۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد


در عشق هم همین بودم
تا زمانی می‌خواستم که از دستم دور بود
وقتی می‌رسید 

آنقدر نزدیک که کافیه اندکی دست دراز کنم تا برش دارم، ذوقم کور می‌شه و عشقم آب می‌ره
یعنی چند نفر به این مرض مهلک گرفتاریم؟
خدا منو به کل شفا بده که فقط ارتباط از راه دور را دوست دارم و یاد گرفتم
شاید برای همین تنها موندم ؟
بی‌اون‌که فکر کنم، بالاخره از این‌همه انتظار و تنهایی و

 ............. خسته می‌شم و بیشتر مایلم یکی در کنارم باشه تا پشت در

ام الامراض



خداوند امراض همه را خودش شخصا بدون حکیم و دعا شفا بده
اولی‌ش من
گو این‌که حتم دارم اگه کمی با خودمون رودروایسی رو کنار بذاریم و در آینه صادق باشیم، خیلی ها به این مرض گرفتار باشند
من یک عمره می‌جنگم
با جناب ولیعهد تاج‌دار پدر و مادر ملکه‌اش که ترجیح می‌دم فکر کنم مادر من نیست
نیست چون فکر کرد حالا با آمدن جناب ولایتعهد صاحب عالم شد و من را درآغوش بی‌بی‌جهان و دایه‌جان قدسی از یاد برد
یک‌سال و نیم دویدم تا ملک، متصرفی ایشان را تخلیه کنم
دیروز بعد از کلی آرسن‌لوپن بازی که سرم درآورد این مهم اتفاق افتاد
درست تا لحظه‌ای که اسباب‌ها از آپارتمان مزبور خارج شد
خشمم خوابید و گفتم:« نمی‌خواستم واقعا تخلیه‌ات کنم. خواستم بفهمی این همه سال محبتم با تو بود نه از ترس و هراس سوارم بوده باشی.
حالا دیگه نمی‌خوامش و می‌تونی به کاسبی‌ت برسی
تا همین حد
فقط خواستن و اثبات من
خدایا امراض همة ما را شفا بده که بد جوری زمین درگیر خشم انسان‌هاست

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

کجام من؟



کف پاهام درد گرفته بس‌که راه رفتم
تو خونه هی راه می‌رم، هی راه می‌رم شاید گم بشم و دوباره پیدا بشم
چرا دنیا و ماجراهاش اون‌طور که فکر می‌کردیم نبود؟
ما غلط فکر کردیم؟
یا از اول غلط فهموندن‌مون
ای خدا نمردیم از خوشی که پس بذار رمانتیک بمیریم
من اصلا هیچ‌جاش رو دوست نداشتم و فکر می‌کردم همه اونا رو من خواسته بودم
در حالی‌که من گم بودم چطور می‌شد من بمونم؟

جفت شیش



یه‌وقتایی دلت از یه‌جایی، یه‌جوری می‌سوزه که حتی به زنده بودن خودت شک می‌کنی، چه به حضور خدا
آره؟
تو هم فهمیدی؟
دارم یه نموره غرغرو می‌شم و به طرف گیر طلبکاری می‌دم
ای دل غافل که تو همیشه غافل بودی
خلاصه که آره، از همون‌جا یه جوری دلم سوخته که فکر کنم تا شب .... یه‌دست تخته با عزرائیل بزنم
ای دیگه، نخ زندگی از دستم در رفت و منم ترسیدم

رنگ خدا


رنگ خدايى و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت می‌كنيم. 138 آیه . سوره بقره

یه سرگرمی تازه پیدا کردم
قرآن شویی می‌کنم
پرانتزی‌های بین آیات رو که به تفسیر معروفه برمی‌دارم. کتاب به کل تغییر می‌کنه.
یه‌جور هیجان در پسش هست. مثل حل معما. یا رسیدن به نقشة گنج
کاش زودتر به فکرم رسیده بود به دیگری جدی اعتماد نکنم و با فهم خودم بفهمم
همیشه همین‌طور می‌خوندمش. اما پرانتزی ها بود که باید از روش بپرم و ناخواسته تصویر عوض می‌شد
حالا چشم فقط آیات گاه شکسته و درهم رو می‌بینه کا گاه اتفاقی با جابجایی کلمات دگرگون می‌شه و تو واوووووووو




۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

عیدانه



بوی عید
عید باشه، از هر نوع و اسم که می‌خواد باشه
من حتی با اسمش تازه چیه؟ قشنگ می‌شم
انقدر قشنگ که لپم گل می‌اندازه و دنبال بهانه‌ای برای خندیدن
منی که، کافیه کمی نیشم باز بشه، باقی مسیر نیش تا ریسه رو خودش سر می‌خوره و تا قهقه میره
راستش امروز کشف مهمی کردم
من حتی در کودکی این‌همه عید رو دوست نداشتم که هر چی سنم می‌ره بالا، باهاش لب تو لب شدم
ای دیگه، اصولا خانم مناسبت زاده هستم.
سرم می‌ره برای انواع سرمونی و جنب و جوشی که عطر نان تازه و رسومات داشته باشه
بعد با حوصله خاک همه قاب‌عکس‌های لب طاقچه رو می‌گیرم و لاله‌های بالای بخاری رو برق می‌اندازم.
در شیرینی خوری، برنجی و پایه‌دار بی‌بی شیرینی نخود‌چی می‌چینم و چند عود با هم را توی معبد می‌سوزونم و می‌خندم
سیب درشت لبنانی را چنان گار می‌زنم که صداش تا هفنا حیاط اونور تر می‌ره و
بالاخره
پسر شمسی خانم می‌شنوه

هفته‌ای یه‌بار


روز خواستگاری یکی از خانم بزرگ‌های فامیل داماد گفت: مادر جون افتخار کن که داری عروس بانو فاطمه زهرا می‌شی
کمتر کسی چنین سعادتی نصیبش می‌شه
فقط یه عیب داره این‌که اینا هفته‌ای یه بار خل می‌شن
اونم چهارشنبه‌است که تا سه شنبه بعدی طول داره
وگرنه همه‌چیزشون خوب و مایة افتخاره
این شد که بیشتر عمر من در خدمت نوادگان این بانو گذشت
عید بچه سیدا مبارک

راستی، عجب برفی از صبح باریده
ای جونم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...