۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

یکی دل منو باز کنه



دلتنگم
دلتنگ کسی که نمی‌دونم کیست.
دلتنگ خاطرة عشق قدیم؟ این خیلی مهمه و ما بهش توجه نمی‌کنیم
ذهن مثل کامپیوتر همیشه آخرین اطلاعات رو در اختیارت می‌ذاره
مثلا تا یاد عشق می‌افتم، چراغ فرهاد رو روشن می‌کنه. ذهن، نکبت بس‌که از خودش خلاقیت نداره
نمی‌دونم چطور به وقتش بلده این‌همه داستان سر هم بکنه؟
مثلا عاشقیت با نونوایی محل
نخند
از کلاس می‌اندازمت بیرون
مگه نونوا دل برای عاشق شدن نداره؟
تو باور کن اگر قصد کنی عاشق یکی‌بشی انقدر هر حرکتش به تعبیر عشق می‌شینه که تو زشتی از یاد ببری
موضوع مهم نیاز ما به چرخة انرژی عشق در ما و از ما به بیرون و اطرافیان همین‌طور سرایت پیدا می‌کنه
درد من اینه همیشه انقدر ته صفم و شیک و شاگرد نونوا با اشراه می‌گه برو تو ماشین می‌آرم تا حالا پام به ایستگاه شاطر مزبور نرسیده
اصولا چون گنده دماغم هیچ شاطری هم منو نمی‌بینه
ولی شماها که انقدر ماه‌ید بد نیست توی چشم آدم‌ها مستقیم نگاه کنید
یه نظر حلاله
اتصالی هم نداره
خدا رو چه دیدی؟ حالا لزوما نه خود عشق
اما روح آشماهم ممکن نیست؟
شاید از عالم الست؟
به‌قئل هندو، از زندگی‌های پیشین
بابا هرچی که باشه از این اوضاع هرکی هرچیکه بهتره
از بی‌کسی در می‌آیم
بعضی
کسانی شیرین‌هم‌چو جان، حضوری کوتاه و ناتمام
و رفتنی، ................ چون باد
اما بهتر از اصلا ندیدنش نیست؟
خب بابا کمتر دچار توهم عاشقی بشید
هرموقع عاشق شدی خودت از حال که رفتی می‌فهمی
چرا به همه یک اتیکت بچسبونیم
آقا بیاین تو چشم هم
پاک و نه دریده نگاه کنیم
جان من نگاه کن
بی داوری
بی قضاوت
هر لحظه این عمر توست که در گذرو دست روی دست گذاشتی که چی بشه؟


کوچة کودکی


دل تنگم
دل تنگ آزادی و بی‌ریایی کودکی، که جهانم چه وسعت داشت و من چه................قدر
قشنگ
مهربانی را می‌شد سر در بالای مغازه‌ها کنار پیام خوش‌آمد دید
و از سبد محمود آقا بغل بغل ستاره چید
با اصغر آقا تا می‌شد از ته دل خندید
از زیور خانوم حتاش رو پرسید
به عیادت گلین باجی رفت و از پیه این‌ها با خندید
بوم همسایگی خدا و منو شب و پشه‌بند چه خوشب اقبال که هر شب به میهمانی او و ستاره‌هایش می‌رفتیم
دب اکبر، دب اصغر چشم می‌گذاشتن و منو عروسک‌ها پنهان می‌شدیم
و ماه ما را لو می‌داد
با زمی‌خندیدیم و صدای بی‌بی‌جهان که از داخا حیلط می‌گفت: بگیر بخواب ورپریده
وای
چه زیبا بود
یادت هست؟
شب‌ها کافی بود دست دراز کنیم و
ستاره‌ای کوچک و درخشان بچینیم و زیر پتو پنهان کنیم
اوه ه ه ه
من‌که هزاران هزار ستاره داشتم
همه رو ان‌جا جا گذاشتم
صبح از پیچک‌های رونده شبنم برمی‌داشتم
و به صورت دل می‌پاشیم
صدای سماور برنجی روی تخت چوبی هنوز می‌آید که می‌گفت:
بچه‌ها
صبحانه حاضر است
آفتاب به وسط حیاط نرسیده و عطر محمدی خانه را پر می‌کرد
و چه ساده
بودم
و
هنوز انارم

نه ترک

نه خط

که هیچ لک

بر تنش ننشسته بود
پدر صدا زد
دختر
بیا نان از دهان افتاد
ول کن اون پروانة بیچاره رو
و من برگشتم
و پشت سر
.
.
. هیچ
.
.
.
هرگر به خانه‌ای بی او پا نگذارم
که رختم رخت بلوغ گشته و
خانه .............

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

آآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفسسسسسسسسس کش



اول بگم:
آق مرتضی این شمع و گل یه ذره بساط احوالات امشبه
پس چنین کسی قصد مرگ نداره
تنها اراده‌اش عاشقی‌ست
نشونش بدین ببینم این کی بود؟
یعنی ممکنه کسی هم این‌طور آرزوی مرگ منو داشته باشه؟
البته که من خیلی خانومم و عقلم و توی جیب بغلم می‌ذارم تازه که باد نبره
وگرنه از عصر تا حالا کلی به فکر خودکشی رفته بودم
داستان ملا و خر و پسرش که معرف حضور همه دوستان هست؟
شده بساط ما. هر کاری بمنی باز راه تفرش و آرامگاه پدری نشونت می دن
الانم که انقدر تفرش سرد و زمینش یخ کرده‌اس عمرا حال نمی‌کنم کسی چالم کنه. با اینکه ساختمانه و در پیکر داره
پس تکلیف دوستان مشتاق تا فصل بهار تعطیل
ابتدا یک سوال با چند گزینه برای پاسخ
جناب آقای مرتضی خان شما مسئول سازمان مللی؟
وکیل دعاوی بلاگری؟
یا ویزیتور بهشت زهرا؟ من اون‌جا قرار نیست برم. یه مشتری دیگه پیدا کنه.
جات رو تنگ کردم؟
مقابل نور ایستادم؟
با شکلم حال نمی‌کنی؟ اونم که نمی‌بینی
منظور از این دُر افشانی‌ چیست؟
اگر تونستی در تاریخچة زندگی‌ت
الان که نمی دونم چند سال داری، در سن من انقدر از تجربه‌ات روی زمین احساس رضایت بکنی
عشق را لمس و شناسایی کرده باشی
در خلوت بدونی کارایی کردی که به حساب خودت، زندگی بیاد
تو هم به قدر من ای‌ول خواهی داشت
آدرس عزرائیل بهم می‌دی؟
من‌که این‌همه این‌جا عشق
عشق
خروار خروار احاسات عاشقانه حک می‌کنم
من که باغبان سبز عشقم همیشه
جای سم پاش رو تنگ کردم؟
آره، جای کسی را تنگ کردم؟
خدا بعضی را شفا بده
من جام خوبه.
هنوز پر از حس جوانی و حرف برای گفتنم.
پس انگیزه برای ماندنم بیش از رفتنه
شماهم بهتره نون و ماست خودت را نوش جان کنی، جای دست درازی به سفرة بزرگان هم ممنوع
خوبه اشک من دم مشکم نیست که هر دقه با این چیزها سرازیر بشه
گرنه بلاگر با بلایای طبیعی نابود می‌شه



۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

سر بالایی، سال کهنه


یادش بخیر از اینجا شروع می‌کردیم و روی تخته سیاه می‌نوشتیم« بیست‌نه روز مانده به عید» وای تا این عید بشه حالی می‌بردیم بی‌نظیر
از صبح یه حس تازه دارم
نه که همه کارام غیر آدمیزاده، اینم یکی دیگه‌اش که با اون قبلی که به نازش ده بر یک اینم کج می‌ره
تا یاد عید می‌افتم، تو دلم خالی می‌شه و می‌ریزه
انگار دیگه کشش عید بی‌یار ندارم
مثل موقع‌ای که آسانسور می‌خوابه، تا طبقه سه رو بالاخره می‌ام
چهار صبر می‌کنم، نفسم کمی جا بیاد و بالاخره می‌رسم پنج
اما این‌بار نه گمانم بکشم به پنج
والله موتور دیزلم اگه بود، تا حالا دیگه می‌برید
من‌که تازه این‌همه خانم و به‌قول شخص شخیص خانم والده، لیدی هستم که دیگه واقعا گناه ندارم؟
تازه این‌همه کارهای نکرده دارم. مهم نیست اگه کار مهمی نکرده باشم که یه‌جایی به حساب هستی و خلق خدا بیاد
اما خب خیلی کارای مهمی هم بود که نکردم، کافی نیست
زندگی نکردم، عشق رو به زور نطلبیدم و اسمش شد حریم حرم و دیگه از تنهایی بریدم
بدی نکردم
دروغ نگفتم
ددر نرفتم
خب خیلی هنر کردم که اگر خیری نرسوندم، از شر هم دور که موندم؟
این یک فریب بزرگ دست ساز بشره



کوچک پدر باز هم کوچک


از یک چیزهایی نمی‌شه گذشت، چون دریچة تازه‌ای به شناخت وجود انسان باز می‌کنه
خبری که از دیشب منو فکری کرده، تولد یک دختر بچه از یه دختر و پسر بچه است
اول به عکس نگاه کن
ببین پسر چقدر بچه است؟

دختر که به‌طور معمول از این خنگولای دوآتیشه استکه تحمل بلوغ براش ز
یادی دشوار به‌نظر می‌رسه
ولی پسر واقعا بچه است.
نمی‌دونم پسر نداشتم. کی به بلوغ می‌رسن اما زمان ما می‌گفتن، 15 سالگی
یعنی شده دیگه
اما چه حسی؟
در یک بچه انقدی به اون‌جا رسیده؟
انگشت اشاره بی‌شک به طرف دختره
دوسال از پسر هم بزرگتر و هم هیکلی چوخدی
یعنی نه گمانم این یه‌وجب بچه جسارت چنین حرکتی را داشته بوده باشه.

ای سیب تلخ حوا
دیدی؟
بعدم دیدن دختر باربرداشته پسر هیجان زده شده. فکر کرده داره لوگو می‌سازه گفته: « صداش رو در نیار بذار ببینیم چی می‌شه؟ » خب البته عقل ماهم بیشتر از این به زمانش دستور نداد
اما نه در این سن
عاقبت کی چی می‌شه؟

بچه؟
پسر بچه؟
یا دختر خانم؟




الفى پسر 13 سالۀ انگليسي كه چهره‌اش او را بيش از 8 سال نشان نمى‌دهد از دوست دختر 15 سالۀ خود (چنتل) صاحب فرزند دخترى شد.
آن دو وقتى ‌از موضوع مطلع شدند تصميم به سقط جنين گرفتند اما بعد پسرك فكر كرد بد نيست كه پدر شدن را نيز تجربه كند.
الفى كه هيچ درآمدى ندارد و تنها گاهى اوقات حدود 10 پوند از پدرش پول تو جيبى دريافت مى‌كزده است به گفتۀ خود هيچگاه عواقب اين تصميم خود را نسنجيده بوده است. پسرك شرح مى‌دهد كه در سال گذشته زمانى‌كه تنها 12 سال داشته است براى ‌اولين بار ارتباط را با دوست دخترش تجربه كرده كه نتيجه‌اش چنين شده است.
پدر الفى كه با اين چالش روبرو شده است اظهار مى‌دارد كه ديگر براى هر تصميمى دير شده است و تنها بايد مطمئن شد كه پسرش در اين سن به فكر بدنيا آوردن بچۀ ديگرى ‌نباشد

تعریف یک روز قشنگ


همیشه یه طرف حقیقته
خوب، خوبه و بد هم بد و چونه نداره. میونه مال اون‌موقع است که آدم تکلیف نداره؟ این مثل همة زندگی‌ست
مثل ایامی که می‌گن« قراره زلزله بیاد » یا می‌آد که خدا خودش به خیر کنه. یا نمی‌آد که الحمدالله. وسطش اتفاقی نمی‌افته
امروزم به تعبیر من یک روز خوب برای حساب کتاب‌های آخر هفته‌است. دودوتای من به چهار رسید و الهی شکر
نه
فکر نکنی فیل هوا کردم. اما از شنبه تا حالا هر یک به دلیل خودش، راضی بودم و درش حس بودن رو به تمام می‌فهمیدم
این یعنی خوب
حالا من چی دوست داشتم که نشده معنی‌ش بد نیست
یک دوست تازه پیدا کردم
آدم از هیچی خبر نداره
اون‌جایی که چشم نمی‌ذاره، یهو یه چیزی در می‌آره. بلگ کتابخانه. کاری ندارم. کامنت هم بسته‌است. در نتیجه فقط مواقعی سر می‌زنم که باید متن جدیدی که پیدا کردم بهش اضافه کنم
خانم ایرانی از امریکا برام ایمیل داده و مشتری پرو پا قرص امور متافیزک. خب این یعنی یک نفر، یک آدم تازه به آدم‌های مسیرم اضافه شد که ممکنه خیلی چیزها به من یاد بده و یا برعکس. بی‌آن‌که هرگز هم را ببینیم
این یعنی شانسی که در عصر ما آغاز شده. همین عصر جنگ و انقلاب که انقدر همه ازش شاکی هستیم
خداوند گر به حکمت ببندد دری........ الی آخر
می‌شه با چیدن این‌ها کنار هم حس خوب دوست داشتن زندگی را زیر زبان مزمزه کرد؟
چقدر خانم شدم! نه؟ خودم از خودم که این‌همه سخی و بزرگوارانه به منظر زندگی‌م نگاه می‌کنه خجالت کشیدم
ولی چرا؟
چون عادت کردم همه‌اش بنالیم
اونی که گفت خوبه
من درونم بود
از اون خجالت کشیدم

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

کی‌به کیه؟ تاریکیه؟




این‌طور که کلاه من و کبوتر چاهی‌ها پارسال توی هم رفت نه گمانم تا صد سال بعدی از هم در بیاد
به این عکس نگاه کن
من کاری به واقعیتش ندارم. با حسم تعریف می‌کنم
تو هم برای خودت تعریف کن
به نظر تو کی غذا از دهن کی می‌گیره؟
یه کم به عکس نگاه کن تا بگم


معلومه دیگه
اصلا نگاه کردن هم نداشت
کوچیکه جسارت حمله نداره
از پایین به بالا نمی‌زنه
این زیر سر کفتره است
ببین چطور با قلدری داره از دهنش در می‌آره
خیلی موجودات پستی‌ان
دور از جون مثل آدم‌ها

و باز خواهم رفت


همین‌طور می‌رفتم
همیشه از اتوبان تردد دارم
اما این‌بار دلم خواسته بود برم تا می‌تونم گازش رو بگیرم
چراشم نمی دونم. یه جور حرص؟ یکنواختی؟ دق دلی؟
شاید
این بیشتر بهش می‌اومد. اما سر کی یا چی؟
آسفالت و جاده؟ نزدیک جاجرود پشیمون شدم برگشتم. نمی‌خواستم جایی برم
فقط دلم می‌خواست زردی، خاک ببینم
گاهی این‌طور می‌شم. بعد یه‌جور رخوت و سستی می‌آد که منو مسخ می‌کنه و با جاده می‌بره
مثل یه جور مراقبه بعد یهم یه جرقه می‌زنه
یحتمل امروزم دنبال جواب بودم
من کی دنبال چی
یا کی نیودم؟
همیشه فقط دنبال خودم بودم
می‌دونم گم شدم
اما چرا خبر جایی ثبت نشده؟ روزنامه قسمت جوینده یابنده؟
دیشب خواب دیدم که یه جایی گم شدم که هیچ راه برگشتی نداشت و حباب شیشه‌ای بر سر گذاشته بود
یادش میافتم نفسم تنگ می‌شه
ولی من اصولا و همیشه ازبچگی قطره لازم بودم
همیشه نفسم تنگ می‌شه. ولی بیماری ندارم
شاید خاطره‌ای از ..............؟ یعنی در جهان موازی هم باز مشکل تنفسی دارم؟
چه بسا در یکی از ابعاد بدنم بیماره
ای خدا خل شدیم رفت پی کارش

الحب الکبیر


من‌که خسته شدم از شما خبر ندارم
مگه ما دریاییم که یک لحظه آروم نداریم
یا من یه چیزیم می‌شه و همه آروم دارن؟
نداریم دیگه
امین نداره
آزاده نداره
همه بیقرار
بانو به‌فکر فرار شده مرغ مهاجر
بانو امیدوارم شما که سالاری بدونی چرا هیچ‌کی آروم نداره؟
البته گو این‌که من همیشه و طبق معمول آروم ندارم ولی این یه جور دیگه‌است. انگار موج کیهانی ما رو مشوش کرده؟
امین می‌خواد تکلیف خودش رو با احساسش بدونه. چه کار سختی، امین
من همیشه تا دقیقة نود از احساسم مطمئن نمی‌تونم باشم
چون هزاران گزینة تردید آمیز برای نخواستن یا رفتن هست
شاید حس، اسارت باشه؟
اون‌یک یه پا برمی‌داره تا دم سفرة عقد
ده تا عقب می‌ذاره. من که گذاشتمش به حال خودش. چون وضع خودم مالی نیست که به کی بگم چی
گاهی این‌طور می‌شه
زمان انقلاب هم من با همة بچگی یادم هست. حالم هیچ خوب نبود
حال هیچ‌کس خوب نبود. مثل ایام جنگ
وضعیت قرمز و یک وحشت عمومی و لحظه‌ای
شوک‌های نابگاه
تردید موندن یا نموندن
بارها از سرمون گذشت و خودخواهانه زیر لب گفتیم: خدا رو شکر. از ما که گذشت
می‌دونی چندتا از اونا که ازشون گذشت بعدها خودکشی کردن
بعضی لایق آن‌چه که دارند نیستن
حال روزگار من است و شب و عشق
که شاید اگر بود
فراری بودم؟
ای خدا روت می‌شه تو چشم من نگاه کنی؟
من‌که هیچ
از این جوانان محترم که منه کور و باور کردن و برام خط می‌فرستن
نگاشون کن
به چشای ایی وولک نگاه کن
روت می‌شه؟
آه
همون
من هنوز این‌جا تنهام
تو چطور؟
تو هم هنوز عشق را نفهمیدی و تنهایی؟
خدا که تنها باشه
وای به روزگار بنده‌هاش که نمی‌فهمه چی می‌گن

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

حدیث، قابیل



آدم، الیوز،‌ خواهر دوقلوی هابیل را با قابیل و
اقلیما خواهر قابیل را با هابیل
نامزد کرد
قابیل شاکی شد گفت:
خواهر من بهتر و در رحم با من بوده. پس مال خودمه
آدم گفت:
حکم الهی این‌طور بوده و من قادر به این کار نیستم.
قابیل گفت:
اصلا: تو هابیل رو بیشتر از من دوست داری ودخترخوبه رو دادی به اون، من اینه نمی‌خوام
من ماله خودمه می‌خوام
من اصلا نمی‌خوام
آدم گفت:
اگر باور نمی کنی هر کدام چیزی قربانی کنید. هر که قربانی‌اش قبول شد"اقلیما"برای او باشد.

هابیل یکی از بهترین گوسفندانش را بر سر کوه برد و گفت:
اگر قربانی من قبول نشد دست از خواهرم برمی‌دارم و قابیل که دارای مزرعه بود، یک دسته از گندم های خشک و ضعیف و کم دانه خود را برسر کوه نهاد و گفت:
اگر قربانی من قبول نشد دست از سر خواهرم بر نمی‌دارم.

دیدی؟
از اولم اینا جنس‌شون خراب بوده

آتش سفیدی از آسمان آمد، گوسفند را برداشت و به قربانی قابیل اعتنایی نکرد.

ببین خدا هم گوشت و قبول داره. پس ما چرا گیاه خوار می‌شیم؟ نمه‌نه

قابیل از روی حسودی به کمین قتل برادر نشست
به هابیل گفت:
هابیل خان من اگه تو رو که آبجی‌م و هپلی کردی نپیچونم. هشتپلکووشدم
هابیل به برادرش گفت:
اگر تو بکشی، گناهانم بخشیده می‌شه. ولی تو که از گناه‌کاران و ستم‌کارانی اقلیما، کوفتت می‌شه


حالا اگه تونستی، پیدا کن پرتقال فروش را
چطوره که بعدها فهمید ازدواج هم‌خون فاجعه می‌آفریند؟
ج-- در وقت الزام، موردی نداشته. بخصوص هنگام آفرینش. بالاخره همه چیز دنیا تبصره ماده برمی‌داره
این نژاد بشرهم که از اول ریپ می‌زد! باور کن. آدم سر لیلیت هوو می‌آره.
قابیل به‌خاطر اقلیما هابیل را می‌کشه.

اسم حوا و اولاد اوناثش بد در رفته؟
این‌ها از اول جنس‌شون شیشه خورده داشت، گند رو زدن به آفرینش الهی.
خدا هم نکرده خلقت ر تغییر بده.
اما، گناه هابیل چه بوده که با مرگ بخشیده بشه؟ مگه بار اول تجربه‌اش در زمین نبوده؟
آدم به احکام الهی ایمان نداشت که مسابقه گذاشته؟
وای به ما بیچاره‌ها که نه خدا را دیدیم نه بهشت.
اما باید
حواس‌مان
از آدم جمع‌تر باشه؟
به‌قول گلی:
اونا که خود خدا رو هم دیده بودن، کار بد کردن.
می‌خوای شیطون منو گول نماله؟
که همیشه می‌گه« تو بچه‌ای نمی‌دونی. اونها که مامان بابای همه بودن و خدا رو دیده بودن به حرفاش گوش ندادن. بیا خودم گولت بمالم. تونم بنداز گردن من. کی به کیه تاریکیه»‌ حالا من هی شبا باهاس خواب جهندم و اینا ببینم؟»
می‌بینی خدا، چطور حیران‌مان کردی؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

طفلی کامبیز



دیشب مش‌سیف‌الله برامون یه‌بار ذغال فرستاد تا زن‌دایی جان آن‌ها را برای بساط زمستانه مهیا سازد.
مادر ملافه‌های لاجورد زده را بر بند می‌نشاند
دستی به نوازش بر تن‌شان می‌کشاند و آن‌ها را به میهمانی نور می‌فرستاد
بچه‌ها در حیاط بزرگ خانة قدیم پدری، دنبال هم گذاشته بودند.
مادر گاه سر می‌چرخواند و با نگرانی بادم‌جان‌های را نگاه می‌کرد که پیشتر در سرکه جوشیده‌ و زیر آفتاب خشک می‌شد که اسباب ترشی زمستانة بی‌بی جانم بود

وقتی اهل بیت به دلیلی در حیاط جمع می‌شدیم.
کامبیز گربة لات محل چهاردیواری قرق می‌کرد و از این‌سر به اون سر دیوار با آفتاب می‌چرخید
گاهی با دلخوری و حسرت یکی از دستاش که زیر چونه بودرو جابه‌جا می‌کرد و از اون بالا و بین نخ ماهی قرمز حوض مادر چرت می‌زد
بین چرت‌های کامبیز بچه گربه‌ها کمال سوء استفاده رو در شیطنت و جست و خیز می‌کردند که گربة حنایی زد و سبد چوبی گل کلم‌های شسته را برگرداند
تا بی‌بی به حیاط برسه، کامبیز از خواب پرید و گذاشت دنبال بچه گربه‌ها
و بی‌بی که فقط کامبیز را دیده بود. فحش می‌داد و من دلم برای کامبیز می‌سوخت که مثل من
که جناب برادردر مواقع سه کاری در زمین فرو و به‌نام من که شر خونه بودم تمام می‌شد
تنبیه آخر هم سهم من بود
حاضرم هرچه مانده را بسپارم فقط اندکی به گذشته باز گردم و در حیاط خانة پدری جهان را ترک کنم
که عطر رازیانه همراه راهیان بهشت است


ظهر جمعه، با شما




سلام بچه‌های خوب و مهربون قدیمی، صمیمی، زمینی و اندکی هم خدا بخواد آسمونی
امروز براتون قصة جن پتس و تعریف می‌کنم

اون قدیما ،
اون قدیم ندیماااا که هنوز پای مبارک و هرز آدم به زمین باز نشده بود هاااا.
جان « جمع، جن» ساکن زمین بودند. اما جسم نداشتن و
اگه گفتین خدا اون‌ها رو از چی ساخته بود؟
آتش بدونه دود
بعده‌ها دانشمندا فهمیدن آتش بدون دود و نور چیزی نیست جز؟
آفرین. انرژی
جونم واسه‌ات بگه، آدم‌ها داشتن واسه خودشون نون و ماست‌شون را می‌خوردن که یکی‌یکی شریک ماست پیداشون شد.
اما چون جسم نداشتن مجبور شدن با حقه و کلک آدم را وادار کنن که چی؟
تجسمش را برای دیدن صاحب صدای پیرامون به‌کار بست و با هر علامت برایش بخشی نزدیک به خود تعریف کرد که آخره دانسته‌هایش بود

جن واژة عربی‌ به معنای« آن‌چه که قابل دیده شدن نیست. »« هست، ولی دیده نمی‌شه» از این رو جنگل شده جن‌گل که اجازه نمی‌ده زمین دیده بشه
وقتی چشم‌شون به دست و پای ما افتاد و متوجه امکانات ابزاری موجود در جسم خاکی ما و وجود عشق شدن، دیگه حال‌شون گرفته شده ه ه ه ه تا هنوز
تا ابد
هزاران هزار ساله سعی دارن با جلب توجه انسان از او انرژی بربایند که فقط به کمک انرژی تجسم خلاق ما قابلیت رویت پیدا می‌کنن.
تا این‌جا بس
که چه چیزها دل‌شون نخواسته.
اما این اسباب بازی جدید منو به یاد" بهابل، جن کتابم " انداخته و کل طایفة جن و پری
که ما خودمون رو داریم می‌کشیم اوهام و خرافات را جمع کنیم
اوهام و خرافه از طریق علم تجلی یافته
حالا بشینیم به سلامتی، غیرارگانیک‌ها که فقط معطل جسم بی‌روح هستند
بزودی یکی یه‌دونه از این‌ " جن‌پتس " ها رو صاحب بشن
نخ و مخ و لوله موله را بکنه و بزنه به جاده
به خودتون که بیاین شهر به دست نیروهای بیگانه محاصره شده
خب بچه‌ها جون
امیدوارم در برابر این عقل جن که در هیچ چیز نمی‌مونه بتونید دو دستی به نفس‌تون بچسبید که دشمن جدید در راه بشریت قرار گرفته
پناه می‌برم به خدا از هر چه موجود شر و تاریک هستی
که
دشمن انسانی‌ت و عشق اوست




Genpets






Extend a hand and shake a paw, Genpets™ are here.

Unpackage your Genpet and unpackage a world of possibilities.

Say Hello to the all New Genpets™ from Bio.Genica!
The Genpets™ are Pre-Packaged, Bioengineered pets implemented today!

That’s right, Genpets are not toys or robots. They are living, breathing genetic animals.

We use a process called "Zygote Micro Injection" which is quickly becoming a favourable method to combine DNA, or to insert certain proteins from different species. Most notably it was used in 1997 to splice mice with bioluminescent jellyfish (link) and has since been used to create glowing rabbits, pigs, fish, and monkeys (link). Since then, human DNA has been injected into rabbits, chimpanzees, spider DNA into sheep, and now, Genpets have arrived!

Read National Geographic's site for more information on human animal hybrids (link).

We’ve gone one step further by packaging the Genpets™ into plastic packages unlike any other. Each Genpet™ package has a fully functional heart rate monitor and Fresh Strip to better gauge the state of each pet while it lies in its hibernation state. More Info.

The Genpets™ come in 2 base configurations, a 1-year model, and 3-year model.

From there we’ve broken it down even further. While each Genpet may look the same, really they aren’t. Each Genpet™ comes with a color-coded personality. For example, a child that wishes to have a Genpet™ that is very energetic would choose a Red Genpet™ (see features section for details).
Engineered DNA, engineered personalities, and engineered lifespan, it doesn’t come any better than that. Bio-Genica has you covered on all bases. Just leave the details to us.

In the Packages
As you’ve noticed, each Genpet™ comes pre-packaged as a fully self-contained unit. This packaging is part of what truly separates the Genpets™ from every other product on the market today. Each package has an embedded microchip that monitors and controls the state of the Genpet while it is asleep waiting for you to take it home. Better yet, it displays the status of the Genpet™ with a Fresh Strip, as well as a fully working heart monitor in the top right of the package.

Out of the packages,
Genpets™ have limited mobility. Like dolls, puppies or human babies, they must be looked after and cared for. Upon waking from its dormant state the Genpet™ will immediately bond or imprint to your child.

The Genpet™ line-up pulls its basis from a natural1 stage of evolution in the market. Dolls and robotic toys quickly become tiresome, while traditional pets require a high level of upkeep. Genpets™ however, learn and adapt 2. They are living pets, but better, modified2 to be as reliable, dependable and efficient as any other technology we use in our busy lives.





۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

جن‌پتس




یک موجود زنده که توسط دی ان ای هایی ترکیبی از حیوان و انسان و علم مهندسی بیو لوژيك ایجاد و ساخته شده :شرکت بیو جنیکا در استرالیا عروسک های جاندار موسوم به جن پتس را به کمک علم مهندسی ژنتیک ( دستکاری مولکولهای دی ان ای ) به مرحله تولید رسانیده است.
(ژن برگرفته از ژنتیک و پت یعنی حیوان اهلی مي باشد) .این موجود ترکیبی از ژن‌های خرگوش، شامپانزه و خوک بوده و با استفاده از القای خواب زمستانی در جعبه نگه‌داری می شود.
این جعبه ضربان قلب و میزان تازگی آنها را نشان می دهد. در حال حاضر مراحل ثبت و اهدای حق نمایندگی فروش در جهان را می گذراند و به زودی فروش انبوه محصول در فروشگاههای زنجیره ای آغاز خواهد شد .این موجود زنده طوری ساخته می شود که حرکات محدودش مثل یک نوزاد و خورد و خوراکش کم است . قدش حدود 20 سانتی متر و قطرش 7 سانتی متر است و جثه اش رشد نمی کند.


این کمپانی این محصول را تولید کرده تا جای عروسک و یا حیوانات خانگی را در منازل بگیرد و مشکلات حیوانات را نداشته باشد . همونطور که در این عکس مشاهده میکنید قسمت بالا سمت راست ، توسط یک سیستم ساده ضربان قلب جن پتس طی مدت زمانیکه در خواب زمستانی است را نشان میدهد و قسمت سمت چپ پایین چند تا چراق وضعیت سلامتی این موجود عجیب را کنترل و نشان میدهد .

شرکت سازنده اعلام کرده است که "جن پتس مثل سایر حیوانات دارای عضله ، استخوان و خون است و اگر قسمتی از آن بریده شود خونریزی می کند و در صورت عدم مداوا و رسیدگی جان خواهد داد .
این موجود در بسته های پلاستیکی به بازار عرضه خواهد شد و پلاستیک دارای منفذهایی جهت تنفس می‌باشد و بسته ها دارای ضربان قلب حیوان ، چراغ "‌ال‌ای‌دی " که درجه تازگی (زمان ساخت) موجود را نشان می‌دهد و لوله تغذیه ویژه می باشد. این محصول در دو رنج عمری یکی طول عمر 1 ساله و دیگری 3 ساله و در 7 مدل رنگ قرمز (پهلوان) رنگ نارنجی(ماجراجو) رنگ زرد (شاد) رنگ سبز(آرام) رنگ آبی(متین ) و رنگ بنفش(رویایی) و در7 شخصیت باهوش، اجتماعی، مودب و ... تولید گردیده و 20 دقیقه بعد از خارج شدن از بسته چشمهای خود را باز و کم کم بیدار و زندگی را شروع می کند.


جن‌پتس :: Genpets

Gen= Genetic همون علم ژنتیکه / Pet= حیوان اهلی و دست آموز خانگی

این موجود زنده طوری ساخته شده که حرکات محدودی مانند یک نوزاد داشته باشد به گونه‌ای که مدفوع بسیار مختصر داشته باشد و به غذای کمی هم احتیاج دارد. کاملاً درد را احساس می‌کند ولی نمیتواند اصوات بلند تولید کند



اگر این‌همه از خودم توقع نداشتم، با بلایای طبیعی و غیر طبیعی این‌ سال‌ها تا اینک فقط خدا می‌دانست چه ازم مونده بود
من توقع دارم، حق دارم، چون هم‌چنان نفخة فیه‌ من الروحی را باور دارم
عهد الست را
عشق کیهانی را باور دارم. من باور دارم هستی فرد نیست در عین این‌که یونیک و واحد، بی‌همتا و استثنایی‌ست
من
حزن واپسین
پیشین
هرآن‌چه بوده و هرآن‌چه شده
در آینده را باور دارم
حتا به آیندة از پیش شده
باور دارم
نه گفته شده
جبر هرگز
اما یکی پیش از من تا مرگ من را دیده و بهش گفته
کن فه یکون
چطور می تونم یقه خودم را ول کنم؟
وا بدم
با جریانات روزمره برم و به خودم بگم من مستحق
فقعوله و الساجدینم
از گریه نالهزاری چیزی تغییر نخواهد کرد
از شکوة همیشگی از دنیا و سرنوشت
چیزی عوض نخواهد شد
من به خود آویزام و تنگ دامن خود گیرم
که از او نه جدا آمده
نه جدا گشته
و با او خواهم رفت
پس من هم اویم
همان‌گونه که تو هستی
ما هستیم
روح طبیعت
روح عشق
روح حیات
که بی‌خواست او زندگی ناشدنی است

error


صبح به‌محض باز شدن چشمم نگاهم افتاد به سقف بی بو و خاصیت اتاق « همان بی‌خاصیتی که سرپناه امن منه » که مثل همیشه ذل زده بود بهم و نگام می‌کرد
خدا رو چه دید؟ چه بساخودش بیدارم کرده باشه؟ از اون بالا یه چیزی می‌دیده که من نمی‌فهمیدم
چه صبح مزخرفی شروع شد. این مزخرف معنای پالایش یافتة خودمه. شما جدی نگیرش
پیغام از بیرون می‌آد اما به مراکز درونی نمی‌رسه و ارور « مزخرف می‌ده» چندبار تاحالا داشتی پشت سیستم کار می‌کردی، یهو هنگ کرده و بعد پیام ارور و گفته: « با ماکروسافت تماس بگیر» ؟ یه چیزی تو همین مایه‌ها
هی دیدم خودم نیستم
سنگین
به‌زور خودم را تحمل می‌کردم و درد زیاد قلب ترس که نه، هیچ موقع باور نداری موضوع جدی‌ست
من حتا وقت مرگمم فکر نمی‌کردم قراره چند دقیقه بعد بمیرم
در نتیجه حال امروزم از ترس نبود
می‌گم نبود چون وقتی به وجود جادو پی می‌بری، باطل می‌شه. این‌هم افسون خود رابطة هنوز معنا نشدة من با پیکر کیهانی‌مه
به هر کی دلم خواسته، امروز گفتم« گم‌ شو حوصله‌ات رو ندارم و هر لحظه دنبال دلایل حال خرابی می‌گشتم و باز می‌گفتم برو گم‌شو
فکر می‌کردم از بیرون تحت فشار یا نمی‌دونم چه کوفتی هستم؟! اما
مشکل از درونی ترین مرکز وجودم بود
ارتباط من با درون یا ماکروسافت قطع شده بود. پیغام‌ها می‌رسید، به دیوار بتونی می‌خورد
اذیتم می‌کرد و پریشان می‌شدم. مچاله و درهم. آزرده و غمگین
و باز به بیرون و به ذهن برمی‌گشتم که مسافری کاملا بیرونی است. منه بیچاره
تورم منه بیچاره راه‌ها رو مسدود و انرژی در چرخة حیاتم جریان نداره و این باعث قطع ارتباطم با مرکز شده
تنها راه چاره برخواستن برعلیهخویشتن خویش است
اما مگه من کی هستم؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...