای ببینی
موقع‌ای که بی برنامه طلبه می‌شی چه باید کرد ؟

هزارتا اگه مگه دیگه برات می‌تونم بشمارم که با مجموع این‌ها ما تجربه صحیحی از خودمون یا عشق نداریم

عشق با سیاست مسموم می‌شه
و
خیلی زود بازی به انتهای راهش می‌رسه
ما می‌مونیم و حیرت بین یک آمدن و رفتن بی جواب

حیرت


روزها تند و تند درگذره و ما کجا ایستادیم ؟
عمر سرپایینی میره و هر روز یک روز کم می‌شه. تو این چند ماه چه‌قدر رشد کردیم ؟

در آینه امروز یقه خودم رو گرفتم
احساس می‌کردم عمرم فقط در حال عبوره و من همان‌جایی ایستادم که یک‌ماه پیش بودم
این خیانت امروز به دیروزه. لجم گرفت. انقدر که از آینه رو گردوندم
خداد سال نوری هنوز نشده این سمبل جاودانه‌ی عشق رو زیارت کنم
وقت رفتن به خودم چی بگم ؟

بار قبل با سرخوش دور می‌شدم و هیچ تعلق خاطری به کسی یا جسمم نداشتم. اما لحظه‌ای که یادم افتاد باز عشق رو نفهمیدم آهی کشیدم از سر پشیمانی و حسرت از فراموشی تجربه‌ای که به شوقش اومده بودم

حالا اگه برم وقت رفتن می‌دونم هنوز تجربه‌اش نکردم و بی شک سخت دل‌خواهم کند
خداوندا عشق را برما حادث کن
آمین

خواب خرگوشی


از تاریکی می‌ترسیم چون پشتش رو نمی‌بینیم
از هر چه که می‌ترسیم دوری می‌کنیم .دوری ما را به سمت امنیت می‌یرد
وقتی از وجود دشمن بی اطلاعی ، چیزی برای وحشت یا ازدست دادن نداری؟
همین‌گونه هزاران سال انسان در خواب رفته و ولش کنی ، همچنان می‌رود
مقدس یعنی مقدس است و تو حق نداری بازرسی‌اش کنی
تو مجبوری به زبانی کتاب‌ها را بخوانی که چیزی سردرنمیاری و لب جنباندیاست بی‌ریا

چرا از ترس‌ها فرار می‌کنیم ؟
زمانی باید با همه آن‌ها مواجه شد
در عصر آگاهی زندگی می‌کنیم و نباید قدم را بر رد گذشته بگذاریم

جهان

می‌تونی تصور کنی این دنیا بی خشم و کینه چی می‌شد؟
سرشار از عشق و محبت
بدونه جنگ و حسادت یا نفرت
بدونه بد خواهی و دشمنی
جهانی که درش بی عشق پژمرده نشی چون عشق‌ بسیار داری
جهانی که بتونی با خودت کنار بیای و
جهالت های دیگران را ببخشی ؟

عهد عتیق


کتاب مقدس
عهد عتیق. غزل‌های سلیمان نبی


اینک تو زیبا هستی ای محبوب من اینک تو زیبا هستی
و چشمانت از پشت برقع تو مثل چشم کبوتران است
وموهایت مثل کله بزها است که بر جانب کوه جلعاد خوابیده اند
دندان‌هایت مثل کله گوسفندان پشم بریده که از شستن برآمده باشند
و همگی آنها توام زائیده و درآنها یکی هم نازاد نباشد
لبهایت مثل رشته‌ی قرمز و دهانت جمیل است
گردنت مثل برج داود است که به جهت سلاح‌خانه بنا شده است
دو پستانت مثل دو بچه توام آهو می‌باشد ، که در میان سوسن‌ها می‌چرند
ای خواهر و عروس من دلم‌را به‌یکی از چشمانت و به‌یکی از گردن بند‌های گردنت ربودی
ای خواهر و عروس من محبت‌هایت چه بسیار لذیذ است
محبت‌هایت از شراب چه نیکوتراست
و بوی عطرهایت از جمیع عطرها
محبوب من لبهای تو عسل را می‌چکاند
زیر زبان تو عسل و شیر است و بوی لباست مثل بوی لبنان است

۱۳۸۵ مهر ۲۳, یکشنبه

ایران من

در منبع انتخابي اوستا، تئوري انفجار مقدس (بيگ بنگ) همراه با جغرافياي تائيد شده علم امروزي شامل چهار عنصر اصلي، كهكشان شيري، كرويت زمين، اولين نقطه مسكوني و هفت قاره موجود، چگونگي بروز حيات و سپس آغاز تمدن و مشتقاتش
(كتابت، رياضيات، تكنولوژي و غيرو) بگونه اي كاملا منطقي و بدون معما و تحريفات (اصطلاحا اسطوره‌اي) ثبت شده

اوستا محققا قديمی‌ترين سند تاريخي جهان که خود، هر گونه حق امتيازي را به تاريخ ماقبل مولفش زرتشت آريائي محول نموده است
تمدن اوستائي در فكر، گفتار و كردار خوب (مبتني بر عشق) خلاصه مي‌شود، و اصل راستي و درستي مطابق است با انتخاب خوب بر بد
بر اساس ماخذ اوستا، و تاييد منابع معتبر جهاني و نيز منشور كنوني حقوق بشر، مفهوم تمدن يا شه نشيني مترادف است با عشق و همزيستي مسالمت آميز و صلح بين انسان‌ها در شهر
در تقابل با نفرت و وحشيگري در جنگل وحش كيومرث و زوجش، حقيقت آدم وحوا. اصل فوق را زير نظر خداوند پاك ،اهورامزدا.ابداع، اجرا و به درخواست آدميان آنرا در سطح جهاني اعلام كرده‌اند
بنا بر همين استناد، نام تمام جهان در ابتدا ايران شهر گذاشته شد
تاييد كامل تاريخ زوج اول متمدن، براي تنازع بقا در خانه‌اي بالاي كوه بسر مي‌بردند. سپس ايشان اولين شهر عمومي را درون جنگل زمان ساختند
شهر استخر شامل تمام پارس، فردوس و پرديس بوده. در ابتدا شهر و كشور ديگري در جهان وجود نداشته در اوستا كيومرث و زوجش ، آدم وحوا. به‌طور مساوي متولد شده
جمشيد جم چهارمين پيشداد، به دليل معرفي ، عشق (مهر-ميترا) و دعاي خير او براي مردم، سمبل انسان كامل؛ و ضحاك ديو بعلت نفرت وي از نژاد آدم، بعنوان سمبل وحشيگري معرفي شده‌اند

خوشبختی

علی دوباره تا سال دیگه به تاریخ پیوست
این‌موقع و شب قدر رفت تا ترتیب کارمون رو بده

ما موندیم و واقعیت زندگی در لحظه‌ی اکنون
با عشق، بی عشق. تنها، رسوا. مومن،کافر. انسان، شیطان. خدا

سخت بگیری، روزها کش میاد. ساده بگذری، گندش در میاد

باید حضور بود بی مکافات

هرچیز در هستی بهای خودش رو داره
ساعت‌ها و لحظه‌ها از عمر میره و همچنان حیرانیم

همه در پی خوشبختی، ولی نقشه‌ای نداریم

تجربه‌ای از خوشبختی نداشتیم و با آدرس‌های دیگران در جستجوی خوشبختی هستیم
شاید به درد من نخورد؟
بهتر نیست لیستی از مجموعه‌ی خوشبختی بسازیم که لااقل هستی بدونه چی لازم داریم ؟

بغض


وای وای
چه بغضی! الله و اکبر
انگار یهو همه کشتی‌هام با هم غرق شد ! دلتنگی عجیب و ناب عاشقانه
چه‌قدر غم‌انگیزه که دچار آبی خیال کسی باشی
که حتم نداری که آیا واقعیت داشت؟
یا خواب کوتاه دم صبحی بود که زود پرید و خماری‌اش با ما موند؟
نمی‌دونم شاید واقعا خواب بود؟
ای داد بیداد! انسان همیشه آشفته‌ی عشقه
انسان خیلی تنهاست
حتی در میان هزاران نفر ، باز هم تنهاست
در حالی ‌که هزاران نفر در سر داریم و به آنها می‌اندیشیم
اگر تنهایی‌ات رو باور داری ، برهنه شو
خالی از هر آنچه که در سر داری
با تنهایی‌ات برو
و صدای درونت را بشنو
در ازدحام و سرسام فقط می‌توان به بازار رفت

پراکنده




پنجره‌ها را به سوی جاده تو ساختم

که حتی لحظه‌ای ازراه تو چشم برندارم




هشت سالگی همراه کبری تصمیم گرفتم
دلم را هرجایی نذارم
وارد بازی چوپان دروغگو نشوم

عقلم را به دست حسنک نسپارم




حیاط خانه برای چلچله مرزی بود
میان ماندن و رفتن
و برای من
تب تند انتظاری
که یاد تو را با خود دارد

پاییزان


فصل پاییز شبیه عشقه
یا احساس من این‌طور می‌فهمه؟
سرخ و زرد پاییز
مثل سرخی و گرمی عشقه که با نسیمی ساده و سبکبال چنان رهسپار دیار بدرود می‌شود که تو گویی هرگز نزیسته بود
سوز سرمای غروب پاییز حکایت فاصله‌هاست و دوری و تنهایی. که تو یخ می‌کنی و می‌لرزی
آرام جان نمی‌یابی
گرمای عشق همچون آتش هیزم سوزانی است که به
آن پناه می‌بری
گرمای آفتاب روزش
همان‌قدر ناپایدار است که ابرهای وقت بارش پاییز

این لحظه

طی دوساعت دمای هوا هفت درجه کم شد. الان دمای تهران هجده درجه است
دیروز سی درجه بود
زندگی هم همینطوری بالا و پایین می‌شه. گلدون‌های بالکنی ناراحت نیستند . من این‌رو حس می‌کنم
باید از طبیعت هماهنگی و ایجاد تعادل رو یاد بگیریم
باید در شرایط مختلف متعادل باشیم. این فقط برای تو خوب است. می‌تونی هم فروبریزی. مشکلی حل نمیشه. فقط تو می ریزی
باید در هر شرایط از وجودت ، روان و احساست باخبر باشی
باخودت دوست باش و زبان جسم و روحت رو یاد بگیر. حداقل کمتر درگیر ذهن در دیروز یا فردات میشی

زمان


دیدی؟
اینجا که چیزی نیست که ببینی . منظورم در زندگی خودته
دیدی وقتی منتظری چه‌طور زمان کش میاد؟ فرق نداره منتظر چی باشی. از مطب دکتر گرفته تا کلاس درس یا در انتظار محبوبت
اما زمانی که شنگولی و داری تا پوست حال می‌کنی ، تا چشم به‌هم می‌ذاری وقت خداحافظیه
بارها گفتم کاش این شب تموم نشه
بارها هم ، چرا این شب کش میاد و انگاری نمی‌خواد تموم بشه
انیشتن می‌گه : زمان نسبی است. گاهی در طول حرکت می‌کنه گاهی در عرض
به‌‌طور حتم وقتی تو در عرض زمان حرکت کنی ، کش میاد
وقتی در طول میره. زود تموم می‌شه
باید راه‌کاری پیدا کنیم که در لحظات دوست داشتنی وارد عرض زمان و در لحظات تلخ از طول عبور کنم
خدا کنه متوجه منظورم شده باشی . خودم نفهمیدم چی شد؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...