۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

کارما شکن



یکی یه نوشته از بالا بده که مطمئن بشم اگر از حالا تا مابقی ثانیه‌های زندگی رو از یه گوشه جم نخورم و در به روی همه آرزوهام ببندم، گناهان نمی‌دونم کبیره صغیره، کارما، ...... جرایم عالم الست و هر چی هست پاک می‌شه و دیگه مجبور نمی‌شم بیام و زندگی در زمین را تجربه کنم، شما شاهد
از فردا تا روز مرگ از خونه بیرون نمی‌آم.
به‌خدا خسته شدم بس‌که از هر جا کم آوردیم انداختیم گردن عوامل متافیزیکی و جهان از ما بهترونی
ماشین جوش می‌آره یه نشونه است.
مهمونی به‌هم می‌خورده، یه مصلحتی بوده
یارو می‌ذاره می‌ره و تا آخر عمر نمی‌خوای ریخت هیچ یک رو ببینی، زیر سر بخت و اقبال و یا شاید بستن بخت در حمام قدیمی، جهوداست؟
الهی شکر من در هیچی مقصر نیستم
حتی در بودن که به خواست خداوند و تقدیر و سرنوشت و همه چیز بوده الی به میل و ارادة خودم
تا حالا که خبری نبود و گفتن تاثیرات قبلی‌ست
فیلم مهدی مشکی و شلوارک داغ را دیدی؟ آقای عقیلی داره با همون لهجة معروف تف‌تفی‌ش برای خانم طباطبایی همسر گرام بینش‌گران جان می‌گفت:
رفتیم کلاس اول، .............. حییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ننه‌مون مرد
رفتیم کلاس دوم،.............. حییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بابامون مرد
جخت ترسیدیم کلاس سوم نوبة خودمون برسه، ترک تحصيل کردیم
خلاصه آره.
این‌طوری

بعد از کُما




بعد از قرص‌های قبلی که به‌کل سیستم طبیعی و غیر طبیعی ما رو ریخت به‌هم گرفتار سری جدید داروها شدم
از اسم گذشته که نسخه‌اش شبیه طومار و شاید هم نامة اعماله
پس از خیر اسامی می‌گذریم تا به نتیجه برسیم. از بیست و هفت آبان
راستی یک نکتة دیگه بگم از این عالم غیب« روزی که تصادف کردم و منجر به مرگ موقتم شد، اول آذر بود
این‌دفعه هم که سکته کردم و تا دم مرگ رفتم بیست‌هفت آبان بود
پریا بیست نه آبان پرید پایین
پارسال هم همین تاریخ فهمیدم که بیماری داره
عجب تاریخ عجیب و غریبی؟! خدایی‌ش می‌شه این رو به گردن عوالم ماورا نذاشت؟
مثل ایام خیر که همه‌اش در مهر ماه. نتیجه اخلاقی این‌که یه روز از صبح اویل آذر و اواخر آبان به سلامتی می‌میرم. بنا به پیشگویی معبر اعظم یوزارسیف، امسال و دیگه جستم تا سال دیگه که خدا بزرگه»
چه پرانتز طولانی بود! نه؟
خلاصه که از وقتی رفتم تو ترک و قرص نمی‌خورم به این روز افتادم که می‌بینی
نه خواب دارم نه بیداری و تمام حواس انسانی‌م دوباره بیدار شده. خدا خودش خیر کنه
صد رحمت به خانم زلیخا ریاحی. خوبه ما یوزارسیف دم دست نداریم...... باز؟
باز قضاوت کردی؟ بی‌تربیت. منظورم اون‌جوری نبود که منظورم از شیدایی بی‌خود و بی‌جهت. باز صد رحمت به او. من‌که نمی‌دونم برای کی غش کنم؟
خلاصه که آخر من یا سر از تیمارستان در می‌آرم یا جلوی ترمینال، مواد فروش، انگل اجتماع می‌شم. اوه راستی
ظریفی ظریف و زیرکانه اشاره کرد که چرا انقدر به خودت احترام می‌ذاری
راستش من فکر می‌کنم، احترام رو من نمی‌ذارم. می‌سازم. دیگران می‌ذارن. تا امروز که کسی از این بی‌ریایی و صداقت در اینجا سوء استفاده‌ای نکرده
این روزها همه هم‌دیگه رو نگاه می‌کنن
شما چطوری؟
خوبی؟
ها؟

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

آدینه پارتی



الهی من قربون هرچی جمعة قدیمی‌ست برم تنا تنا

همون جمعه‌هایی که پر از عطرقورمه‌سبزی بود و بلاگیری‌های سر سفره
سبد سبزی‌خوردن تازه که زیر آفتاب لب پاشویه منتظره و هوشنگ خان گربة لات محل که با پدرسوخته گیری گذاشت دنبال یاکریم بیچاره و سبد سبزی خوردن‌ها ریخت
کاسه‌های بلوری ترشی از این سر سفره تا اون سرش یه خط در میون با کاسه‌های کوچک، گلی، ماست گل می‌گفتن و گل می‌شنفتن
رجز خونی خان‌دایی‌ها برای باقالی عصر جمعه سرپل تجریش و صدای ریختن تاس که گاه خوش می‌نشست
زن‌دایی‌ها تازه عروس و با مداد بالای لب به مدل روفیا که زلیخای اون زمان بود بالای لب یا روی گونه خال می‌کاشتن و موها فر شش ماهه می‌خورد
دیگ مسی، بی‌بی‌جهان که هر سال به مناسبت فرارسیدن عید به دست سید‌محمود سفید می‌شد و چلوارهای سفید آب نخورده به‌جای دم‌کنی‌های امروزی که عطر برنج دودی و روغن حیوانی به محل می‌ریخت و اسفند بود که بی‌بی‌جهان دود می‌کرد
بچه‌های خاله جان از درخت رفته بودند بالا و مادرم می‌خندید
چه مهربان بود
چه زیبا، چه جوان و من چه کودک
و دنیا چه قشنگ
قشنگ به معنای واقعی قشنگ صدای ام‌کلثوم که بعد از فریدالاطرش می‌خوند و بعد فی‌روز بود
وای چه روزگاری بود


پرچین و من



از وقتی لباس بلند سورمه‌ای با بادکنک‌های رنگی‌، دوازده سالگی، خانة پدر را در اندرونی، مادری به‌تن کردم.
و همین‌طور که تصویر بلوغ انارم در حوض سبزکاشی دایه قد می‌کشید
موهای بلند تابدارم را به عشق قراری به شانه می‌سپردم که، در جهان‌دگر بسته شده بود
میثاق عشقی کهن درعطر، جاودانگی و یگانگی هستی
عطرش از هوس عاری و خاطرش عزیز و گرامی
از تاکستان‌ها می‌گذشتم
بوته‌های بلند ذرت شاهد کمالم بود که چطور،
قد کشیدم و به زنانگی رسیدم
رسیدم بی‌آنکه پیش‌ترک مادر به گوشم زمزمه کرده باشد
زن موجودی مقدس، زن پاک ، زن عشق است
صفاست
تا قدم به لب پرچین‌ رسید
لب گزید
آن‌سوی پرچین هیچ چیز نیست
دنیا همان رنگی‌ست که من ندیدم
همان معنایی دارد که من تجدید و رد شدم
بشین آن‌سو تر، جز مرگ هیچ نیست.
من نرفتم. تو هم بمان
و من همچنان اناری ترک به انتظار تمنای، باد ماندم
تا شاید روزی دستی فوارة خواهش چیدن
شود

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

اندر حرامی





بعد تا کم می‌آرن هرجا می‌شینن می‌گن، همه‌اش زیر سر اسلام عقب مونده است
خب همین می‌شه که می‌گه هر موسیقی که در انسان احساس کاذب ایجاد کنه، حرام است
شایدهم نقاشی که اهل تسنن حرام می‌دانند هم از همین قماش باشه
همه‌اش زیر سر عکس تکراری مزبوره
یه روز وسطای کتاب یوسف در آیینة تاریخ بودم که کتاب و با حرص انداختم کنار اتاق و هرگز باقی‌ش را نخواندم تا امروز چی بگم از احوالات بانو زلیخا که تازه این یوسف ایرانی ما رو ندیده
خلاصه که مثل هر چی عقب افتادگی‌ست که به گردن، نبود امکاناته، منم دو شبانه روز هر چی می‌کشم زیر سر این نقاشی بلاگرفته‌ است که گذاشتم روی صفجه دسک تاپ


برای همین همه به دیر و کوه پناه می‌برن تا فقط به خدا فکر کنند
خب حالا به‌نظر شما بی‌نتیجه؟

ایستگاه ، تونل زمان


صبحی که نکوست از نیمه شبش پیداست
نتیجة صاعقه‌ای که از دیشب بهم خورده اینکه امروز یک انگل مفت خور و بیکارة اجتماع بودم. هیچ کار نکردم، حتی نیم خط حتی یک جمله خدا حلال کنه یه کلمة اضافه دیدم برداشتم
پناه می‌برم به خدا.
جدی چی می‌شه که یکی این‌جور می‌شه؟ من فکر کنم دچار سیاه‌چاله شده باشم. شایدم سفید چاله و امکانش هست هر دو و برای همین در تونل زمان گیر افتادم و بین دی‌روز و فردا در ترددم
نه من فقط دچارم
دچار همون رگ، آبیه عشق که ماهی دریا را هم دچار حزن غریب بی‌کسی نگه‌داشته
منم دچار آنی‌م که درم هست و سزارین لازم داره
این دیگه چاره بشو نیست. یک عقده؟ یک نیاز قدیمی؟ الانی؟ نمی‌دونم این انسان که همه صفاتش الان از همین صفحه‌ها پیداست سیستمش ارور می‌ده و به کمک احتیاج داره و چون موجود زنده‌ای برای امداد نیست متوصل به انواع امداد کیهانی و متافیزیکی می‌شه
می‌گه: یه موج منفی روم افتاده؟
تضاد یا تداخل انرژی ها پیش اومده؟ یعنی اتصالی شده و ...................... تو جای من از دیشب این‌همه محمل غرغره کرده بودی الان آب و روغن قاطی نکرده بودی
موزیک پخش می‌شه. موزیک، یک آوای مقدس از اهالی کشور رومانی. یک هیومن وویس، فوق العاده که کمک می‌کنه یه ذره
فقط ذره‌ای از زمین جدا بشم و از شر ذهن حراف خلاص

ایزد بانوان


گیاهی که می‌بینی به‌قول خوارزم‌شاه، شاه دانه‌ها، شاه دانه نام گرفته
حالا بماند که چرا چنین و چنان شده اما در این گیاه
یک نکته بزرگ وجود داشت که درسی به منداد به ارزش یک گنج
قابل توجه خانم‌های فمنیست
جهان برمحور ضدین شکل گرفته. ین و یانگ. سیاه و سفید، مشیه و مشیانه یا من و تو، زن و مرد
اما زن‌های این توان را در فطرت نهفته دارن که خود زایی کنند، حالا از فردا راه نیفتین هر کی کجا سوتی داد بندازین گردن تلخ بگین سیب‌تلخ شاهد که ما خودزایی می‌کنیم
مثل مسیح
مثل زرتشت
مثل بودا
فرزندانی شکل گرفته در، بکارت " الله و اعلم "
برگردیم به شاهدانه و ارتباطش با این‌که چرا این انبیا مجرد موندن؟
همشهری‌های گرام من می‌دونن ما در ولایت تفرش به شکل بومی دور زمین‌های زراعی شاهدانه می‌کاریم. زن‌های بچه شیر ده هم گندم و شاهدانه می‌دن تا بچه‌های آروم و خوش خوابی داشته باشن " به عبارتی نیم‌چه هپروت " به‌من چه. همشهری‌ها شاهدن
داستان اینه که این بوته نر و ماده داره. اگر نرها از خاک در بیان و عمل گرد افشانی صورت نگیره توان بوته در خودش می‌مونه و بیرون نمی‌ره " کانابیتس " بعدش می‌شه اسباب هپروت
البته نه هر شاهدانه‌ای از فردا کشت شاه‌دانه راه نندازید که جرم داره. القصه اینکه این بوت بدون نر ، ه تعدای تخم می‌ده که جنسیت نداره
در نتیجه بکاری هم سبز نمی‌شه و باعث هیچ حیاتی نیست مگر حیات خودش که اونممعلوم نیست دوجنسه‌است یا ....... نمی‌دونم؟
فقط بخاطر فطرش روییده می‌شه نه حکمتش در نتیجه ادامه‌ای نخواهد داشت و نسلش ختم و تمام می‌شه
حالا باز بشینید و برای این برادران گرام، اولادان ذکور آدم و برادران به‌حق هابیل کلاس بذارید

شوهر آزاری

شوهر آزاری
البت که بعضی آقایون بعضی چیزها حق‌شونه ولی از بعضی خبرها آدم داغ می‌کنه و دو شاخ روی سرش در می‌آره
واقعا که آدم داغ می‌کنه
لطفا این متن را بخون و نظرش هم مال خودت
ولی ما کجا هستیم
کی هستیم؟
انسان خدا؟
ذکی

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

کودکی



می‌ایستم، در بیابان فریاد می‌زنیم، کجاستی ای مدینة فاضله؟
عصر طلایی آدمی‌یت بود شاید
ببین چه به سرمون آوردن؟!!!! همین‌طور ذره ذره از ذات از فطرت، دور شدیم
من ترسیدم
رفتم دوباره برگشتم
نه که این جهان کاذب و مجاز اهمیت یافته باشه
اما بعضی آدم‌ها واقعا ارزش اهمیت و احتیاط رو دارن و من به‌خاطر اون‌ها مجبور فکر کنم
دوباره برگردم و سیستم را روشن کنم، دوباره سیگاری و چای و.... بی شک ننویسم باز خوابم نمی‌بره.
همه بچگی رو دوست داریم، خاطراتش زیباتر و معنای" اهمیت " درش حقیقت داشت. چون عاری از ذهن قضاوت گر بودیم
مجبور نبودیم راجع به مسئولیت تصمیمات و عمل‌کردها فکر کنیم
چون بلد نبودیم قضاوت می‌شیم. قضاوت می‌کنیم. شعار ندم. غیر از این بود پا به نت نمی‌گذاشتیم
یک کلام نمی‌نوشتیم، عکس بهانه نمی‌کردیم
مگر وقتی، دوست داشته، باشیم
دوست داشته ، بشیم
خیلی ساله بلد نیستم از ترس حرف نزنم. اما بلدم هستم. توضیح بدم. دوستان خوبم رو حفظ کنم تا بی‌خوابی بی‌گاه شبانه سر به ناکجا نزند و خدایی نکرده دوستانی در صدد رفع مشکل و پیشنهادات برای بی‌خوابی‌های من بشن و به دردسر نیفتاده بشن
همین‌جوری، جوری، شوخی شوخی زبون انسان، بشر، آدم کوتاه شد
از طبیعتم چیدم، خودم را پنهان کردم، با آیدی خندیدم تا بتونم فقط خودم باشم و باشم


صدای عشق




مدیونی اگه فکر بد کنی
ولی باب اطلاع بگم ساعت چهار صبح و رفته بودم بخوابم، اما یه‌چیزایی یه وقتایی ساده تر از تصورت خواب و

ازت ساعت‌ها دور می‌کنه
یه حس، یه یاد یه خاطره، شایدم فقط یه نیاز؟
بعضی چیزا رو بعضی آدما خودکشونی برات کنن ، نمی‌شه
اما یهو با یه چیز کوچیک همه‌چیز تازه می‌شه، نو یا ................ تو می‌گی اسمش چیه؟
گاهی شبا همین وقتا اومدم اینجا نوشتم
خیلی ساده، لری، بی‌ریا نوشتم، دلم بغل می‌خواد
یه بغل ساده و پاک که بهم یادآوری کنه، اطمینان بده، هنوز دوست داشتنی هستم
امنم و تنها نیستم
اما امشب یه جور دیگه است
بذار اصلا از اول بگم که چی شد


O.........M...............




اُم
به قول هندو: یعنی اولین و آخرین صدای آفرینش
صوت
و در آغاز کلمه بود
یقول و له کن فیکون « می‌گم موجود باش » کلام
و الی آخر وارد فقه نشیم و برگردیم به عاشقی
دقیقة نودی که رفتم بخوابم، آخرین ترانة پیش از خواب که شنیدم، یک صوت
یک آوای عاشقانه، باعث شد خواب از سرم بپره
دوباره چراغ روشن کنم، لباس بپوشم برگردم اینجا که بگم
آقا این خیلی نامردیه
من دلم کلمات
گفتگوی
عاشقانه می‌خواد
بغض گلوم رو گرفته و دلم
گریه می‌خواد
آخه اینم شد زندگی؟





گفتگوی تمدن‌ها



از اولی که شناختمش یه نه می‌گفت صد تا نو
یه هان می‌گفت چل‌تا یس
یه پاش این‌جا بود و پای دیگرش وقت خواب ینگه دنیا
دلش که می‌گرفت می‌رفت دبی خرید می‌کرد بلکه دلش، واشه
خیلی که می‌گرفت، می‌رفت سویس تیو هتل خودش رو حبس می‌کرد گم شه
شوهر اولش که خیر ندیده گوربه‌گور شه، کلی پول و زندگی‌ش رو سال اول عروسی برداشت و رفت خارجه گم شد.
خانوم هم تا همین پارسالا
ندیدم
که
زیر بارون دیدمش، تو خیابون دیدمش
مثل لیلی بود و من به چشم مجنون دیدمش
هیچی ازش نمونده بود و داشت دوباره ازدواج می‌کرد.
اما این‌دفعه به تلافی اون‌دفعه با یه عاقله مرد جا افتاده که خب انصاف داشته باشیم از تیپ و قیافه هیچی نگم که شب معارفة داماد مو سفید، خوش تیپ، مامان. فک همة دوستان را چسباند به پارکتای کف اتاق
ولی لیلی کجا؟
این بابا طاهر شوریده و حیران کجا
فرداش به دو سوت احضارش کردم. گفتم: مونی خر نشی یه‌وقت
آقا از ما گفتن و از مونی نشنفتن
تا امشب که بر حسب اتفاق طبق معمول دی‌شب‌های گذشته ما در این شاهراه حوادث فرهنگی و دوستانة مدرس جنوب
به شمال و اوج ترافیک غروب
عین جنون و ...................خودت بگیر بیا متن پایین
تا حوصله‌ات سر نره

پی، در پی، سه‌هزار و چهارصد ونود و پنجم



آخه کلی طول کشید تا فهمیدم دوستان گرام از رویت متون عریض و طویل جا می‌خورن، شوک می‌شن
در نتیجه دو خط بالا، دوتا وسط و یکی از پایین می‌خوانند و یه کامنت ادب براندازی برات می‌ذارن که از هر چی حس و هوش و ذوق الهی بالفطره بود بری
برای همین منم کوچیک کوچیک می‌گم
که
شمام سر فرصت، هر وقت حالش رو داشتید، مثل این پی‌در پی‌های تی‌وی جمهوری اسلامی، آری
حکومت خودکامان آری، هرگز
پی در پی بخونید
از یانگوم که با اون چشمای بادومی و ترب سفید و اردک گوگرد خورده‌اش وانموندم منم قسمتی می‌نویسم

برو حالشو ببر


خلاصه که هورت اول قهوه چنان داغ بود که پوست لبش از زیر اون‌همه بتونه و ماتیک غلفتی بلند شد و نوک زبونش سوخت
خونه زندگی‌ش، که ای‌ش‌ش‌ش« این یعنی خیلی زنونه، ای‌ش »
چی بگم. مادر، به من مربوط نیست. ولی از خونه مرحوم ابویش بیشتر نبود
پس پی چی اومده بود؟
اولای ملاقات، اون آقای متین و موقری که در در را به‌روی ما باز کرد و در اون ربدشامبر فوق‌العاده‌تر از شب عروسی‌ش شده بود، اون وسطا یه افتخاری بهمون داد و قهوة اول رو در خدمت‌شون بودیم بعد دیگه غیب شد تا ....
یه ساعت
یک ساعت و نیم
سه ساعت و چهل و پنج دیگه طاقتم تموم شد گفتم: مونی جون کو این آقای شوهر؟
گفت: پای چت
گفتم جونم؟
کی بود می‌گفت مثل موم تو دستم دارم و اینا
ضعف می‌کنه برام و .... این‌طور و اون‌طور
تو هم که از چت پیدا کرد
حالا دنبال چی می‌گرده؟
هیچی نگفت. چون، من بهش قبل‌تر گفته بودم که



قافیه و وزن


عزیزم این تا وقتی برای تو غش می‌کنه که تو رو نداره
تو گفتی بیست سال اختلاف سنی نگهش‌می‌داره
گفتم، خره این تا وقتی که تو متوجه اختلاف سنی نشده باشی
فرمود : مگه کورم؟
تو الان رامی، مهربون، شیرین و پنبه. فعلا می‌خوای به دستش بیاری
فردا می‌شید آتیش و پنبه. می‌خوای چشماش رو در بیاری و خرت از پل گذشته مثل همه خانوم‌های همسر تا امروز هستی
فعلا
حالا
با تو حس بزرگی می‌کنه، باد به غب‌غبش می‌ده من آنم که رستم × داری دا ریدام دام
ولی وقتی چهار دفعه شکست خورده و شاکی پشت بهش کردی و قهر خوابیدی
دلش می‌خواد بره پای تی‌وی
دلش می‌خواد اصلا طرفت نیاد که تو بفهمی × داری دار داریم دام
"‌ توجه کن "
« رنگ دومی با اولی تفاوت فاحشی داره، پس
لطفا دو تعبیر متفاوت هم قائل بشید »
در زبان هندی به فارسی می‌شه، « بهوت افسرده » " سردار مهارت خان × دیلماج "
نگفتم تا وقتی
تو عزیزی، تو عزیزی، تو عزیزترین عزیزی واسه من
توی زندگی عزیزم، همه چیزی واسه من
تو نیازی تو نیازی
تو طبیب چاره سازی واسه من.................. و الی آخر؟
که فکر کنی شیرم
در نتیجه پشت تصویرم
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
آقایون بعد از پنجاه دوست دارن
سی ساله به نظر بیان
چهل ساله ادا در بیارن و فکر کنن
شبا
به‌جای شام نون وشیره و ارده بخورن
و تو رو تا وقتی دوست دارن که این‌ها را نفهمیده یا
به روی ایشان نیاورده باشی

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

سلام به روی ماهت




همینه دیگه. همین
انسان بی‌خدا نه سلام بلده نه عشق و محبت می‌فهمه
می‌گی نه؟ یکی‌ش من. از وقتی در دکان مبارک زدیم تعطیل است و بساط نبوت برچیدیم به‌کل طبیعت و ذات الهی‌مون بهوت افسرده
می‌دونی چند وقته نگفتم:
سلام
سلامی با طعم خنک و سبز طالبی
سلام به دوستای عزیز اون‌ور آبی که وقت‌ صبح‌شون با شب ما یک می‌شه
همونا که جمعه‌هاشون یک‌شنبه می‌شه
و حتی یکشنبه‌های اون‌ور آب هم تلخ
سلام به دوستان عزیز مقیم مرکز و خارج مرکز
مقیم ولایت تفرش و تفرشی خارج از ولایت
سلام به هر چی عطر شمعدانی نم خورده
سلام به کاسة چینی گل‌سرخی ترک خورده
سلام به رادیوی زمان جنگ جهانی، پدر
سلام به صندوق‌چه‌های چرمی، داغ خوردة خان جون
سلام به عشق‌های جوانی، چنان‌که افتد و دانی
سلام به همه سلام‌هایی که تا پشت لب آمد و همان‌جا پژمرد
سلام به همه دخترای اراذل دبیرستان مرجان خیابان کاخ
سلام به پسرای مدرسة دکتر هشترودی و زنگ تعطیلی خونه
سلام به دیکته‌های قایم شده پشت جلد دفتر
سلام به نمره‌های مفقود شدة بی اثر
سلام‌هایی که خاطرة هر کدومش هزار هزار برابر شیرین شدة
سلام به همه مریضی‌های مصلحتی و فرار از مدرسه
سلام به عشق‌های سر راه مدرسه
سلام به دامن‌های بلند مدرسه که از صبح تا وقت برگشت یک وجب آب می‌رفت
سلام به ماتیک‌های هول هولی توی کوچه
سلام به پیچوندن خانوم والده به اسم مدرسه
سلام به هر چی جمعه که درش یاد پدر هست
سلام به همه جمعه‌های تا نخورده و پاک کودکی
سلام به عشق
سلام به عشق
باز هم سلام به عشق


آقای شووووووور


گاهی یانگوم می‌شه دل‌خوشی یه‌روزم ایی پووم
این دختر تپل دوست داشتنی شب‌های دوشنبه. 

کالای واراداتی تازة کره‌ای ( متشکرم ) دارم جلد، عشق‌های کره‌ای می‌شم
به همین سادگی شدن برای من انگیزه برای رسیدن شب دوشنبه
ببین با عشق چه انگیزه‌ای می‌شه برای خلق تمام بدایع زنده و جاوید داشت.

 قدیما به عشق پفک‌نمکی به خواب بعد از ظهر تن می‌دادم
یه وقت به عشق شاهرخ‌خان بالیوود
خیلی نامردین اگه فکر بد کنین
خب این خیلی معمولیه اگر بانوان گرامی در ردة سنی منو جناب نوح تاریخچة قطوری از جنابان آقای شوهر و رمئوهای پر دردسر و دربه‌درای زیر بارون مونده زیاد باشه
مهم اینه که دیگه جرات نداری از این شکر ها بخوری

کو دل حماقت؟
می‌دونی این انتخاب یعنی چی؟ دخترخانومای دم بخت بهش فکر کنن
باید تا باقی عمر طرف رو تحمل کنی، شجرة خانوادگی و فرهنگی و الی آخر بچه‌هات می‌شه و شریک مابقی لحظه‌هات
کاش قدر یه لباس خریدن جدی می‌گرفتن
البته خدایی‌ش خیلی فرق می‌کنه
لباس ریخته و می‌شه مته به خشخاش زد. 

نه تو این دورة بی‌شوهری که دیگه کسی جسارت داماد شدن نداره مگر به اتکای پدر



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...