۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

دوازدهم فروردین



حالم گرفته است
به‌قدر همه واژة رفاقت
حالم گرفته است
یه روز در بلاگی از پرشین‌بلاگ‌های قدیم.
یک پیغام دیدم که توجهم را جلب کرد
مردی که پسرش در آمریکا بود و بیست و چند سال بود ندیده‌اش

نمی‌دونم چطور شد که گلی باهاش روهم ریخت و شد رفبق فابریک گلی
اسمش " سید " عمو سید گلی
حالا این‌که چه بود و چه می‌کرد
که کلی دیوار و سقف گلی بود و از هرجا کم می‌آورد فریاد می‌کرد
عمو سید ..........................کجایی
حالا دوباره باید بپرسه؟
عمو سید کجایی؟ Pouty
حالا خوبه منم گریه کنم و هی خودم و بزنم که تونم منو تهنا گذاشتی و رفتی؟
همی بود اون شب عیدی گفتی باهم می‌ریم صفا سیتی؟
پس چی شد؟
خودت تهنا تهنا رفتی آسمونا؟ Angel
کجایی عمو سید؟
کجایی؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

حکمت، صراط




هر از چندی یک راه و یک عبور تازه
و ماییم و این صراطی که قرار بود فقط یکبار در قیامت ازش بگذریم
مگه اینطور قرار نبود؟
تو کتاب ما که نوشتن قراره یه روزی به قدر پنجاه هزار سال این قیامت را تجربه کنیم و از صراطش بگذریم
حالا چطور شده که این
زندگی ساده
به‌قدری دشواره که سادگی زندگی رو ناپدید می‌کنه
مطمئنن خداوند به هر کس بر حسب توانی که درش سراغ داره و به امانت گذاشته آزمون می‌ده
و بی‌شک تا این‌جا به خوبی تونستم ازش بگذرم
نیامدیم که به سادگی بریم
و خداوند هم ما را به بازیچه نیافریده
اما حالا این حکمت از کجا باید بالاخره یه‌روزی بزنه بیرون الله اعلم
ولی ما حداقل با این تمرین می‌تونیم چند واحد
شناخت حکمت و فلسفه رد کنیم
خدا رو چه دیدی
فعلا که هر کی هر کی و همه بهم الکی هی دکتری افتخاری می‌دن
ما هم این وسط همچی ییییهههههووویییی یه دکتری افتخاری دو ریالی از باب حکمت و فلسفه گرفتیم
کی به کیه
فعلا که همه دنیا تاریکی و پرنس اوباما تبریک نوروز مبارک تمرین می‌کنه

هر یک باید از صراط‌های زندگی به نوع خود گذر کنیم

عصر جمعه و آش هردم جوش





یهو گر گرفتم و خسته شدم.
آدم هم انقدر بیچاره و حیوونی؟
تازه میتینگ انسان خدایی‌ش هم همیشه براهه
یا قراره بسازیمش؟ یا قراره بسازد ما را؟
گو این‌که هر دو با هم خیلی تفاوت نداره
در هر دو مورد ساختنی خود ماییم
زندگی از من به من تعریف می‌شه. خدا برداره روزهایی رو که مال من نیست
چی می‌شه که یهو همونی که دیشب خیلی سرحال به بستر می‌ره
صبح از عمق جهنم خارج می‌شه؟
زندگی منم یه نموره همین جوری شده. البته کمی گشاد گشادتر
شکر خدا روزهای چراغ سبزش بیشتر از چراغ قرمزهاست.
ولی این ذات ما آدماست که بیشتر به حال خراب توجه کنیم چون می‌خوایم ازش در بیاییم
غافل از این‌که داریم تثبیتش می‌کنیم
هی انرژی باور به حال بد می‌دیم و بدتر می‌شیم
رفتم یه دوش گرفتم

عود سوزوندم و در بالکنی گشتی بر روی گلبرگ‌های نسترن که همه‌جا رو پر کرده
به یاد فیلم‌های هندی زدم و معجزه این لحظه‌ام را کشف کردم
راه رفتن روی گلبرگ‌های ریخته نسترن
فرش زمین از گل
وای من چقدر احمقم وسط بهشت ایستادم و دنبال جهنم می‌گردم
چون هنوز تعریف قشنگ برای من حضور زیبا و در تناسب جفتی‌ست

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

شب‌نامه




بعضی حرف‌ها فقط قشنگن
عملا جواب نمی‌ده
من منم. نه تنها منم، که خیلی هم منم
ولی کجاست نگاه خدا ببینه چقدر خسته‌ام
چه‌قدر مثل همیشه احساس تنهایی می‌کنم
چه‌قدر دلم برای خودم و پریا می‌سوزه
ما همیشه فقط همین دوتا بودیم
البته از اولش که نه
خانواده بودیم.
بعد دیگه خانواده پاشید و یه مدت تنها بودم
ولی پریا برگشت
از اون به بعد ما فقط هم رو داریم
چه در لحظات تلخ و تاریک
چه در شادی‌هایی که نمی‌دونیم با کی و چه‌طور قسمتش کنیم
خلاصه که ته همه من آنم که رستم بود پهلوان
همون دختر ناز بابا هستم که الان خیلی کمش دارم
حالا یا او و یا شونه‌ای که در این همه حزن تنهایی و خستگی اندکی بهش تکیه کنم
لختی بیاسایم و فارغ از غم جهان شوم
خب خدام می‌دونست ما در تنهایی کم می‌آریم که جفت آفریدمون
ولی نمی‌دونم چرا مال من همیشه لنگه به لنگه در می‌آد؟




کمدی الهی، من



دروغ چرا؟ خسته‌ام
خیلی خیلی خسته‌ام
هم جسمم هم روحم از کشیدن این همه بار به تنهایی
خواستم بنویسم دکتر جنابیان دستت درد نکنه. ترسیدم دوباره یه چیزی از بینش در بیاد
این درمان پریا و معجزات الهی و وظیفه انسان خدایی
همان خدایی که به تو می‌گه
من دانشمندان را به فرشتگان برتری بخشیدم
یعنی حتا با باور معجزه تو حق نداری درمان منطقی رو متوقف کنی
علم و ایمان کنار هم
پس به‌جای دکتر از خداوند تشکر می‌کنم. که بی‌ریاست و صاحب

و این‌که نمی‌دونم در کدامین زمان
چه کسی؟
فکر کرده بود مادرم مرا ایزدبانویی زاییده برای وقف غیر بودن. که این‌طوری جوگیر رابین‌هود بازی بشم که خودم را از یاد ببرم
این آقای پدر که طبق سنوات گذشته دو سه صحنه نقش‌آفرینی کرد و باز به فرمان بانوی سوم غیب شد و در زمین فرو رفت
گاهی ترس برم می داره که این آدم تا وقتی برای یکی از سه فرزندی که از دو همسرش داره پدری نکنه، این ماجراها آنقدر تکرار می‌شه تا با توسری هم که شده یادش بگیره
ولی بیچاره من که پاک کن همیشگی این شاهکارهای بدیع تاریخ اولادان آدم ‌شدم
بعضی ذاتا والد بودن درشون نیست
شاید ندیدن که بلدش باشن
ولی به خدا این کفتر لاتای محل ما از وقتی با هم یه حالی ، هولی می‌کنند مشترکن می‌افتن دنبال لونه ساختن و روی تخم نشستن و الی آخر» در نتیجه کفتر به بعضی از ما شرف داره
والد
همه عشقه،
همه بچه‌است.
گفتن و یاد دادن نمی‌خواد در ذات الهی نهفته است.
نیروی برتر
حامی
سقف امنیت
خدا
پدر
همسر
و چه حیف که از باب یک آدم بی‌خود و بی‌مصرف به چندین نفر که ستم نمی‌شه

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

شاه‌راه هستی



شکر که امروز تمام چراغ‌های هستی برای من سبزه
روز خوبی شروع نشده بود. یعنی با درد قلب بیدار شدم و فکر کردم عزرائیل اومده سراغم
ولی هر لحظه که می‌گذشت واژة قشنگ تعبیر دیگر می‌یافت و من هم تازه و قشنگ می‌شم
می‌گم می‌شم چون می‌خوام هم‌چنان این حال خوب را داشته باشم
خدا حفظ کنه هر چه احوالات نیکو و شیرین زندگی‌ست
وقتایی که منتظر یه چیزایی می‌شینی و ذل می‌زنی به در یا تلفن، در ست همون موقع است که هیچ اتفاقی نمی‌افته
انرژی انتظار جرم سنگین و بالایی داره که هر لحظه حجیم تر می‌شه
کافی از جات بلند شی و بری به گلدان‌ها آب بدی. یا یه کار بی‌ربط دیگه انجام بدی
یهو پرده کنار می‌ره
سر می‌ریزه
و حدوثی که منتظرش بودی واقع می‌شه
خداوندا سجده شکرت امروز هزار باره به من واجب شد که دیدم همیشه کنارمی
به نخ می‌رسم
ولم نمی‌کنی
دوست دارم که تنها تو راست شایستگی ستایش
و من مستحق بخشش که حقیرم و در برابرت اندک
نه هیچ که هم‌چنان از روح تو در من است
این جهان اکبر است
پس من همه چیز




۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

پشت درم هنوز




از دیروز یه حال عجیب دارم
خیلی غمگین. اما نه حیوونی
خیلی تنها، اما نه بی‌کس
آخر تهشم
ته چی نمی‌دونم. می‌دونم تهه من بیش از این نمی‌تونه باشه
یه جورایی دارم پشت در خدا قدم می‌زنم
مثل منتظر اجازة ورودم
نگاهی
توجهی
جوابی
نه
فقط دلم می‌خواد باشم. این‌جا
پشت این در
به قدر چند هفته ازدیروز راه رفتم فقط
فکر کن. منو این تن لاجون
فقط راه رفتم
راه رفتم
گریه کردم. گوشة بالکنی کز کردم
سیگار کشیدم
آهسته اشک می‌یختم
ته حسه بی‌کسیم بود
خب حالا دیدم. نازی، حیوونی
می‌خوای بالاخره باهاش چه کنی؟
باز راه رفتم
مولای نصرت‌فتح‌علی خان را نهصد بار شنیدم
تا یازده شب
از خودم یا پریا یا دنیا از یکی‌ش
یهو بریدم و شال و عبا کردم زدم زیر بارون
کاری که از عمر ایوب تا حالا نکرده بودم. پیاده روی زیر بارون
شاید بیست سالی باشه؟
راه رفتم
رفتم
تو کوچه پس کوچه‌های اطراف خونه‌ام قدم زدم
دوزاده می‌شد. گاهی کسی را می‌دیدم
او هم مثل من راه می‌رفت
و من باز می‌رفتم
نه مثل بچگی پر از خوف از خطر
که آزاده و رها از نمه‌های بارون لذت می‌بردم
جایی روی سنگ کنار در نشستم
سیگاری کشیدم
تازه کلی دلم می‌خواست یکی بیاد بگه: های عامو، چی می‌خوای این‌جا؟» منم می‌گفتم:
هیچی دارم سیگار می‌کشم. و او می‌رفت
کلی صدای زندگی
کلی صدای خنده از پنجره‌های نیمه باز شنیدم
خنده‌های مسلمونی
خنده‌های آیو بارو ارمنی
کلی حال کردم
انگار پانزده سالگی بود
از امشب دیگه هر شب منم و بهار و دوازده شب
باید زندگی کرد
باز راه می‌رم
باز سیگار می‌کشم



اینم اولین رز امثال که امروز چشم به جهان گشوده
تولد زیبایی مبارک
و باز برمی‌گردم

احوال بالکنی








۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

عاشقانه‌های، الست





من دلم به دیدارت
در الست خوش بود
و تو مرا از یاد برده بودی
خالقم؟

یا این‌که الست رویای من بود
یا من
بازتاب خوابی
کابوسی
در الست؟

عاقبت روزی اشک‌هایم
پایه‌های عرش تو را
سست خواهد کرد.


نکنه تو مرا از فهرست مومنین به تو
حذف کردی؟
می‌خواهی من هم
ایمانم به‌تو را از میان بردارم؟

می‌دانی اگر شما از باورهای مردمی حذف شوید چه خواهد شد؟
معنای گناه از بین می‌رود
همه بی‌گناه خواهیم بود

این است همه لطف بودن شما؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...