۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

گمنامی عشق

از کی تا حالا دکتر قمشه‌ای داشتند در دانشگاه پزشکی کرمانشاه از عشق می‌گفتند که چطور خلاقیت می‌آره
آدم و جوون نگه‌می‌داره و خلاصه که همه آدم عاشق رو دوست دارن
ولی من اگه بگم. چون دکتر بسم‌الله خان نیستم حتما باید یکی یه گیری بهش بده
بابا. چرا شماها توجه نمی‌کنید؟
اونی که جناب دکتر می‌فرمایند، تئوری همین واویلایی‌ست که من اینجا دارم و چون عملی شده
به بعضی خوش نمی‌اد و به‌قول اکرم خاله، دوره آخره زمون شده خاله. عیب نیست انقدر عشق عشق می‌کنی؟ یه چی آخر دنبالت می‌گن
گفتم: خاله پاشو سحری بخور. ما دیگه باید دنبال کفش‌ها و چمدان تنهایی بگردیم. شما هنوز نگران آخرشی؟
آخر چی خاله؟
چشم هم بذاری اینم رفته و من رفتم و ماجرا رفته
ولی خداوندگار عالمیانا. ایزد پاکانا نمی‌شه از سر لطف یه نظر مرحمتی به شخص بنده الطفات کنی؟
ببین تو که نبودی بشنوی امشب دکتر الهی چی‌ها که از عشق نگفت. مثل همونا که من می‌گم و تو فکر می‌کنی خل بازیه
تازه شاهدشم مولانا بود
حالا گناه من چیه که مشهور نیستم؟

واژگان هدفمند

صبح اولین نامه‌ای که باز کردم زد تو خاله حالم و تا آخر شب منو با خودش برد
یعنی چشمم چارتا دندم نرم تا یاد بگیرم،
صبر کن بذار اول اینو بگم: یکی از سخنان گوهر بار و جواهر نشان مرحوم پدر همیشه این بود
وکلا حرف مفت زیاد می‌زنن. اما، مفتی حرف نمی‌زنن
حالا منم که این‌جا آجان مفت دیدم فکر می‌کنم باید خودم رو دار بزنم. در نتیجه انقدر حرف می‌زنم که، یکی مثل این پادشاه هخامنشی امروز بیاد و صرفا حالم رو بگیره
اول که فکر کردم اینا تست کنکوره؛ یا کنجکاوی؟
گفته بود می‌خوام بدونم این‌هایی که می‌نویسی پشتش چه هدفی داری؟
( هدف؟! آقا من فقط بی‌گناهم سیاسیش نکن)
وقتی مردم زیر ستم و و .... خلاصه که طرف حسابی توپش پر بود و از قضا اول صبحی چشمش به نوشته‌های من افتاده بود. خدا رو شکر دم دستش نبودم. وگرنه مفصل کتکم می‌زد. غلط نکنم منو با نماینده سازمان ملل یا شورای امنیت عوضی گرفته بود
می‌خواست بدونه قراره من با نوشتن چه خدمتی به بشریت بکنم؟
که البته خودشان از پیش تشخیص داده بودن . من یکی از این روشنفکر الکی‌هام که دارم پشت این‌ها افه می‌آم و دیناری بارم نیست
و عجبا که بی‌معجز هم نبود و فهمیده بود، تنها درد من نبوده عشقه که پشت واژگان انسان خدایی پنهان کردم
وای جونت بالا بیاد نفسم و بند آوردی. من که خودم از اول تا آخر فقط همین ساز و می‌زنم. تو چطور این‌قدر سخت کشف کردی
که حالا از خستگی بیای منو دعوا کنی


۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

ساعت عاشقی

وقت غروب اگه بیرون باشم و خیلی خوش شانس. یا اول اتوبان صدر هستم. یا اول همت به سمت غرب
اولی آمدن شب و دومی رفتن خورشید
امشب از اون شبای خوش شانسیم بود که حسابی حال داد وهمون وقتی که غروب تنگ گلوی آسمان و منو گرفته اول اتوبان صدر بودم
کلی چیزهای مهم پیدا کردم
اولیش رنگ خط افق بود که از جنس ارغوانیه کودکی می‌زد
اون‌جا بود که فهمیدم، رنگ‌هایی هست که ما فقط از چشم کودکی می‌تونیم ببینیم
منو و غروب کودکی که عطری بین موز و آناناس داشت به رنگ صورتی
شاید برای همین خیلی شاد نیستم. من رنگ‌ها و طرح‌های زیبای زندگی را گم کردم
من آوای سرود کودکی را از یاد بردم
که شکل مخمل داشت ولی مثل شیشه بود
می‌گم
شما حالا مطمئن مطمئنی این ساعت تنهایی من به سر نرسیده؟
می‌شه لطفا به تقویم الهی یک نگاه کنی؟

۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

صیاد رفته باشد

امروز هیچ حال خوبی ندارم. یه جور وحشتزدگی بی‌ یا با ربط
من اینجا زیاد حرف می‌زنم. اما فقط از خودم می‌گم. به دیگران کار ندارم که دیگران و هستی هم کارم نداشته باشند. درواقع باور من می‌گه: ما حق قضاوت دیگری را نداریم. چون، حتی خودمون رو نمی‌شناسیم
در مسیر آزادگی و شادی در هستی
بدون وابستگی به بیرون از خود یا بت پرستی معروف
گاهی بت عشق است و گاه مقام. گاه شهوت است و گاه خود بهشت.
مادر، اولاد، برادر، عشق ... چمی‌دونم. هر آنچه که ما رو به جهنم رنج می‌بره

حالا منم و این نقطه ضعف. که داره شکل شیر گاو پلنگ می‌شه
همین‌طوری با نقاط ضعف صیدمون می‌کنه. نزدیک‌تر از خودت و تعلقات خاطرت چیزی هم سراغ داری؟

ای اهل ایمان خدا شما را به چیزی از صید می‌آزماید که در دسترس شما و تیرهای شما آیند
سورة مائده آیه 94
مردم از آیات دوری می‌کنند چون نه باور و نه جرات باور ساده گویی هایش را دارند. به‌قدری ساده که از سادگی شک به ابطالش می‌برند
می‌گه: آمو؛ نقطه ضعفت ریشه رنج‌های تو است

بودا گفت: رنج هست چون تعلق خاطر وجود داره
اما، این رو بودا گفت که هم شیک و هم خارجی است. اون رو الله می‌گه که از قرار زورکی است

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

مشی و مشیانه



الله و اکبر پناه می‌برم به خدا. من‌که از اولم می‌دونستم مو لای درز برنامه خالق نمی‌ره و چی شد این عشق رفت کنار اتوپیا و به زبون خودی مدینة فاضله‌ای شد بیخ دیوار دل که همه با حسرتش روزگار را به‌سر می‌کنیم و در فراق عشق می‌سوزیم
فکر کن ، کی فکر می‌کرد من عمرم را در پی یافتن ریواس حرام کرده باشم؟
یا حتی تو که حرام نکردی و عشق را در بر گرفتی و دلت خوش عاشقی. یه آدم و حوا تحویلمون دادن نفهمیم کی بودیم چی شدیم چی قراره بشیم. لابد خورش ریواس؟ گیج نزن ه الان می‌گم ماجرا چیه

گیومرت نخستین بشررا اهوره مزدا بیافرید. اودرمدت سی سال تنها درکوهساران بسربرد ودرهنگام مرگ از صلب اونطفه ای خارج شده بواسطه اشعه خورشید تصفیه گردید ودرجوف خاک محفوظ بماند .
پس از چهل سال ازآن نطفه گیاهی به شکل دو شاخه ریواس به هم پیچیده درمهرماه ومهرروز(هنگام جشن مهرگان) اززمین بروییدند.
پس از آن ازشکل نباتی به صورت دوانسان تبدیل شدند که درقامت وچهره شبیه به همدیگربودندیکی نرموسوم به مشیه ودیگری موسوم به مشیانه.

پنجاه سال آن دوباهم ازدواج نمودند وبعد ازنه ماه ازانان یک جفت نروماده پا به عرصه وجود نهادند.ازاین جفت هفت جفت پسرودخترمتولدشد.
یکی ازان هفت جفت موسوم بوده به سیامک وزنش موسوم نساک(وساک)ازانهایک جفت متولد شدوموسوم به فرواک وفراواکین.
ازآنها پانزده جفت به وجودآمدکه کلیه زاده های مختلف هفت کشور ازپشت آنها است .
یکی ازپنجاه جفت هوشنگ وزنش گوزک نام داشتند وایرانیان ازپشت انان می باشند)

آخر بی‌آبرویی. تازه دل‌خوش کردیم از نسل آریاییم و چه بسا از آسمان هم آمده باشیم. باید از پشت اولادی باشیم که حتی افت کلاس باشه نام پدر جد را گفتن
ما همین‌که کسی ازمون خورش ریواس درست نمی‌کنه باید کلاه به آسمان بندازیم. دیگه گوربابای درک باقی ماجرا و عشق افسانه‌ای


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...