۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

خیلی خیلی دور. خیلی خیلی نزدیک




هنوز به انتظار تولد اون سحابی ، خیلی دورم که روزی در راه سفر به امروز دیدم
من ماندم و سحابی به‌سوی زایش می‌‌رفت
من مُردم
سحابی، متولد شد
شاید آن سحابی، خیلی دور، خیلی نزدیک. که همه‌جای خاطراتم بود، خود، من بودم
که
در سینة فراخ و سنگی، دشت
به فردا دل سپرده و در افق‌های بیگانه به انتظار رویشی نو نشسته و خوش بود
و
خاطر،‌ سحرگاهی که
از نو
از تو
زاده می‌شوم ، یگانه عشقش بود







۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

نارنجستان




حتما، شایدم، شاید همین‌جوری‌ها زود پیر شدیم؟
شاید من تا اینجا زیادی تخته گاز رفتم و اینجا کم آوردم و انگاری بریدم
اسمش بریدن، شاید نباشه.
اما تو به ولش کن.
دیگه حالش نیست.
نمی‌خوام ممکن نیست.
گشتیم و نیافتیم و تو نگرد نیست چی می‌گی
نمی‌دونم باید باور کنم، وسعت طول و عرض جغرافیای دنیام با همه یکسان نیست؟
مال من کم و کوتاه و فشرده تق‌ش دراومد؟
نمی‌دونم. انقدر می‌فهمم از صدقه بلاگردون این داروهای هفت رنگ و لعاب قلب و اعصاب، به‌کل عواطفم و حتی انگیزه‌هام به‌قول سردار مهارت خان بهوت افسرده؟
یا فلج شده؟
حُسن فلج به امید معجزة بهبوده.
ولی اگر خشک بشه، دیگه از ریشه مرده و حتی معجزه هم باعث روئیدن جوانه‌ای نمی‌شه
خلاصه که نه کارم می‌آد .
نه انگیزه دارم از پنجره به بیرون نگاه کنم و نه حتی فکر به بیرون از این دیوارها
اجازه رانندگی ندارم. البته که کی منتظر اجازه است؟
اما این بار کمی فرق داره
قبلا بی‌اجازه رانندگی کرده بودم. بعد از تصادفم. این‌بار موضوع درد و سختی من نیست.
به خطر انداختن جان دیگر آدمیان زنده و در اوج حیاته که من حق ندارم روش ورق بکشم
باز می‌نشینم
می‌نویسم
شاید نه الان
اما یه روز از صبح می‌نویسم
عاشق خواهم شد
خواهم رقصید و دوباره
حیات را با رنگ‌های جاودانه و سبز رسم می‌کنم و گیسوان عشق را بوسه خواهم زد

well come

بسیج، عشق




نسلی بین آمد و شد تجربة حیات تا مرگ من آمد، رفت و

 تمام شد که خاص خودش بود
نسل سی و چهل
اونایی که شکل‌شون مثل هیچ یک از ما نبود
عکس‌ها رو نگاه می‌کنم.

همه‌جای شهر دیده می‌شه اما چون مساوی‌ست با ایام تاریک و تلخ.
 کسی نورانی بودن‌شون را ندید
بسیج
شهید
جانباز
همه اون‌ها که به‌قول بعضی ابلهانه به جبهه زدن و به سودای بوی خوش بهشت

 دوباره کربلا رو ساختن « اونا که خوار فلانی رو بلد نبودن. ساده زلال بودن. گوهر ناب آدمی‌یت»
فکر کردی اگر دوباره جنگ بشه، کسی هست برای شهید شدن بی‌محابا سر به صحرا بذاره؟
ببین قیافه‌های نگران تجار عصر حاضر رو
تا گلو چک و چک بازی. ماشین‌های آخرین مدل
من‌های متورم و جازده و ........................... مملکت در کمتر از یک هفته تسلیم دشمن می‌شه
اونا واقعا تکرار نشدنی بودن
بی من
بی خودخواهی
صادق، عاشق، مخلص، مومن
البته اینا همون بچه‌هالوهای زمان اعلیحضرت بودن که بلد بودن بریزن تو خیابون و به مرگ فکر نکنن
من با هیچ سیاستی نه کار دارم نه می‌فهمم
اما قدر انسان را خوب می‌دونم
اونا آ دم نبودن
انسان کامل بودن
یاد تمام میوه‌های پرپر جنگ
جاودانه و پر افتخار

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

ماشاااااالله


یهو به دلم افتاد به خودم و زندگیم، صدبار بگم ماشالله
هزار الله‌اکبر
چرا که نه مادرهمین‌طوریا آدم به چشم می‌آد
البته می‌شه هم گفت: تبارک الله احسن الخالقین
یا مثلا چشمم .....؟ هیچی ولش کن
همون ماشالله
چیه؟ نکنه فکر کردی همین‌طور الکیه؟
اینی که می‌بینی من هیچ‌وقت هیچی نشدم مال همین نگفتن ماشالله بود
انقدر چشم خوردم که از همه دنیا واموندم و ساعت شنی در حال تخلیه‌است
حالا اگر تخلیة آپارتمان بود که به این زودی به اجرای احکام نمی‌رسید
ولی نوبت به منه بیچاره که رسید، از همه‌چیز، همة عمر جاموندم
وگرنه فقط خدا می‌دونست تا حالا چی باید شده بودم؟
کمتر از دکتر حسابی و استیون هاوکینگ راه نمی‌ده
ولی امون از این چشم زخم

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

بی معنی


بچه كه بودیم، چقدر دعا مي كرديم اين معلم بخت برگشته يا مريض بشه و يا يكي از اقوامش بميره و ما يك روز هم كه شده از مدرسه و چهارچوب هاي بي معني و دست و پا گيرش در بريم.
شيرين ترين روزهاي نوجواني را در پي قانون و چهارچوب شكني به باد دادم و شكل خودم هم از يادم رفت

گاه برابر آينه مي‌ايستم از خودم مي پرسم« راستي به آن چيزها كه بخاطرش صد بار مريض مي‌شدي تا از مدرسه جيم بزني رسيدي ؟» راستش هنوزهم دارم از يه جايي یا چیزی جيم مي‌زنم
جيم از همسري.
جيم از فرزندي.

جيم از مادري.
جيم از دلبري.
جيم از عاشقی
جيم از تعهد.
جيم از زنده بودن............... پس من اين مدت چه غلطي كردم؟
هیچ‌وقت که حاضر نبودم؟
شاید زندگی من خیالی بیش نبوده؟


سال‌ها طول كشيد تا فهمیدم؛ ميهماني همان قاشق اول است
که
طعم تازگي داره

هر روز با سايه ام پياده مي رفتيم و خسته نمي شديم
يكبار كه با او رفتم به قدر همه عمر خسته شدم


قدیما با هر نخ سيگار عاشق مي شدم
حال بين هر هزار باكس، يكبار هم عاشق نمی‌شوم


بهشت، من




یعنی همین
بهشت و جهنم. بود و نبود خداوند. باور معجزه و ایمان
و
جنگ و مبارزه علیه دشمن
هر اسمی حال می‌کنی بهش بده.
ولی آخر آخر آخرش یعنی همین
هرکه را طاووس........ هندوستان و چی‌چی‌چی‌چی حافظا
از قرار بعضی از شما منو با پیغمبری چیزی اشتب گرفتید
تاحالا یادم نمی‌آد جز باور سفت و محکم به حضور خداوند در جای‌جای زندگی ادعایی کرده باشم
از مرگم تا افتادن پریا یا بیماریش و حالا هم سکتة خودم
ما عادت کردیم فقط پنجره‌ای رو به زشتی و سیاهی‌های دنیا باز کنیم
از همون دنیا را ببینیم و تعریفش کنیم. البت به نحوی که به نفع ما یا منه بیچاره و حیوونی تمام بشه
آره رفیق ، زندگی من و ماجراهاش از قاعده گذشته و بلایای طبیعی و غیر طبیعی‌ش دیگه زیادی زده بالا. اما چرا یه ذره به خودت زحمت نمی‌دی اینجوری نگاهش کنی
این یک بازی‌ست
یه‌جور تنیس یا مارپله بین منو ابلیس که هیچ ربطی به خداوند خالق نداره
اون تک می‌زنه، من با صبوری پاتک
تو هم بیا کنارم بشین و چهارسال فقط از ابلیس و دارو دسته‌اش بد بگو و بد بنویس، ببینم تو هم این‌طوری ول می‌گردی که از سر بیکاری برای من طومار امضا کنی؟

بچة من وسوسه می‌شه:« چه دنیای بی‌خود و مزخرفی. چه پدر احمقی بپر از چهارطبقه و خودت رو خلاص کن» یک مسافر تازه از راه رسیده اون پایین بگیرش
دو سال پیش که یادت هست مشکوک به کانسر بودم. اما یهو طومور ده در ده سانتی آب می‌شه و معلوم نیست چی به‌سرش می‌آد
بچة من کانسر می‌گیره، یهو یه چیزی خودش می‌آد و مهره‌ها رو به طرز معجزه آسایی جابه‌جا می‌کنه. حتی اگر شده به اسم انرژی درمانی
همون وقت دزد می‌زنه و ماشین اون یکی بچه رو از دم در خونه می‌بره و به فاصلة شش ساعت ماشین و دزد با هم پیدا می‌شه
حالا هم که از وز وز ابلیس و دار و دسته‌اش قلبم چنان مچاله می‌شه که خودم سکتة قلبی می‌کنم و باز هستم با همین نصفه قلب به‌تو جواب بدم
تو تک ابلیس رو می‌شمری
من پاتک خداوند

اگر تونستی مثل من روی خط معجزه و ایمان زندگی کنی، تو هم کار و زندگی‌ت رو رها می‌کنی و اگر شده شونصد بار، بهابل می‌نویسی تا حق مطلب رو کامل ادا کرده باشی.
چون پشتت به خدایی گرمه که از صمیم قلب باورش داری
وقتی مثل من تحت الحفظ زندگی کردی یاد می‌گیری
بهشت یعنی ایمان و باور به خداوند و آرامش و زیبایی‌های
نه یک جهان
که جهان‌های موازی و در دسترس
حالا من باید دلم بخواد جای تو باشم؟
یا جای خودم؟
چشم‌ها را این‌جوری باید شست
نه اون‌جوری که بعضی فکر کردن
خداوند : « من بهشت را چنان به‌ تو نزدیک آفریدم که کافی‌ست دست دراز کنی و سیبی بچینی»
حالا اگر نگاه بعضی غبار آلوده است و پشت این دود و تردید نمی‌تونن بهشت را ببینند، یعنی بهشتی در کار نیست؟


بی‌بی‌جهان و انرژی






قدیما بی‌بی‌جهان وقتی آب جوش روی زمین می‌ریخت بسم‌الله می‌گفت
گربه سیاه می‌دید، بسم‌الله می‌گفت

ناخن‌های گرفته رو چال می‌کرد و موهای ریخته را در آتش می‌سوزوند
اسم همه‌اش خرافه بود


منم ناخن و موهام رو دفن می‌کنم.
چون، سرشار از انرژی من هستن و کافی است یه انرژی منفی بیفته روش تا دهنم هرجا که باشم، صاف بشه


نکنه بگی انرژی از بین می‌ره یا ...... !
انرژی‌های ما همیشه و همه‌جا به ما وصل می‌مونن.
همون‌طور که ما هم‌چنان به واسطة روح الهی به مرکز وصلیم




با جن و بسم‌الله کار ندارم.
اما با چشم جهان‌هایی را دیدم که به موازات ما حضور دارند و نون و ماست خودشون رو می‌خورن

به‌قدر ما، حقیقی هستند
بد خوب یا زشت زیبا
ضدین دو سوی هستی است که یک واحد را تشکیل داده
روز شب

زن مرد
موجودات غیرارگانیکی که در ابعاد موازی با ما زندگی می‌کنند.
با ساختاری که از انرژی‌های« یاس، حزن، ناامیدی .......................... الی‌ منه بیچاره» ما که به پایین می‌ریزه و حروم می‌شه تغذیه می‌کنند
« فرزندان ابلیس، جان، وسوسه، خودخواهی، منیت، وحشت، خشم، خونخواهی، اندوه، رذالت، ناامیدی، ......... به توان، ان » تولید می‌کنند
تا با انرژی دور ریز ما توان تجربة لذت تجسم یا دیده شدن را پیدا کنن.
این مادر مرده‌ها پیش از این‌که سر و کلة انسان پیدابشه که از لذات جسمانی خبر نداشتن.
از خوردن، لاس زدن، ماچیدن، عاشق شدن، خوابیدن و رقصیدن» ببین
با اومدنمون چه برسرشون آوردیم! حالام نوش جان اولاد بانو لیلیت که ما را هر چه بیچاره تر بخوان
جن :« چیزی که هست، ولی قابل دیدن نیست» نه سمم داره، نه دم داره و نه گربه سیاه
بدون ساختار فیزیکی.

اگر اینو اسپیلبرگ بگه همه خوب می‌فهمن
اما چون هزاران سال پیش یه عرب بادیه نشین گفته. کسی بهش فکر نمی‌کنه.
در بازی‌های منفی و یاس‌آورش می‌ریم و خیلی زود پیر و بیمار و در نهایت می‌می‌ریم. انسانی که برای روزی به زمان ما هزار سال به تجربة زمین آمده. « نسبیت »
ما با انرژی زندگی می‌کنیم. انرژی هستیم.
من هستم، همان‌قدر که دماوند هست

دو ساختار انرژی « اتم» با انسجام متفاوت، یکی عشقی و چل. اون یکی اسطوره‌ای مقاوم
تا اینجا که انشالله خرافه نبوده؟
یا تونل کرم"نسبیت انیشتن" تونل زمان و سیاه‌چاله و سفید چاله‌ها؟
به ریسمان‌های خداوندی چنگ بزنید و در وقت اظطراب به کوه‌ها پناه ببرید و وقت خواب در ابعاد بچرخید و آدم باشید
ابر ریسمان‌ها ، تارهای لطیف انرژی تو یا من



هاله‌های انرژی اطراف بدن و یا قدرت تفکر و تجسم انسان
هر اسمی حال می‌کنی روش بذار

اما آدم ناامید روزی صدبار به مرگ و بیهودگی جهانی فکر می‌کنه که، باور و قدرت استفاده‌اش را نداره.
این‌همه موجود موفق هست.
از صفر تا موفقیت. اگر اونا تونستن مام، چرا که نه؟
همگی وا دادیم.
کافیه یه ذره خدایی‌ت را باور کنی و بفهمی
جهان از باور درونی تو تعریف شده و شکل گرفته
کافیه از سر راه خودت کنار بری و اجازه بدی دیگری، درونت وارد عمل بشه



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...