۱۳۸۶ فروردین ۳, جمعه
اعتیاد
هر چی باشه زور نسل جوان میچربه
بالاخره باید ساک سفر بست و راهی شد
خدایا خوب فکر کن ببین بالاخره نمیخوای یکی رو بفرستی که اون منو ببره سفر؟ من میدونم چقدر به تجربهاش احتیاج دارم.
حالا تو هم به روی خودت نیار تا ببینیم کی خجالت میکشی؟
منم آخرش عقدهای که شدم.
میرم ترمینال معتاد میشم و برای پول جنس، کارم میکشه به قاچاق مواد مخدر و الی آخر.
ببین.
بی محلی سرکار میتونه چه فاجعهای بیآفرینه؟
۱۳۸۶ فروردین ۲, پنجشنبه
تکلیف عید
یادش بخیر بچگی
عزیز دردونه مادر بزرگ بودم و نوه عزیز فامیل. از طریق مادر جان من حاکم بودم و دنیا به کامم بود.
مادر بزرگ فراموش کرده بود که جاودانه نیست و من میمانم و واقعیت تلخ زندگی که تنهایی است
یادمه عید هفت سالگی بود
اونموقعها تکلیف عید بی معنا بود.
بهتر بود میگفتیم جریمههای عید.
تاوان شادی!
معلم روز آخر سال امریه صادر میکرد که باید چند دفتر چند برگ برای جریمههای عید تهیه کنیم.
خدابیامرزه خانم جان را که سه روز مانده به سیزده بدر عروسها را بسیج میکرد تا تکالیف من را با خطهای خرچنگ قورباغه جعلی بنویسند.
وای که چه حالی داشت.
من تو حیاط میچریدم و زنداییها از ترس مامی شوشو مشغول مشق نوشتن
۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه
اول فروردین
به هر کلکی بود روز بیقواره اول سال سپری شد.
وقتی سال رو بیموقع تحویل میدن، تو هم ظهر بیدارمیشی
تا خودت رو پیدا کنی و تبریکات تلفنی انجام بشه شده شب
خدا باقی سال رو بخیر کنه.
البته جرقههایی هم بر آسمان رویت شده که هنوز نتیجه تحقیقات معلوم نیست
اگر از نوع شهاب سنگهای آهکی یا سنگ پایی نباشد شاید بتوان به سال جدید اندکی چشم امید داشت
باید برم شمال، حالش نیست.
خدا میدونست تنهایی حتی بهشتم خوش نمیگذره که حوا را آفرید.
منم انگیزه برای سفر ندارم
۱۳۸۵ اسفند ۲۹, سهشنبه
خجسته ، نوروز پارسی
سلام به وطنم ایران و نوروز چندهزارسالهاش
درود بر نژاد پاک آریایی
نژاد عقل و درایت
سلام به خوزستان و گلستان
به تهران و گیلان
سلام به پرسپولیس هخامنشی
و سلام و درود بر روان پاک کورش
بزرگ مرد آریایی
سلام به تو دوست من
سلام به تو همرازمن
سلام به همدم شب و روزم
سال نو، ماه نو، هفته و روز و ساعت نیک و نیکو بر شما فرخنده
خداوندا در سال جدید نیکویی های خلقتت را از ما دریغ نکن
درود بر نژاد پاک آریایی
نژاد عقل و درایت
سلام به خوزستان و گلستان
به تهران و گیلان
سلام به پرسپولیس هخامنشی
و سلام و درود بر روان پاک کورش
بزرگ مرد آریایی
سلام به تو دوست من
سلام به تو همرازمن
سلام به همدم شب و روزم
سال نو، ماه نو، هفته و روز و ساعت نیک و نیکو بر شما فرخنده
خداوندا در سال جدید نیکویی های خلقتت را از ما دریغ نکن
شام عید
چه شب خوبی! جای همه دوستان اونوره آبی در وطن خالی است
ازدحام اونها که عقب موندن و هنوز خرید نکردن و از طرفی خلوتی خیابانهای حاشیهای و حتی اتوبانها خبر از سفر میده.
چراغها روشن و ماهی های فراوان و گلهای رنگارنگ که ده قدم به ده قدم بساط داغی داره و بگم از شام شب عید که همه خانواده دور هم هستیم و بوی سبزی پلو ماهی فضای خونه را گرم و امن کرده.
عید یعنی همینها دیگه.
چیدن تدریجی سفره هفت سین و آماده شدن برای تحویل سال جدید.
مراسمی که تنها سالی یکبار پیش میاد
جای همه خالی
ازدحام اونها که عقب موندن و هنوز خرید نکردن و از طرفی خلوتی خیابانهای حاشیهای و حتی اتوبانها خبر از سفر میده.
چراغها روشن و ماهی های فراوان و گلهای رنگارنگ که ده قدم به ده قدم بساط داغی داره و بگم از شام شب عید که همه خانواده دور هم هستیم و بوی سبزی پلو ماهی فضای خونه را گرم و امن کرده.
عید یعنی همینها دیگه.
چیدن تدریجی سفره هفت سین و آماده شدن برای تحویل سال جدید.
مراسمی که تنها سالی یکبار پیش میاد
جای همه خالی
بدرود خاطرات زیبا
همه چیز زندگی عجیب و در نهایت خواستنی است.
همهء عمر در پی خوشبختی دویدیم غافل از اینکه خوشبختی همان لحظاتی بود که میگشتیم و نفهمیدیم
روزها ساعتها هیچیک شبیه هم نیستند.
چه به ماهها و. سالها.
از صبح بهیاد نوروز گذشته همین موقع ها بودم. یک چیزی باعث خوشحالیم بود.
نه اینکه الان خوشحال نباشم.
اما جنس اون با روزمرگی تفاوت داشت.
دنیا برام زیبا بود و هر لحظهاش را دوست داشتم.
امید به چشمم نشسته بود.
البته از همون امید آبکیها که یک حباب بود و زود ترکید.
اما این مهم نیست.
مهم اینه من طعم این نوع از خوشبختی و عشق را چشیدم
درود به امسال و بدرود سال گذشته که تلخ و شیرین، با هم بودی
بدرود همه خاطرات من در سال هشتاد و پنج.
شما را متبرک و به خدا میسپارم تا جایی باز شود برای خاطرات سال نو
بیا
چندساعت بیشتر به پایان سال نمونده.
بیا کدورتها و هر چی دلخوری داریم در سال کهنه جابذاریم و با لبخند مهر راه را برای ورود انرژی مثبت سال تازه باز کنیم
تا قیامت میشه از هم دلخور و یا قهر بود.
اما هنر در وحدت وجود است.
انسان خدا، خدایی میکنه.
با مهر و لطف با صفا و عشق.
باید شبیه به اوزندگی کرد تا خدایگونه شد
دستهایمان را دراز کنیم و بذر عشق در دلها بکاریم که همه هنر انسان بودن به این است.
میشه آزرد، میشه دل شکست، میشه پیوند زد.
میشه لبخند زد میتوان گریست.
همه انتخاب با ماست بیا دنیا را زیبا کنیم
۱۳۸۵ اسفند ۲۸, دوشنبه
چند ساعت مانده
تا الان داشتم لیست مینوشتم.
ولی در واقع نمیدونم چیمیخوام
کلی فکر و نقشه و کلی هوای تازه و باقی چیزهایی که نمیشه گفت شد، سه صفحه کاغذ کلاسور
خدا بده برکت!
خوبه راهیه مسیر شناختم و در پی سفری سبک.
اگه قرار بود مثل آدم باشم نه گمانم که این کیسهء خواستههای من پر میشد
خدایا دلهایمان را سرخ از حرارت عشق
مسیرمان را سبز و هموار و
دلهایمان را با خلق خدا مهربانتر؛ فرما
خدایا زخمهای مان را بی مرحم رها مکن
سلامتی و شادابی را بر زندگی همه مقدر فرما
و دولت عشق را بر دلهامان حاکم نما
ولی در واقع نمیدونم چیمیخوام
کلی فکر و نقشه و کلی هوای تازه و باقی چیزهایی که نمیشه گفت شد، سه صفحه کاغذ کلاسور
خدا بده برکت!
خوبه راهیه مسیر شناختم و در پی سفری سبک.
اگه قرار بود مثل آدم باشم نه گمانم که این کیسهء خواستههای من پر میشد
خدایا دلهایمان را سرخ از حرارت عشق
مسیرمان را سبز و هموار و
دلهایمان را با خلق خدا مهربانتر؛ فرما
خدایا زخمهای مان را بی مرحم رها مکن
سلامتی و شادابی را بر زندگی همه مقدر فرما
و دولت عشق را بر دلهامان حاکم نما
قرار تازه
یک سال دویدی، یکسال با چشم باز دروغ گفتی. یکسال دیده رو ندیده کردی ، کرده رو نکرده. با هر آرسن لوپن بازی که بود این یکسال هم تموم کردی
مثل زمان سفر.
هزارتا لایی میکشی و خلاف میکنی که بیست و پنج دقیقه زودتر برسی تازه بگی: خب حالا چه کنیم؟
حالا از همه پلها و موانع گذشتی، خوشحال هستی؟
در این یکسال، چقدر واقعا زندگی کردی؟
به خودت چقدر از زندگی بدهکاری؟
به چند نفر گفتی دوستت دارم و به سر چند نفر صادقانه دست نوازش کشیدی؟
چندتا رو رسما دودرشون رو بیچوندی لای پنبه ؟
چندتا گیاه کاشتی؟
چند خلقت داشتی؟
دست چندتا رو گرفتی؟
چقدر چاخان سرهم کردی؟
بیشتر روزها توی آینه از خودت راضی بودی؟
و به قاعدهء هر ساعت این سیصدوشصت وپنج روز میشه میپرسید، حالا که سال نو کمتر از یک روز با ما فاصله داره. قراره همینها تکرار بشه؟
یا قراره واقعا یکسال انسانتر بشیم
قول بدبم به قدر همان لیوان آب مواظب شکستن دل هم باشیم
مثل زمان سفر.
هزارتا لایی میکشی و خلاف میکنی که بیست و پنج دقیقه زودتر برسی تازه بگی: خب حالا چه کنیم؟
حالا از همه پلها و موانع گذشتی، خوشحال هستی؟
در این یکسال، چقدر واقعا زندگی کردی؟
به خودت چقدر از زندگی بدهکاری؟
به چند نفر گفتی دوستت دارم و به سر چند نفر صادقانه دست نوازش کشیدی؟
چندتا رو رسما دودرشون رو بیچوندی لای پنبه ؟
چندتا گیاه کاشتی؟
چند خلقت داشتی؟
دست چندتا رو گرفتی؟
چقدر چاخان سرهم کردی؟
بیشتر روزها توی آینه از خودت راضی بودی؟
و به قاعدهء هر ساعت این سیصدوشصت وپنج روز میشه میپرسید، حالا که سال نو کمتر از یک روز با ما فاصله داره. قراره همینها تکرار بشه؟
یا قراره واقعا یکسال انسانتر بشیم
قول بدبم به قدر همان لیوان آب مواظب شکستن دل هم باشیم
عشق برهنه
واژه متبرک عشق هرجا بیاد فضا روحانی و سرشار از انرژی میشه. این یعنی معجزه.
میدونی؟
میدونم نمیدونی.
یعنی هنوز چیزی نگفتم که تو بخوای بدونی.
دانشمندان میگن، بعد از چگالی انفجار اتمی بزرگترین چگالی، چگالی عشقه! در کوتاهترین زمان ممکن دنیا را برای تو زیر و رو میکنه
همهاش فکر میکنم که چنین حادث کبیر و زیبایی چطور این چنین محزون و تنها مانده که هیچ کس برای برداشتنش دست دراز نمیکنه؟
به گمانم بسیار سخته.
برای عشق باید عریان شد
وای فکر کن
این پسران گوگولی مگولی آدم که کم شبیه انسانهای اولیه نیستند برهنه باشند. اییییییییییییییییش
اما نه عریانی تن که عریان بودن در کنارتو، خود حقیقی بودن، بیتکبر و ریا. عشق ورزیدن.
خندیدنهای صادقانه.
عیان کردن همه آنچه که از غیر نهان میکنیم.
در حالیکه همیشه آنچه را که نیاز حقیقی است از دست میدیم
هیچوقت خود واقعی نیستیم تا نیاز حقیقی ما را ببینه و کلیدی زده بشه. ماسکهای مجازی، برداشتهای مجازی
همیشه با نقابی زندگی کردیم که نقطهء آرامشش، هر چه زودتر رسیدن به خانه و برهنگی در کنار خود و برداشتن نقاب هاست
اینهاست که تشویشها و بگیر و ببند مالکیت را به وجود میاره
میدونی؟
میدونم نمیدونی.
یعنی هنوز چیزی نگفتم که تو بخوای بدونی.
دانشمندان میگن، بعد از چگالی انفجار اتمی بزرگترین چگالی، چگالی عشقه! در کوتاهترین زمان ممکن دنیا را برای تو زیر و رو میکنه
همهاش فکر میکنم که چنین حادث کبیر و زیبایی چطور این چنین محزون و تنها مانده که هیچ کس برای برداشتنش دست دراز نمیکنه؟
به گمانم بسیار سخته.
برای عشق باید عریان شد
وای فکر کن
این پسران گوگولی مگولی آدم که کم شبیه انسانهای اولیه نیستند برهنه باشند. اییییییییییییییییش
اما نه عریانی تن که عریان بودن در کنارتو، خود حقیقی بودن، بیتکبر و ریا. عشق ورزیدن.
خندیدنهای صادقانه.
عیان کردن همه آنچه که از غیر نهان میکنیم.
در حالیکه همیشه آنچه را که نیاز حقیقی است از دست میدیم
هیچوقت خود واقعی نیستیم تا نیاز حقیقی ما را ببینه و کلیدی زده بشه. ماسکهای مجازی، برداشتهای مجازی
همیشه با نقابی زندگی کردیم که نقطهء آرامشش، هر چه زودتر رسیدن به خانه و برهنگی در کنار خود و برداشتن نقاب هاست
اینهاست که تشویشها و بگیر و ببند مالکیت را به وجود میاره
۱۳۸۵ اسفند ۲۷, یکشنبه
مناجات خواجه سیب الدین
خداوندا سالی که گذشت را سپاس و سال در پیش رو را شیرین کن
خداوندا لحظهای تنهایم نگذار که امسال را با تو رسم میکنم
خدایا بذر عشق بر دشت پهناور قلبهایمان بپاش که سخت تنهاییم
پروردگارا تنهایی و اندوه از ما دور بدار و نور شفقت بر دلهامان بتاب
خدوندا امنیت و صلح را به زمین بازگردان که زمین سخت بیمار و آزرده است
خداوندا روشن کن همه دلهایی را که تا کنون نور عشق را ندیدن
خدایا نعمت و فراوانیات را برما روا دار و فقر را از دل و کیسههایمان دور نگهدار
خداوندا در سال جدید مشکل بیشوهری تمام بانوان گرام را حل بفرما
دل اداره ازمابهترون را با ما نرم بفرما
خداوندا لحظهای تنهایم نگذار که امسال را با تو رسم میکنم
خدایا بذر عشق بر دشت پهناور قلبهایمان بپاش که سخت تنهاییم
پروردگارا تنهایی و اندوه از ما دور بدار و نور شفقت بر دلهامان بتاب
خدوندا امنیت و صلح را به زمین بازگردان که زمین سخت بیمار و آزرده است
خداوندا روشن کن همه دلهایی را که تا کنون نور عشق را ندیدن
خدایا نعمت و فراوانیات را برما روا دار و فقر را از دل و کیسههایمان دور نگهدار
خداوندا در سال جدید مشکل بیشوهری تمام بانوان گرام را حل بفرما
دل اداره ازمابهترون را با ما نرم بفرما
امروز، فردا
نمیدونم چند تا شب عید از سهمیهام مونده؟
نمیدونم چندعید دیگه باید همچنان تنها باشم؟
نمیدونم چند عید سخت باور داشتم تنهایی به آخر رسیده؟
نمیدونم چند عید تک و تنها بودم؟
هزارهزار نمیدونم دیگه از گذشته و آینده
نمیدونم این چندمین عیده که من اداش رو در میارم ولی معنای عید را در کودکیها جستجو میکنم؟
تصاویری معطر به عطر نقل بیدمشکی.
گلابپاشهای ناصری و عطر اسفند که با ورود مهمانها مادر بزرگ دود میکرد
کاش بچگی میفهمیدم زندگی یعنی این.
به جای اینکه فقط حسرت بزرگ شدن را بخورم
و کاش حالا میفهمیدم زندگی یعنی این بهجای اینکه حسرت دیروز را بخورم
نمیدونم چندعید دیگه باید همچنان تنها باشم؟
نمیدونم چند عید سخت باور داشتم تنهایی به آخر رسیده؟
نمیدونم چند عید تک و تنها بودم؟
هزارهزار نمیدونم دیگه از گذشته و آینده
نمیدونم این چندمین عیده که من اداش رو در میارم ولی معنای عید را در کودکیها جستجو میکنم؟
تصاویری معطر به عطر نقل بیدمشکی.
گلابپاشهای ناصری و عطر اسفند که با ورود مهمانها مادر بزرگ دود میکرد
کاش بچگی میفهمیدم زندگی یعنی این.
به جای اینکه فقط حسرت بزرگ شدن را بخورم
و کاش حالا میفهمیدم زندگی یعنی این بهجای اینکه حسرت دیروز را بخورم
اشتراک در:
پستها (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...