۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

هوی عامو



اه
واقعا که!
گند... بزنن بعضی شمامردها رو
خب من‌که از تنهایی می‌میرم اینطوری.
از بچگی با دخترا آبم تو یک جوب نمی‌رفت چون، ضر ضرو بودن
پسرهای مدرسه شدن همبازیم تا حالا
وقتی می‌گم پسر، یعنی خواجه.
نه واقعا یک مرد
بعضی که نه اکثرا به‌قدری بی جنبه تشریف دارند که آدم جرات نمی‌کنه جواب سوال‌شون رو بده
به علیک و وضع هوا نرسیده داره میگه« زدم به هدف و الی آخر» و دنبال اتاق خوابه که بکشونت اونجا
اولا که عامو ما اگر شما اولاد لیلیت رو کم داریم نه به این معنی که همه‌تون رو کم داریم.
که اونم اگر پیدا شده بود من همچنان تنها نمونده بودم
چرا فکر می‌کنید این بانوان گرام رو به موت نشستن تا شما ها دست مرحمتی به سرشون بکشید.
هر یک اگر اراده کنن می‌تونن تاج و تختی به زیر بکشند.
همان طور که در تاریخ بارها شاهد بودیم
یکیش هم من. چرا که نه؟
انقدر اقتدار داشتم که هفده سال بی شماها زندگی کنم؟
باقیشم بلدم چطور در زمین خدایی کنم.
خودتون رو جمع کنید دیگه گندش رو درآوردید . تا کی ؟

شهر فرنگی


شهر فرنگ می‌دونی چیه؟
آره همون که سه تا لوله داره و دنیا رو از توش نشون می‌ده
من از بچگی از این آقای شهرفرنگی محله بدم که هیچ می‌ترسیدم.
شاید حس خفگی می‌کردم که بخوام دنیا رو از توی لوله نگاه کنم و اون برام شرح بده که چی به چیه؟
شاید می‌ترسیدم با خیال داخل قوطی برم و دیگه پیدا نشم؟
هرچی که بود بالاخره از این بچگی حضرت پدر
در پیشانی من چیزی خوانده بود که کس نخواند و نخواهد خواند
جوش نیار الان می‌گم
از بچگی از این‌که دیگران برام دنیا رو محدود و بسته تعریف کنند
بیزار بودم
از اینکه یه پنجره بدن به دستم تا آخر عمر فقط از اون سوراخ جهان را ببینم منزجر بودم
حالا بعد از گشت سال‌ها می‌بینم هزاره‌هاست از پای چارچرخة شهرفرنگی جم نخوردم و فکر می‌کنم آزادم
خواب خوش زندگی




نامشروع


یکبار دیگه یکی سراغ این ورپریده گلی رو از من بگیره، نگرفته. گفته باشم
بابا من فکر کردم نویسندگی هم مثل زندگی و فیلم هندی با هم رابطة رمانتیکی داره و مشت می‌زنی گود می‌شه؛ دمش رو می‌کش دراز می‌شه. اسمش شد قاشق
راستش هرطور که فکر می‌کنم دیدم من باید این چند روز ماندة عمر رو به چلک پناه ببرم و دوباره بشم همسایه رستم اینا


که چی حالا معروفم بشیم و منه دوباره یابو برش داره و من می‌مونم و واویلا
آقا شوخی نداره که، همه شما شاهدین از اول گفتم سیاس نیستم و اصلا به گروه خونیم نمی‌خوره بازی‌های خطرناک. اون‌که مولاناست با نزدیک نهصد سال سابقه و پارتی و اون دولت عثمانی به اون گندگی پشتش ایستاده، وزارت فخیمه ازمابهترون داره لی‌لی دنبال بهونه ممنوعیت چاپش می‌گرده.
کی بود که گفتم تا عاشقانه‌های نظامی و حافظ و سعدی دوباره بررسی بشه
اگه پیک موتوری توی راه گمشون نکنه و به ارشاد برسونه و ............... سفرهای مارکوپولو که تازه بگن
چه معنی داشته این مولانا این‌طور دل به شمس ببنده؟
که این دوحالت داره. اول اینکه باید دید شمس مرد یا زن بوده؟
باز این‌هم دو حالت داره
یک، اگر زن بوده که چه مناسبتی داشته اینهمه ساعات خلوت زیر یک سقف؟ ترویج فساد و فحشا در قونیه؟
دو، اگر مرد بوده باز، چه معنی داره که مولانا دل به یک همجنسش ببینده.............................؟ الی آخر
سه، مولانا و پدرش از ناراضیان فرار مغزها بودن. به ما چه که دو مفسد در قونیه چه گفتدند و شنفتند؟
باقیش رو من نمی‌گم خودت حدس بزن. با این اوضاع اون‌ها اجازه بدن هم؛ گلی غلط می‌کنه پاش رو از گلیمش که یک وجب بیشتر نیست دراز کنه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

لیدی باش




نه عزیز دل، شلوغ که شده ولی نه از آنی که تو فکر کردی. رفتة همیشگی که هی می‌ره وهی می‌آد. مدتی‌ست برگشته و من طبق معمول غرق این نقش مادر نمونه دارم دست و پا می‌زنم

بعد از نماز مغرب طبق معمول یک کشف مهم دیگه کردم و این بود که من باز از این خانم والده خوردم حکایت خانم باید یه لیدی باشه است.

نمی‌دونم چرا کسی اون موقع در گوش من نگفتم: لیدی مال فرهنگ اجنبی‌ست و حمالی‌ش به من نیامده که بخوام، خانم لیدی باشم» بماند که از بچگی یه عروسک دادن بغلم مشق مادری کنم و چنان در این نقش فرو شدم که خودم گم شدم
به‌یاد این افتادم که، از هجده سالگی سرای خانم‌‌والده رو ترک کردم
خود، این خانم والده هم که بیشتر بانوی ارباب بود تا مادر
من از کی این‌همه خریت رو به ارث بردم؟
شاید آرزویم این بود همیشه که چنین مادری داشتم ولی حالا چی فکر کردی؟ آخرش یه نوک سوزن هم از این بهشت نکبت کوفتی به‌من روا ندارن
خدایا پس من کی دارم درست زندگی می‌کنم؟
خدایی‌ش توی خانواده هیچکی هیچکی ازم راضی نیست، حتی‌خودم.
یعنی اینهم از قصورات حضرت علیه خانم والده بوده؟
اگه گذاشته بود یک « بوی‌فرند » کوفتی بگیرم و مزنة این جنس ذکور دستم آمده بود؛ مجبور نبودم ما بقی عمر را تاوان حماقت هجده سالگی را بدم
اون‌موقع خانم والده به‌ما روا نداشت و
حالا دخترها
وقتی نوبت بچگی ما بود، دوره عهد پدر سالاری بود
توپ که افتاد دست ما، دور عوض ش. بازی افتاد دست، بچه سالارها
خدایا پناه می‌برم به تو

۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

hide


همیشه کسانی هستند که ما حتی از وجودشون آگاه نیستیم، ولی اون‌ها بی خواست و نیازی پیگیر ماجراهای ما هستن
شاید نوعی کنجکاوی و شاید حس اشتراک و همزاد پنداری و هر اسمی که داشته باشه مهم نیست
مهم کسانی‌ست که هستند ما نمی‌دونیم. منم می‌گم: سلام به همه اون‌ها که هستند و من نمی‌شناسم. آی‌پی های ثابتی که هر روز مثل یک برنامه صبحانه اول وقت اداری صفحه تلخ رو باز می‌کنند
کاش کمی شیرین می‌شدم بلکه صبح‌تون شیرین آغاز بشه

چندتایی هم در بلاد کفرستانند که شب را با تلخ تموم می‌کنند

نزدیک سه ساله از پرشین به بلاگر اومدم، هزارتا خاله و عموزاده پیدا کردم. جونی‌هایی که اگر یک روز نمی‌نوشتم نگرانم می‌شدن و حالا نه من از اون‌ها و نه اون‌ها از من خبر دارن
اما این ناشناس‌های دورهمچنان هستند و تلخ را ورق می‌زنند
این‌ها همان یاران خیلی دور خیلی نزدیکند
خدایا در زندگی هم بیش از این نیستیم، خوشبختی‌های نا پیدای خیلی دور خیلی نزدیک
درود به هر آنچه که دارم و بی‌خبرم


منتقد


انسان تا زمانی زنده است که امید درش هست. امید به فرداهای بهتر
امیر باز آمدن رفته. یا یافتن گمشده و هر اسمی که داشته باشه، مهم اینه که امیدی داشته باشه
یا حتی ایمان به معجزات افسانه‌ای و کودکانة در حد سیندرلا و چراغ جادو. حالا اینکه کی به چی دل خوش کرده مهم نیست. مهم اینه چیزی پیدا کرده که بهش انگیزه برای چسبوندن روز به شب داره
اون‌هم در زمانه‌ای که بچه‌ها از شکم مادر که در می‌آن افسردگی روحی داره و از کودکستان به خودکشی فکر می‌کنه، چه مرضی‌ست اگه یکی، دلش رو به کشک خوش کرده باشه
تو این دل‌خوشی رو با اظهار فضل بی‌موقع یا منفی بافی‌های بشری از اون بگیری
کجکی راه می‌ره، ولی دلش خوشه؟ این یعنی زندگی تو که راست راه می‌ری چرا انقدر بی‌کاری که بری تو نخ راه رفتن کبکه؟
دلش الکی خوشه؟ باشه؟ تو ناخوش باش
ولی بذار مردم با هر چه که دوست دارن دل خوش باشن. حتی اگر از نظر تو غلط
هنوز معلوم نیست راه من و تو درست باشه؟
این همون حرف آخری است که در آخرین لحظه گفته ولی شنیده نمی‌شه

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...