۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

خداوند الموت



آخه دکتر جون خدا رو خوش می‌آد؟
دو شب تا دم مرگ رفتم و از خواب پریدم
فکر کردم مردم و خودم رو در آینه دیدم
که چی؟
داروهای قلبم را نخوردم تا بلکه بتونم همین سیب سادة تلخ رو تازه کنم. حالا کار که بماند طلبم
خب همین جوریا همگی اخته شدیم و خدای‌گونگی را از یاد بردیم دیگه
یه روز با داروهای آرام بخش و مسکن و روزی هم با خشم و شکست و الی آخر ذات‌مون بهوت افسرد
ممکنه حتی چند وقت دیگه اگه کسی بپرسه بلدی یه انشا بنویسی؟
چارچنگول پنگولی دوراز جون شما مثل بز نگاهش کنم
دست و پام بیفته به لرزه و یاد دوران تخته سیاه رو تازه کنم
یا اگر یک قلم و فرز به دستم بدن ندونم خلال دندون رستمه یا چوب جادوی کارتون سیندرلا
راستی من اون‌موقع از چیه این مدرسین گرام مثل چیز می‌ترسیدم؟
هنوز انسان رو نمی‌شناختم و خودم کودک بودم و دیگران را خیلی بزرگ می‌پنداشتم
به وسعت طول و عرض خیابان پهلوی که مدت‌هاست آب رفته؟

تراپی






قدیما یا زنگ انشا مجبور بودیم چارخط چیز بنویسیم. یا وقت عاشقی که دیگه از عشق بال بال می‌زدیم.
رو به قلم و کاغذ می‌آوردیم
یا کارت یه جا گیر بود و باید عریضه بنویسی
اما اینترنت و وبلاگ نویسی این امکان را داد آدم‌ها بی وحشت قلم و دوات و کاغذ و معلم هفتاد رنگ بنویسن. همین‌جوری. خودمونی
حرف دل
و گاهی از بین اینا نویسندگان بزرگی هم کشف می‌شه
قدیما وقت بود با بقال محل درد و دل می‌کردیم. حالا چت می‌کنیم
خلاصه که ایرونی جماعت با یک درد دل می‌کنه و نبوغش سرازیر می‌شه
کاش می‌شد با نرم‌افزاری تمام توان و جوهرة وجودی را فعال کرد

المثنی زندگی‌



خب ببین همین‌جوری‌هاست دیگه
وقتی می‌میری، هاردت که قابل بک‌آپ گیری هم نیست پاک می‌شه باید ویندوز نو بریزی. نمی‌دونم شایدم باشه؟
شمن‌ها که می‌گن می‌شه در طی زمان زندگی المثنی‌ش رو ساخت که بعد از مردن هارد تو بتونی با اون ادامه بدی
استخفرلله از دست این دارو دسته دون‌خوآن اینا
شنیدی ترکه مسیحی می‌شه تا شمع روشن می‌کنن، صلواط می‌فرسته؟
منم می‌رم اون دنیا هرچی نکیر و منکر می‌پرسن من شمنی‌ش رو بلدم .


اگه به بی‌ربط گویی باشه، تا فردا می‌شه بی‌ربط نوشت و بی‌ربط زندگی کرد
اما محتوی نداره و اسمش نه نگارش و نه زندگی‌ست

پیش‌آنی نوشت؟ یا پیشانی؟




زندگی، هر کدوم از ما تعریفی از شاکلة ما ارائه می‌ده و هر آدمی تا چهل دیگه شاکله‌اش هویدا شده و شاید برای همین سن رسالت چهل بوده؟
به هر حال هرآدمی در چهل هر چه قرار بوده بشه شده و هر چه هم در توانش نبوده نشده

ادیسون که اصلا از وجود برق هم اطلاع نداشت، گشت و پیداش کرد. پس ربطی به امکانات هم نداشت

من‌که فقط دوست داشتم خودم باشم، خودم هم گم شد و اسمش شد سرنوشت
پیش‌آنی نوشت؟ یا پیشانی؟
من تا چند وقت پیشم فکر می‌کردم اینی که هستم خوبه و خودمم. حالا می‌فهمم فقط مشتی آشفتگی هستم که با تعاریف دیگران از خوب یا بد به خودم می‌بالم و فکر می‌کنم ادمم
شاید همه همین باشیم. اما بهتره انگشت اشارة من فقط خودم را نشانه بگیره . وگرنه انگشت اشارة دستی که به تو اشاره می‌کنه چهار انگشت دیگرش به من اشاره می‌کنه
بیش از آنی که درگیر چه هستم باشم؟ درگیر چی بود، چی شد؟ چطور رفت موندم
همه کار جز زندگی
از همه بدتر عشقی‌ست که حتی ذره‌ای درم نیست
وامصیبتا
اینم شد زندگی؟

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

عالم ذر



در قرآن کریم می‏فرماید: «به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، «ذریه» آنها را برگرفت و آنان را گواه بر خودشان گرفت

محدثان در پاسخ می‏گویند:
در بعضی از احادیث آمده است:

فرزندان آدم تا پایان دنیا به صورت ذرات کوچکی از پشت آدم خارج شدند و فضا را پر کردند؛
در حالی که دارای عقل و شعور بودند و قادر بر سخن و تکلم بودند. خداوند از آنان پرسید:
 آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی در پاسخ گفتند.
 آری و به این ترتیب، پیمان نخستین بر توحید گرفته شد.
منظور از عالم «ذر»، عالم «ارواح» است؛ یعنی، خداوند در آغاز، ارواح انسان‏ها را آفرید و مخاطب ساخت و از آنان اقرار بر توحید گرفت.
همه به این توجه می‌کنن که در ذر ما آمدیم یا نه؟

اما مهم‌ترین نکته، سیر آغاز تا پایان تمامی آدم‌هایی‌ست که در اعصار مختلف آمده و رفته‌اند
موجوداتی شکل گرفته از سرنوشت‌های انسانی
تجربه‌هایی پیش از ظهور آدم بر زمین. آیا ما نامه‌های خوانده و نوشتة پروردگاریم؟
تولد من وابسته به میلاد پدرم و پدرم وابسته به پدرش و الی‌اول که آدم باشه. پس ما قراره چه غلطی بکنیم؟ یا شاید ایشان رشد و تکسیر ما را با عجله دید و تمام شد و گفت:« باش» واوو من که نمی‌دونم وقت قیامت من محاکمه می‌شم یا خالق بنی آدم از اعضای ...... اینا؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...