۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

پل صراط

م
اگر می‌شد حساب شب‌های زندگی رو کسر کرد
شاید بشه به آینده امیدوار بود. اما با احتساب همه شب‌ها و روزها. راه باقی مونده آب می‌ره و دل‌من هم کوچیکتر
وای که اگر یه روز به جای خونه اون دنیا چشم باز کنم
هیچ‌یک از مردانی رو که باور عشق را درم کشتن، حلال نمی‌کنم
سر پل صراط یقه همه کسانی که منو نسبت به مردها دل‌زده و دل‌مرده کردن می‌گیرم
الهی خدا، یکی از اون‌ها که ، اگر وارد مسیرم شده بودن، من عشق را تجربه می‌کردم
به بهشت راه نده
کلی‌هم شاکی می‌شم از دست اون‌ها که یه عمر گفتن: قول می‌دم یک جفت چشم زیر این آسمون آبی هست که منتظر تو است
خلاصه که دعا کنید من چیزیم نشه
وگرنه پرونده عالم و آدم رو میزه



بازی






رسم زندگی اینه که تو چشم بگذاری
و
من قایم بشم
و تو
بگردی یکی دیگر را پیدا کنی


ناشناس

بانو جان

بانو جان
دلتنگی، می‌دونم دلت شکسته و بغض داری
می‌دونم غریبی. اما خیلی دور خیلی نزدیک با منی. کاش می‌شد گوشی یا آرامشی بودم مثل شب‌های قدیم. برای لحظات تنهایت
اما بانو جان
زندگی و زیبایی عشق به همین دلتنگی است
به رفتن‌هایی که گاه نیمی از وجود مارا با خود می‌برن. خالی می‌شیم تا دوباره پر بشیم
پس هستیم
چه نیکو که دلی هست که بشکنه
بانو لبخند بزن حتی برای چند دقیقه. شاید روی لبات گیر کرد و موندگار شد



خداوندگار عشق



خداوند خلقت کرد، خلقت کرد، تا خسته شد
در بینابین چرت خستگی فهمید، همه چیز از او انعکاس یافته جز عشق. واووووووو
فکر کن. سوتی اعظم
خالقی که هستی آینه ذات اوست
به‌قول گلی « اگه یه خدابانو بود که ایی خدانم عاشق می‌شد. خوب بود ها»
وقتی فقط یه خدا داریم و اگه دوتا بشه دیگه خدا نمی‌شه . تصمیم به خلقت انسان گرفت تا با ورود روحش به کالبد انسان، چنان خرد بشه تا فقط بتونه عشق را تجربه و احساس کنه
خدا با همه عظمتش برای تجربه عشق ذره شد. ما موجودات دو پا همچنان منیم
حاضریم در تنهایی بمی‌ریم اما در عشق برهنه نباشیم
آدم‌ها از عشق می‌ترسند
عشق تو را برهنه به منظر دید محبوب می‌نشاند. و این برهنگی و عاری از مقامات بودن، برای انسان کوچک بسیار دشواره

..





یاد من
باشد
تنها هستم

ترک عادت موجب مرض است


هی می‌رم سم‌زدایی
ترک عادت می‌کنم. جون می‌کنم
به هر درد و بلا دوباره به نبودن عادت می‌کنم
بعد به راحتی یه موجودی از یه جایی با چهارخط دست نوشته ارسالی، برت می‌گردونه سرمنزل اول
دوباره باید انتظار بکشی، ضعف کنی، و نتونی به چشم مردی نگاه کنی
چون، دوباره کوری
دوباره باید بری سم‌زدایی. دربدری تا دوباره از سرت بی‌افته
من‌ که دیگه وبلاگ تعطیل نمی‌کنه. گفته باشم
آخه، چرا شما اولاد آدم. اینطور ارتباط تنگاتنگ با انواع خزنده‌ و جک و جونور دارید
مثلا، با اجازه بزرگترها.
جناب کرم یا مارمولک؟

فنا در عشق


اگر واقعا می‌دونستی عشق چیه و می‌فهمیدی چطور بدون عشق ذره‌ای انرژی خلاق نداری؛ این‌طور بی‌خیال ازش عبور نمی‌کردی
عشق یعنی همین که بعد از چهار سال کار مداوم؛ منو کار داریم تو سرهم می‌زنیم و نتیجه‌ای حاصل نمی‌شه
از عشق دورمون کردن که خلقت را از ما بگیرن. دیدیم بهتره چهارچنگولی به تکبر و غرور بچسبیم تا احساس کسری نکنیم
ما از خودمون آویزونیم. از منیت، من
تا چشم‌مون رو به دنیا ببندیم
عاشقی کار هر کس نیست. عشق از من گذشتن و در او حل شدنه
عشق مثل عشقه دور تو می‌پیچه و در خود فنات می‌کنه. تا آمادگی دریافت نداشته باشی، در مسیرت قرار نمی‌گیره

۱۳۸۶ تیر ۲۲, جمعه

سلام , عشق


سلام به عشق و
سلام به هر چه قلب باصفاست كه هنوز جاي عشقه
سلام به همه ي اون‌هايي كه عشق را مي‌شناسند و عاشق هستند
سلام به اون‌ها كه عشق رو مي‌شناسند. اما، گمش كردند
سلام به اون‌ها كه هم عشق را مي‌شناسند، هم عاشقند
سلام به همه كساني كه دوستشون دارم
سلام به همه اون‌ها كه دوستم دارند
سلام به كساني كه زماني عاشق شان بودم
و سلام به اون‌ها كه عاشقم بودن و نمي‌دونستم
اون‌ها كه دوستم دارند و نمي‌دونم
سلام به اون‌هايي كه مي‌تونم دوستشون داشته باشم. ولي نمي‌شناسم‌شون
سلام به اون‌ها كه برام عشق را معني كردند
سلام به اونها كه يادم دادند چطور لپ‌هام و وشگون بگيرم تا گلي بشه
سلام به اون‌هايي كه ناغافل لپ‌هام و از عشق گلي كردند
سلام به همه خاطرات خوش يه كمي عاشقونه و نيمه عاشقونه
سلام به اون‌ها كه ساعت‌هاي انتظارشون رو پشت پنجره مي‌شمردم
و سلام به شرم اولين نگاه در چهارده سالگي
سلام به حميد رضا مشفقي
كه هيچ‌وقت نفهميد چطور توي كلاس از هول اون همه چيز رو خراب مي كردم
سلام به عشق ساده بچگی


منظومه شمسی


بیا شاهد هم که با آمدن آزاده به ایران مدتی نایاب شد هم‌ اینک از راه رسید
نگفتم؟
ما ذاتا گول مال بار اومدیم
عطارد نازنین این‌طوری ها نیست. به گمانم ما مفهوم عشق را هرگز نیافته باشیم؟
وقتی عاشقی دیگه برای طلب ارث خانوم باجی، آقاجان و سوسکی که رو دیوار راه می‌ره. وقت و دلیلی پیدا نمی‌کنی که بخوای قهر و ناز کنی
قهر و ناز محصول منه خودخواه و از عشق بری است
عاشق نمی‌ره که ببینه کی، کی برم می‌گرده. اون آشفته حال در اکنونه
اونهایی که شمردی، برای عادته نه عشق

گول‌مالون جمعه


خدا بخیر کنه غروب جمعه‌ای را که از الانش کار به قهوه سیاه بکشه. دیگه برای قورت دادن تلخی غروب بی اسلحه شدم
تا صبح که از کمبود عشق نشد بخوابم. از صبح کله صحر هم که به مرحمت جناب معمار و دستگاه فرزش نخوابیدم. حالا هم که چشمام فلاشر می‌زنه اما باز دچارم
دچار تلخی تلخ جمعه تنها
هی گول‌می‌مالیم. باز شنبه به جمعه می‌رسه و دوباره سر خودمون رو گول می‌مالیم
یه ماله دست گرفتیم و همه‌اش به خودمون می‌کشیم. همینه که هیچ‌وقت هیچی نشدم. ولی تا دلت بخواد از طول و عرض رشد کردم. فکر کنم یه دویست کیلو روی 57 کیلو وزنم رفته باشه و یه صد سانتی هم روی نردبون دزدا
شاید قراره این‌طوری به همسایگی خدا برسم. حالا این افزایش قد از زندگی‌های قبلی تاکنون چقدر بوده؟ الله و اعلم
همه چیز خاصیتش عوض شد، جز خاصیت این گول مالیدن‌ها من که رفت و شکل عادت شد
حالا دیگه انقدر به گول عادت کردم که یکی هم که بیاد پس می‌زنم. یا باید گول رو ترک کرد یا عشق

۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

حیا به چشمه


به خدا رفتم بخوابم، اما یادم افتاد بیام فقط این جمله را هم بگم و برم
ما که مبنا را بر زندگی در لحظه اکنون قرار دادیم. خدا را چه دیدی اومدی اون افتاد من صبح دیگه بلند نشدم
پس لال از دنیا نرفته باشم
به‌قول دون خوان هر کار را طوری انجام بده که شاید آخرین نبرد یا حرکت زندگیت باشه
ای‌نهمه حرف زدم که این یه جمله رو بگم
من چه کنم که دارم از خواب غش می‌کنم. اما، بغض گلوم و گرفته؟
این خدا یعنی روش می‌شه؟
آره
به‌قول گلی:« یه خدابانو نداریم که ایی خدا عاشقش شده باشه بفهمه ما چی می‌گیم؟» اینم شد خداوندگار؟
دیگه به خدا رفتم. اگه یه‌کلمه دیگه گفتم
آه آه
خدا کنه تو رودروایسی شماهام که شده لپ‌های خدا از شرم گلی بشه

سر عشق


اگه خیلی دوستش داشته باشی و بین برزخ گیر کرده باشی چاره‌ای نداری جز استخاره
چون
اگه بری جلو و بگی؛ دو حالت داره، یا محکم می‌زنه تو گوشت، یا لپاش گل‌می‌افته ( البته در مورد نسوان) یا چشماش برق می‌زنه درباره ( ذکور) یا قند تو دلش آب می‌شه
اگه نگی، خب اون از کجا بدونه؟
تو از کجا بدونی؟
ممکنه بگی، برات انواع کلاس وصله پینه و مادام کوری بذاره که حالا یکی بیاد جمعش کنه
و باز ممکنه بعد از گفتن، تو به یکی از خوشبخت‌ترین آدم‌ها بدل بشی
تا جایی که من می‌دونم. حتی حافظم نفهمید که سر عشق بپوشاند، یا نه؟
تازه اون‌موقع هنوز آدم‌ها نسبت خویشی با یابو پیدا نکرده بودن که یابو برشون داره
وای به حالا

داری



من تنها که نه. ذات همه آدم‌هاست
البته با اجازه جماعت ( نسوان - نثوان ) "به هر دو مدل نوشتم که دیگه کسی ایراد نگیره" ×
الخصوص این فقره موقوفة لطیفه ظریفه اینه که،حتی وقتی واقعا می‌گن خداحافظ. واقعی و از ته دل. منشون بر نمی‌داره تو هم واقعا سرت و بندازی و بری
چند قدم دور نشده، می‌ایسته و پشت سرش رو نگاه می‌کنه ببینه تو واقعا به همین سادگی گفتی باشه برو منم می‌رم و رفتی؟
اصلا دنبال بهونه بود. دیدی چه از خدا خواسته رفت؟
اصلا، همه‌اش دروغ بود. اصلا دوستم نداشت
حیف اون‌همه احساس
ولی اگر تو همچنان سرجات خشک شده باشی و ناباورانه انتظار برگشتش رو بکشی
اون‌موقع است که
چه آدم کنه‌ای؟ خب می‌دونه بهتر از من گیرش نمیاد
تا چشش درآد که نتونست منو داری کنه

دیشب پریشب


این پنجشنبه. به تعبیر سنتی، شب جمعه، فردای چهارشنبه، دیشب جمعه
مثل همیشه لب‌ولوچه من آویزونه. اخم نکن، گناه دارم
نه حوصله کسی دارم. نه حال رفتن جایی، از گرما هم نمی‌شه رفت شمال. به عبارت ساده تر
حوصلة من سر رفته
حالا اگه همه اینها و بدتر از این‌ها هم جمع بود، ولی تنها نباشی. اصلا مهم نیست. نه هر کسی
کسی که با کسان دیگه برای تو فرق داشته باشه. با فکرش صبح چشم باز کنی و شب به خواب بری. جهنم درک حتی کنارت نبود
اما خیلی دور خیلی نزدیک بود. این خودش یعنی همه چیز. تو بین هفت میلیلرد آدم یه نقطه‌ای از جهان. یکی را داری که تونسته وارد ذهنت بشه
فکر کردی شوخیه؟
نه به جان مادرم. درد نبود جنس نیست. نبود هم گل ِ آدمه

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

سکُ سکُ



این آقاهه منو دعوا کرد
از همیشه تخم خر و لجباز بودم. اما همه چیز حد داره. مثل حالا که این آقاهه بهم گفت گوشت تلخ. باز یاد همه چیزهایی که ندارم افتادم
باز دلم بغل خواست تا چنان درش قایم بشم که دیگه پیدا نشم
غلط نکنم من بیشتر از عشق یه سنگر لازم دارم
نوجوانی با پسرهای مدرسه که به سمت خونه ریسه می‌شدیم. محض خالی نبودن عریضه، یه چند تا زنگ می‌زدیم و در می‌رفتیم
آخرین زنگ نزدیک به خونه رو محکم می‌زدیم. دیگه رسیده بودی و می‌پریدی پشت در خونه. هنوز نفس نفس می‌زدی و قلبت داشت می‌اومد تو دهنت. ولی حس رسیدن به امن خونه شیرین تر می‌شد
حالا منم هی زنگ می‌زنم، اما جایی ندارم بهش پناه ببرم
اگه تا صبح غصه خوردم. گریه کردم. در تمام برگهای جعبه دستمال کاغذ فین کردم و صادقی گوش دادم
گناهش گردن کی می‌شه؟
آقاهه؟ یا زنگ در؟

نسل پدرسوخته


جلل الخالق از هوش بچه‌های این زمونه. می‌گن« آخره زمانه» حتما اینهام از پدیده‌های نوظهورش هستند
دیگه حتی سر یه بچه شش ساله رو نمی‌شه گول مالید. مثل گلی که می‌پرسه: « کیمیان، خدا شبا با طناب میاد پایین؟ اصغر آقا که مرد با طناب رفت بالا؟»
یا :« اگه ایی خدا همه کارانی می‌کنه که فقط خودش دوست داره، پس کجاش مهربونه؟» من این وسط‌ها مجبورم بگم نه عزیزم.اون چون خودش در ما زندگی می‌کنه، پس ما هم از خواسته‌هاش سهم می‌بریم. آخه، ماهم خداییم
بعد با کمال وقاحت می‌گه« این‌که همه چیزها رو خودش دلش می‌خواد. پس دیگه چرا جهنم و ساخت؟ »
همین زبون درازی هارا کرد که هنوز یه‌پاش و من می‌کشم . یکی را وزارت فخیمه از ما بهترون و گلی بین دو لنگ در گیر کرده
معلومه دیگه اتفاقی نمی‌افته
از شانس. وقتی ما بچه بودیم، پدر سالاری بود و وسط طلایی ته‌دیگ و گوشت‌های نرم خورش برای پدر جدا می‌شد
حالا که رسیدیم به مرز، دوره فرزندسالاری شده
اونم از سن تین‌ایج که یه عمر حسرتش رو خوردیم تا نوبت ما شد، گفتن چادر
اونها که ریختن تو خیابون، نسل هالوی نزدیک به‌ما ما بود. که، تا هفته قبلش فکر می‌کرد. خدا، شاه، میهن. یعنی معادله‌ای به اسم انقلاب برای ذهنش گنگ بود. یهو شور برش داشت و زد دنده شیتی رفت و انقلاب هم کرد
حالا کی اینها رو می‌تونه بفرسته، جبهه یا برای انقلاب تو کوچه؟
دعا کنیم دیگه جنگی در نگیره که هفته اول کشور تسلیم دشمن می‌شه. چون کشور می‌ره و ما هنوز سعی داریم این وروجک‌ها را قانع کنیم که باید برن جبهه



یا قمر بنی هاشم اینا


گاهی دلم می‌خواد اون چادر قمر خانم و ببندم و بگم آهای نفس کش. کی گفته من خوشمزه یا حتی قابل تحملم؟

اگه این بود که وبلاگ نمی‌نوشتم. الان مثل بچه آدم گوش به اوامر یک آقای شوهری داشتم. یکی از این پسران زشت و بدترکیب جناب آدم که تا حالا چهار آیدیش را ایگنور کردم. مرحمت فرموده ودست خط فرستادن، جهت رویت

گفتم چرا من تنها تنها حالش و ببرم


On 11/07/07, mad mam <seekingcum@yahoo.com> wrote:
vaghean adameh gosht talkhi hasty
man fekr mikonam to tanhaee va nefrat bemiri
پس چی‌شد اون مرد ایرونی که ما رو از چشم آفتاب و مهتاب و راه شیری و خلاصه جمیع کواکب دور نگهداشت تا تنها چراغ خانه‌ افروزی باشیم؟
آقایون یادشون نره اون حق انتخاب را در نهایت ما می‌دیم. اگر این جنس نرم و لطیف چراغ سبز نده که قدمی برداشته نمی‌شه
چرا تند تند شرایط عوض می‌شه؟ یا نجابتش منو کشته یا......؟
حالا به ما که رسید مد عوض شد
آخر نفهمیدم زیر پل پارک وی یا اتاق زاویه؟

ممنونم


بلد نیستیم
یعنی یادمون ندادن
بهترش اینه غرورمون ترجیح می‌ده طرفش نره. که، پس از بدرود به کسی که شیرین ترین لحظات را با او تجربه کردیم. بگیم:« ممنونم» چون تا وقتی مال منه، خب مال منه دیگه
وقتی مال من نیست. از اون امثال و حکم قدیمی راجع به دیگ و سگ و جوشیدن و اینا
واویلا از من. خدایا پناه می‌برم از من به تو
که دشمنی بدتر از من به من نیست


هم از خدا ممنونم؛ هم از تو

هم از همه اونها که در یکی از دوران‌های زندگی باید بهشون می‌گفتم ممنونم. از زندگی‌های قبلی یا بعدی
حتی برای دلتنگی‌هاتون
ممنونم
برای همه زیبایی‌ها و بودن‌های شیرین
ممنونم

۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

مراسم اهلی کردن در گندم‌زار



شهریار کوچولو گفت: بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته
روباه گفت: نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: معذرت می‌خواهم.اما اهلی کردن یعنی چه؟

یعنی، کسی باشه که تو را به بودنش عادت بده. تو براش دلتنگ بشی، یا راس ساعتی خاص انتظار بکشی
یعنی وقتی چشم باز می‌کنی، می‌دونی یکی هست که گندم‌زار تو را به‌یاد رنگ موهای طلایی‌اش می‌اندازه. و تو عاشق حرم گرمای میان ساقه‌ها می‌شی
کسی که یادت می‌ده با فکر کردن بهش صورتت داغ بشه، قلبت سریع بزنه و انتظار زیر پوستت آب بندازه
اون کفترهان که با یه مشت آب و دونه اهلی می‌شن. که تازه اولش پرشون چیدن

....

اوووومم؛ ومدم بخورمت



بنی‌آدم به سلامتی دندان نیش
داره برای دریدن. دریدن از حرصی درونی جوشش داره که در هر شکل، ذاتش خشونت و مبارزه است. وقتی با گوشت بیچاره انقدر کلنجار می‌رییم تا ریز ریزش کنیم، نمادی سمبلیک از دیگر رفتار ما آدم‌هاست
ما که خیلی مهم هستیم
دنیا باید برای ما بچرخه
خواست خدا هم باید خواست ما باشه. گرنه با توصل به انواع جادو جمبل وکالت را به دیگری می‌دیم
تازه، گاهی هم سرش داد می‌زنیم و طلب ارث پدرجد می‌کنیم. دائم هم شاکی هستیم چرا هر هوس لحظه‌ای، احمقانه یا خودخواهانه ما را حتی به بهای تغییر سرنوشت بشریت عملی نمی‌کنه
از بچگی اجازه داریم، وارسی کنیم. گاه بگیم هست گاه نه. یه‌روز تلاق و یه‌روز وصل. تا وقتی امیدواری قراره تا دقایق دیگه معجزه را خلاصه و اینا هنوز خدا هست
وقتی عاشقی، حتما خدا هست
وای بروزی که نشه. نه تنها خدا نیست. بلکه تو هم تقصیری به گردنت نیست و کار زیر سر چشم حسود، جادوی سیاه، یا مرتیکه کثافت
فقط تو در همه هستی بی‌گناه واقع شدی
هیچ وقت یادمان ندادن در آینه از خودمون بپرسیم: من به امروز چه هدیه دادم؟
تازه ادعای خدایی هم می‌کنیم. اما خداوند مصرفی
پس لطفا انالحق نزنید که مالیات بست و دیگه مفت نیست

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

من فقط بی‌گناهم



گاهی میای اثری را مرمت کنی، بدتر گند می‌زنی به کل اثر. یکی از واحد‌های درسی ما مرمت آثار قدیمی، نقاشی بود
فکر کن، رنگی که حتی روغن و جوهرش هم دیگه پیدا نمی‌شه. مجبوری با رنگ‌های آزمایشگاهی بسازی
حتما هم باید اصالت، کهنگی و تاثیر دما و ... چمی‌دونم چش گاو رو بدونی. هنوز تو خماریه اینم
اثری که کهنه‌شده، اصالتش به همون کهنگی و بوی ناشه. حتی با رنگ معروف ( وین‌زور) نباید بیخود انگولکش کرد
گاهی اصلا لازم نیست کاری کرد، اما عادت کردیم به یک‌کاری کردن
یعنی اصلا اگه ما دخالت نکنیم کار دنیا ممکنه لنگ بمونه

ممکنه اصلا فکر کنند لالیم وشاید، کدوتنبل؟
گاه هیچ‌کاری نکردن، بهتر از کاری کردن می‌شه
گاهی بهتره منه، من. از سر راه من،کنار بره
من خوبه
من، منه
به همین سادگی
اما هم من، منم. هم تو، من
نه، منه من؛ منه خودت
پس باید در هر اقدامی استراتژی را از یاد نبرد و شاید به‌قول دوستی براش "پرتکل" تعریف کرد. نمردیم و چهارتا اصطلاح سیاسی یادم اومد. فکر کنم جبرئیل اینجا گوش وایستاده بود
همه یه منی دارن که خوشحال نمی‌شن اگر کسی بهش حمله کنه
من‌که آتش بس
با هیچ‌کس. هیچ‌کجای دنیا. خورده حساب کتاب و جنگی ندارم
هر کی دعوا داره؛ بره تو کوچه


نرگس مست و اینا تعطیل


یه ویدیو کلیپ اون پایین گذاشتم، که من عاشق‌شم. جدای از موسیقی و رقص که بسیار سمبولیک و از اسطوره‌های هندو برآمده
دو تا آدم با آی‌کیوی بسیار بالا، ظریف و اسطوره‌ای؛ با نگاه و رقص باهم حرف می‌زنند
جلل‌الخالق! قدیما خانوم‌جونم می‌گفت: نزدیکی‌های ظهور؛ گنج‌ها از خاک بیرون میاد و معجزات اتفاق می‌افته
القصه اینکه،در این قحط‌ الرجال، که حتی اگر خودت را ریزریز کنی، تازه با همکاری یک‌هزار دیلماج از فرنگ برگشته
صدها شبانه روز حرف بزنی و به‌قول ازمابهترون " ترنس‌لیت" کنی، آخر طرف برمی‌گرده با نگاه همچنان مبهوت، خیال انگیز و رویایی یه چیزی می‌گه یا می‌پرسه که تو دود از سرت بلند می‌شه

اون‌وقت این دوتا ورپریده با چشم و ابرو چه می‌کنند؟جون‌مرگ شده‌ها

خدایا از شر وسوسه‌های شیطان پناه می‌برم به تو که هی کنار گوش گلی ذلیل‌مرده می‌گه: « خره تو که اصلا نمی‌گردی و.... اینا، برو یه نگاه اجمالا تو چشم این آقایان بنداز. چهارتا پلک بزن و عشوه خرکی بیا. بلکه حدوثی واقع شد
خدا رو چه دیدی؟ اون‌هم که به فتوای مجید باعاشقیت نرو نیست
شاید داستان همیشه گیر این اخلاقیات پوسیده بوده که همه هنر و نجابتت شد که تو هر روز زمین رو متر کنی، وقت گفتگو هم صد بار این پاو اون‌پا کنی که چشمات یه‌وجب بالا و پایین تر نشه
وای استخفراله
که اگر اشتباه چشمت به جایی بیفته که همه شرف و آبروی خانوادگی را برباد بده، کی جواب پدرجان پدر را خواهد داد. پدر که البت جای خود داره
شاید یارو یابو ورش داره و خلاصه که .......... از این قسم مرقومات که به وقت ممکن به تحریر درآمد. ما را همین بس که به دور از نظر اداره از ما بهترون به این حرکات موزون بسنده و دلی خنک کنیم
اخلاقیات همیشه از عشق وحشت داشته؛ نه از من و تو
تنها

just lonly




فکر می‌کردم، ما همیشه هر چند سخت ولی باز عادت مي‌کنیم
ماهم فتوا دادیم که: آره ما عادت می‌کنیم. هر چند سخت ولی باز عادت می‌کنیم. به بودن یا نبودن
بعد در دلم به جمله معروف شکسپیر( بودن یا نبودن؟ ) لبخندی ملیح؛ کمی متمایل به عشوه شتری می‌زدم که، اصلا مهم نیست. مهم این است که ما عادت می‌کنیم
به وعده دیدار با جناب اجل عزرائیل نزدیک شدم و هنوز به هیچی عادت نکردم
کولی ندم تا کولی بگیرم. معامله کنم تا عمرم حرام نشه. یکی‌من یکی‌تو را هزار بار تمرین و در آخر همه را همین‌جا و پشت سر به‌جا بذارم
اما، نازنین. ما حتی اگر با تمام قشون انگلیس بشین و پاشو کنیم همچنان تنهاییم
در واقع تنها آمدیم
تنها هستیم
تنها هم بازخواهیم گشت
هرگز مامم نگفت :« یادبگیر که چطور تنها زندگی کنی» راز بزرگی که همیشه کتمان شد

۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه

هنوز امید



هزار بار رسیدم به خط پایان و وادادم. نه گمان بری منظورم جهل مرکب ( مرگ ) باشه و نه باور کن به منظر جاودانگی یقین کردم
اما هر لحظه که باید وا داد؛ یه چیز نگهم داشت. امید
فکر کن چی مونده از بازی و من همچنان آویزان امیدم
اما حتی اگر فقط اندک، خیلی هم اندک به نهایت انتظار برسم، باز جای شکرش باقی است که این یک‌قلم جنس در سبد خرید زندگی بعدی نخواهد بود
گو اینکه مطمئنم اگه این یک قلم برسه، قول شرف می‌دم:‌« دیگه برای تجربه‌های در پیتی به این دنیا برنگردم » این تنها چیزی بود که به نبودش هیچ‌وقت عادت نکردم

نوک قله



در فقره حماقت و جهالت، همچنان یکه‌تاز میدان و سر کرده همه بزرگان این صنف مهم و متبرکه من هستم
از مکاشفات پتهانی و عیانی این دوران این بس که، هزارباره فهمیدم چقدر حقیرم!
کافی است تو هم جای من در اون بلندی ایستاده بودی. وحشت مرگ و لذت پرواز را در هم می‌کردی. بعد از خودت دور می‌شدی. بالای بالا. جایی که به‌قول ( مترلینگ ) تو به‌قدری کوچک می‌شی که حتی به چشم خودت نخواهی آمد چه به منظر دید خالق
با یادآوری لحظاتی که درد کشیدی و هزار بار از او پرسیدی: چرا من‌؟
چرا من که انقدر ماهم؟
من‌که همیشه ‌ خیر و شرم و می‌خرم؟
چرا من؟
چنان از خودت خجل می‌شی که اجازه داری اون لحظه را ندیدی بگیری و بپری

عاشق اون منتم



ببین بین این‌همه آدم؛ تو باید اولین کسی باشی که پست آخر را می‌خونه! تو چی دوست داری اسمش را بذاری؟
ولی چون می‌شناسمت می‌دونم که چقدر اون منت که من عاشقشم ارضا شد
چه می‌شه گفت؛ که عشق را عشق است

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...