۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

گلهای کاغذی

از خداحافظی وقت رفتن مهمون گرفته تا احوال‌پرسی سر گذری ما ملت همه در نوع خود تراپیست و بی‌نظیر
مهم نیست طرف مش سیف‌الله بقال محله است یاآقای پاکی و راننده تاکسی
هر جا می‌رسن این سفره‌های دلشون پهن می‌شه و این می‌شه کمتر از اقوام اجنبی دچار تورم حلقوم یا گرفتار حناق می‌شیم
اما با ورود این تکنوآلرژی و انواع بدبختی دیگه کسی وقت نداره برای یک احوال پرسی ساده ساعت‌ها وقت تلف کنه نوعی روان پریش داره بین همه رخنه می‌کنه. باور نداری؟
اولیش من
من حتی دیگه اینجا با شماها هم حرفم نمیاد
من اصلا از صبح که چشم باز می‌کنم از آینه رو برمی‌گردونم و با خودم قهرم تا شب که دیگه آرزوی ... می‌کنم.باز قدیم‌ها می‌شد یه نیمچه تراپی اینجا کرد و گپی دوستانه داشت
از همه چیزهای لحظه به لحظه و تکراری حتی از بیدار شدن صبح‌ها و وقت خواب شب‌ها هم که از سر تکلیفه خسته شدم
یادش بخیر زمانی که نوک دماغم آسمون رو می‌سایید و وردم این بود
در من بشارتی هست، در عجبم از این خلق که بی این بشارت شادند

۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

یائسگی عاطفی


یا دچار یائسگی عاطفی شدم و یا مادر یکی طلسمم کرده و در خاطره‌ای گیر کردم
باور کن اگر راه داشت صفحات تاریخ رو دوسالی عقب می‌بردم و چند برگی ازش می‌کندم بلکه یادم بره یه چیزی بود که دیگه نیست
تا صبح تو خونه راه رفته و زار زدم.
خلایق هرچه لایق. تا غروب که خونه بودم زار زدم شبم که مهمون بودم بازم شروع کردم به زار زدن
آخه این چه حکمتیه که یه عشق بیاد برای خودش بره و تو همچنان تو حیرت رفتنش باشی و نتونی خودت را نجات بدی
می‌دونم احساسات عشقولانه‌ای درم نیست که بال بال بزنه ولی این چیه که مثل اسب عصاری جلوی چشمام رو گرفته و نمی‌ذاره کسی رو ببینم؟
شایدم اگر از اول این خانم والده یکی از این چشم‌بندها به چشمم زده بود بهتر می‌شد و چشمم به مردی نیفتاده بود که اینهمه به‌خاطر شون تاوان بدم
خدایا یا این دل و ازم بگیر یا من و از این دل
چی گفتم. اگر شماهم سیزده روز تمام زار زده بودید الان بهتر از این در نمی‌اومد

پس من چی؟

می‌گه راهی نداری مگر خودت رو کمی تغییر بدی. تو مردارو می‌ترسونی
کسی جرات نمی‌کنه بیاد طرفت و می‌ترسه هر آن حالش رو بگیری
گفتم: من فقط قراره حال یکی رو نگیرم. چون امیدوارم اون یکی دیگه لزومی به حال گیری از هم نداشته باشیم که باز دوباره سه می‌شه

از بچگی کافی بود در بدو ورود اسمم را به خطا تلفظ می‌کردن. بلافاصله از خودم و نامم حمایت می‌کردم و درستش را می‌گفتم
حالا اگه قرار باشه چیزی باشم که تو برنامه ریزیم نیست و یکی دیگه می‌پسنده که دیگه شادی من نیست
دیگه چطور قراره به طرف دل ببندم؟ این‌که مثل خرید زوری از یه مغازه تو ده کوره است
پس سهم من از این عاشقی و من چی می‌شه؟
تا کی می‌تونم یکی دیگه باشم؟
تازه خوشحالم باشم؟
می‌خوام نباشم
من اگه من نباشم
پس
من چی؟

امنیتی

از آغازین آفرینش مزخرف‌ترین غروب سال غروب سیزده‌بدر بوده که می‌مونه به قیامت
تکالیف تلمبار شده و پشت باد خورده و کوحال مدرسه و بلافاصله امتحانات را داشت
حالام که محصل ول‌معطل هیچ رقم کلاس نیستم از ول معطلی خودم درجا می‌زنم و این تنهایی همیشگی تاریخی
یکی یامروز یه چیزهایی بهم گفت که بی شک راست بود و نشون به همون نشونه ها قراره من تا نفس آخر تنها بمونم
مگر اینکه ضربه مغزی بشم و از یاد ببرم کی هستم و چقدر ادعا رو دارم روی دوشم حمل می‌کنم
آدمی که فکر می‌کنه همه چیز داره چی می‌مونه که یک مرد بهش بده و اول کاری ذهنش از کمر شلوارش پایین‌تر نره؟
متاسفانه مردهای ما
با دیدن بانوان گرام فکرشون سر می‌خوره و از بند شلوارشون راه می‌گیره
نگران نباشید که همه
اینها به نوعی هم در مورد جامعة نسوان مصداق پیدا می‌کنه.
ولی من
نظر به اینکه در حال حاضر از یافتن یه آدم حسابی که بی آرتروز و شهوت بغلم کنه ناامید شدم، حق دارم لااقل یه چیزی بگم دلم خنک بشه؟ یا اجازه اونم ندارم؟
مردم از این غروب دلتنگی

۱۳۸۷ فروردین ۱۲, دوشنبه

سیزده بدر

خب به میمنت و مبارکی این سیزده اول سال هم رسید و ما هنوز به هیچی نرسیدیم
راستش دروغ چرا از صبح به خودم گفتم امروز تعطیله یک دیازپام انداختم بالا. حالا نه خوابم و نه بیدار. نه مستم و نه هوشیار
یه جور ملنگ با آبرو
اما تا دلت بخواهد دلنازک و غم‌زده. البته خلاف دیگری هم کردم که نمی‌شه اسمش رو برد
خب سیزده بدره دیگه. من هر سال این‌موقع یک‌خروار مهمون داشتم و نمی‌دونستم گاهی به کدوم گوشة جنگل پناه ببرم؟
اما، خدا بخیر کنه سیزده سال بعدی رو
فکر کنم این‌طور که پیش می‌ره سال دیگه دیازپام کفاف نکنه و باید تو مایه اسید بپرم. خب منم آدمم عزیزم و دیگه رسما بریدم
البته بد فکری هم نیست این چندی باقی راه رو هم انواع خلاف جات را هم امتحان کنیم که لال از دنیا نرفته باشیم. فقط قول می‌دم تا جایی پیش برم که کارم به دمه ترمینال نکشه

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...