یکی از اونایی که یک وقتی فکر میکردم میخوام باهاش ازدواج کنم.
امروز از اونور دنیا زنگ زد.
اینش عجیب نبود، گاهی با هم تماس داریم.
اما چیزی که میخواست بگه برام جالب بود
در یک سمینار شرکت کرده که آخرین پیامش براش این بود که، چیزهایی همیشه مانع راه تو در داشتن یک رابطه درست عاطفی هستند که ریشه در کودکی یا گذشته و ترسهای تو دارند. وادار شده بودند روی کاغذی ، تمام اینها رو بنویسند و برای یک نفر دوم کاغذها را بخوانند
میگفت« آخرش تا میتونستم خندیدم.
چون احمقانهترین مسائل ممکن منو از داشتن یک رابطه خوب دور نگهمیداشته. » زنگ زده بود تا اینها رو بهعنوان آخرین تجربهء دوست داشتن برام بگه و منم خندیدم.
منهم به نوعی مثل اون درگیر ترسهای سنینی هستم که عمریاز آنها رفته.
اما اکنون راه را بر من سد کرده
منهم چون میترسم، ترجیح میدم انتخاب نکنم.
گاهی حتی از ترس اینکه مبادا در شئنم دوست داشته نشوم، رابطه را آغاز نمیکردم .
شاید ترس از وابسته شدنهای پوچ و خیالی که بعد، باید چندین برابرش تاوان داد.
درد من این نیست.
طبق معمول از شور بدر شد و بهکل دنیا را سه تلاقه و مهرش بخشیدم
حالا از خودم میپرسم، از چه گناه یا ترسی خودت رو زنده بگور کردی؟
میگم ما انسان خدا و اینا.
اما فقط آگاهی بیعمل؟
در چند تجربهء کوتاه ناامید شدم و عقب نشینی کردم.
باید باخودم همینطور رو راست بمونم بلکه شد، زخمهای دیگری پیدا کنم که به راحتی قابل درمانه
امروز از اونور دنیا زنگ زد.
اینش عجیب نبود، گاهی با هم تماس داریم.
اما چیزی که میخواست بگه برام جالب بود
در یک سمینار شرکت کرده که آخرین پیامش براش این بود که، چیزهایی همیشه مانع راه تو در داشتن یک رابطه درست عاطفی هستند که ریشه در کودکی یا گذشته و ترسهای تو دارند. وادار شده بودند روی کاغذی ، تمام اینها رو بنویسند و برای یک نفر دوم کاغذها را بخوانند
میگفت« آخرش تا میتونستم خندیدم.
چون احمقانهترین مسائل ممکن منو از داشتن یک رابطه خوب دور نگهمیداشته. » زنگ زده بود تا اینها رو بهعنوان آخرین تجربهء دوست داشتن برام بگه و منم خندیدم.
منهم به نوعی مثل اون درگیر ترسهای سنینی هستم که عمریاز آنها رفته.
اما اکنون راه را بر من سد کرده
منهم چون میترسم، ترجیح میدم انتخاب نکنم.
گاهی حتی از ترس اینکه مبادا در شئنم دوست داشته نشوم، رابطه را آغاز نمیکردم .
شاید ترس از وابسته شدنهای پوچ و خیالی که بعد، باید چندین برابرش تاوان داد.
درد من این نیست.
طبق معمول از شور بدر شد و بهکل دنیا را سه تلاقه و مهرش بخشیدم
حالا از خودم میپرسم، از چه گناه یا ترسی خودت رو زنده بگور کردی؟
میگم ما انسان خدا و اینا.
اما فقط آگاهی بیعمل؟
در چند تجربهء کوتاه ناامید شدم و عقب نشینی کردم.
باید باخودم همینطور رو راست بمونم بلکه شد، زخمهای دیگری پیدا کنم که به راحتی قابل درمانه