۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

مخترع کبیر

در ولایت ما هر بچه‌ای که پا به دنیا می‌گذاره تکلیفش پیداست و مادرها به فراخور حال و آی کیو کنار گهواره‌ها چنین می‌خوانند: لالا، وزیرم. لالا، امیرم. لالا، پروفسورم. لالا، دکترم و الی آخر
از بس این پدر بزرگوار زیر گوش ما از حدیث این لالایی‌ها گفت که
ده دوازده ساله بودم دلم بدجور هوایی شد که اسمی در کنم و سری در میان سرها بشم فراتر از این لالایی‌ها
البته سنم به دکتر حسابی قد نمی‌داد. وگرنه می‌خواستم از او هم بزنم بالاتر
به‌قول بی‌بی‌ جهان: بچه که ایی‌طور سربزرگ نمی‌شه رولِم
شاید باید کار بزرگی انجام می‌شد تا این نام آوازه‌ و نشانی پیدا کنه؟
ه روزی در راه مدرسه نبوغم فوران کرد و تصمیم گرفتم دست به یک اختراع بزرگ بزنم
وقت مراجعت به خونه همه فکر و ذهنم پیش اختراع جدید بود که باید سر من را در سرها بالا می‌برد. تا عصر هر چی فکر کردم که باید چه چیزی اختراع کنم؟به نتیجه‌ای نرسیدم که،در انباری خانه چشم به گرام قدیمی خانم والده افتاد.
در کمال حماقت تصمیم گرفتم گرامی اختراع کنم که با تمام گرام‌های دنیا فرق داشته باشه
با همفکری پسر دایی جان کامران، که دو سال هم از من کوچکتر بود؛ دل و رودة گرام بخت برگشته تخلیه شد و برابرم روی زمین ولو بود
مثل خنگ‌ها نگاهش می‌کردم و نمی‌فهمیدم این‌همه پیچ و مهره یهو از کجا اومد؟! که اصلا هم به نظر نمی‌رسید به در هیچ کاری بخوره و یحتمل کارخانه اضافه در جعبه چپانده بود

چاره‌ای جز بازیافت گرام قدیمی نداشتم و مثل والا مقام " خر " توی گل درجا می‌زدم . در فکر چاره که چطور همة تقصیر را بندازم به گردن کامران و خودم را نجات بدم

القصه که تا عمر دارم اون شب را فراموش نمی‌کنم.
مادر که از رفتار مشکوکم پی به رازی نهانم برده بود. به قید دو فوریت جنازة گرام بخت برگشته را کشف و من و کامران فلک‌زده بی شام روانه بستر شدیم و داغ خوراک خوشمزة ماهیچة اون شب که بی‌شک عطرش تا چند خانه آن‌ور تر و حتی شاید تا میدان هفت حوض رفته بود را، تا امروز بر دل سوخته‌ام حمل کنم
و یکبار دیگه نام بزرگ خانم والده در ردیف مکتشفین ثبت شود


چراغ



گفت: تو را فلان ثنا گفت
گفت: ثنایم تو گویی و او بهانه کنی
گفت: تو را فلان دشنام داد
گفتم، دشنام نیز تو گفتی و او بهانه شد
از وقتی شوخی باب شد. مردم تونستن به راحتی حرف دل را بزنن
از وقتی وبلاگ نویسی آغاز شد، مردم بی محابا به جاده زدن و هرآنچه که خواستند، کامنت گذاشتند
من‌که از قالب مادری نه خارج شدم و نه اقدامات منطقی و علمی را فراموش کردم. حال اگر ایمان و باوری درم هست نه از جنس باور دوست. نه به این معناست که من خطا رفتم. که، این تنها ایمانی است که کمک می‌کنه من با روی باز و لبی پر مهر و خندان پرستاری کنم
به روی دشمنان قدیمی در را باز و با خوشرویی از کینة کهنه عبور و دل به روشنی اکنون ببندم
اگر بتوانی در بدترین شرایط همچنان پابرجا به مسیرت ادامه بدی هنر کردی و بردی
من اکنون لبة صراط ایستادم
سه سال پیش هم همینجا بودم اما، کمی سهل تر که معجزه را باور کرده بودم
همون دست‌غیبی که برای استدلالیون مضحک و دون به شمار می‌آید
دوست من یادت نرود که من از آن‌سوی مرگ بازآمدم و جهان و دیدگاهم از شما بسیار دور است
اما اینکه به باور و آرامشم خط بکشی، تو را چه نصیب می‌شود؟
معجزه یعنی هنوز درمان آغاز نشده. جواب چرخیده باشه. اعداد سقوط و ارقام آب رفته باشند. بی‌آنکه کسی بداند که چطور
معجزه یعنی بچه‌ات از چنگ یک دیو دوسر درآمده باشه
وحی که نه
من برای پیامبری نیامدم . که نظر به انسان خدایی دارم
پس مرا با ابلیس کاری نیست که آغوش مادری‌ام خانه‌اش باشد
مهجزه یعنی آدم‌هایی باشن که نه تو دیدی و نه می‌شناسی اما ساعت‌ها برای بچه‌ات دعا می‌کنند. در همین سرزمین عجایب یافت می‌نشود
ما می‌یابیم و نامش معجزه می‌دهیم

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

secret

سلامی به رنگ جمعه و عطر تمام روزهای سال
شکر خدا که، خوبم. خوب کافی نیست. همه چیز عالی و من راضی
خداوند انواع بلا و مرض را برای انسان قرار داد تا بلکه به جوهرة وجودیش رجعت کند و خودش را دوباره بیابد. یعنی تجربة خودم که تا کنون غیر از این نبوده
بیماری، مشکلات اقتصادی یا هر چه که دوست نداری وقتی به‌سراغت می‌آد که یک جای کار اشکال داره. اشکال از درون و باور ما شکل می‌گیره. نه قوانین هستی یا بدبیاری‌هایی که نام سرنوشت به‌ آن دادیم. بلکه تماما از ترس‌ها و اندوه درونی ما شکل می‌گیره
از هر چه که می‌ترسی مواظب تجربه‌اش باش
به یاد داری چقدر اینجا زر زدم و ناله نوله کردم؟
چرا پریا رفت؟
محاسباتم بهم ریخت؟
چرا خانواده با من بد کرده و من مجبور به فرار در مسیر نوشهر شدم
یادت هست چند بار اینجا به خطا گفتم« خدایا منو با هر چه خواستی آزمایش کن به جز با دخترها؟»
دور نقشة گنج را خط قرمز کشیده بودم برای، دزدان دریای " ابلیس" ما می‌گیم او می‌شنوه و ما را دچار می‌کنه تا از خدا ناامید بشیم. از اینجا کار مال من و ایمانم به اوست
" من " مثل همیشه به او ایمان دارم. کما اینکه تا اینجا هم جوابی که گرفتم کم از معجزات عیسوی نداشت. ولی بی‌واسطه. که تنها با نظر خدا
باور کن
بیا پایین تا بگم داستان چیه

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...