۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

عرفان مدرنیته با نصب رایگان




قدیما که این‌طور نبود جناب جبرئیل مجبور بود برای نزول وحی این همه راه را پایین بیان
اما حالا همه چیز یه جورایی پیشرفت کرده که دیگه نزول وحی توسط دورنگار و پیامک امکان پذیر و غیر قابل خطا شده
جلل‌الخالق! واقعا تبارک‌الله!
اون‌موقع‌ها خیلی از برادرا ممکن بود صدای همسایه را بشنوند، فکر کنن وحی نازل شد.
ندیدی این دکتر سروش جونه‌مرگ شده چطور چوب لای چرخ این نبی مکرم اسلام گذاشته؟
بی‌انصاف.
یکی نبود بهش بگه، برادر خودت به آرامش نمی‌رسی، چکار به آرامش خلق خدا داری
این بیچاره‌ها هنوز منتظر معجزه این‌همه راه می‌کوبن تا کجاها می‌رن
از باور خود یا معجز غیر جواب هم می‌گیرن
سری که درد نمی‌کنه. چرا دستمال می‌بندی؟
این نبی مکرم اسلام که شخصا او را شریف‌ترین مرد عرب می‌دانم. اگر در این روزگار بود، فل‌فور سند و مدرک و ایمیل می‌آورد تا بتونه ثابت کنه
فکر کردی برای چی محمد ختم نبوت بود؟
به همین دلیل.
خدا می‌دونه چند وقته موسیو.... می‌خواد بیاد جرات نمی‌کنه.
نه که مادرش فرنگی بود؛ شناسنامه‌اش هم در قنسول‌گری وقت صادر شده، لذا مدرکی جهت ارائه و اثبات ادعای خویش بنا بر .... نداره می‌ترسه قبل از ادعا خفتش کنن پناهنده بودی


ادعای نامبرده .......... رد.. و وی......... به جهت ........... ........... انتقال داده و ...................می‌شود، ........ تا از این پس .......... زیادی نکرده و ........ باشد
چه‌قدر بی‌ربط
اینه
کتاب من وقتی بعضی جمله‌هاش بی‌ربط می‌شه، مال همین نقطه‌های نامرعیه آقا
می‌خواستم یه چیز دیگه بنویسم.
خوبی این خطوط پرسرعت ای‌ دورت بگردم به همینه که، تو با حس حضور آن‌لاین جو گیر می‌شی و همین‌طور می‌نویسی
فقط خوبی‌ش به اینه فردا هم نمی‌تونی
مدعی حمالی وحی ب
خیلی لوسی
فکر کردم جمع حامل می‌شه حمال
دیدی؟ جنست خرابه
همین‌طوری وبلاگ‌های معصوم و بی‌گناه بدل به زرد کاغذان کثیف شدن
حالا تو فهمیدی آخرش که من چی می‌خواستم بگم؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

شکرانة غروب جمعه




اگه بلد باشی، جمعه رو می‌شه بیشتر از تمام هفته با سکوت وخلوتش دوست داشت
در کوچه پس‌کوچه‌های غروبش تا پوست حال کرد
موزیک خوب
نور ملایم
پذیرا برای دریافت هر آن‌چه در راه است
باور زیبایی غروب جمعه
یه‌ذرهچرخش باورها یا عادات
لیوان چای تازه دم احمد عطری، که روی میز کنار دستمه و
دوست داشتن و احترام به خود که همراه با صدای بم و دورگة بیلی هالی‌دی در مجموعة کارهای عهد فشفشه
چرخی در خانه و دیدن مواهبی که هستی به زندگی‌ام روا داشته
شکرانة تک‌به‌تک

نفسی می‌کشم
خنک، خنک، خنک
به خود می‌رسم
قشنگ، قشنگ، قشنگ
عودی در مجمه برنجی کنار اتاق زیر، فانوس زرینی که
معبد تن، من است
و در آن
روغن عشق می‌ریزم ، غروب جمعه را به یمن عشق
عطرآگین و مهربان
جشن می‌گیرم

خوابزده



خواب دیدم.
در خواب من، من و تو یکی بودیم.
جفت، زن و مرد.
دوست و همزاد.
یکدل و یک‌زبان و یک رنگ.
عطر تنت هم عطر تن من بود و موهایت در پیشانی می‌رقصید و من
ذوق می‌کردم

در خواب من، همیشه با هم بودیم.
از زندگی های کهن تا زندگی‌های آینده
من خواب دیدم.
خوابی بغض آلود و گرم که من و تو یکی هستیم

صبح چشم که باز کردم سرشار از عشق تو بودم. حتی عطرتنت همراهم بود! چه،......قشنگ؟!
حتا تجربة پیرهنت، یادم هست
گرمای نگاهت
حس حضوری که شبیه هیچکس نیست و فقط خاص تواست. و من که چطور بی‌تو هزاره‌هاست همچنان آواره‌آم
هزارسالة اول عهد کردم فکرت از سر به در کنم
حتی به‌یادآوری‌ت وقت مرگ
یا این‌که برگشتم تا پیدات کنم
یاد سرخ و گلگون عشق
عشقی پر از فراق و جان دادن
این را که تو را در مرگ به‌خاطر آوردم و باید پیدایت کنم
خیلی پیش قسم خوردم این‌گونه پی، یافتنت خود را آواره کوه و بیابان نکنم
عهد کردم معمولی و مثل همه فقط به عشقی ساده و زمینی اندیشه کنم
وه که به جنون می‌کشدم این خیال تو
یاد حضورت هنوز در پستوی جانم
و انرژی عشقت
زیر پوست تنم بالا و پایین می‌کند.
داغ می‌شوم
تب می‌کنم
دلم‌ می‌خواهد دوباره بخوابم.
که نه.
کاش باقی عمر در خواب روم و تو
در کنارم باشی
خدایا این چه خیال حزینی‌ست که به‌جانم ریخته‌ای؟
موهایم سفید شد
مثل دندان‌ها
هزارسال
هزار بار
از هزار نگاه، بی‌تو
گریختم
چشم زخود بستم
با غیر ننشستم
کجایی؟
نکند عشق از یادت رفته ؟
نکند دل به گیسوی تازه عروسی بستی؟
نکند عهد الست از دست گشودی و دستی دیگرگرفتی؟
نکند چشمت بر زنی اوفتاده؟
نکند بر پیرهنی رقصیده؟
نکند بر چشمی جادویی نگاه کرده باشی
نکند خواب زنی تو را برده
نکند، نکند، نکندها را چه کنم؟
نکند گرفتار جادو شدی؟
نکند عهدمان از یاد بردی؟
نکند مرا فراموش کردی؟
نکند سراب باشی؟
نکند در راه نباشی؟
نکند
این سفربی تو به انتها رسد؟
فقط
یکبار
فقط یکبار دیگر
به خوابم بیا
دستم بگیر و با خود ببر

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

چنین گفت زردشت



می‌گه تو هم که تنهایی‌هات بدتر از من بوی کاغذ گرفته
می‌گم تنهایی‌م وکاغذ، بوی جسارت گرفتن.
جسارت، از دوانگشت شروع کن تا...... همون سوراخ گشادة اوزون
من پشت فلسفه، داستان، حزن و اندوه پنهان نمی‌شم
رو در روی خودم می‌ایستم و گاهی حتی با آینه درگیر هم شدم
اما زود تمومش می‌کنم
من وقتی عاشقم
بهترین هنرمندم
بهترین آدم معولی خدام و با همه دنیای قشنگ مهربونم
چرا از خودم دریغش کنم؟
با خودم روراستم، می‌دونم از نبود چی باخودم مورد دار شدم؟
یه روز نشستیم و با هم سنگامون رو واکندیم. البته ذهن هم همراه‌مون بود
اما نقش چندانی نداشت
نه این‌که نمی‌تونه؟ دستش رو خوندم. حتی به
این قیمت ‌که وقتی از پسش برنیومدم، بزنم به کوه و گم وگور بشم
یا با یه آرام‌بخش چند ساعت بمیرم تا بعد که دوباره زنده بشم
اما دیگران را به قتل نمی‌رسونم
آزادانه عشقی که ندارم را فریاد می‌کشم
گردن خدا و زندگی نمی‌اندازم
به همین سادگی
فلسفه باشد برای نیچه
من عاشق چنین گفت زرتشتم اما نتونسته این وقت شب آدم بهتری
ازم
بسازه که به‌جای این‌جا خواب باشم
در حالی‌که با عشق تا مرز خدای‌گونگی می‌رم
خداهم خودش ذره شد تا بتونه در ما عشق را تجربه کنه و به‌قول مجید: خدام که با عشقی‌یت نرو نیست

ای عزیزوم




مثلا فکر کردی چی می‌شد اگر یهو آدم اینجای زندگیش بفهمه بچه سرراهی بوده و یهو یه پدر و مادر تازه پیدا کنه؟
خیلی حال می‌ده نه؟
فکر کنم از تکرار حوصله‌ام سر رفته باشه
از عشق که خبری نشد و هیجان زندگی آب رفته
منم تمام انرژی عشقولانه‌ام فوران کرده
یهو ورق برگرده یکی زنگ بزنه بگه: سلام دخترم
خوبی؟
من مادرتم
اومدم دنبالت ببرمت پیش خودم
بعد باهاش به سبک فیلم‌های هندی لب‌ساحل قرار می‌ذاشتم و وقتی از دور پیدا می‌شد با دست‌های باز به طرفش می‌دویدم و با تمام انرژی سرکوب شدة عشقم داد می‌زدم: مادددددددددددددددررررررر . عین این فیلما. می‌دویدم و خودم و می‌انداختم توی بغلش
وای چه حالی می‌داد
چون خانم والدة من تا قیامتم عوض بشو نیست و این تنها شخصیت سناریوی زندگی من بود که موند و من از عشق گذشتم و به
.........
الله واکبر
خدا منو شفا بده
می‌گن موسیقی حرام
نمی‌گن فلسفه‌ای که آدم را به پوچی برسونه حرام
فلسفه معمولا همه‌اش کاذبه
دیگه فعل حرام و حلالشم
واضحه

منه بی دل

طبق سنوات گذشته که افتد و دانی باز لازم شده شخصا اقدام به یک‌سری حرکات آکرباتیک بکنم بلکه قلبم چنان تا حلقم برسه که به‌یاد بیارم زنده‌ام
حالا من هی هیچی نمی‌گم
شمام هیچی نگید
ببینم این خدا یا نمی‌دونم همون صاحبش از شرم لپش سرخ می‌شه؟
روش می‌شه روز قیامت تو چشم‌های من نگاه کنه؟
فکر کردی این قیامت فقط برای من تنهاست؟
نه دیگه وقتی قراره در سور و سات حال و هول شریکم باشه
نمی‌تونه از باب امیال دلی مواخذه‌‌ام کنه، خودش گفته : بی‌خواست و ارادة من برگی از شاخه جدا نمی‌شه
من مرگ و دنیا شاخه
نه که فکر کنی قصد دارم فیل هوا کنم. نه به خدا
گفتم یه بالا و پایینی بپرم بلکه قلبم تاپ تاپ بزنه و بفهمم هستم؟
قدیم‌تر که دل و جرات احمقانه داشتم و بیشتر اهل خطر کردن، این مواقع چه بسا سر از جاده در می‌آوردم
حتی اگر از وحشت شب کوری و ندیدن شونه خاکی تا امام‌زاده‌هاشم نرسیده برمی‌گشتم
اما اقدام می‌کردم
قصد داشتم قصد حیات
حال داشتم
حال زیاد
حالا این‌که
اول نبود کدومه یکی باعث از بین رفتن اونای دیگه شده معلوم نیست
کاش می‌دونستم قبلة جدید رو کدوم وری بنا کنم و جانماز را به کدام سو پهن
خدایا دارم می‌پکم
یه چیزی بده، زندگی کنم
قلبم به‌خاطرش تاپ تاپ بزنه و صبح که از خواب بیدار می‌شم، بدونم که هستم
یک حس خوب و تازه که هیچ‌وقت نمی‌فهمی، با فکر او بیدار شدی؟
اولین فکر با بیداری، او بوده؟
یا فکرش بیدارت کرده؟
حق بدین ما از روباه شازده ‌کوچولو کمتر نباشیم
گفتگوی جاودانة این دو همیشه قاب اتوپیای اتاق دختری‌هام بود
یه حسی که نه تنها قلبت رو بیدار و سلول‌ها رو تازه کنه
مثل سرما
مثل ترشی لیمو
مثل مزة سبز طالبی
یا طعم گس عشق؟
حکما گفتن همه‌اش برای قلب خوبه. ندیدی دو ماه پیش سکته کردم
مال ایی نبود عشق بود خول عزیز دل

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

نسخة الشفا


ناراحتی؟ به خودت برس
یک موزیک خوب گوش بکن
افسردگی گرفتی، بلند شو و همان اتاقی که درش نشستی را تمیز کن
خشمگینی؟ به آینه نگاهی بنداز و آبیبه صورتت بزن
تنهایی؟
موزیک عاشقانه گوش کن
این ترانة گناه عشق از آلبوم نقش‌خیال یکی از اون کارهای عاشقانة سال‌های اخیره که می‌شنوی. مشق تازه منه
همه این‌ها نتایج تحقیقات چندماهة اخیرم بود
ما به هر حالی رو بیاریم. همان را تجربه می‌کنیم
ده روز پیش یک بوی ادکلن مردونه " بیژن " باعث شد من دوباره یه ده بیست سالی تکون بخورم
انگار این رایحه به یادم انداخت هنوز زنم
این همان علت حرام شدن موسیقی بود که به‌طور کاذب احساسات را به سطح می‌رسونه
بعد باید مثل من بشینی و ماتم بگیری که، حالا چه گلی به سرم بگیرم؟ این‌همه عشق در وجودم هست ولی مالکش نیست
همون باعث شد رفتارم دگرگون بشه
موزیک و بزک و ............ این ده روز را خیلی بیشتر دوست دارم تا سال‌ها کار نکرده‌ای که حسرت تمامش به‌دلم مونده
دیگه وا نمی‌دم و در سخت ترین شرایط زوری هم که شده به خودم یادآوری می‌کنم هشتم. هستم هستم
زندگی می‌کنم.
زندگی خواهم کرد
عاشق خواهم شد
عشق خواهم ورزید



کورش بخواب که ما بیداریم


فقط نگاهی نیمه و یه وری به ساعت نوشتنم بنداز، طبق معمول ماجرا را بخون
رفتم. خوابم نبرده برگشتم. فکرم سخت درگیر بود. درگیر فقر احساسی و نمی‌دونم هویتی؟ نه این نیست؟ اجتماعی و شایدهم عشقولانه
اما هیچ‌کدوم اینا نیست
یه چیز دیگه است که اسمش همیشه نوک زبونمه ها
ولی نمی‌دونم چرا در نمی‌آد؟
یادش بخیر بچه بودیم به مناسبت جشن‌های دوهزارپانصدساله، چه بوق و کرنایی راه انداختن که به همه دنیا ثابت کنند ما مهد تمدنی‌م
هستی همیشه نشسته منتظر تا تو یه خالی، کمی تا حدودی گنده ببندی زودی حالت رو بگیره
شد حکایت مهدتمدن دنیا
حالا چرا این مهد تمدن انقدر اهل وحشی بازی هستن هم لابد تقصیر ویروسی چیزی باید باشه
و گرنه که ما کورش بخواب بیداریم
همه یهو مثل برق گرفته‌ها ریختن تو خیابون. مونده بودم. یه دفعه چی شد؟
ما که تا حالا مشکلی نداشتیم. اینا چی دارن می‌گن؟ خود اونام که دنبال یک موج راه افتاده بودن هم مشکلاتی نداشتن وگرنه دیگه کی گیشه رو تامین می‌کرد؟
داشت یه فیلم می‌داد یکی از این خودفروختگان مفنگی مال عهد آپارات سنگی
آغاسی مرحوم می‌آد خواهرش به سبک سیندرلا سر از یه خونواده ......... وای حتی حالش رو ندارم تعریف کنم. این‌همه معجزه داشت این مملکت. لازم بود این جنگ و انقلاب بی‌موقع بشه و جوانی ما رو حروم کنه؟
خداکنه این پرنس اوباما، یه قیامت القیامه‌ای راه بندازه ما یه‌خورده از خواب درآیم
ما که نه از دنیاش فهمیدیم. نه از آخرتش.
توی خونه و زیر سقف‌ها جنگه.
تو جبهه‌ها و مرزهای مختلف باز جنگ
همه ترسیده و نگران. کسیجرات نداره تو چشم دیگری نگاه کنه
یاد سورة تکویر می‌افتم
واذاشمس کورت
لحظة تاریکی خورشید
و اذالجبال سیرت
وقتی کوه‌ها به حرکت در می‌آن
برای همین اخبار گوش نمی‌کنم. دیدی با این ذهن آشفته و پر از پرت و پلا معلومه نمی‌تونم بخوابم
عشقم نمی‌آد معجزه کنه دنیا قشنگ تر بشه
آخ اگه بارون بزنه

سلام به رفقای آن‌لاین و اهالی نت


رفتم
رفتم و خودم را به عشق رسوندم
عشق یعنی زندگی زنده بودن
بذار لباس عوض کنم بر می‌گردم می‌گم
خواستم هنوز که پر از تازگی برفم و عشق بگم خیلی خیلی خیلی
حال کردم جای همه خالی؟
نه
چون تنها بودم شاید، خیلی حال کردم
الان می‌آم

نفس بکش، عشق را پیدا کن


یه عمر شوخی‌شوخی، جدی‌جدی دیر رسیدیم، شما دیگه مته به خشخاش نذار و یه ذره باورم داشته باش
من‌که یه عمره شهرة شهر عشق‌ورزانم
تو چنانم خواهی؟
مهم نیست کی یا چی؟ در عهدی که دل فریبی نیست
هر که دلم را برد، مژدگانی‌ش با من
تو فکر می‌کنی باید با اشل عاشق شد؟
عشق یک حادثه یک اتفاقه.
می‌آد.
برنامه ریزی و ذهنیات نداره.
حادثی که به ناگاه واقع می‌شه
یهو داستان عوض می‌شه
زندگی قشنگ می‌شه
و من دوباره پرواز خواهم کرد
مهربان خواهم شد
مهر خواهم بخشید
بیا
بیا عاشق بشیم
قصد می‌کنیم، عشق خودش پیدا می‌شه
حال هرکسی که باشه
فقط باید عشق داشت
عاشق بود و
نفس کشید
باید عشق را نفس کشیدن
خون رگ‌های الهی

دسته چپق


دلم گرفته
دلم یه‌وجب و نیم،گرفته
اندازه دادم که بفهمین از دل گذشته و ذهن‌ را هم خفت کرده
هوای عجیبی که نه ابری و نه آفتابی‌ست
یه جور زردی درش هست که کهرباییه
کهربایی رنگ خاص کائناته
شاید ناخودآگاه کانون‌ادراکم اسباب جمع کرده و رفته نا‌کجا آباد حیرت؟
کاش می‌شد از بُعد گذشت و به جهانی موازی رسید. بعد دوباره برگشت
انگار دلم می‌خواد برم قایم بشم
این‌طوری چشم گذاشتنه. نه رفتن.
انقدر از محصولات عشقولانه دور موندم که انگاری داره فشارم با مرده یکی می‌شه
چطور شماها بی‌عشق می‌تونید زندگی کنید که من نمی‌تونم؟ خب شاید همین شده که سرکار علیه خانم والده انقدر پریشان و از باب من هراسناکه؟
فکر کنم بزودی نوبت یه دست تخته با جناب‌مرگ برسه و من هنوز در خماری این هوای نیمه عشقولانه مونده باشم
پس چرا من هی الکی فکر می‌کنم عاشقم؟
به‌قول آقا خره، عشق مثل دسته چپق باید دوتاسر داشته باشه
عشق یک‌سره
مایة دردسره

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

ذکر مصیبت در باب، عشق


راستش دروغ چرا
من تا برسم دبیرستان، در مدارس مختلط بودم
همون‌جا فهمیدم با دل‌ضعفه غشة دختران حوا سنخی‌یتی ندارم، اما از شرارت اولاد ذکورش هیچ‌کم نداشتم
ترجیح می‌دادم از فرط شیطنت، مسئول حراصت حیاط باشیم، که معمولا کار اراذل اوباش مدرسه بود
البته در کمال شرمساری
خدا منو ببخشه که چطور از کشیدن گیس بافتة دخترای زر زروی کلاس کیف می‌کردم و با در می‌رفتیم
یا از نقاشی دیگران و چسبوندن آن‌ها حتی پشت لباس مدیر مدرسه
آقای تبریزی بداخلاق که اگر زنده‌است، خدا کمکش کنه و کرنه خدا ببخشتش
که چقدر این پسرای حیونی رو با ترکة انار می‌زد
و من که چه دلم می‌سوخت
خب آخه اونا همیشه برام دوست‌داشتنی بودن
بهشون نمی‌اومد قابل تنبیه باشن
گرنه منم مستحقش بودم
خلاصه که از همون وقت توسط خانم‌والده ورود و خروج انواع دوستان من به خانه در ایام چهارشنبه‌سوری ممنوع بود تا فردای چهارشنبه سوری
یادش بخیر
مجید وصال‌ها
کلاس دوم راهنمایی دیدم بعد از چهارشنبه سوری نیومد
عصرش خبر شدم نمی‌دونم چی تو دستش ترکیده و خلاصه حسابی آش و لاشش کرد
مجید یاد تو هم بخیر
منم همون سال رذالت و بوسیدم و گذاشتم کنار
سوم راهنمایی فکر کردم این جنس به درد یه کارای دیگه‌ای هم انگار می‌خوره؟!

وقتی قرار شد حمید رضا مشفقی با من، خنگ ریاضی کار کنه، سخت سنگینم نشست
تازه فهمیدم انگاری این و که می‌بینم لپم گل می‌اندازه، دست و پام و گم می‌کنم
در نتیجه کلاس بی‌فایده بود و بی‌فایده تر از همه‌اش عمر من
که نه دیگه همبازی پسرام نه دخترا
و به‌سختی بتونم باور کنم بشه عاشق یکی‌شون شد
یادش بخیر همکلاسیا
دم همه گرم و اهورایی

واژگان مبهم عشق



خیابان، سلسبیل به دنیا اومدم
نارمک ، پشت میدان هفت‌حوض
بالغ شدم
در بهارشمالی ریشه دادم تا هنوز
اما یادمه دوم راهنمایی افسانة سیف، زنگ تفریح ازم پرسید: تو می‌دونی عشق چیه؟
گوشام داغ شد و سوت کشید
می‌دونستم از اون قسم تابوهای مگوست
اما خدا وکیلی پی‌گیرش نبودم بفهمم چیه
من خودم همین‌طوری با پسرای کلاس تا پوست حال می‌کردم
مصرف دیگه‌شون رو بعدها دوست نداشتم
گفتم، نه
دست راستش رو آورد بالا ، گفت: خاک تو سرت. تو با این قد درازت نمی‌دونی عشق چیه؟
منم فرداش خودم رو به مریضی زدم تا بتونم در خونه به این پدیدة نوظهور خوب فکر کنم
خونه‌ای که غیر از من و دو دختر ، سه پسر در اندازه‌های مختلف درش رشد می‌کرد و این جنس زیادی زیر دست و پا ریخته بود

روز جهانی پسر شمسی خانم‌ها




 


 دست تمام خانم‌والده‌های ایرانی جمیعا درد نکنه با این آش شله‌قلمکاری که از دختران حوا پخته‌اند
آش با چاشنی سرکه
یه عمر برنامه ريزي شدیم همه باشم، الی خودم
البته ناگفته نماند که، ديگران هم خودشون نبودند. مجاز در مجاز ميشه اعجاز !
بدتر گم شدم
خانم والده گفت: اين شب است. گفتيم: چشم ما چهارتا. همین‌طورست
زمين گرد است
بله حتما
برای امنیت خاطر اضافه نمودند: شبيه توپ، مجيد پسر شمسی‌خانم همسايه است كه فراموشم نشه، هرگز نبايد با اوبازي كنم يا اجازه بدم آمپولم بزنه
كمي كه گذشت گفتند با پسر هايي كه صداشون دو رگه شده حرف نزن. مثل :مجيد شمسي خانوم اينا
گفتیم، ای چشم
مدتي گذشت امريه صادر شد در راه مدرسه از پسراني شبيه مجيد شمسي خانوم اينا فريب نخورم



گفتیم: سعی می‌کنیم
روزي هم گفتند: دعوت پسري هم قبول نمي كني چون مثل مجيد شمسي خانوم اينا حتما يه خوابي برات ديده .
گفتیم برمنکرش لعنت، ولی جهنم چشم
يك روز به خودم اومدم مجيد شخصيتي افسانه اي شده بود كه نمي دونم چرا هيچ‌وقت هيچ‌كدوم از كارهايي كه خانم والده پيش بيني كرده بود را انجام نداد و عمر من در خماري مجيد شمسي خانوم اينا گذاشت ؟!
 


روزی صفحه برگشت و خانم‌والده در کوزه گشود، پرسید:
« مادر بو ترشی گرفتی، چرا نمی‌ری با پسر شمسی خانم بازی ؟
گفتم: مادر ایشون الان دوتاهم نوه داره. به‌جای ترس از مجید شمسی خانم اینا باید یادم می‌دادی،‌   توی چشم‌ها زل بزنم و محرم را از نامحرم تشخیص بدم
ولی آزاده زندگی کنم
 

آحر هم تنها آروزم شد، آقای شوهر و در رفتن از چنگال مادر 

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...