۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

سخن عشق


چرا همه یه چیزی می‌گن که من نمی‌فهمم؟ کاش فقط یک حرف واحد رو نمی‌فهمیدم. هر کسی برای خودش حرفی می‌زنه
در نتیجه یه عالم حرف هست که من نمی‌فهممش. بخصوص در این مورد معروف، عشق
همه سرها به آسمون و تا حس می‌کنن منظورت عشق زمینی‌ست، کم مونده تف و لعنت کنن که، آقا عشق فقط عشق اولی
خب پدر آمرزها من تا اونی که ازلی بود تا اینی که شدم هزاران هزار فاصله دارم. تا عاشق نشم نمی‌تونم بفهمم
من تا عاشق نشم بلد نمی‌شم چطور از منم به‌خاطر دیگری بگذرم و از من عبور کنم و به اوی معروف بپیوندم
هنوز خودخواهم، هنوز دنبال مالکیت یا هنوز حسودم و هزارتای دیگه امثال این‌ها که بین من تا منه ازلی فاصله انداخته و در نتیجه انسان خدایی جا با شعاری عوض کرده که تا انالحق فاصله‌ای از اینجا تا بیگ‌بنگ داره
حالا باز بگو عشق الهی
بابا سن رفته بالا، حس که عوض نمی‌شه که خجالتت بشه به عشق فکر کنی؟
پس اومدیم زمین که چه کنیم؟
خب اون خدا دید همتا نداره که عاشقش بشه، مجبور شد در ما به زندگی بیاد تا عشق را تجربه کنه
تو قبل از همه اون خدای درونت رو محروم می‌کنی بعد خودت رو
انسان اگر عاشق نباشه پس چی باشه؟
یک زندگی نباتی؟

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

sweet dream

آره؟
نه به‌خدا این‌طور نیست
آخه لاکردارها ما که قرار نیست بتونیم عاشق همه مردم زمین بشیم. حالا اینکه هی امتحان می‌کنیم و هی را به‌را سه می‌شه دیگه به ذات انسانی بر می‌گرده که از اولش آزمون و خطاست
ولی عزیز دلم این معنی‌ش این نمی‌شه که دیگه دندون عاشق شدن رو بکنی و به هر چه اولاد آدمه بد و بیرا بگی؟
ما زن‌ها از اول ماجرا می‌فهمیم یه جای کار می‌لنگه، اما معمولا به روی خودمون نمی‌آریم و تو دل می‌گیم: خودم درستش می‌کنم
وقتی از اول سه می‌زنه رهاش کن. نخواه چیزی نشدنی را شدنی کنی
باور داشته باش یک جفت چشم سهم و مال تو است که یه جایی زیر این آسمون رنگ به رنگ مثل تو انتظار می‌کشه
وقتی به رابطه‌های ناقص و مجهول دل می‌بندی کائنات اصراری نداره که سهم خودت را بهت بده
جا خالی کن که شاه به ناگاه آید
چون خالی شد شه به خرگاه آید

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

چت بازار


این جماعت انگاری یه جورایی چت کردن
در هند مکتبی هست که در طی مراحل آموزش مرید باید مدتی در غاری در بسته و تاریک زندگی کنه و از روزنی قوت روزانه بگیره
در نتیجه شروع به رویا پردازی می‌کنه تا حدی که بعضی که تا آخر دوره دوام می‌آرن، وقتی خارج می‌شن زن و بچه و خلاصه همه چیز خیالی دارن که باهاش زندگی می‌کنن
شده حکایت قوم آریایی. هر کی رو می‌بینی یا در توهم قداست، خدایی، نبوت تا امام زمانی است
خدایا تا حالا فقط نگران مرد هیز، معتاد، حقه باز بودم. حالا باید دایم مواظب منصور حلاج هم باشم
تازه جونم برات بگه چه قدیسینی! همه از افسردگی رو به موت ولی پر از شعارهای پر زرق و برق طلایی

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

عاشقی

گاهی که یکی از دخترها شکست عشقی می‌خوره، مثل چند روز اخیر مجبور می‌شم برم بالا منبر که:
باور کن، دوباره یک جفت چشم سر راهت سبز می‌شه که این رو که از یادکه می‌بری هیچ؛ تازه می‌گی چه خوب شد که اون نبود، این بود
دیشب وسط خطابه فرمودن
دفعة پیشم همین رو گفتی
خب مگه دروغ بود؟ بیا مگر حالا عاشق این یکی نیستی؟
مهم اینه همیشه یکی هست که مدتی عاشقش بشی. عشق هم که نه جاودانی است و نه بیمه داره . ویزا ترانزیت
میگه: بگو بشیم تاکسی و هر روز عاشق یکی دیگه؟
نه عزیزم. ولی انسان نمی‌تونه تنها و بی عشق بمونه. ناخودآگاه ذاتش پیش میاره. به خودت میای می‌بینی دلت رو دادی. اما نه همیشه. اینهم سنی داره
پس تا فعلا مقدوره عاشق بشی بشو

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...