۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

dear god




how did you know you were god?
charlehe
تو چطور تونستی بدونی که خدا هستی؟



DEAR GOD
did you min for giraffe to look
like that or was it an accident.
norma
خدای عزیز
تو قصد داشتی زرافه این شکلی باشه یا اینکه تصادفا اینطور شد؟



DEAR god
who drows the lines
around the countries?
nan
خدای عزیز
چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟




dear god
instead of letting people die
and haveing you just
keep the ones you got now?
jane
خدای عزیز
چرا به جای اینکه بذاری مردم بمیرن و مجبور بشی که آدم‌ای تازة دیگه‌ای بسازی
همین آدمایی رو که وجود دارن نگه نمیداری؟



dear god
I went to this wedding and they kissed right in church
is that ko?‌
neil
خدای عزیز
من به اون عروسی رفتم و اونا وسط کلیسا همدیگه رو ماچ کردن. اشکالی نداره؟




dear god
how come you did all those miracles in the old days and don't
do any now?
خدای عزیز
چرا تو این همه معجزه زمان‌های قدیم انجام دادی، اما حالا هیچی؟



DEAR GOD
i do not think anybody could be a better god well
i just want you to know but i am not just saying that because you are
GOD
charles
خدای عزیز
فکر نمی‌کنم که هیچ‌کس می‌تونست بهتر از تو خدایی کنه. فقط خواستم تو اینو بدونی. اما من این
حرف رو به این خاطر نمی‌زنم که تو خدا هستی.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

شکرانه



رقص مردان خدا ظریف باشد و سبک
از درون چون کوه
و برون چون کاه که می‌رود بر آب
من به این شیخ اقتدا می‌کنم که بزرگترین آموزگار منه
هیچی نداره
خوب نگاهش کن
نه برای دل خودش و نه برای نگاه مردم
ناقص به دنیا آمده و اما شکرگذاری را به خوبی می‌شناسد
من و تو چی؟
غیر از شکوه و شکایت از سرنوشت و شانس و انواع دسیسه و دشمنان خیالی بیرونی که همیشه مانع موفقیت‌های ما بودن و هستند، کار دیگری بلدیم؟
همیشه منتظر هدیه‌ایم. اما از خودت تا به حال پرسیدی: من به این لحظه چه هدیه خواهم داد؟
کجاست انسان خدایی که حامل روح الهی بود؟
در بازار رکب می‌زند، در خانه دور و در خیابان سرگرم پیچاندن انواع خلق الله و کافی است مصیبتی به سمتش بیاد داد و فریاد و فغانه که اینم شد زندگی
خدایا چرا منه حیوونی ؟

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

شاه دل

نمی‌دونم چطور می‌شه که این‌طور می‌شه! انگار یه وقت‌هایی که نباید یا باید یکی پیدا می‌شه که لبت رو می‌دوزه و درست در حساس ترین لحظة عمر که شاید باید چیزی رو بگی لال می‌شی
لحظاتی که فقط یک کلمه کافی‌ست تا همه چیز زیر و رو بشه و تو سکوت می‌کنی، نه این‌که نخواهی بگی. می‌خوای ولی یه چیزی مانع می‌شه
شاید غرور؟ شاید وحشت؟ و یا شاید هزاران دلیل احمقانه ما را از سهم عشق باز نگه‌داشته
کاش وقتی که باید می‌گفتیم
کاش وقتی که باید می‌اومدیم و
وقتی که باید می‌اومد
و وقتی که باید می‌رفتیم که یک عمر حسرت و پشیمونی گریبان گیرمون نکنه که کاش
لال شده بودم
کاش دستم از مچ قلم می‌شد و پام می‌شکست ولی پای اون کوفتی نمی‌نوشتم می‌خوامش برای به عمر نکبتیه چند ساله که باقی عمر را هم بر باد داده

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...