۱۳۸۵ آبان ۵, جمعه

اصلا هیچکی منو دوست نداره

من که خداوکیلی دو روزه حال ندارو بیمارم
از قدیم گفتند ناز کش داری ناز کن نداری. دست و پات رو دراز کن

من همین بگی یا نگی تو همون پزیشن درازم

ای داد بیدا اصلا از اولش هیچکی منو دوست نداشت

فکر کن ماجرای حمله صدام اینطور ساختمون ما رو تخلیه نمی کرد
که خیر بیماری من کرد

آخه آخ خدا روت می‌شه تو چشم من نگاهی کنی و حس کمال برت داره؟ شیش طبقه آپارتمان مونده و یه نیمچه آدم مریض

گدایی




منتظره بهونه بود که ازش بخواد ، تو رو خدا بمون. به پات می‌افتم
خیلی رمانتیکه نه؟
اما این یعنی چی؟
وقتی کسی ما رو نمی‌خواد دلیلی نداره ما اون رو بخواهیم؟عشق عشق می‌آفرینه
شاید اصلا چیزی این میون به‌جود نیومده که یکی از طرفین می‌خواهد بره
چرا باید عشق رو از کسی که حتی لمسش نکرده گدایی کنیم ؟
نو فقط در عطش تجربه‌ای. چه بسا بعد از تجربه اون نخواهی حتی اسمش رو بشنوی
بابا بیاین تو این غروب شب جمعه دل هم رو نشکنیم . یک لبخند برای هر یک از ما کافی است به خدا قسم می‌خورم
از نوع پیشاهنگی

۱۳۸۵ آبان ۴, پنجشنبه

یاد دوست

چی می‌شد اگه هنوز بود؟
کی رو کار نداشته باش. بالاخره همه یک کسانی رو در ذهن داریم که گاهی فکر می کنیم اگه هنوز بود، چی می‌شد؟

حالا مخاطب منم یکی از همون تصاویر و یادهاست
. دیدی ؟
بعضی‌ها گاهی چنان جفت و چفت آدم در میان که ایمان داری دیگه خودشه

یک‌جوری هم از صفحه حذف می‌شن که تو همیشه تو خماریش می‌مونی که بالاخره این بود یا نبود ؟

گمگشتگی چند برابر می‌شه. حالا دیگه هم منتظره اونی که از اول قرار بود یک روز پیداش بشه ؟

یا اینی که نیست؟
ممکنه
همون کسی بود که شاید زندگی‌ها طول بکشه تا یکبار دیگه مقابل هم قرار بگیریم
البته اگه سهمیه‌ای برای بازگشت مونده باشه. من که با این بمیر بمیر در این زندگیم غلط نکنم هر چی کوپن داشتم باطل شد و نه گمانم برگشتی باشه
چه غم‌انگیزه برسم سر خط و بفمم ، دیگه سهمیه‌ای برای تجربه نمونده و نتونستم از این گذار عبور کنم

خداوندا عشق را بر ما حادث کن

بارون


داره بارون میاد و صداش رو زیر چرخ‌های ماشین ها می‌شنوم. دلم ضعف میره پا برهنه برم زیر بارون
انقدر بچرخم و بالا و پایین بپرم که همه خاطرات کودکانه رو تازه کنم دلم می‌خواد خیس بشم، خیس خیس خیس
آب از موهام بچکه و صورتم رو غسل بده
برم و کودکانه عشق رو صدا بزنم
با همان پاهای برهنه و سر خیس
تا می تونم بدوم. تا هر جا که دلم خواست، حتی شاید از دیوار سایه‌هم بالا برم و ابلهانه بگم: سلام . چه هوای خوبیه ؟
بیاید همه زیر بارون
نترسین آبروتون نمیره کم هم نمیارید. بیاید بذاریید بارون تنتون رو بشوره و دوباره به دنیا بیاییم
کسی که مال من و از من باشه
با پای برهنه و سر خیس
پیداش می‌شه

تخته نرد


ببین وقتی میگم مواظب گفتار و کلامی که به زبان میاریم باشیم . کسی جدی نمی‌گیره
دیشب از سر شیرین بازی گفتم : بگم که لال از دنیا نرد
از صحر عزرائیل اومد. فکر کردم شاید اومده توشته بده که جاودانی‌ام
اما ذهی دل خوش و خیال باطل
اومده بود خودی نشونم بده که یادم نره دنبال چی برگشتم و همه کار کردم جز تلاش در مسیر هدف. بیشتر ساعت روز تا همین نیم‌ساعت پیش در رختخواب تخته بازی می‌کردیم
لاکردار آس می‌گرفت! فکر کن این رکب و کلک و اینها در بین فرشتگان هم مرسومه! چهار برگردون می‌دونی چیه ؟ همون
چهار هیچ به نفع اون بود که ورق برگشت و در دقیقه نود . یک شش و بش و یک جفت شیش نجاتم داد و بارزی رو بردم
اما از شوخی گذشته . یک ذره انرژی نداشتم که از اتاقم دل بکنم. حتی مغزم هم کار نمی کرد و تمام امواج آگاهی کائنات به دره بسته می‌خورد و برمی‌گشت
از شما خبر ندارم . اما من عادت ندارم بی عشق زندگی کنم. حالا هم که باطری به آخر رسیده
حرف زدنم نمیاد

۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه

شراکت


خب دیگه ساعت از سیندرلا گذشت و وقت جیش بوس لالا رسیده. دیدم حیفه چیزی نگفته بخوابم و ترسیدم زبونم لال. لال از دنیا برم

زیر هیجده سال برن بخوابن با بزرگترها حرف بزرگونه دارم

این خداوند عالم روش می‌شه فردای قیامت توی چشم من یا شما نگاه کنه؟
من هیچی، آدم و جایزالخطا هستم. سرکار که خداوندگار عالمی چرا باید پرونده‌ای از زیر دستت گم بشه؟

شده دیگه حاشا نکن پدر جان
وگرنه شما چنان همه چیزت به جا و براست که امکان نداره منو یادت رفته باشه

اصولا جلال و جبروت عرش کبیریایی میره زیر سوال ببین چند روز تعطیل از عمر ما رفت و بی عشق چه ها که نکشیدیم

این بدبختی نیست که یکی رو نداشته باشی به یادش صدای زیبای این آقازاده‌ی شجریان رو گوش بدی و حالش و باهاش قسمت کنی
آخه اینم شد زندگی ؟
من‌که حال نمی‌کنم زیبایی رو تنهایی داشته باشم

باگوان

شیخ (باگوان = برکت یافته)در جلو می‌رفت و مریدان به دنبال او
که آموزه‌اش این بود ، هر لحظه از سوی کائنات هدیه‌ای می‌گیریم و باید شاکرش باشیم
در دهکده‌های هندی مرسوم بود به شیخ تازه وارد و همراهانش خوراک و مسکن می‌دادند که حضور آن‌ها در آن اماکن باعث خیر و برکت ‌باشد
از بخت بد در این دهکده نه تنها قوتی به آنها ندادند. بلکه شبانه با چوب و چماق از ده بیرون‌شان کردند.نیمه‌های شب گرسنه و خسته کنار سنگی پناه گرفته بودند. شیخ طبق معمول دست‌ها را سوی آسمان برد و گفت
خداوندا از هدیه‌ای که در این لحظه به ما عطا نمودی متشکرم
کارد می‌زدی خون شاگردان در نمی‌آمد. جوان‌ترین‌شان خطاب به او گفت
مرد مومن گرگ‌ها منتظرند تا تکه و پاره‌مان کنند. از سرما و گرسنگی طاقتی برای‌مان نمانده است. تو خدا را شکر می‌کنی؟
شیخ گفت: اگر به این تجربه احتیاج نداشتیم پیش نمی‌آمد. حالا که شاهد آنیم. حتما به تجربه‌اش نیاز داشتیم و باید برای برآورده ساختن نیازهامان از خداوند شاکر باشیم

مدینه فاضله

هر کدوم از ما دنبال چیزی هستیم. چیزی که نه می‌دونیم چیه و نه اینکه باید کجا به دنبالش بگردیم؟
مدتی تصورم آقای شوهر. به گمانم مثل این فیلم‌های برادر، مرحوم فردین دنبال یک نفس کش می‌گشتم
بعد عصر فیلم‌های هندی شد
فکر می‌کردم یکی مثل دایی جان راج‌ کاپور باید توی این علف‌ها دنبالم بدوه و مثل میمون از درخت بالا بره و برام آواز بخونه
بعد از چندی هم که مد سیاسی شد
در رویای چگوارا سیر می‌کردم که ، لباس چریکی به‌تن و اسلحه به‌دست گرفتم و شونه به شونه یار در حال مبارزه‌ام
این مورد خیلی با گروه خونیم جور نبود ولش کردم و رفتم دنبال دارو دسته‌ی همکاران هنری
دیگه کتاب شمس یک‌طرف و حافظ به بغلم بود و شمع‌های رنگارنگ می‌سوخت. عبا روی زمین می‌کشید و این تسبیح‌های آویزان از گردنم به هیاهو
خلاصه که دردسرت ندم در این نزدیک غروب تعطیل که آخرش فهمیدم؛ در واقع گمشده‌ی واقعی من هستم که نمی‌دونم چی لازم دارم
رفتم دنبال خودم بگردم حس خدایی ورم‌داشت
خدا هم که لنگه نداره و موندم خدای ژنریک بی‌کس و کار ، خونه‌ی خودم. حالا هم خالقم هم مخلوق
خودمونی تر اینکه
علف زیرپایم رشد کرد و ترشی سماق دلم رو زد
ولی این حضرت اجل نیامد
حالا به‌فکرم شاید مثل دیگران کوچ کنم؟
مهاجرین هم دنبال چیزی می‌گردند
وگرنه ترک وطن نمی‌کردند
ولی من در پی خویشتن خویش به کجاروم؟ که درد اندرون است

دل اصیل

آخ خوشا به حال دلی که هنوز بلده ،
 بتپه ،
تنگ بشه و بیقراری کنه یا حتی پر بکشه
به خدا باور کن
گذشت زمونایی که زن‌ها در اندرونی عشق می‌کاشتند و در بیرونی برداشت می‌کردند
یا مردها از عشق یک زن شهری رو به آتیش می‌کشیدند.
 باید دله چند تا از این جوون‌های قدیم رو به یادبود عصر طلایی منجمد کنند.
شاید با پیشرفت علم پزشکی با یک ذره‌اش تونستند دنیایی رو عاشق کنند
مگه خبر نداری که دل‌ها همه ویروسی شدن و نمی‌تونند یک‌جا بند بشن.
همه مسیرهای گذرا و یک‌نواخت. تکرار و تکرا و یکنواختی خسته کننده
این پرودند بسته می‌شه .
 پرونده جدیدی باز می‌شه
در مورد جامعه نثوان هم همین‌طوره نه گمان برید فقط با اولاد ذکور آدمم
دل‌ها به پشیزی دیگه ارزش نداره .
 کاش می‌شد به عقب برگشت و در صد سال پیش زندگی کرد

چشم‌ها را باز کنیم

پسرک مذهبی و دختره آخره تجدد
تو میگی این معادله جواب داره؟
من که ، نه گمانم . این اول میدونه مبارزه است
از فردا بکش بکش از روسری و دست دادن یا ندادن با نامحرم‌های فامیل گرفته تا رفت و آمدهای خانوادگی می‌شه
دخترک که امروزی و متجدده به این موضوع فکر می‌کنه. پسرک عاشق و ندید بدید و تازه دراول راه منتظره خره برسه اونوره پل تا به خانم بگه یک من ماست چه‌قدر کره
میده
این معادله از حالا تهش پیداست. احمقانه نیست اگر هر یک فکر کنه در آینده اون‌یکی رو مثل خودش می‌کنه؟
کبوتر با کبوتر ، باز با باز. کند همجنس با همجنس پرواز

تورو خدا با مثل خودتون وصلت کنید. به خدا هیچ‌کس قابل تغییر نیست. بچه از سن صفر تا هفت شکل بنیادیش رو می‌گیره

ازدواج قبول توقف است در کناره چرخه‌ی سرنوشت یکی دیگه برای روزهای مابقی عمر
هجدی تر نگاهش کنیم

ناامیدی



آخی مردم برای همه د‌ل‌هایی که تنگه رزی دلتنگه ، 
بردیا دلتنگ
خیلی های دیگه هم حتما دلتنگند.

 می‌خوام راجع به این دو به عنوان نمونه دختر و پسرهای امروزی حرف بزنم رز یک نمونه از دخترهای جامعه‌ی امروز
بردیا هم نقطه مقابلش

 یک مرد هر دو تنهایی رو تحمل می‌کنند چون آزرده‌اند
چرا ما امید زندگی رو از هم بگیریم ؟
چرا چشم‌ها ترسیده به چشمی نگاه کنه؟
بردیا از دختر نامردی دیده. 
باید دعا کنیم که امثال بردیا همچنان پاک و زلال بمونند که 
گرنه جماعت نسوان او را هم در رده مردهای در پی انتقام خواهد برد

۱۳۸۵ آبان ۲, سه‌شنبه

فیتیله،چند روز تعطیله



انصافا که تعطیلی بی‌خودی بود. باید یک‌جور نشون بدیم ه مملکت گل و بلبله یا نه؟
یا عزای عمومی یا جشن و شهادت. به هر مناسبت کل سیستم کشور می‌خوابه و تعطیل رسمیه
تعطیلات پیش بینی نشده
اگه از اول می‌گفتن آدم برنامه سفر می‌ذاشت. اما اینطوری همه موندن تو خماری چهار روز تعطیل بی‌خود
البته امروز که همه‌اش به مهمون‌های عید مبارکی منزل خانم والده گذشت. دیدن فامیل بعد از مرگ هر پاپ اعظم خالی از لطف نیست
مثلا به راحتی می‌فهمی کی در فامیل عروس شده ، چند تا بچه اضافه شده یا چند عروسی درپیشه و باقی هم که غیبت‌های متنوع و گوناگون که اگه بشه هفته‌ای یکبار چیزی از من نمی‌مونه و سوسک می‌شم
بالاخره این‌ها بخشی از واقعیت پیرامون ما رو نشون میده. و سنت فامیل بازی کهن ایرانی که خالی از لطف نیست بی غیبت کامل نمی‌شه بد هم نیست
هرچی باشه از توش یه دوسه تا جنگ خونوادگی و طلاق و طلاق کشی در میاد
آخر شب که خانم‌های متاهل برمی‌گشتند، همه چهره‌ها مشکوک و نگران به نظر می‌رسید
حتما صدای این ساز صبح درمیاد

جوجه اردک زشت




وای که از این جوجه اردک‌های زشت این دوره زمونه .
 دختر و پسرهایی که تازه فهمیدند جنسیت چیه.
 ولی ادای آدم بزرگ ها رو در میارن یا دارن برای هم مرز بندی می‌کنند
یکی نیست ازشون بپرسه،
 تو خودت رو شناختی.
 که داری این رو عوض می‌کنی؟
امروز دو تاشون حسابی منو خندوندن یک نو عروس و داماد بیست ساله.
دختره مثل خانم بزرگ‌ها بود و
 کارهای مادرش رو می‌کرد که گربه آره و اینها
آخه خدایی‌اش این‌ها باید حسابی بازی کنند بعد وارد مسابقه بشن.
 ولی نرسیده کتونی‌ها رو پوشیدن و با تمام نیرویی که دارند شروع کردن به دویدن
خیلی طبیعیه که به وسط راه نرسیده ببرند و کم بیارن

اولین کار

همیشه روی خط کشی‌های دیگران راه رفتن لذت راه و سفر رو می‌گیره و تو یک نقطه متوقف می‌شی
تو یعنی ما
دو تا خبر مرگ شنیدم که هر دو جوون بودند. من‌هم که آخره نشونه و پیام و راه. مگه می‌تونم جدی نگیرم؟
این اشاره به زمان و کوتاهی‌های من داره. می‌خوام بزنم به سیم آخر. شاید پشت این تکرارهای شب و روز برای من خیلی سهمی نمونده باشه و نزدیک آخر خط باشم
میرم تا تجربه کنم. همه‌ی اون چیزهایی رو که از ترس‌های هزارتوی شخصی و اجتماعی همیشه نکردم
شاید حتی به خواستگاری هم رفتم؟
مگه چیه؟ من‌که نمی‌شینم منتظر که مردی به خودش اجازه بده انتخابم کنه
من انتخاب می‌کنم. اینهم اقتادر شخصی من. هیچ بدی هم نداره. مگه این مردهایی که انتخاب می‌کنند چه‌قدر کارشون درست از آب درمیاد که مال من نباشه؟
خدایی‌اش هر کاری ممکنه بکنم
مگه اینکه شخص عزرائیل دست نوشته بده که حالا حالا وقت دارم که می‌دونیم امکان نداره
حالا تو میگی‌ اول چه کاری رو انجام بدم؟

خدای بی‌گناه



بدترین کار اینه که ما هر جا و در هرچیز حتی کوتاهی و سستی‌های خودمون که کم میاریم. جایی بلد نیستیم جز این‌که بندازیم گردن خدا

اصولا که همه عادت داریم زیر بار پذیرش هیچ کوتاهی یا قصوری نریم. اولین کسی که دم دست پیدا می‌کنیم همه چیز رو بندازیم گردنش که پیش خودمون کم نیاریم و یکی بیرون از ما مقصر باشه
چه چیز درون ما پنهانه که این‌همه در پشت هم اندازی و جیم استاد و
زیرک است؟
بی شک روح الهی‌ نیست
. تفکر عقلایی هم که در حیطه تعقل و منطق استواره. وجود سوم فقط می‌تونه ذهن باشه ذهنی که نام دیگه‌اش خودخواهی است یا من
اما چرا ، ما ای‌نهمه اعجاز و شگفتی ، زیبایی پایان ناپذی، و این خلقت کبیر و بی نهایت مورد دیگه رو ول کنیم و خدا رو چنان محدود کردیم که از سر کوچکی و بی‌کاری باید خودش رو به ما اثبات کنه و یا
گوشه اتاق بایسته یک پاشم بالا بگیره با یک کلاه بوقی که همیشه مسئول تمام سه کاری های ماست

خداوندا پناه می‌برم به عظمت و بزرگی تو
که من
نیازمند ناپیدای درگهتم و جز تو
هیچ‌کس رو ندارم

۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

شبانه



باید می‌دیدی این وقت شب چه ترافیک عجیبی است
بعد هر کدوم رو که تک می‌بینی داره می‌ناله و مدعیه افسردگی داره
اگه این جماعتی که من دیدم افسردگی دارند ، اون‌هایی که واقعا دچار افسردگی هستند لابد خودشون خبر ندارند وگرنه مرده‌اند
این مردم دردی ندارن! فقط بهونه برای شادی ندارن. پتانسیل خوبی در همه برای مراسم زندگی وجود داره که بسیار هم جدی است
این مردم دردی ندارند . فقط حوصله‌شون که سر میره درد می‌تراشند
شاید با قدری دلسوزی برای منه بیچاره‌شون از خودشون انرژی آلوده و سمی بگیرند
شکر داشته ها رو بکنید به جاش باورها و افکار منفی رو از خودمون دور کنیم
من‌که به قول گلی: به قدری درگیر این نبود جنس نایابم که همه چیز رو چشمام عشق می‌بینه. فقط خدا کنه اشتباهی عوضی یک ناشناس گنگ رو برام عوضی نگیره
خدایا دل همه رو شاد نگه‌دار
چراغ خونه‌ها رو روشن نگه‌دار
قلب‌ها عاشق و چشم‌ها رو پاک نگه‌دار
آسمون همیشه آبی و جاده را باز نگه‌دار
خدایا مرا در پناه خودت نگه‌دار
آمین


شکوفایی


خدا می‌خواهد که ما به تمام ، در وفور زندگی کنیم. در تمامی و با نیرو و قدرت زندگی کنیم
نه در حداقلی که مذهب می‌خواهد. بلکه در اوج شکوفایی
زندگی ما باید به دیگران گسترش پیدا کنه. برکت ، خیر ، وجد و سرور ما نباید در درون‌ما محدود بمونه
بلکه باید همچون بهار زندگی بخش و همچون گل حامل زیبایی و نشاط باشیم
هیچ یک از این حرف‌ها کمدی یا ابلهانه نیست. جهان تصویری از باورهای ماست
کافی است تصویر را عوض کنیم و نیکوترین تصور از خود را جایگزین کنیم
بیایید مهرورزی رو امتحان کنیم
ببخشیم بدونه حساب و کتاب. بخندیم بی خودخواهی. آزاد و رها

بیایید از اول زندگی کنیم
از امروز. از این‌ساعت . از این لحظه
اگه نتونی زندگی خودت رو تغییر بدی ، از خدا هیچ انتظاری نداشته باش


فطر


یک ماه خودمون رو محکم گرفتیم که دودمان بر باد ندیم. حالا کی چه‌قدر سفت گرفته، با خودش
اما تهش ، یک حالی می‌مونه که اسمش رضایت از خود و اراده‌ای که خرج کردیمه

خیلی این یکماه رو حال کردم
حتی با اداهایی که به خیال خودم در آوردم که سیم‌هام وصل بمونه و هم‌چنان حالش رو ببرم

حالا با رفتنش نباید ورق برگرده و دوباره گرگ‌ها بزنه بیرون

حال سال بعد همه‌اش مربوط به کاری است که طی امسال می‌کنیم و راهی که می‌رویم
نباید با آمد و رفت این ماه‌ها ارتباط ما قطع بشه
او درون ما خانه دارد و نباید باور داشته باشیم از او دور می‌شویم. چه این ماه چه هر ماه دیگه

عید مبارک

اشرف مخلوقات




اسمشه اشرف مخلوقاتیم .
اما یکی از یکی ناامیدتر! این وحشتناک وحشتناکه
این حیون‌های زبون بسته خدا مثل گوسفند و غیره و ذالک همه چیز به‌وقتش انجام می‌شه. بهار وقت جفت گیریه
حالا سنگ هم از آسمون بباره مانع این کار نمیشه
میگن اونها عاشق نمی‌شن که البته نمی‌شه خیلی به این دل‌خوش کرد. تا حالا هیچ گوسفندی به زبون نیومده که گفته باشه این‌ها عاشق می‌شن یا مثل گوسفند زندگی می‌کنند
مرغ عشق اگه عاشق همون یک جفتی که توی قفسش هست نشه، می‌شه بگی باید برای کی غروغمزه بیاد؟
طاووس هم که اون‌طور برای زدن مخ طرف خودکشونی می‌کنه
ما نفهمیدیم اشرف این مخلوقاتیم واقعا؟
صرف اینکه حرف مفت زیاد می‌زنیم؟
اما مفتی حرف نمی‌زنیم
اون‌وقت یکی بهم بگه گوسفند ، جفت چشم‌هاش رو از کاسه در میارم
گاهی به کبوترها محل حسودیم می‌شه. کاری ندارن جز پروازو خورد و خوراک و عشق‌بازی
ما که حتی ناتوان از دوست داشتنی ساده هستیم
به چی می‌نازیم؟

خودخواه

سال‌هاست که می‌شنماسمش
همیشه تنها بوده.
 تنهایی از نوع خفن.
 همه کار حاضره بکنه جز این‌که غرورش خط خطی بشه
اگه لازم باشه از بی عشقی حاضره بمیره. 
ولی کسی غیر از خودش رو دوست نداشته باشه .
 با تمام این‌ها کلی ادعا داره که آدم موفقی است و من آنم که رستم بود پهلوان
بهش گفتم: 
مرد حسابی تمام این برج ها که هر روز میره بالا و بالاتر از برای عشقه. 
ما هر کاری می‌کنیم که آدم موفقی باشیم و شب وقت تنهایی پیش خودمون کم نیاریم
اما لاکردار برای خدا هم غرور داره و کلا منکر وجود اوست
خب اینهم نوعی آدمه که معمولا عاشق خودشون می‌شن و از زندگی و عشق چیزی نمی‌فهمند چون می‌ترسند نیم مثقال از منشون کم بشه
تو شاه باش ولی بی محبت و عشق به دیناری نمی‌ارزه
کسی که عشق را نمی‌شناسد، خدا را نمی شناسد
زیرا، خدا محبت است

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

اوشو و عشق

آدم‌های اندکی می‌دانند حقیقت عشق چیست. اکثر مردم تصور می‌کنند ، عشق همان سکس است
پایین ترین سطح عشق سکس است. که جسمانی است
عالی ترین حد خلوص عشق ، شفقت است. عشق جایی میان این دو قرار دارد
هرگاه عشق تو صرفا تمنای فردی نباشد
وقتی عشق تو فقط یک نیاز نباشد

هرگاه عشق تو به معنی سهیم شدن باشد
هرگاه عشق تو نه عشق یک گدا بلکه عشق یک امپراطور باشد
هرگاه عشق تو در عوض چیزی طلب نکند. بلکه فقط آماده دادن باشد. دادن صرفا به خاطر لذت محض بخشیدن باشد
آنگاه مراقبه را هم به آن اضافه کن.تا رایحه عطر ناب به مشامت برسد
این یعنی شفقت ؛ شفقت عالی‌ترین پدیده است
همچنان که پخته می‌شویم، می‌توانیم عشقی را تجربه کنیم که فراتر از سکس است و به فردیت بی‌همتای دیگری احترام می‌گذارد
ما کم‌کم می‌فهمیم شریک زندگی مان اغلب نقش یک آینه را بازی می‌کنه و جوانب ناپیدای خویشتن عمیق تر ما را منعکس می‌کند و باعث می‌شود تا به یک موجود کامل بدل شویم
این عشق بر مبنای آزادی استوار است، نه انتظارات و نیازها
بال‌های این عشق مارا بالاتر و بالاتر برده و به سمت عشق جهانی‌ای می‌کشاند که همه انسان‌ها را به صورت یک تن تجربه می‌کند اوشو

امید

امید بزرگترین سرمایه‌ایه که داریم. اگه امید را از ما بگیرند چی می‌شه؟
مثل اینکه خدا رو از داستان پاک کنند. فکر کنم حتی جاذبه‌ی زمین هم حذف بشه
هر ذره هستی رو امید چسبونده به هم. فکر کن یکی خواب نما بشه و بعد حتی ثابت بشه ، جای فعلی امام رضا صحیح نیست . مثلا طوسه یا هر جا. می‌دونی تا حالا چند نفر اونجا شفا گرفتند؟
چی به سرشون میاد؟
همه‌ی باورها فرو میریزه. اما انسان همیشه امیدواره. این امید باعث می‌شه صبح از خواب جدا بشیم. تصاویری که برای فرداها در نظر داریم . اما معمولا آدم‌ها به همه چیز غر می‌زنند
جارو برداریم و تاریکی ها رو از خونه بریزیم بیرون . پنجره‌های دل رو باز کنیم تا هوای تازه جریان پیدا کنه و نفس عمیق بکشیم
توجه کنیم و بفهمیم عطر طبیعت رو
گناهکاره رو به جهنم می‌بردند. چند قدم یکبار مکث می‌کرد و پشت سرش رو نگاه می‌کرد . در مرتبه پنجم خدا امر کرد او را به بهشت بفرستند
اطرافیان کنجکاو. خدا فرمود
با اینکه در راه جهنم بود از رحمت من نا امید نشده بود
امیدش او را نجات داد

من و خدا


یادمه وقتی شش هفت سال داشتم ،
 ساختمون‌ها همه خیلی بزرگ همون‌قدر که ماشین‌ها غول‌هایی بودند که زوزه می‌کشیدند و می‌رفتند
درخت‌ها تا نزدیکی خدا می‌رسید
تصویری از هرکول که کره زمین را بر پشت نگه‌داشته،‌ تجسم من از خدا که هر جا لازم بود او ناخدا بود

موقع خواب پیرمردی با موهای بلند و ریش‌های سفید که مثل تکه‌ ابری مهربان می‌شد
و وقت بازی کنار خورشید بود و مواظب من که زمین نخورم

شب‌ها که از ترس قصه‌های جن و پری خانوم طلا نمی‌تونستم بخوابم.

 پشت پنجره می‌نشست تا شیطون سراغم نیاد
از وقتی بزرگ شدم و فهمیدم هیچ کدوم امکان پذیر نیست
. از جهان ترسیدم
احساس کردم بی پشت و پناه ول شدم تو آدم‌ها. 

باید یک خدایی در همین نزدیکی پیدا می‌کردم که حامی‌ام باشه
بالاخره از خودم نزدیک تر جایی ندیدم ، در جان میهمان کردمش

حالا با هم چای می‌خوریم
موزیک گوش می‌کنیم و دوست بسیار خوبی است

we are the world

سلام به دوستان اون‌ور آبی که وارد روز یا عصر تعطیل شدید
مهم نیست آدم کجا زندگی می‌کنه. موطن انسان جایی است که درش آروم و قرار داره
مثل مادر. لزوما نباید فقط کسی باشه که ما رو به دنیا میاره. مادر کسی است که به ما محبتش رو داده
هر یک از ما در یک نقطه قرار داریم. اما به‌هم وصلیم آزاده در فرانسه نارگل کانادا. فروهر و جمشید امریکا علی‌رضا در آلمان و دوست دیگرم آقای گ .. فرانسه و دوستانی که در فیلیپین ، چک ، یونان و سوئد هستند و هر روز اینجا سرمی‌زنند. باقی هم تهران ، گیلان ، تبریز ، قم ، مشهد و اصفهان
ببین ، یک ملتیم! کی می تونه بگه ما تنهاییم؟ در هر نقطه یک کسی رو داریم
برای همین یک‌به یک اسم بردم که بدونید همه از هم جداییم و نزدیک به‌هم
این فوق‌العاده است؟ جان من نیست؟
این ماییم که این زنجیر رو به‌هم وصل نگه می‌داریم حتی در سکوت و با حضور . ببین اگه بخواهیم کاری نیست که نتونیم بکنیم
خب عصر روز تعطیل و شب تعطیل ستاره بارون و خدایی
دل‌هاتون عاشق و روح‌تون آزاد
عشق‌تون رنگین کمونی. ولی مانا
روز تعطیل طلایی
غروب تعطیل پر آرامش و زیبایی

حال خوب



از صبح حالم حسابی خوش بود و حالی به زندگی دادم. از جارو تا الی آخر. می‌شه گفت به‌نوعی الان دیگه
خونه منتظره. نمی‌دونم منتظر چی. اما همین انتظار یادم می‌اندازه زنده‌ام و هستم
همین‌که قلبم چند بار پشت هم محکم می‌کوبه و صورتم داغ می‌شه یعنی خوب

زندگی همینه که تو غصه و دردی نداشته باشی. حالا چه چیزهایی هست که تو نداری به خودمون برمی‌گرده. کسان دیگه تونستن داشته باشند . اگه هر کدوم از ما نداریم، شاید کم کاری خودمون بوده

موعضه بس. حال خوب ، حال خوب میاره. مثل یک اسفنج خشک آنچه که در اطراف هست به سمت خودش جذب می‌کنه
و بدین ترتیب ادامه دار می‌شه
فقط باید این باطری رو شارژ کرد
از هر راهی که حال می‌کنی
با نماز، مدیتیشن، رقص حسابی، طبیعت............ هر چیزی که بهت انرژی بده. خوبه

باید با غم در جهان مبارزه کرد
نه که وا داد و با جریانش رفت

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...