۱۳۸۶ مرداد ۲۶, جمعه

سلاطون


محبت یا عشق از لطیف‌ترین انواع انرژی کیهانی است که ذراتش با سرعت فوق العاده‌ای تکثیر می‌شه. حالا اگر این انرژی در چرخه فعالیت خوبی قرار نداشته باشه. در نقطه‌ای نشست می‌کنه و در اندک زمان تبدیل به توده فشرده انرژی می‌شه
مسدود شدن جریان‌های انرژی عمل چرخه فعال انرژی کیهانی، با مشکل رو برو می‌شه
تاثیر این انسداد جریان به‌تدریج بر جسم ما به شکل انواع بیماری ظاهر می‌شه. شاید حتی سرطان از این نقطه آغاز بشه؟
برای همین باید از این منبع لایزال مثل چاه مرتب برداشت بشه تا انرژی های تازه جایگزین بشه و ما چنین زود پیر نشیم و بمیریم
به‌هر حال من اگر به هر دلیل و مرضی بزودی از دنیا رفتم شما شاهد باشید که مدت‌ها بود این جریان انرژی عشق در من زاد و ولد می‌کرد و یک‌گوشه می‌ماند
واقعا که چه اشرف مخلوقاتی باشیم ما که حتی بلد نیستیم

دوست بداریم
دوست داشته بشیم
عاشق باشیم

جمعه تلخک




این جمعه گویی از همه جمعه‌ها سنگین تره! از ظهر روحم مچاله شد تا حالا که به غروب نفرین شده‌اش رسیدیم
خیلی سال پیش خواب دیدم در این سرزمین یک غروب جمعه جمعی فرشته را زنده سوزاندن
شاید راست باشه و ما گرفتار نفرین فرشته‌ها باشیم؟
وگرنه که همه روزها و شب‌ها مال ما و خداست
این‌ها همه‌اش حرف بیخوده. چنان سینه‌ام را حزن جمعه گرفته که نفسم بالا نمیاد. فکر کنم کمی بعد سیل اشک هم سرازیر بشه که البته سعی دارم نشه
ولی آ خدا
چرا وقتی خودت نمی‌دونستی قراره رو دست بخوری الکی پلکی ما رو ریختی در این جمعه‌های سرگردان و خودت از خجالت چنان قایم بشی که دست هیچ‌کی بهت نرسه
روز قیامت خودت رو محاکمه نمی‌کنی. دلم گرفته و شکسته و وصله پینه‌است. جواب این دل‌های غروب جمعه کشیده را چطور می‌خواهی بدی؟

استرالوفيتکوس


توی کلاس همیشه جام آخر همه بود. در نتیجه شناور در رویا ساعات پشت هم طی می‌شد و من الکی قبول می‌شدم
دوران راهنمایی هم که از بعضی پسرهای کلاس حتی بلند تر بودم. این لطف را داشت که سر دسته اراذل بودم و در مدرسه رئیس دزدها
در دبیرستان این قد بلند کار دستم می‌داد. نه تنها همیشه قاطی لوش لوش معروف دبیرستان مرجان ته کلاس بودم و شاهد انواع اعمال خطرناکی بودم که تا صبح خواب از چشمم می‌برد و دوباره خواب‌آلوده برمی‌گشتم دبیرستان
دخترها معمولا کوتاهتر و من نردبان دزدا روم نمی‌شد با هیچ‌یک پا از مدرسه بیرون بذارم و همیشه تنها بودم.
حالا باید بفهمم که از کدام جناح دشمن ضربه خوردم. همیشه بالاخره یکی مقصره نداشته‌های من باید باشه. وگرنه که من فقط ماهم
همه‌اش زیر سر این اجداد مسخره ( استرالوفيتکوس) بود که از بس شکمو بودن و دنبال شکم دویدن قد کشیدن
حالا من این‌همه بدبیاری نژادی را کجا بذارم؟

۱۳۸۶ مرداد ۲۵, پنجشنبه

زن



از وقتی دنیا را دیدم یه دنیا بود یه بی‌بی‌ جهان. یه جورایی کنه یا سنجاق قفلیش بودم
اون‌هم از اون زن‌های اصیل و قدیمی لر بود که در جوانی اسب سوار می‌شد و قطار فشنگ از گردنش آویزان بوده طفلی خودش که چیزی نمی‌گفت.
اما دایی‌ها هنوز جایی یادی از او می‌کنند این سرلوحه خاطراتشان هست
همیشه چشمش خط افق رو در گذشته و بایاد عشقش می‌جورید. داغ عشق به‌دل داشت و پشت اون همه جذب چشمای عسلیش همیشه از فراق مرطوب بود
زن‌هم بود زن‌های قدیم. خونه داریش که بی‌نظیر بود تا سفیدآب اهل بیت را خودش درست می‌کرد
وقتی اخم می‌کرد یه محله سلسبیل همگی قلاف می‌کردند
اما حالا ما
نمونه کامل از نا رفتگی و ادعای زنانگی هم داریم
من‌که خودم سال‌ها چپکی می‌رفتم. اگه با مردم بگی، بخندی و خودت باشی، می‌گن طرف یه چیزیش می‌شه. اگه بری تو افه جذبه و اینا با غر و لند و زوری کارت و می‌کنند
یا باید خانم سانتی‌مانتال بیرون بود. یا خانم کدبانوی خانه. اگر مشغول هر دوکار باشیم ، دائم شکوه و شکایتمون براه است . وقتی هم که ادای مردها رو می‌خوایم دربیاریم دیگه انقدر جو گیر می‌شیم که پاک ظرافت از یادمون می‌ره و تعمدا صدا دو رگه می‌زنه
نمی‌دونم این ماجرای روغن حیوانی انقدر معجزه داشت که نوبت ما که روغن کوپنی بود لابد اینطور تک بعدی از آب درآمدیم؟
خب زن مرد نما که زن نیست
زن زیادی لوس هم که عروسک چینی است و زن نیست
زن گرمه؛ زنده و عاشق. با همه ظرایف و هنرهای زنانگی
زن مقتدره در جایگاه کامل یک زن

۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

جهنم آن‌لاین



این چه حکایتی که من هیچ وقت سر درنیاوردم؟
از وقتی ماما، ممه، آب و یاد می‌گیریم اولین چیز که یاد می‌دن می‌گن: لبات اینطوری غنچه کن. آه. حالا یه بوس بده
حالا پسر بدری خانوم و ماچ کن تا عکس بگیریم و الی آخر
همچین که به سنی می‌رسیم که می‌تونیم از تعلیمات هزار دوره با کلی عکس و تفسیر استفاده ببریم
اولین قانون می‌گه: تو دیگه حق نداری با پسر بدری خانوم بازی کنی
خط قرمز
چوب فلک‌ از بین خط اخم خانم والده شروع می‌شه تا برادر شیر خوره تو گهواره که : چه غلط‌ها؟
خب پدرآمرزیده ها از بچگی یادتون باشه این زبون بسته‌ها بزرگ هم می‌شن. دل‌شون هم می‌خواد باز لبا رو غنچه کنن شقی به گوشش بزنن
این چه کاریه تازه چیزی که در جهنم کلی برای خودش تبصره و ماده داره؟
بذارین شاید خودشون از بچگی تونستن یه خلاقیتی به خرج بدن که از بابتش در بزرگی پاسخگو نباشن

اعماق


راه می‌رم. بی حس و بی‌رمق. به زمین و زمان می‌گم و هر لحظه انرژی بیشتری می‌سوزونم و خودم با انرژیم میام پایین
اگه نگاهش کنی ردش و بگیری، آخرش یه نتیجه ازش در میاد که می‌تونه مسیر سرنوشت رو حتی عوض کنه.باید تبر برمی‌داشتم و می‌افتادم به جون ریشه‌هام. ریشه‌هایی که در اعماق کهن‌ترین زمین‌ها رشد کرده
و تو ناگاه خودت را می‌بینی مثل قربانی عشقه اون زیر از بین میری، مجبوری همه چیز را نابود کنی تا خودت را حفظ کرده باشی.
درد این ایام زوری بود که بین ریشه‌ها می‌زدم تا خودم رو از بین اون‌ها در بیارم
کاری که در برنامه‌ام نبود و
به این زودی، خواب را هم نمی‌دیدم
حالا خسته از جدال باید کمی آروم بگیرم تا ببینم اینی که بین ریشه‌ها پنهان شده بود، چه شکلیه تا یک فکری براش بکنم
و این شاید همان درد زایش بود؟


انالحق




از جایی که هفت میلیارد انسان خدا روی زمین نفس می‌کشه، هر کدوم که در حریم خودش فقط حضور در لحظه اکنون داره و باعث آزار دیگری نمی‌شه دری براش بسته نیست
من که پیغام جدیدت را ندیده بودم. اما، خوش غیرت‌هایی هستن که کنارم باشن. وقتی برگشتم خونه، پسورد جدید در میل باکسم بود
فعلا اینو داشته باش
کمی خستگی در می‌کنم و برمی‌گردم
تو هم خدایی ولی در اسارت ذهن بیمارگونه زمینی

۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

دل ترک خورده من


از صبح تاحالا اینهمه ژانگولر بازی درآوردم
دل‌نازکی کردم و از هر راه که بود و می‌شد گله کردم
لب برچیدم
از آینه گریختم و گوش‌هام و کیپ گرفتم؛ که قبول نکنم بغض دارم
خیلی ساده است اشک روی صورتم سرُ بازی می‌کنه. مثل بچگی از وضعیت موجود آگاه نیستم
تکلیف، برنامه. یه عمر فکر کردم مدل زندگیم اینه. حالا بی‌اونکه دلم بخواد برش گردونم از پیش‌آمدنش هم نمی‌دونم چه حسی دارم؟
حالم هیچ خوب نیست. دیگه نه آرومم می‌گیره در این صحنه تکراری بی‌رمق بمونم
نه می‌دونم برنامه آینده چیه؟
تلفن‌ها رو بستم تو خونه راه می‌رم و فکر می‌کنم. زنگ در جواب نمی‌دم. نمی‌خوام چیزی بشنوم
انگار دیگه پشت این در به من مربوط نیست. شایدم می‌ترسم داستان دوباره‌ای بیشتر حالم و بگیره
خدایا نگام کن
از درون ریختم. دوباره جمم کن

پرچین



از وقتی قدم رسید به نرده‌های آخر باغ هر روز ساعت‌ها پشت نرده‌ها می‌موندم و چشم از اون‌ورش برنمی‌داشتم
همیشه می‌خواستم بدونم، اونور نرده‌ها چی می‌گذره؟
چرا فقط می‌شه اینور نرده‌ها بود؟
یعنی از اینجا به بعد به من مربوط نیست؟
کم‌کم برای خودم قصه ساختم و باور کردم، اون‌طرف. سرزمین خداست
همون‌جایی که همه باهاش حرف می‌زنند ولی نمی‌دونن کجاست
یواشکی من قد می‌کشیدم و نرده‌ها آب رفت
حالا پام و می‌ذارم اون‌وره نرده‌ها
اینجا هم هیچ خبری نیست. حیف عمری که پای اینجا حروم شد
باید بگردم و نرده دیگری پیدا کنم که همچنان خدا پشتش خونه داشته باشه


ت مثل تلخ


بچگی یادش بخیر. تو عالم خودم مشغول بازی بودم و به فرض خانم والده باکسی گپ می‌زد. کافی بود این وسط‌ها بشنوم " ت " زود از جا می‌پریدم که گفتی، تلخ؟
تا سال‌های زیاد دنیا محدود به من بود و هر جا "ت" بود قطعا گروهی برای من
داشت ندسیسه چینی می‌کردن
سال‌ها طول کشید تا پی بردم، مردم چنان درگیر خودشون هستن که باید با اهرم سرشون را کمی متمایل به خودت کنی
شده حکایت یکی از دوستان که مرتب پی گیر نوشته‌ها هست. پدرجان، با این توجه باید به تو جایزه هم داد
این مدت بیشتر اونها که هر روز میان و یه خط درمیون باهام چت دارن ، هنوز نفهمیدن داستان زندگی من دگرگون شده. البته حالا دیگه متحیرم که اینجا میان چی را می‌خونن؟
شاید کامنت‌ها؟
منظور اینکه، عزیز دل اگر بنا بود این جماعت رفقا به قدر تو حواسشون به من بود. روی سر می‌ذاشتم چه به گلایه؟
جان مادرت من اینجا هر چی می‌نویسم به خودت نگیر
من اصلا خل شدم و فقط با خودم درگیرم. منظوری هم به کسی جز خودم ندارم
هزاربار گفتم مسئولیت تمام سه کاری های دنیا را می‌پذیرم
دیگه به نوشتن هم مالیات نبندین
د آخه من اگه اینجام نگم که سرطان حنجره می‌گیرم

کجا؟



تا حالا به مفهوم انسان بی تعلق فکر نکرده بودم. یعنی فکر می‌کردم می‌دونم یعنی چی، اما چون تجربه نشده بود ادراکی از این حس نداشتم
عمرمون حروم شد با توهم تعلقات خاطر
تعلق به پشت سر و مکررات بیهوده
فرزند، پدر مادر، دوست رفیق یا هر فریب کذبی که برگزیدیم تا باور نکنیم تنهاییم
نه اینکه فکر کنی به همین سادگی تعلقات از وجودم رفت. نه سال‌ها بود به این نتیجه رسیده بودم که بچه‌ها عزیزن تا اولین نه رو نگفتن بعد از هزارمین نه دیگه مفهومی به‌نام بچه وجود نداره
پدر مادر یا سایرین هم تا وقتی دوستت دارن که اولین نه را نگفته باشی
اولاد خوب آنی است که خوب محبت می‌کنه، خوب سرویس می‌ده و خوب وظایف فرزندی را به جا میاره
باور کن اگه جا داشت این احساسات با ریال و تومان هم قابل خرید بود. که شکر خدا این مورد در سهمیه من قرار نگرفت
ولی آخرش چی؟
همه تو رو خواهانند فقط چون
طالب خود هستند
رفقا دردها را با تو قسمت می‌کنند اما، تحمل توجه به دردهای تو را ندارند که هیچ حتی انقدر تو را نمی‌بینند که متوجه شوند دردی داری. همه فقط درگیر خود اند
حال؛ در چنین دنیایی چه جای حدیث و ماندگاری؟
باید دل به دریا زد و هر لحظه فقط بود
هنوز نفهمیدم از کجا باید شروع کنم. اما ایمان دارم به عقب برنمی‌گردم

۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه

اتوپیا




نمی‌دونم این یکشنبه‌ها برای اون‌ور آبی‌ها چه حکایتی داره؟
محمد لندن زندگی می‌کنه، 

جمعه‌ها یاد من می‌افته تا غربت غروب جمعه رو بدر کنه
می‌گم مرد حسابی اون‌جا وقت کار و زندگی است به تو چه که اینجا جمعه تعطیل و دل‌گیر می‌شه؟
می‌گه : 

انگار غربت جمعه رو با خودم از ایران آوردم. 
یکشنبه‌ها غروب هم دلم می‌گیره
اما نه به اندازه جمعه
این طفلی ها مثلا اونجا دنبال خوشبختی می‌گردن ولی با تقویم ما نذری می‌پزن و زندگی می‌کنن
به‌قول آقا مجید ظروفچی جوب‌چیه اداره چی: جمعه جمعه آقامه
به این می‌گن مدینه فاضله؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...