تعریف دنیا از من شروع میشه تا به من ختم بشه
این همون مفهومی است که هندیها میگن: « دنیا خیالهه، سرابهه» تعاریف من از دنیا بنا به تجربه من و بخش اعظمش بنا به تعاریفی است که از وقتی چشم باز میکنیم، تحویلم دادن
مثل دنیا گرد و خدا اون بالاست
بچگی همیشه دلم برای خدا میسوخت که طفلی یا مجبور هی با طناب بیاد پایین یا ما رو با طناب بکشه بالا
حالا چه لزومی داشت خدا انقدر دور از دسترس باشه، هنوز نفهمیدم! البته تا حدودی هم میدونم اما از ترس این وزارت فخیمه ازما بهترون که زبونم و چیدن سکوت اختیار کردم
این خیلی ساده تره که هر جا کم میارم. یا ظلمی بهم میشه حواله بدم به خدا که انشالله طرف ریز ریز بشه و من دلم خنک
اما، تو باورت میشه که من لال مونی بگیرم؟ استخفرالله
همه مشکلات هم از این دست بوده و هست
نیاز به یکی بیرون از من برای راحتی و آسایش دنیا. خدای حامی که همیشه مواظبه همه چیز هست، اولینش من
از اول هم شاید چون نیاز به حامی داشتیم و چون از خودمون ناامید بودیم ترجیح دادیم خدا بیرون از ما باشه؟ چون ما که هیچوقت با این توصیفات و توضیحات نمیتونیم مالی باشیم که خدا بخواد از درون ما جوشش داشته باشه
پس چون ما اصولا آدم نبودیم ترجیح دادیم حضورش را در" من " نفی کنیم. حاضریم به انواع رمال و جادوگر یا ... دخیل ببندیم اما از خود آویزان نباشیم
شاید وحشت انالحق منصور را از کودکی در ما جا دادن که هرگز نگوییم
انالحق