۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه

چه شود

چه حال و سرعت یا در چه وقت ترافیکی مهم نیست. مهم اینه یک شکارچی می‌دونه باید از دور دنبال شکار باشه
اقدس خانم از دوستان یا بهتره بگم نیمه آشناهایی است که در ازمنة پیشین کبوترهای‌شان بالای بوم ما چرخی می‌زدن.هر بار که یادم میاد این بانو در گیر عشق دلبرک ماهرویی بود
نمی‌دونم چه کلکی بود که همه. یعنی هر کی از راه می‌رسید یک دل نه صد دل به اقدس بانو می‌داد
ولی یک خط در میان هم طرف مربوطه که دیگه باقیش فقط به اقدس خانم مربوطه مثل قطره اشکی بر زمین فرو می‌رفت. تا دلدادة بعدی که از راه می‌رسید
در این آیند و روند من که مثل ماست مونده بودم هاج و واج که در این کمیابی و نایابی چیز این بانو جان از کجا این‌همه چیزی فری‌سایز گیر می‌آره
از اونجا که ما هم از همین دود و دم ناپاک پایتخت نشینی ارتزاق می‌کنیم و مزنة چیز هرچه باشد در دست هست. همراه اقدس جون رفتیم به سمت خیابان پهلوی سابق. ( البته ببخشید ها. به زبونم غیر از این نمیاد. تا یادم می‌اد جناب صاحب زمان برای قیامت رقم زده شده نه آمد و شد انواع اراذل اوباش
حالا بمن چه
چند تا از این بچه فنچ‌ها تا بالای فسیل را یک به یک نشونش دادم
یارو کار نداره زیر این مانتو و روسری متحرک که داره می‌ره. اصلا جوونه؟ پیره؟ خوشگله؟ اینها مهم نیست
مهم فقط سوار شدن بی چون و چرای طرف مربوطه است. وای از وقتی خانم برگرده و چنان نن جونی از آب در بیاد که آقا ندونه از کجا بره
اونوقت همین‌ها فکر می‌کنند این مردها تا از راه می‌رسن عاشق می‌شن
بنشینید فحش رو بکشید به جون این مردها که می‌تونن به این سادگی شما را فریب بدن


۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

آمین


من که باور ندارم اساس دنیا براین باشه که ما تنها بمونیم. مال من صداش زیاده چون ذاتم راوی و هوچیست.
ولی همه یک جوری تنهان
همه یک چیزی کم داریم
چیزی که خودمونم نمی‌دونیم دقیق چیه. چون این دیار که دچار کمبود چیز نشده که همه اینطور به بی‌چیزی خوردن
هر کدوم از ما در یک نقطه از این نقش گرد و قلمبه منتظر و در پی آرزوهایی هستیم که بی چیز فایده نداره و بی مایه فطیره
تو وسط بهشت. 

همه برج‌هاشم مال تو.
آخرش وقتی تنهایی هیچ کدوم رو نمی‌خوای
حاضری در یک آلونک یک تیکه نون دهاتی گرم از یک دست پر مهر که با عشق پخته شده بگیری و باور کنی هیچی نداری
این یعنی همة اون چیزهایی که ما کم داریم. 

ولی ادای چیز دیگر و در میاریم
خداوندا عشق را بر همة ما حادث کن
آمین

هوای دونفره


یکی از اون شب جمعه‌های خوشگل مامان در تهران امشب. به ترافیک و شلوغیش فکر نکنی. که البته چه بهتره که بکنی . 
چون بهت یادآوری می‌کنه
این مردم زنده‌اند و هر طور که هست زندگی می‌کنند. 

از عصر بارندگی ملس پاییزی و چراغ‌های زرد خیابان و اتوبان‌ها. 
و شیشه‌های که یه نموره پایین و تو را به شنیدن نوای موسیقی ماشین سهیم می‌کنند
همه اینها زیباست
و چه زیباتر اگر تو راهی وعدة دیدار باشی
چه بهتر در فاصلة این ترافیک صدمرتبه در آینه ظاهرت را چک کنی
بیست بار به زنگ همراه جواب بدی که:

باور کن توی بد ترافیکی گیرم. مطمئن باش کاری جز رسیدن ندارم
تازه از صبح چشم باز کنی و ببینی امروز یکی از زیباترین چهره‌های باورت را به صورت نشاندی
زیبا، خواستنی و پر از عشق
و چه بد وقتی همه اینها را یک‌به یک پشت سر گذاشتی و فهمیدی 

تو از هیچ یک از این قصه‌ها سهمی نداشتی

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

غار اربابی

فکر می‌کنم غیبت‌های بی‌وقت گاهی بعضی شما را نگران می‌کنه. مثل آزاده
من به این توجهات نیاز دارم. بخصوص در این آشفته بازار هرکی هرکی که معلوم نیست کی به کیه؟
سگ صاحبش رو نمی‌شناسه و انسان در غار یخی تنهایی باورش، کز کرده و به تاریکی پناه برده
حالم یه جوری می‌شه
گو اینکه باید تا حالا عادت کرده باشم اما این سادگی زلال و شفاف را چنان دوست دارم که ترجیح می‌دم باز ساده باشم و گول بخورم که
البته دیگه کسی در خواب گولم بماله . ولی براش گارد نساختم. اختیاری عمل می‌کنه
لحظات عمرم را به برنامه ریزی برای کمتر آسیب دیدن نمی‌کنم
هم حالا زنده‌ام .هم وقتی پیش اومد، باوری ترک نخورده که باهش بشکنم
در نتیجه همه چیز را در لحظه می‌بینم و باور دارم
ولی شهروند دیار محافظه کاری نیستم در واقع از صفات الهی دورم می‌کنه و بیشتر درگیر ذهن شاکی و منفی میشم
حرفی به زبونم نیست
بیشتر طالب شنیدنم. یاد گرفتن. تحقیق
شاید نوعی کنجکاوی برای بازبینی خودم و عقاید و باورهام
چیزی به زیر سوال نرفته اما عطشی که گریبانم را گرفته، به زبان نشانه‌ها یعنی خبری در راه است
باید جستجو کنم
خاموش گوش کنم
بی قضاوت بخوانم و شاید خود را دوباره سازی کردم؛ به هر حال که فعلا نه کارم میاد و نه جوشش هنری گریبانم گرفته پس خوبم . الی تنهایی که همچنان هیچ خوب نیست و حوصله تنگ کن می‌شود
چطور می‌توان بدون انرژی مکمل حیات درچرخة ضدین زنده بود؟

۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه

حدیث قدسی



آن‌کس که مرا طلب کند، می یابد
آن‌کس که مرا یافت، می‌شناسد
آنکس که مرا شناخت، دوستم می‌دارد
آن‌کس که دوستم داشت، به من عشق می‌ورزد
من نیز به او عشق می‌ورزم
آن‌کس که به او عشق ورزیدم ، می‌کشم
و آن‌کس که من بکشم، خون بهایش بر من واجب است
پس، من خودم خون بهایش هستم

کالبد اختری


از صبح که به زور بیدار شدم، یک چشم خواب و یکی بیدار بود. 
اما از آنجایی که از بچگی دغدغده‌ای جز خانم بودن و ول نگشتن نداشتم، این بیماری هم‌چنان با من رشد کرده و زوری باید سینه خیز هم که شده در حال انجام کاری باشم به سختی خودم را می‌کشیدم.
یکی نیست بگه، آخه عشقی آخرشم که چیزی نشدی. بس نیست وا بدی و به‌جاش زندگی کنی؟
اما کی جواب سیب کوچک را می‌ده که هنوز تلخ نشده بود؟
خانم‌والده. وای پدر بزرگوارم
قالب‌هایی که نمی‌تونم ازش جدا بشم امروز من را در حالی جابجا می‌کرد که هنوز حتم دارم کالبد اختریم دیشب در جهان رویا جامونده وبرنگشته
مثل تصویری بریده و پراکنده همه جای بی‌خود بودم و نبودم
نمی‌دونم. شاید در جهان موازی گیر کرده؟
شاید جسم را فراموش کرده؟
شاید منتظره یه دقیقه وابدم و ساکت بشم، بتونه برگرده
شاید باید بخوابم. 

اما با خواب‌آور هم خوابم نمی‌بره
خدایا داره زندگی برام یه نموره تنگ می‌شه.

نگاهم کن
نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می‌خواد

کره خر

یادش بخیر بچگی. همیشه ما رو در شیشه نگه می‌داشتند تا پاستوریزه بمونیم
البته نه از نوع ماندگاری بالا. اگر کمی غافل می‌شدن، در دل تمرین انواع حرف زشت می‌کردیم که لال از دنیا نریم
به یاد ندارم تا امروز یکی از آن فحشا را به زبان آورده باشم. خب البته ناگفته نماند دیگه الان بخوای از انواع دشنام‌های کودکی استفاده کنیم، بهت می‌خندن و میگن:

بچه ننه
چطور از بچگی به غلط برنامه ریزی شدیم
مثل رویاهای بهشت و کابوس جهنمی که برای‌مان ساختند
یکی از این واژگان نا مطهر خیابانی" خر یا الاغ " بود در حالیکه بارمان کرده بودند اشرف مخلوقاتیم
وای که اگر یه بچه به اون یکی می‌گفت« کره خر الاغ» تا گوش‌ها از شرم سرخ می‌شد و به دو خودم را به خانم‌والده می‌رساندم که بهانه ریپرت بگم« وای مامان، این الان حرف بد زد! بهش گفت، خر!» خانم‌والده هم ابرو در هم گره می‌کرد که: شما دیگه تکرار نکن
اما مهم این بود من کلام نامقدس را در حضور ایشان بی‌جرم و گناهی بر زبان آورده بودم
اما
دیشب تا صبح از فکر برتری خر به انسان خوابم نبرده. الان می‌گم
این موجود به ظاهر بی‌مصرف کم از داروخانه محل ندارد. چه بسا معجز بیشتری هم داشته باشه که تا امروز کسی روش نشده صداش را در بیاره
قلم اولم (عنبر نسارا= سرگين ماده الاغ) فراموش نشود حتما ماده الاغ سیاه باشد
باور کن
خاصیت میکرب‌زدایی و ضدعفونی‌کنندگی و ضدحشرگی داره و اغلب خانواده‌های سنتی و کولی‌ها هم بنا به خرافات یا جلوگیری از شوری چشم ، دفع چشم زحم
پارسال دوبار رفتم تا اتاق عمل و چون برگشتم خانم والده پا کرد توی یک کفش که: به دلم بد اومد. رفتم پیش یکی از پرفسور های معروف جراح چشم. اضطراب چشم‌های خانم والده کار خودش را کرد و دکتر جون ما را بست به عنبر نسارا
باور نمی‌کنی که چطور این غدد را ذره ذره تخلیه کرد نزدیک به دو میلیون هم به جیبم برگرداند
خانم دوستم که از ارامنه است زخم معدة حاد داشت. دیروز می‌گفت: کلا خوبش کردم. گفتم چطور؟
گفت با چربی معدة الاغ
وای هنوز یادم می‌افته گلاب و اینا. در ادامه توضیح داد که، باهاش تخم مرغ نیمرو می‌کنه. غش و ضعف من را که دید گفت: ناراحتی نداره. کپسولم داره می‌اندازی بالا خلاص
فکر کن
این الاغه که همه جا نقل محافل دوستانه و خانوادگی است از این اشزف مخلوقات مفید تر از آب دراومد. 

به این فکر می‌کنم با این‌همه خاصیت مگر ممکنه این الاغ بدبخت دچار دیپریشن یا اسکیزوفرنی نشده باشه.
ما که هیچ خیرمون به هستی نمی‌رسه دایم طلبکاریم که
آخه چرا من؟
من که انقدر آدم خوبی‌ام. ماهم. کسی را اذیت نمی‌کنم
نه بفرما بکن. چی می‌مونه از اون همه خدایی که با روح به جسمت وارد شد؟
ما که زدیم گندش رو درآوردیم. همه شدیم متحدین شیطان که اگر گاهی به یاد او می‌افتیم، یا چیزی می‌خواهیم
یا خرمون یه جا تو گل گیر کرده
یا خر و باقالی و آقا با هم مونده رو دستمون
یا می‌خوایم خرش کنیم
خلاصه که باز یه جوری به یک خری بنده

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...