۱۳۸۵ دی ۳۰, شنبه

ماهی بیچاره


سلامی ترش و شیرین
هستیم و شکر که خوبیم. آسمان همچنان زیباست. گواین‌که به پایتخت رجعت کردیم و سرب ناب استنشاق می‌کنیم. اما سفری بود نه مثل هر سفر دیگه
از ماهی بگم که نسوخت و بالاخره خورده شد
من‌که لب به ماهی نزد‌م. مرد ماهی‌گیر مقابل چشمم، بیچاره‌های مادر مرده را زنده زنده، شکم درید و پوست کند! بعد می‌گن چرا
هیچ‌وقت
ماهیرگیر جماعت خوشبخت نیست؟
با اوضاعی که دیدم، آنی هم که در تور می‌یابند، به‌زور از دریا می‌ستانند. یاد فیلم‌های فارسی بخیر که ماهی‌گیر روزی به دریا می‌رفت و همسرش هزار سال به انتظار او می‌ماند
مثل گردو
گردو هم با انسان خوب نیست. با چوب درخت‌ها را می‌زنند تا گردوها بریزند. خب، چیزی که عوض داره گله نداره؟

شب و توهم



شب دوم سفر تلفن‌ها قطع شد و ما دل به این گوشی ناهمراه سپردیم. از روز سوم بگم که کل ارتباط همراه رستم رود تا نوشهر دچار اختلال شد و شب‌هم هوا طوفانی شد. باد، خشمگین خود را به پنجره‌ها می‌کوبید و زوزه می‌کشید. با رفتن برق سناریوی وحشت تمام عیاری، کامل شد
نه صوت و نه نوری جریان داشت. نفس‌ها‌‌ی مان حبس و گره خورده بود. تمام خون بدن به مغزم هجوم آورده بود و گوش‌هام کیپ بود. صورتم همچون قلب ضربان داشت. امواج دریا خود را به شیشه‌های قدی می‌کوبید و قطرات آب موزیانه از شکاف درزها داخل می‌شدند
فشارهوا، قصد شکستن شیشه‌ داشت و ما در توهم آخرزمانی اسیر. برق چندین بار قدم رنجه کرد و دل‌مان شاد شد. ولی نیامده می‌رفت. ماهم نه که نخواهیم، از لطف این محصولات هالیوود جرات نداشتیم هم‌دیگر را تنها ب ذاریم
روز بعد آفتاب دریا را زرین کرده بود و من با چشم خواب‌آلود تحمل دیدن زیبایی‌های مقابلم را نداشتم. همه چیز سالم برجای خود بود. و ما انرژی‌های‌مان را حرام توهم‌های ذهن کردیم. از سفر هم هیچ حالیم نشد. وقتی تاریکی هست ما از عدم اطلاعات وحشت می‌کنیم. نه از حقیقت زمان و مکان
از کار افتادن همه‌چیز معنایی جز سکوت و نظارهء لحظهء اکنون نداشت.
ما کار را به تونل وحشت کشیدیم تا حالی‌مان شود، کار از درون مخوف است؛ نه برون

۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبه

خداهم كه با عاشقييت نرو نيست





بايد كار كنم
از صبح ده‌بار با خودم گفتم: «امروز حسابي كار مي كنم» اول صبح دوش گرم، ليواني، چاي احمد عطري! بعد نگاهي از سر تكليف به كامپيوتر! خيلي در مود نزديك شدن و پشت سیستم نشستن نبودم
حالا چند تلفن جواب بدم. نزديك ظهر شد و هنوز نتونستم بنويسم! چيزي از درون آزارم ميده. چيزي كه بايد باشه ولی نيست
باز به كامپيوتر نگاه مي كنم
هنوز به وجدان درد نرسيدم. كمي پشت پنجره كوچة خوشبخت را دید زدم، حالا يك فنجان قهوه، بعد يك سيگار و دوباره نگاهي از سر تكليف به كامپيوت. پر رو تر از من سیستم که هنوز منتظر من وا بدم و پشتش بشینم. اما، من و لنگ‌اندازی؟
به هر ضرب و زوری که بود من را از رو برد و با پرچم سفید نیمه افراشته نشستم پشت می
هنوز دو خط ننوشته بودم كه باز تلفن. بعد اذان. حالا نماز. باز تلفن و من سرگردان هنوز . در سر هجوم مطلب و دستام ناتوان! باز به كامپيوتر نگاه مي كنم. داره فحش ميده
يك چيزي كمه! نمي تونم بنويسم. به همین سادگی.
حالا كي گفته اصلا من بايد کسی بشم؟ همه‌اش تقصیر این خانم‌والده مکرم بوده که از بچگی رو پیشونیم یه چیزی خونده که دیگه بی‌خیال هم نمی‌شه
دلم
عشق مي خواد، دلدارو بازي هاي كودكانة عشق
سرك كشيدن پشت پنجره به انتظار یک رسیدن، بودن. يك بغل گرم كه محكم فشارت بده و بگه :تو هستي
چه كنم؟ این‌طوری می‌شه که من و کامپیوتر درگیر می‌شیم. دکتر می‌گه« شديدا دچار كمبود ويتامين عشق شدم» باور کن. گفت شاید به آخر سال هم نکشم. انگار از بیماری‌های کشنده باشه؟
دلم عشق مي خواد. چيه خوب مگه زوره؟
هر كي مشكل منو داره دستش رو بگيره بالا و يكي به عاشق صفتاي دنيا اضافه كنه.
ما كه به خودمون نتونستيم چيزي اضافه كنيم، بذار اين دنيا از بودن ما احساس كنه، كساني هستند كه به خاطر اون به
عشق فكر مي كنند
بماند که همه بنوعی به مرض من دچار فقط یا خبر ندارن یا اسم گل یا پوچ رو گذاشتن عشق
پسرها می‌ترسن، دخترها پر رو بشن و از جذبه كم بیاد
دخترها هم براي اينكه نكنه پسره بگه: عجب پاچه ورماليده ي وقيحي!
همه دل‌ها لك زده براي، يك‌ذره جسارت گرفتن حقشون از زندگي
حالا منم چيزهايي كم دارم از جمله
اندكي نوازش و نگاهي گرم، تا بتونم بنويسم و اين بد تركيب انقدر منو چپ‌چپ نگاه نكنه
اگر اين جامعه ي ادبي از حضور يك نويسنده ي ناتمام، ناكام ماند.شك نكن كه از باب نبود عشق بود. باز پشت كامپيوتر مي شينم ساعت سه بعد از ظهر شده و حتی دو صفحه‌هم كار نكردم
واقعا كه خجالت آوره و گندش و درآوردم
ديگه امروز هم گذشت و كاره اي نشديم. اينطوري مي‌شه كه من هيچ‌وقت‌هيچ‌وقت، هيچي نشدم؛ وگرنه تقصير از استعدادم نیست

۱۳۸۵ دی ۲۶, سه‌شنبه

آسمان آبی است



خوب است که ما هستیم
خوب است که دریا آرام و آسمان فیروزه‌ای‌ است
ماهی در ماهی‌تابه سرخ می‌شود و مامک می‌خواند، پرواز. در نیایش. همسفر من شکلات با شراب می‌خورد و من دریا می‌بینم و می‌نویسم. دو خانم پاستوریزه
خوب است که ما خوبیم. حتی اگر تنها باشیم
خوب است که خدا در همین نزدیکی است. خوب است که خدا مهربان است. خوب است که پریا حرصم را در میاره، ولی هست
بزودی ماهی می‌سوزد و خوب است که حال ما چنین خوب است

۱۳۸۵ دی ۲۴, یکشنبه

.........

مردی با اسب سفید


هر یک روی مبلی کز کرده بودیم و با سرانگشت لحظه‌های هیچی را می‌شکافتیم. دردی مشترک ما را دچار کرده بود. گلاب اصرار داشت، فقط باید عاشق بشه. دوست داشتن کافی نیست. ولی تا دوست نداشته باشیم وارد عشق نمی‌شویم؟ یعنی باید مواد اولیه باشه تا با تجربه‌اش یک اتفاق حادث بشه. ما تو پیدا کردن جنس موندیم. ما دیگه به‌سختی از کسی خوشمون میاد دیگه. این چونه می‌زنه که همه‌اش رو می‌خواد!
عشق در نگاه اول. کمی هندی نیست؟ من تا حالا عاشق هزار نفر بودم و آخر نفهمیدم بالاخره جنس اصل این عشق چی‌بود؟ از قرار همه را دوست داشتم. خودمون و که گول نمی‌زنیم. گلاب باز اصرار داره، عشق در نگاه اول. وگرنه هیچی. منم گفتم دندت نرم
فکر کردی هزار سال از وقتت مونده؟ انقدر بشین تا آخرش با عزرائیل چشم تو چشم بشیژ؟ ما از زعفرونیم و اون‌ها که دل‌شون به یه حسی گرمه از کتان؟
مابارفتنی ها تا آخرش تنها می‌مونیم که وقت‌مون تلف نشه با یکی که ممکنه درطول مسیر بهش دل‌ هم بدیم؟
تو قالب‌های گذشته گیر کردیم و هنوز زیر شیرونیه سیندرلا منتظر، اسب شاهزاده ئشستیم که در ترافیک پارک‌وی گیر کرده. آجان اسب توقیف و حمل با جرثقیل ، شاهزاده از صبح دنبال خلافی

.........

ورید عشق


کم‌کم دارد حوضله‌مان سرمی‌ود. حضرت جبرئیل رفته‌است بازیگوشی و ما را از یاد برده. چندی است، نه وحی و نه طرح و نه رنگی در میان نبوده و ما سخت پکر شده‌ایم. پس آخر ما را الاف چه کرده ‌این، سرور عالم؟
دل‌مان می‌خواهد، اندیشه‌ای تحریر کنیم. یا که رقصی با رنگ کنیم. اما، حتی نمی‌توانیم موزیکی بشنویم. می‌توان از زیبایی به تنهایی لذت برد؟ شده‌ایم آدم آهنی، بی حس و قواره! اگر چنین پیش برویم، چاه اندیشه‌مان خشک خواهد شد. رگ‌هایمان خواهد پلاسید و در نهایت بساط مان تعطیلل است.
خداوند در تو چه موجودی پنهان کرده، ای‌مرد! که نه تاب تحملت هست و نه تاقت فراق. چلچلراغی است در خانه که راه می‌روی صدا می‌کند. نباشد خانه تاریک است
خبیث تر از مردها ما هستیم، که می‌خواهیم‌شان

.......

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...