۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

نوبت بی‌حالی

بد یعنی احوالات کنونی من
بد یعنی اینکه بخوابی، چون مردم همه خواب هستند. غیر از اون‌هم تو کاری نداری که بخواهی بیدار بمونی
تازه هم اگر بیدار بشینی و احیانا فیلمی هم ببینی. در حالی که یک چشم به پنجره و انتظار شرم‌گنانه صبحی را می‌کشی که تازه برای دیگران آغاز زندگی است و برای تو رسیدن وقت خواب
تازه نوبت نقد فیلم می‌رسه که لیلی زن بود یا مرد؟
فکر کن خدا هم منو می‌شناخت. اگر مجبور بودم هر صبح کارت بزنم و سر کار باشم، حتما به سی سالگی نرسیده و مرده بودم
با اینهمه تازه صبح تویی و وجدان درد لنگ‌ظهر و صبح بخیر زهرماری که باید مثل فرفره دور خودت بچرخی که چی؟ دیر بیدار شدم
تا به‌خودم بیام شده وقت نماز و بعد هم زوری چند خط کار و مثل آدم‌های روانی بپذیرم
من فعلا توان انجام هیچ‌کار فکری را ندارم
دل‌سوزی برای منه نازنین شروع می‌شه و حال خرابی که
اینم شد زندگی؟
کاش یا زمان از ذهنم می‌رفت
یا، تو می‌آمدی

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

آخ جمعه

این چیزی که دیگه اسمش را گم کردم و بهتره بگیم چیز تا عشق الهی و اینا. شده بغضی و راه گلو و قلم هر دو را گرفته
یک جمعة بارانی خفن که نه دونفره و عاشق کشه و نه به صغیر و کبیر رحم می‌کنه. همه چپیدن تو اتاق‌ها کنار شوفاژ
آخی! یاد کرسی بی‌بی جهان بخیر. وقتی همه دورش می‌نشستیم کم از سازمان ملل نداشت
مثل مرغ پرکنده تو خونه این‌ور و اون‌ور می‌رم. هرچه در یخچال داشتم سرخ کردم از بادمجان و کدو تا الی آخر. خرید سه روز پیش که دستم نمی‌رفت درستش کنم
حالاهم نمی‌ره. اما ترسیدم به‌قول طایفه مادری" شیت " بشم، پس باید کاری می‌کردم. اما نه کاری کارستون
این تنهایی هرچه به جلو می‌رم بیشتر جدی می‌شه. دلم به پریا خوش بود که اونم دقیقة نود رفت
حالا من و این بی‌عشقی و وظیفة خلاقه این مخلوق و ماجرای زندگی که نباید ازش دور یا عقب بمونم و حکایت انسانی کار و حرفه و تولید را کجای دلم بذارم؟
این خانم‌والده من، همه عمرش جز امریه صادر کردن و ول گشتن وسط کتاب‌هاش کاری ندیدیم بکنه.

ولی ببین چه به‌روز من آورده که لحظه‌ای از هراس ول‌گردی و بی‌مصرف موندن. آب خوش در این جمعه بی‌خاصیت از گلوم پایین نمی‌ره. خودش الان پای تی‌وی نشسته و از من پدر مرده بی‌خبر
از طرفی این‌ها خفتم را گرفته و به نام آدم بی‌مسئولیت و ول‌گرد و بیکاره زمینم نمی‌ذاره و موندم بیخ دیوار.
از طرفی واقعیت وجودیم که سه کار می‌کنه و توان هیچ‌گونه خلقتی نداره حتی به قاعده یک چشم ابرو
مفاهیم ژنریک که دائم در سرم چرخ می‌خوره و می‌گه
بابا پاشو سحری بخور. 
از قرار طبق معمول سه کردی و همه عمر را به بهای توهم دادی رفت
وای که من اون دنیا یخه‌ این دارو دسته ادب را رها نکنم مگر اولاد مادرم نباشم.
همان‌ جناب حافظ با شاخه نباتش. نظامی و اون عشاق افسانه‌ای که عمری مرا با خواب عشق بردند


۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

عشق‌بازی

عرصة سخن بس تنگ است
یادمه وقتی مبحث داروهای ژنریک مطرح شد، من از خامی و حماقتم فکر می‌کردم« چون اسامی داروها اکثرا فرنگی است با ژنریک همه تبدیل به اصل عطاری شدن» اما این نبود
بعده‌ها دیدم این هنر ژنریک سازی که بی‌شباهت به تاکسی‌درمی نبود در موارد بسیاری کار برد داره
مثل تغییر و تعبیر وحدت وجود به عشق‌بازی
وقتی عشق آدم و حوا با عشقی بیمار گونه به‌نام عشق الهی
حتما خیلی‌ها باگوان‌راجنیش‌اوشو را بشناسید. تا همین چندسال پیش کل ترجمه‌هاش در ارشاد مجوز نمی‌گرفت و از کتب ممنوعه بود. با دست چین کردن آنچه را که نباید مردم بدانند کتاب‌ها روانة بازار شد. فقط چون اوشو می‌گه
اگر چیزی درونت سرکوب بشه به آتشفشانی بدل می‌شه که بی‌شک روزی فوران خواهد کرد
یکی از این موارد جنسیت یا سکس بود. می‌گفت: تا وقتی ذهنت درگیر جنسیت باشه نمی‌تونی خود واقعیت را ببینی.

پس تا قدری که جواب بگیری این کار را تجربه کن تا ازش بگذری
مردم هم طبق معمول چپکی غش کردن و فقط عیش و عشرت ازش فهمیدن
راست می‌گه تا عشق را درآغوش نگیری همچنان دنبال عشق الهی می‌گردیم. 

عشق فقط زمینی است و بازی‌هاش اسبابی زمینی دارن. مثل شوق، انتظار، دلتنگی، بی‌تابی و هزار حس زمینی دیگه
باقی آنچه که هست، فقط انسان خدا بودن است.

نه فقط یک‌روز هفته
هر ثانیه

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

عشق بی حساب



گاهی فکر می‌کنم به زبان مریخی گفتم که دیگری اونجا دنبال معانی گفتارم می‌گرده
تا می‌گی: عشق حقیقی
همه سرها بالا می‌ره و تو آسمون می‌گرده
وقتی هنوز عشق زمینی تجربه نشده، چه امکان برای درک عشق االهی؟
من‌که هنوز نتونستم این واژه عشق الهی را درک کنم. یعنی چی؟
عشقی که نه بازی داره نه بده بستون عاشقانه. نه بغل نه حس و هزار نقصان دیگه که چون درک عشق را برای خدا غیر ممکن می‌کرد، شاید ما را آفرید تا شاید با ذره شدن به مفهوم عشق و تجربه‌اش پی ببره
ما که دیگه بنده و جای خود داریم
آقا عشق زمینی، همونه که کسی از کسی بابت مهری که می‌ورزه طلب‌کار نیست
دنبال شکار نیست
پی برتری و حکومت نمی‌گرده و از شادی آزادانة تو آزادانه شاده
پی امنیت خود. یا مالکیت تو. یا تصاحب همه لحظه‌های عمرت نیست
برات بایگانی و آرشیو نساخته. هست، چون عاشقه. طلبی از دیگری نداره


برکت بودن

دوستی گفت
شما زن‌ها وقتی خوشحالید ، خیلی دوست داشتنی تر هستید
خب عزیز برادر، چرا یک کاری نمی‌کنید این بانوان گرام روز به روز دوست داشتنی‌تر شوند؟
هر کدام فقط راه خودش را داره
یکی کمی ریال لازم داره
بعضی مشتی دلار
گاه کار به معجزه و جبرئیل می‌رسه
مهم اینه هر کدام یک راهی باب خودش داره، کافیه پیدا کنی
می‌تونی دعا کنی من همیشه با نیش باز از دفتر ناشر بیام بیرون
ولی چه تفاوت داره، وقتی کسی نیست که قبل از ورود و بعد از خروج از اون‌جا تو را ببینه؟
مجبور می‌شی مثل من الکی خودت برای خودت شاد باشی که، مهم نیست اگر کسی نبود تا ماجرارا براش تعریف کنی
خدا را شکر ماجرایی داشتیم که کسی نبود براش بگیم

خونه جون


از دیشب تهران نبودم تا الان که تازه اومدم
مثل اینکه لازم داشتم بیست و چهارساعت در شرایط نا مطلوب باشم تا هزارباره قدر داشته‌هام را بدونم
برای تک‌تک لوازم صورتی خونه دلم تنگ شده بود
دیشب سعی می‌کردم با چشم بسته صدای شومینه رابا صدای شومینه خونه عوض کنم، بلکه بتونم تحمل کنم و زودتر صبح بشه
بعضی وقت‌ها این رابین‌هود بازی‌های احمقانه که قصد داریم باهاشون بگیم خیلی موجود دوست داشتنی و نازنینی هستیم" که البته نیستیم و ادا در می‌آریم.

"کلی خودمون را به زحمت بندازیم
بی‌اون‌که مشکلی از اون مادر مرده حل کنیم
خلاصه که قربون همین چارخونه خودم برم که
آرامشش را به هیچی نمی‌دم


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...