۱۳۸۵ اسفند ۱۹, شنبه

زیر پای مادران خالی است



سلام دنیا
سلام به تو و سلام به خودم
ها، چرا که نه؟ حالا حتما نباید دیگران به ما درود بفرستن؟ وقتی کسی نبود، خودمون به خودمون سلام می‌دیم تا از غصه دق نکنیم. این عید که از رنگ و بوش پیداست چیز مالی نخواهد بود و من اصلا حوصله هیچی حتی سفر ندارم
اما خب من باید بتونم در حد انبیا از خودم معجزه داشته باشم چون، مامانم. حالا ما چند بدیم این بهشت زپرتی رو از پشت قبالمون بردارن و اجازه بدن، نفس بکشیم. آره؛ نفسی عمیق بکشیم بدونه اینکه به کس دیگه و وظایفی برگردنم تحمیل شده فکر کنم . چشم باز کنم بی نگرانی از فردا های کسی غیر از خودم
خسته‌ام به هزار و چهارصد و سی و یک زبان مرده و زنده دنیا خسته‌ام
خدایا به این مردان بیاموز، بچه‌های گرام مسئولیت آنهاست. نه زنی که باید، یکی خودش رو مرحم کنه
می‌خوام زندگی کنم. نفس بکشم. می‌خوام بفهمم، هستم. برای خودم. نه به خاطر موجودی که میره دنبال کار خودش. به خودم میام می‌بینم وقت گذشته و باید گفت: خداحافظ

باید





چه خدایی؟


یادت هست از کی بودی؟
از اولی که بودی، می‌دونستی خدایی؟
وقتی خودت تنها بودی، پس خدای کجا بودی ؟
وقتایی که هنوز ما رو نساخته بودی، حوصله‌ات سر نمی‌رفت؟
حتما واسه همین خواستی ما هم باشیم؟
وقتایی زری میاد اینجا من همه اسباب بازی‌هام و میدم باهاش بازی کنه که حوصله‌اش سر نره بخواد بره خونه‌شون. تو چرا واسه ما ناظم گذاشتی؟
ما که خبر از دنیا نداشتیم، تو خواستی ما باشیم که هی حسابای ما رو برسی که تنها نباشی. حالا تازه بدهکار هم شدیم؟
مگه نگفته بودی، میایم اینجا که خدا باشیم. ما که همه بدبخت بیچاره‌ایم. نکنه تو فقط
خدای بدبختی‌ها هستی ؟
تازشم که میگی ما هر کاری کنیم تو خواستی ما بکنیم
پس تو دیگه چه لطفی به ما کردی؟ بیایم هی اذیت بشیم. تازه باهاس کارایی بکنیم که فقط تو دوست داشته باشی. آخرشم که قراره همه رو بندازی جهندم
ببخشیدا، ولی شما مطمئنی حالت خوبه؟

کاسه داغ تر از آش



دروغ چرا؟
آدم‌ها بعد از متارکه هر چه زمان می‌گذره،

 دیگه حوصلهء بچه‌های خودشون هم ندارند.
وای به بچهء یکی دیگه.
اما از اون روزی بگم که یکی قصد کنه از هر دیواری شده وارد زندگیت بشه.
با کمال تعجب چنان توجهی به بچه‌ات نشون می‌ده که تو می‌مونی حیرون که نکنه از اول این بابای بچه‌ بوده و خودت حالیت نیست
دیگه از تو برای بچه تو مهربون تر می‌شن.

 این همون ساعت زرد معروفه که وقتی زنگ می‌زنه باید در رو باز کنی و از طرف بخواهی لطفا تشریفش رو ببره بیرون
مردم وقتی زیادی مایه میذارن که یه خوابی برات دیده باشن.

 وگرنه بچه من که بابا داشته از اول و این منم که دنبال یار می‌گردم

۱۳۸۵ اسفند ۱۸, جمعه

سیر از گشنه


نه، من این جمعه غروب‌ها رو اصلا دوست ندارم. نه حالا که تنهام، صد سال در هیچ شرایط دوست نداشتم
مثل یه شبح خودش را می‌اندازه رو احوالاتم. دلم می‌گیره. انقدر که نمی‌دونم الان این شب که تب داره یا من؟
همین‌جاها عدل الهی میره زیر سوال
خب عزیز جان تو که نمی‌تونی مثل ما محدود بشی و درد و نیازهای ما را درک کنی، چرا ما رو خلق کردی؟ مثل نابینایی که نمی‌بینه. ولی تابلوی نقاشی می‌کشه
پدر جان تو چه می‌دونی جمعه غروب یعنی چی ؟
تو چه می‌دونی تنهایی یعنی چی؟
تو کی رو داشتی که عاشقش شده باشی که بدونی من چی میگم. چرا تو کاری که ازش سررشته نداری دخالت کردی؟

۱۳۸۵ اسفند ۱۷, پنجشنبه

قصاص


راستش دروغ چرا؟ خوابم نمی‌بره
یه دختره بیست و یک‌ساله زده پدرش رو کشته
نمی‌دونم از کدوم پنجره باید نگاهش کرد؟ ما مثل مسافران ترنی هستیم که فقط می‌تونیم از پنجره کوپه خودمون دنیا رو نگاه کنیم. کم و محدود
این پدرحتی نیاز به دیدن نداره. خدا عاقبت به خیرمون کن


این آقای پدر نکبت دربه در، از نوزده سالگی به دخترش تجاوز می‌کرده. تا اینکه دختره بدبخت می‌فهمه حامله شده. اونم زده آقا رو کشته


وای گندتون بزنن، بعضی از شما آدم ها رو به خدا. پس این ناموس و حس پدرانه کوفتی چی بود؟
نکنه فیتیله داره بالا و پایین میره؟
کجای انسانیت روا داشته چنین دختری اعدام بشه؟
فکر کن اون مادر بزرگ و عموها که ایستادن و قصاص می‌خوان! ای
بترکی دنیا که این‌همه آشغال جمع کردی

رادیو جوات




می‌بینی؟
دنیا و ما غریب ترین حکایت هستی رو هر لحظه تعریف می‌کنیم. بدون اینکه پی به راز موجود در هر واقعه برده باشیم
من از نوع رادیو ترانزیستوزی هستم
وقتی هوا خوبه و امواج مثبت کائنات به شکر خدا، کرور کرور. خروار خروار. بر سرمان بارش داره. خدا را هم بنده نیستم و فقط بهش افتخار می‌دم که، می‌دونم از روحشم و می‌تونم سلطان جهان باشم
اما، امان از روزایی که از یه کانال در پیت امواج برسه. مثلا از دگوز آباد مریخ
ته ته ته جهنمم. دنیا که نگو زشت و بدترکیب. منم که فقط موندم، بپرم؟ یا دنیا رو سه طلاقه کنم؟
هر کی هم که دم دستم پیداش بشه از ترکش‌ها در امان نمی‌مونه
در هر دو حالت دنیا را همانی که باور دارم می‌بینم، مایای من از دنیا کبود و تاریک می‌شه. مگه ممکنه دنیا هر دقیقه مثل بوقلمون و ساکنین زمین رنگ عوض کنه ؟

زنانه


خدا رو شکر بعد از قرنی یه شبی با شب‌های دیگه فرق داشت. تفاوت در مکان و زمان نیست. تفکیک از فرق بین آدم‌ها ایجاد می‌شه
یه شب می‌تونه خیلی ستاره بارون باشه می‌تونه هم ابری و طوفانی یا حتی خفه و دم کرده. هیچ‌کدوم تقصیر آب و هوا نیست
مستقیم ازماست که برماست
یکی می‌شه امشب، بی اونکه اتفاق فوق العاده‌ای افتاده باشه، همینطوری می‌شد با همه چیز حال کرد. می‌تونم خیره بشم به آسمون و باور کنم یکی از اون ستاره‌ها اون بالا به من مربوطه
فکر کن شادی‌های کوچک زنانه. مثل هوس یک بغل گرم که بوی تلخ و سردش آدم و بیهوش کنه و امنیت حضورش تو رو از هیچ نامردمی نترسونه. با رفتنش با خودت درگیر نشی چی دادی، چی گرفتی؟
حتی از هیچی پشیمون نباشی از هیچی چون خودت رو باور داری
زن‌ها اینطورن، همیشه در هر موردی به خودشون مشکوک و درگیری پیدا می‌کنند. چون خواسته‌هاشون با توصیه‌های علمی هیچ خانم بزرگی یکسان نیست

زن حیوونی


،
خدایا چقدر این جامعه نثوان رو بدبخت و حیوونی خلق کردی؟
فکر کن با اون همه اهن و تلوپ و کلاس و شخصیت، کافی دستی نرم و آهسته روی موهاش سر بخوره و اسمش بشه نوازش. یا کافیه در یک روز چند بار پی‌گیر احوالش بشه و پشت هم گوشی ناهمراه به غیرت بیاد و همراه بشه و هی زنگ بخوره
کافیه احساس کنه یکی بهش قکر می‌کنه و مثلا نگرانه
حتی ممکنه از یک شاخه گل که از میدون محل کش رفته شده بیفته از پنجره تو اتاق
مثل گربه که پشت شیشه زیر آفتاب زمستون لم میده و صدای خرناسش بالا میره، زن هم از عالم واقع پا به جهان تخیل می‌ذاره
بعد از ما چی ساختن؟
یک موجود مزور و مکار که همدست شیطانه. نه تو رو خدا این انصافه؟

۱۳۸۵ اسفند ۱۶, چهارشنبه

مطمئنی؟

ميگم هان , اگه يه چيزی بپرسم شاكي نمي‌شي ؟
تو چطور تونستي مظهر عشق باشي وقتي نمي توني يكي مثل خودت رو پيدا كني. تا بفهمي عشق چيه ؟

مگه نباید خدا همه چيزا رو بلد باشه و بدونه ؟

تو چطوري مي خواي عاشقي رو بفهمي ؟

حالا اگه اينكه فكر مي كني خدايي اشتباه از آب دربیاد، وتو فقط در فكر خودت خدا بوده باشی، پس تكليف چيزایي كه ياد نگرفتي چي مي‌شه ؟

تو که نه مامان داشتی نه بابا
پس کی بوده که فهمیده تو خدایی و اینو بهت گفته؟

از کجا فهمیدی باید ما رو بسازی؟ نکنه تو یه فیلم دیده بودی؟

حالا به فرض که قیامت کنی و دنیا تموم بشه. ما نباشیم می‌خوای خدای کی باشی؟
فکر نمی‌کنی دنیا جای کسل کننده‌ای بشه؟


رویای زمین


در عهد ماهواره سنگی برحسب نیاز یه چیزهایی به عنوان رویای و برنامه مردم زمین تعریف شد. در عصر دوهزار و ماهواره‌های لوس آنجلسی باز اصرار به حفظ ظاهر و پوسته همان رویاها می‌کنیم
عشق، ازدواج، بچه ساختن، قد خر کار کردن و در آخر با کوله‌باری از بدهی به خودمون از سهم زندگی
دنیا رو ترک کردن اسمشم می‌ذاریم زندگی
شاید اگه همه بر حسب اطلاع از نیازها و شناختی که از خود داریم انتخاب می‌کردیم. نه واجب می‌شد، منو دختران بانو ملاهت همزمان ازدواج کنیم

و نه لزومی داشت انقدر حرص بخوریم چرا از اون یکی عقب موندیم؟
اگه بنا نبود همه دیپلم بگیرن مجبور نمی‌شدیم از روی دست هم نگاه کنیم و همه با هم سه کنیم

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

لابراتوار


درباره همه چیز تحقیق شده ، می‌شه و خواهد شد جز راجع به اینکه، آیا می‌توان به‌طور اختیاری و ارادی تصمیم گرفت که عاشق فردی مشخص شد؟
یه‌کم جدی باش. به‌خدا حالا دیگه دارم حرف جدی می‌زنم. باورت نمی‌شه اگه بگم با حل این دردسر بزرگ بشری. چه بسا بشه مراحل پیشرفت را ده تا ده تا طی کرد. خدا رو چه دیدی؟
فکر کن تو دیگه مجبور نیستی بشینی تا یکی پیدا بشه که بتونه توجه تو رو اون‌طور که تو دوست داری بدزده
اراده می‌کنی و این عشق را با هر آدرس دیگه جایگزین می‌کنی. در عوض مثل بچه آدم می‌رم دنبال کار و زندگیم. خدا می‌دونه تا همین حالا چند تا نوبل از کیسه‌ام رفته و عقبم که با امکان این تحول بزرگ چه بسا معجزه هم کردیم
خدا رو چه دیدی

عشق

زندگی سهم کسانی است که
از عشق ورزیدن

نترسیدن
و زندگی کردن



از دری که عشق می‌آید
نفرت می‌رود
در قلبت را همیشه به روی عشق باز نگه‌دار




عشق اونیه که
دختره عطر می‌زنه، پسره ادکلن

میرن بیرون تا
هم‌دیگه رو بو کنند


روزانه


اصولا موجودات ناسپاس و فراموشکاری هستیم
روزهایی هست، در پوست خودم جا نمی‌شم. لپ‌هام گل انداخته و مالک فرداهای بسیار.
فردا می‌تونه ، از برزخی خوفناک متولد بشه. چنان از تاریکی پیرامون می‌ترسی که همه روزهای خوب خدا فراموش می‌شه و دنیا برای تو فقط تلخه
درست دراوج تاریک هراس ، از پنهان ترین روزن ممکن نوری تابش می‌کنه که تا شعاع غریبی اطرافت را روشن و گرم می‌کنه
دوباره به‌دنیا میای. زیبا می‌شی. و معنای خدا را خوب می‌دانی
جهان انسان مرزی بین سیاه و سفید است. در کنار فراموشی

الهام- معجزه



مال من که معمولا اینطور می‌شه
یه چیزی لجم رو در میاره. نظر به این غرور خرکی دارم خیلی سریع دست به‌کار ساخت مرحمی برای التیام زخم‌هام می‌شم
که صد البته که، معمولا کور می‌کنه، شفا نمی‌ده
یه‌جایی از یه چیزی دردش اومده. شاید بیشتر از اونی که خودم فهمیده بودم؟! به هر حال خواب نما شدم
باید حتما یه کاری بکنم. این از اون دسته الهامات مسموم غیبی است که معمولا همه به‌نوعی دریافت می‌کنیم. اونجایی که نباید وارد عمل می‌شیم
در حالی که می‌دونیم الهام مذکور احیانا از حیاط همسایه به گوش رسیده. اما ما که شدیدا به این نشانه نیازمندیم، چاشنی رو می‌زنیم
فقط خدا خودش کمک کنه که تبدیل به فاجعهء هسته‌ای نشه



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...