۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

صبح جمعه، هفت مقدس فروردین





از بی‌انصافی دست برداریم و به زندگی سلام کنیم
سلام به جمعة خدایی
همه چیز عالی‌ست
از حالا می‌دونم سال خوبی پیش رو دارم
از اول با آگاهی و هوشیارانه طراحی کردم و شروع شده
پس دلیلی برای نشدنش نیست
از بالکنی بگم که توپ داغونش نمی‌کنه
یکی از کارهای دیگری که صبح‌ها انجام می‌دم، گذراندن حدود یک‌ساعتی وقت با گل‌هاست
معرکه است به‌خدا



باور کن که خاک حتی در گلدان طبقة پنج ارتباط انرژی‌ش با تو برقراره. شاید از زمین جداست. ولی به آسمان نزدیک شده و با حضور روح حیات گل در خود
باورش می‌شه هم‌چنان حیات درش جاری‌ست
احوال گلدان‌ها هم از حالا خوبه
من‌که راضی
گلدونام که راضی
گور بابای ناراضی
آقا زندگی یعنی خوردن چای صبح زیر این نسترن‌ها
حتی اگه کمی بلرزی
آخه هنوز صبح‌ هوا خنکه


زندگی بهترش یعنی وقتی داری چای رو می‌خوری دلت هم گرم به عشقی باشه
از اون بهتر وقتی‌ست که تو چای را کنار نسترن‌ها و لاله‌ها می‌خوری
در قلبت شکوفة عشق هست
و تو معطر از رایحة آدم بودنی
آدم






آدم خلق شده در بهشت خدا
برای تجربة بهشت خدا
گرفتار آمده در جهنمی که در بهشت برای خود محیا می‌کنه و حاضر نیست قدمی در رفعش برداره




سلام به صبح جمعه
سلام به صبح جمعه با تو
سلام به صبح جمعه ششم عید
سلام به صبح جمعه
با عطر، عشق

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

در رکاب خداوند


غلط نکنم در این سال تازه نبوغ من بدجور فوران خواهد کرد
باور کن دارم جدی می‌گم
نه که کمبود امکانات و نبود عشق در زندگی زیادی هویداست و احتیاج هم خوارمادر اختراع منم دارم در این سال جدید با شما به نتایج تازه‌ای می‌رسم
بله با شما هستم
نه عزیز خواننده. شما کار خودت را بکن. منظورم حضور بالاسری پشت سری، همه سری خداوند، خالقه
اگر بنا باشه من باقی عمر را به امید توکل به شما در عشق بشینم، همیشه همینم
یا سرم شلوغ از عشق‌های بی‌ربط و بی‌معنی می‌شه
یا به‌کل خا
لی
خب اینم شد کار؟
شما یه کم خوب فکر کن ببین واقعا
واقعا
واقعا، خدایی؟
مگر خلقت معیوب هم بلدی؟
خب شم
ا وقتی عشق را نمی‌شناسی در این یک قلم جنس از ما خیلی عقبی
منظورم همین عشق‌های زمینی‌ست نه آسمانی و الهی که به شما بستن
با این حساب بهتر نیست من توکلم رو در عشق از شما پس بگیرم
شماهم در این یک قسم، لنگت را بندازی و از من کمی کمک و مشورت بگیری؟
باور کن کلی از مشکلات و فتنه و فساد زمین هم کم می‌شه
اینا عشق رو بلد نیستن سر از ناکجا در می‌آرن. عشقم به گند کشیدن. بذار یکی یه عشق بدیم دست‌شون حالش رو ببرن
چه کاریه؟ صد دفعه فکر می‌کنن عاشق شدن. به صد نفر از بابتش گند می‌زنن
که چی بش
ه؟ فقط معنای عشق گم شده
خب نوکرتم، شومام یه‌کم از این منت مدتی بیا پایین و دل به یکی از همان ایزد بانوهای دور و بر
نمی‌دونم بانو ونوس یا بانو آناهیتا یه کدوم بده
به‌خدا خودت خبر نداری چه حالی داره
هیچ خلقت شما به قدر این عشق شیرین نبوده و نمی‌تونه باشه




شما بندگان خدا لطفا سوء استفاده نکنید. این ترفند خبیثانه را دیشب از روی تکلیف شب ابلیس کپی کردم
اونم همین کار رو کرد دیگه. خدایی‌ش را به زیر سوال برد
و گفت چیزی را می‌دونه که خدا خبر نداره. خود خدا هم به خودش شک کرد و گفت باشه تا روز قیامت این گوی و این میدان
گرنه که من بودم. حتی بابت یک نقاشی‌م کوتاه نمی‌آم. می‌گم: تو حالیت نیست. این تخصص منه. پس برو گمشو
دارم اعتماد بنفسش را می‌گیرم بلکه کمی افسردگی به‌قول فخری خانم، حاد مزمن پیدا کنه و از سر ذلت دل به یکی از همین ایزد بانوان گرام بسپاره بلکه کمی با ما هم در این بازی عشق موافقت و هم‌راهی کنه
مام در این سال جدید
با سر بیفتیم تو عشق
ها
چرا که نه؟
باور کن. وقتی خالق حال بنده‌اش رو درک نمی‌کنه
بنده مجبور به لطایف‌الحیل می‌شه
شرمنده‌ام قربان خودت خواستی از اول این‌طور بشه
یا با اونم شرط نمی‌بستی
یا با من بیا بازی

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

چوپان دروغگو


ما همیشه در حال تزریق توهم دیگران به رگ‌های باورمان هستیم
توهم ما از دنیا، زندگی، آدم بودن یا آدم شدن
تعاریف کاملا شخصی ما از دنیا که چارپنگولی بهش چسبیدیم که نکنه از دست بره و باورهای ما فرو بریزه
واقعا چه جای گله و شکایت است به روزگار؟
بعضی از ما حتی قدرت صرف افعال سادة زندگی را نداریم
که هیچ
قدرت دیدن موهبت‌های ساده را هم نداریم و فقط به زشتی های بی رنگ دنیا چسبیدیم و به اون‌ها تداوم می‌بخشیم
باور زشت دنیا را رها کنیم
باوری تازه و متعادل از نو تعریف کنیم
باوری که نه تلخت بیاد و نه تنگ
نه زیادی شل و گشاد
نه، بیهوده قشنگ
ما برای همه چیز به‌خیال خود طرح می‌ریزیم
نقشه می‌کشیم
همه خیالی
خیال
حیطة نبرد مجهول و ما در ناکجای گنگ ذهن دیگران درمانده رها شده‌ایم
چرا همیشه کبری باید تصمیمی بگیره؟
چرا حسنک باید وظیفه‌اش را حتی نسبت به گاو و مرغ و خروس خونه بدونه. اما ندونه خودش کیه؟
حکایت ولایت ما تفرش است که از بچگی یادت می‌دهند که چنان به بزرگی تفرش افتخار کنی که خودت را حقیر بیابی
دهقان فداکار هیچ فداکاری را به یاد من نداد. باور کن
الان کدوم احمقی که بچه‌اش توی خونه منتظر و صاحب خونه چشم به در و چکای بانکی منتظر، میره خودش رو به‌خاطر کسانی به خطر می‌اندازه
که
سلامت را نخواهند پاسخ گفت
و سرها در گریبان است
این‌ها اسطوره‌های باستانی در این روزگار‌ بلوشو و نابسامانی به کار هیچ کس نخواهد آمد
یا پترس کبیر
حتی چوپان دروغ‌گو هم راست نبود. چون با فریادش همه می‌دویدن
الان همه به سمت پناهی برای خود می‌گردن
کسی به صدای هیچ چوپانی گوش نمی‌کنه
ای خدا الکی پلکی عمرمون پشت میز مدرسه‌ها رفت و مشتی کاغذ جویدیم
این قصص عصر اوهام عاشقانة لیلی بود نه واقعیت اکنون با هراس از نبرد اتمی
بن خواربار. کیک زرد................تا جنگ سوم
منتظر چی نشستیم؟
کی باید خودمون و برای اینک زندگی کنیم؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...