۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

جشنوارة شقایق‌ها


بالاخره به یک نتیجه پدر مادر دار رسیدم
این‌که
خیلی بهتره آدم قبل از مرگ بدونه قراره بمیره
البته که همگی قراره بمیریم. اما نه که نسبت نزدیکی با سنگ پای قزوین داریم، همه‌اش فکر می‌کنیم حالا نوبت ما نمی‌شه
به عبارت کهن پارسی ، خودمونی، لری
مرگ خوبه برای همسایه
این‌همه نتایج حکیمانه رو از جایی به دست آوردم که از سادگی باورت نشه
خب ما عادت داریم دنبال نتایج سخت و دور دست بگردیم
حتا اگر جواب جلوی چشم‌مون باشه
برگردیم به بحث فلسفی شناخت تازه
بعد از ظهر که تلفن خونه زنگ خورد، یک صدایی که عین‌هو نکیر و منکر گفت: به علت کابل برگردان از فردا یک‌شنبه به مدت هفتاد دو ساعت قراره خطوط ما وارد کما بشه
خب من‌که همین‌طوری‌ش مسافر و دارم لک و لک اثاث جمع می‌کنم
به فال این گرفتم که واقعا سکوت لازم شدم
اینم اشاره غیبیش
دارم می‌رم مشهد. برای ضیافت شقایق‌های بهاری
به یک دشت وسیع دور از شهر و در جادة سرخس
پیش یک دوست
یک استاد
یک رفیق
یک بهمن
احساس می‌کنم با تمام وجودم اضافه‌ام و هم برای خودم و هم پریا بهتره یهویی غیب بشم
یه چند روزی
می‌خوام با قطار برم. برای اولین بار تا اون‌جا رو با قطار می‌رم
می‌خوام طی مسیر فکر کنم
موزیک گوش بدم و در شیشه‌های در حال گذر از جاده دوباره خودم رو پیدا کنم
می‌خوام برم دنبال کمی سکوت. خوبی بهمن به همینه. باید دوزار بدی تا جوابت رو بده
حرف یومیه که پیش‌کش
اینم دون‌خوان سهمیه ما
از عصر شروع کردم پیغام گذاشتن
که آقایون و خانم‌ها نگران نشید تلفن من داره می‌ره ریکاوری، پشت سرش هم خودم می‌رم ریکاوری و غیبت صغری کبری دارم
الان که نشستم پشت میز متوجه شدم
بهتره قبلش بدونم قراره بمیرم
حداقل یه کارایی که هی پشت سر می‌اندازم رو مجبورم تموم کنم
یا حداقل با دل سیر با پای برهنه روی چمن خیس بدوم
قبل از اون‌که ابزار دویدن و لمس خیسی چمن را از دست بدم
حالا چرا بدون مردن نمی‌دوم
بماند برای شخصیت اجتماعی که فعلا لازمش دارم
اون‌موقع دیگه باهاش کاری ندارم و آخر راهم

teaparty





بالاخره جمعه رسید و موعد دیدار
تی‌پارتی نت‌لاگی دختران حوا شد
خواستم بگم ما کجا به این پسران حوا نیاز داریم که بی‌حضورشون یه پای بساط زندگی ما لنگه؟
دیدم
بابا لنگه دیگه
حالا چرا ممکن بود لنگ نباشه
آقا امروز یکی از بهترین عصرهای جمعه زندگی من بود
لذت بردم از آدم‌هایی که نه هم خون بودیم و نه هم خاطره
نه نزدیک و نه همسایه
اما تو گویی هم خونه
از اولش بگم؟
طبق معمول که ترجیح می‌دم زودتر برسم تا دیر تر وقتی وارد محل ملاقات شدم
بذار بگم از محلما دیدیم یه عمره داریم از این اولاد ذکور دوست داشتنی آدم رکب می‌خوریم
گفتیم یه‌بار هم
پاتک نزنیم و تک بزنیم
در پرایوت مسیج قرار ها گذاشته شد و یکی از دختران مثبت و فعال بهشت به دوسوت با نفوذ و ........ اینایی که داشت یک کافی شاپ در یکی از بهتریم میادین تهران برامون قرق کرد
از سه و نیم تا پنج و نیم
اول که فضا عالی
بسیار دوست داشتنی، دنج و صمیمی
پر از رنگ نارنجی
پر از ستاره‌های ریز روی زمینة نفتی سقف
یک فضای کاملا آرامش بخش با افرادی محترم و آماده برای یک دیدار نت‌لاگی
هر کی نیومد سرش کلاه رفت
banoo من از اولین لحظه‌ای که
وارد شد تازه باور کردم
موضوع جدی‌ست.
آرام با وقار
قابل اعتماد
ساده
می‌شه روی شونه‌هاش نم نم گریست
صبور
نباید از سادگی‌ش سوء استفاده کرد
مادری مهربان دوستی صادق و بی ریا
هیچ یک اهل تکبر و ریا نبودن
البته او زودتر از من رسیده بود. صبر کرده تا یکی بیاد
بعدforgetme
اومد
ما در عید هم همراه
beno
دیدار داشته بودیم
از جایی که خدا می‌خواست هم اتفاقا کر هم در آمدیم
هم بهنام و هم مرجان
بهنام تنها مجرد واقعی نت لاگ در لیستم که من می‌شناسم
بعد از اون
Persian
باورم نمی‌شد هیچ به عکسش شبیه نبود
خیلی کوچولو موچولوتر و مهربونتر
آخه توی پیج‌ش مثل خانم معلماست. حالا می‌دونم همه‌اش قالب حرفه‌اشه
در یک جمعه عصر بسیار بسیار دوست داشتنی برابرم ایستاده بود
هر کدام با آیدی‌ها معرفی می‌شدیم
البته من بین‌شون گاو پیشونی سفید بودم به‌خاطر عکسم
ولی خیلی هیجان انگیز بود دیدن آیدی‌ها زنده و تپنده‌ای که بسیار دوست داشتنی
کنار هم نشسته بودیم
و از صمیم قلب از این دیدار راضیبانو سوسن
s_13
پر از مهربونی
نگاهش عمیق و سرشار از حرف
از عشق گفتاز ایمان
از باور
از خودش دوستانه و صمیمی گفت
حسش با من تا خونه اومده
انگار یکی که سال‌ها بود گمش کردم
تازه پیدا شده
بانو
تی قربان
وAZI
که
با هم آمدن
من‌که کپ کرده بودم
از دیدن آزی اصلا به چیزی که فکر می‌کردم شبیه نبود
یک بمب آماده انفجار پر از انرژی
پر از بودن و فکر می‌کنم هم‌زمانleilat
هم رسید
خب از عکسش همه شناختیمش
ولی بودنش برابرم هیجان انگیز بود
این آدم‌ها ماه‌هاست با من در لحظات تلخ و شیرینم سهیم بودند
و حالا امید تازه‌ای می‌شدن برای فرداهای بهتر
لیلا بسیار صمیمی و دوست داشتنی
ساکت و آرام بود
همین موقع‌ها یک خانم خوشگل وارد شدکه دوست الهه بود
چه‌قدر از آشنایی‌ت خوش‌حالمDUCHESS
موجودی پر از اگاهی و خواست بودن و اثباتش به زندگی
موجودی در مسیر انسان خدایی
خب این حال می‌ده
همه چیز باهم
هم زیبا باشه و هم آگاه
از این‌که دختر حوا هستم به خودم بالیدمو بگم از پرستو
parastoo
که چه سعی بیخود داره خودش را تلخ نشون بده
مهاجر بی‌قرار
پر از عطوفت پاک
چه ساده
چه خودش!
زنگ زد گفت من دیر کردم هنوز راهم می‌دید؟وای چقدر به دلم نشست
با اونی که در پیجش هست خیلی تفاوت داره
ریزه میزه و دوست داشتنی
شیرین
شبیه پروانه
قبلا بهش گفته بودم
بورتای اما ندیده بودمشحالا برام شد همون بورتای
رسم کهن زن ترکمنی
وسط شلوغ پلوغ دخترا حوا بود که تلفن زنگ خورد
خورشید داغ بند عباس بود
به خدا با خودم عهد کرده بودم بهش زنگ بزنم
اما انقدر هیجان دیدار بالا بود که انگار در خلصه بودم
khorshid

خب باید چه ژانگولر بازی در می‌آوردم تا این‌همه قشنگ را در چند ساعت عصر جمعه تجربه می‌کردم؟
اول از همه جای دور از مرکز ها رو خالی کردیم
دروغ چرا امکان پذیر نبود جای همه چایی بخورم
اما یک فنجان قهوه مخصوص را از اول مجلس ذره ذره به یاد شما خوردم
جایتان سبز
یادتان باما بود
عکس هم انداختیم
قرار شد بی نصیبتان نگذاریم



یکی یکی خودمون رو صادقانه تعریف کردیم
باز هم نزدیک تر شدیم
نه خواست. نه حکمت نه شناخت هیچ چیز نبود
ما با هم یک دلی کردیم
چه قشنگ جای سهراب چه‌قدر خالی بود
پای فوارة جاوید اساطیر زمین می‌مانی
خش خشی می‌شنوی
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور

کیف کردم خدا سجده کنان از این همه قشنگ متشکرم
دیشب عودی به یاد این چهار اردبیهشت
جمعه رنگین کمانی سوزاندم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

ایل بختیاری




تشكيلات سازماني ايل بختياري
يكي ازمواردي كه كوچ نشينان را از ساير بخشهاي ايلي اسكان يافته متمايز مي‌كند نظام سياسي ـ اجتماعي آنان است. همبستگي و روابط ميان گروهي كوچ‌نشينان در چارچوب علايق مشترك جاي مي گيرد.

بختياري‌ها نيز داراي نظام تشكيلاتي منسجمي بوده‌اند كه بقاي جامعه ايلي را تضمين مي كرد. ويژگيهاي زندگي كوچ‌نشيني، براي برقراري نظم و امنيت جاني و مالي گروهها و نيز اعمال سياست، برقراري نوعي از نظام تشكيلاتي و اداري را در تطبيق با محيط جغرافيايي ايجاب مي‌كرد. بنابراين، نظام تشكيلاتي ايل، به وجود آمده است.

اين نظام، همچون نظام تشكيلاتي جوامع يكجانشين داراي شعباتي بوده است. نظام انشعابي اين امكان را مي‌داد كه در سلسله مراتب تشكيلاتي كار اداره جامعه نظم خاصي داشته باشد كه بتوان آن را كنترل كرد.


ايل بختياري از نظر تشكيلات، داراي دو شاخه ايلي به نامهاي «هفت لنگ» و «چهار لنگ» است. »ظاهراً تسميه اين دو بلوك براساس مقررات مالياتي دوران صفوي است.سرداراسعد در تاريخ بختياري آورده است: «سبب تسميه هفت لنگ و چهار لنگ درست معلوم نيست

اما آنچه از روي حدس به دست آمده و در محضري كه ريش سفيدان قوم حضور داشتند و در اين باب مذاكرات زياد شد، آرا براين قرار گرفت از آنجا كه بنيچه ماليات ايليات از حيوانات است مثل بختياري از ماديان، قشقايي از گوسفند، شاهسون از شتر بنيچه بسته شده در يك عهدي كه ماليات بختياري مي‌بستند، بنيچه سه ماديان به بختياري بسته شد كه هفت پا قسمت هفت لنگ و چهار پا قسمت چهار لنگ و يك پا تخفيف داده شده يا جمع تفرقه شده، مقصود از تفرقه ايلياتي است كه از خارج پناه به ايلي مي برند و در ميان آن ايل زندگي و معاش مي‌نمايند»
پس از گذشت سالها، هنوز هم تقسيمات شاخه‌هاي هفت لنگ و چهار لنگ در بين كوچ نشينان بختياري و نيز افرادي كه از اين شاخه‌ها زندگي يكجانشيني اختيار كرده‌اند، در انتساب و معرفي خود، به كار برده مي‌شود.

اين دوشاخه هريك داراي قلمرو جداگانه‌اي بوده وشامل تعدادي «بزرگ طايفه» و «طايفه» است. اصولاً، طايفه مهمترين و اساسي‌ترين ركن تشكيلات سازمان ايلي است. اعضاي طايفه با قرابتهاي خوني به يكديگر وابسته هستند. «طايفه هانمايانگر اهميت سياسي و معيارهاي اجتماعي تشكيلات عشاير هستند.



تمام افراد يك طايفه (حداقل از نظر فكري) گذشته‌اي مشترك دارند. كوچ نشينان هر طايفه، داراي چراگاههاي تابستاني و زمستاني و مسير كوچ مشتركي هستند.» ژان پير ديگار، مردم شناس فرانسوي، تعبير جالبي از طايفه دارد:


«…طايفه سياست را بر هر امري مقدم مي‌شمارد و در صورت بروز ستيزي سخت و استثنايي به منزله يك گروه واحد قد علم مي‌كند. اعضاي طايفه، به طور بنيادي يكديگر را از طريق بعضي منافع مشترك، كه مهمترين آن قلمرو و سرزمين است، مي‌شناسند.»

نتيجه اينكه، در ايل بختياري طايفه واحد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بوده است. در حال حاضر در بين خانوارهاي كوچنده ايل، با وجود فروپاشي تشكيلات سازماني ايل، طايفه عنصري پاينده به نظر مي‌رسد.

هر چند كه در راس آن كلانتر وجود ندارد و اعضاي آن از نظر سلسله مراتب از هيچ مقامي تبعيت نمي‌كنند.

در حقيقت مي‌توان گفت كه اعضاي طايفه، بيشتر خود را از نظر همخوني و خويشاوندي با طايفه مرتبط مي‌دانند.
سلسله مراتب ايلي
در راس ايل، ايلخان يا ايل بيگ قرار داشته كه پيوسته از طرف حكومت مركزي انتخاب مي‌شد. اما در مواردي نيز خانهاي طايفه‌ها در اثر لياقت و يا با كمك‌هاي دريافتي از خارج از قلمرو ايل به ايلخاني مي‌رسيدند. بعد از ايل خان يا ايل بيگ، «كلانتر» قرارداشت.

پيشتر گفتيم كه طايفه ركن اين دو شاخه اساسي و عمده تشكيلات ايلي بوده است. روند تاريخي پيدايش نظام انشعابي ايلي بختياري هر چه كه باشد، كاركرد اين نظام است. بنابراين اگرچه در تقسيمات ايلي، ايل بختياري به دو شعبه و هر شعبه به چند بزرگ طايفه تقسيم مي‌شود، ليكن رده‌هاي قبل از طايفه تا ايل، بيشتر به صورت كنفدارسيون است كه فاقد مناصب و عنوان بوده است.
كلانتران مسئول اداره امور طايفه بوده‌اند، جمع‌آوري ماليات، تامين سپاه در مواقع لزوم، رفع اختلافات بين اعضاي طايفه با يكديگر يا اعضاء ساير طوايف ايل از طريق كدخدامنشي، سازماندهي كوچ و استقرار و نيز ساير امور مربوط به اداره طايفه بر عهده كلانتر بوده است.كلانتران از طرف ايلخان منصوب مي شدند.پس از كلانتر، كدخدا قرار مي‌گرفت كه از طرف كلانتر و به تاييد ايلخان انتخاب مي‌شد و يا بطور مستقيم از طرف ايلخان منصوب مي‌شد.

با آنكه در نوشته‌هاي محققان خارجي بعد از طايفه تقسيماتي چون «تيره» آمده است، ليكن عنواني براي رئيس تيره ذكر نكرده بيشتر به عنوان كدخدا اشاره كرده‌اند. همچنين تقسيمات بعد از تيره را «تش» گفته‌اند و براي رئيس تش نيز عنوان «كدخدا» ذكر شده است.
طي تحقيقاتي كه در در اكثر طايفه‌هاي ايل بختياري به عمل آمده، واژه «تيره» در بختياري‌ها چندان كاربرد ندارد و هميشه بعد از طايفه، عنوان «تش» به كار برده مي‌شود. به نظرميرسداگر بعد از «طايفه»، «تيره» و بعداز تيره «تش» قرار داشت، هريك ناگزير به داشتن عنواني براي رئيس خود بوده‌اند در حالي كه چنين نيست و نمي‌تواند در يك سلسله مراتب، يك عنوان به دو رده اطلاق شود.
تيره، واژه‌اي تركي است كه در بين عشاير ترك زبان به كار برده مي‌شود. در عشاير بختياري مترادف واژه تيره، «تش»به كار مي‌رود. تيره مجموعه‌اي كوچك از مردم است كه از تقسيم طايفه يا قومي معين به وجود آمده باشد. گاهي اوقات تيره به معني نسل نيز بكار برده مي‌شود.
هرگاه از يك بختياري در قلمرو ايلي خود خواسته شود كه خود را معرفي كند، اين فرد ابتدا خود را به طايفه‌اي منتسب مي‌كند. سپس بلافاصله نام «تش» منسوب به خود و بعد از آن «اولادي» را كه به آن وابسته است ذكر كرده و در پايان نام مالي كه در آن زندگي و كوچ مي‌كند،را نام مي‌برد.
در راس «تش» كدخدا قرار دارد.كدخدا از طرف كلانتر منصوب مي‌شد و بعد از كدخدا «ريش سفيد» بود كه در راس اولاد قرار داشت.

ريش سفيد عنواني افتخاري بوده از نظر سلسله مراتب ايلي، منصب وي چندان اهميتي نداشته و بيشتر براي اداره امور جزيي «اولاد» گمارده و يا از طرف اعضاي اولاد انتخاب مي‌شد كه معمولاً از ميان مسن‌ترين افراد بود.

عنوان بعد از ريش سفيد، مربوط به «سرمال» يا «گپ مال» بود. گپ مال توسط اعضاي خانوارهاي عضو مال و معمولاً از بين مسن‌ترين مردان انتخاب مي‌شد.


تقسيمات ايلي
همانطور كه يادآور شديم، ايل بختياري به دو شاخه هفت لنگ و چهار لنگ تقسيم مي‌شود. شاخه هفت لنگ خود از چند بزرگ طايفه (باب) و هر بزرگ طايفه از چند طايفه تشكيل مي‌شود. هر طايفه از چند «تش» و هر تش از چند «اولاد» و هر اولاد از چند «مال» تشكيل مي‌شود.
مال نيز به نوبه خود از عضويت تعدادي خانوار به وجود مي‌آيد. در شاخه چهار لنگ، بر خلاف هفت لنگ، باب وجود ندارد.

تقسيمات آن بعد از بزرگ طايفه، تقريباً شبيه تقسيمات هفت لنگ است.


تقسيمات ايلي بر مبناي سلسله مراتب ايلي استوار بوده است.

چون سلسله مراتب ايلي و تشكيلات سازماني ايلي در حال حاضر وجود ندارد، بنابراين تقسيات ايلي نيز عينيت خارجي ندارد و بيشتر يك ذهنيت دروني است. به همين منظور خانوارهاي بختياري كوچنده هنوز هم كدخدا را به تقسيمات ايلي وابسته مي‌دانند. به بياني ديگر مي‌توان گفت كه تقسيمات ايلي تقريباً همان «شجره‏‏‎ْ النسب» بختياريهاست.

در حالي كه از نظر اداري و رعايت قوانين و قراردادهاي اجتماعي و اقتصادي درون ايلي، كمتر از اين تشكيلات تبعيت مي‌كنند كه خود سبب بروز مسائل و مشكلات بسياري در زندگي ايلي مي‌شود.




مذهب در میان بختیاریهاایل بختیاری قبل از آنکه تشیع در مملکت ایران رواج داشته باشد،شیعی مذهب بودند ودر مذهب خود،کمال تعصب را به خرج می دادند وسرایت این مذهب از شهر شوشتر به آنجا شده.درکتاب "مقامات المومنین"مسطور است که در عهد خلافت بنی امیه و بنی عباس اهالی خوزستان معتزلی مذهب بودندتا اینکه"امیرنجم الدین آملی"که از سادات بود به شوشتر آمدو دختر عزالدوله را که بزرگ سادات آن مناطق بود تزویج نمود و در رواج مذهب تشیع کوشید.برخی قبول کردند و عده ای نپذیرفتند تا در اوایل سلطنت صفویه،"نورا..مرعشی" سایرین،از جمله بختیاریهارا با تشیع آشنا نمود
نقل از کتاب "تاریخ بختیاری"تالیف:علیقلی خان سردار اسعدوعبدالحسین لسان السلطنه سپهر



لچک (کلچه)


زنان بختياري كلاهي بر سر دارند كه آن را لچك مي گويند( در برخي گويش ها مانند گويش ميوندي آن كلچه ناميده مي شود ) . روي لچك منجوق دوزي شده است و دو بند از كنار گوش ها وجود دارد كه براي ثابت نگه داشتن لچك روي سر كاربرد دارد . در قديم زناني كه از خانواده هاي غني تر بودند جلوي كلچه را سكه دوزي مي كردند كه جلوه زيبايي به لچك مي داد و اين نوع ، به لچك ريالي معروف بود.

روي لچك مينا انداخته مي شود كه روي شانه ها و سرتاسر پشت را مي پوشاند و دو گوشه آن زير گلو سنجاق مي شود . البته قسمتي از لچك كه منجوق دوزي شده از زير مينا مشخص است . مينا غالبا از جنس توري است و حدود سه تا چهار متر مي باشد.معمولا در هنگام كار و يا عزا دستمالي چهار گوش تيره رنگ به نام كلوت روي مينا مي بندند. نحوه بستن كلوت به اين نحو است كه دو گوشه آن را تا مي كنند تا به صورت نواري پهن در آيد . قسمت پهن نوار را روي پيشاني مي بندند و دو گوشه آن را در پشت سر گره مي زنند و آويزان مي كنند.

آرايش موها در زير لچك و بستن مينا به نحوي خاص صورت مي گيرد . براي اين كار ابتدا موها را از وسط فرق باز مي كنند و يك فرق ديگر نيز از روي يك گوش تا گوش ديگر يعني موهاي سر عملا چهار قسمت مي شود . دو قسمت پشت سر را جدا گانه مي بافند و تبديل به دو گيسو مي كنند . بعضي از زنها به ابتكار خود در انها اين گيسوها را به هم وصل مي كنند.

پس از بافت گيسوهاي لچك را روي سر مي گذارند و دو بند آن را زير گلو گره مي زنند. دو قسمتي از موها كه در جلوي سر قار مي گيرد از زير لچگ بيرون مي آيد به اين موها ترنه مي گويند ، هر كدام از ترنه ها را به تنهايي مي تابند و نوك آن را زير بند لچك قرار مي دهند بعد از اين كار نوبت به بستن مينا مي رسد.

يك گوشه مينا را درست روي لچك ، بالاي گوش راست قرار مي دهند و سنجاق مي كنند. ادامه مينا را يك دور و نيم دور گردي صورت مي چرخانند يعني از روي سر رد كرده و زير چانه و باز رد مي كنند تا به گوش چپ برسد و بالاي گوش چپ سنجاق مي كنند. دو مرتبه آن را در جهت عكس چرخانده و رها مي كنند. قسمت الاس نماي لچك از زير مينا بيرون مي ماند. پس از بستن مينا دو قسمتاز گيسوي ترنه در دو طرف صورت روي گونه هاي نمايان است .

معمولا يكي از زيورآلتي كه به لچك و مينا افزوده مي شود سيزن بن مي باشد سيزن بن زنجيري نقره اي است كه به آن سكه هايي وصل كرده اند و جلوه اي زيبا دارد . دو سر سيزن بن را به بالاي دو گوش روي مينا و لچك نصب مي كنند و از پشت سر مي آويزند .



در عكس زير سيزن بن هايي را كه دو فرد كناري دخترك پشت ميناي خود آويزان كرده اند به خوبي مشاهده مي شود ( البته سيزن بني نيز به مينا دخترك آويزان است كه اشتباها در جلوي مينا قرار گرفته است )





هم چنين در اين عكس ترنه هاي تابيده شده و نحوه قرار گرفتن آنها در زير مينا و لچك مشاهده مي شود.



شلوار دبيت
مردان بختياري معمولا شلواري مشكي رنگ به پا دارند كه به شلوار دبيت معروف است . خصوصيت بارز و متمايز كننده اين شلوار دمپاي بسيار گشاد آن است به طوريكه جلوه ويژه اي به اين لباس مي دهد ؛ عرض دمپاي اين شلوار معمولا بالاي پنجاه سانتي متر مي باشد .

پوشيدن شلوار دبيت با كت نيز مرسوم است . معمولا اگر شلوار دبيت را با كت بپوشند ، يك دوال ( كمر بند ) چرمي كه پهناي بالاي هفت سانتي متر و چفت رزه اي (سگكي) ساده دار ، را محكم به كمر شلوار مي بندند و اگر شلوار دبيت را همراه چوقا به تن كنند . دوالي چرمي با پهناي كم بر روي كمر شلوار آويزان مي كنند. بختياري ها در انتخاب دوال حساسيت خاصي دارند، از دوالي چرمي معروف به چرم بلغار بسيار تعريف مي كنند و اين چرم را بسيار مي پسندند.

آنگونه كه مشخص است به دليل دست و پا گير بودن شلوار دبيت ، اين شلوار نمي توانسته شلواري مناسب براي كوهستان هاي بختياري باشد و به احتمال زياد در قديم همانگونه كه امروزه مرسوم است ، مردان بختياري در هنگام كار از شلواري مناسب تر استفاده مي كردند ؛ البته برخي از مردان هنگام كار و يا كوهپيمايي دو طرف شلوار را بالا مي آورند و در زير كش كمر قرار مي دهند ؛ كه با اين كار دمپاي شلوار از زير دست و پا جمع مي شود .

براي دوخت شلوار دبيت دسته كم نياز به دو و نيم متر پارچه مشكي اعلا مي باشد .بهترين و مرغوب ترين پارچه دبيت به دبيت حاجي علي اكبري شهرت دارد ؛ مرغوبيت اين پارچه به خاطر رنگ ثابت و نرمي آن مي باشد . اما در سالهاي اخير نوع بدل اين پارچه وارد بازار شده كه مارك همان پارچه اصلي را دارد اما پس از چند بار شستن ، رنگ آن به زردي مي گرايد .

دوخت اين شلوار آنچنان مشكل نمي باشد . معمولا كمر شلوار را با سه كش مي دورند تا جلوه اي بهتر داشته باشد ، اما طريقه ديگري براي دوخت كمر شلوار دبيت وجود دارد كه به كمر چين معروف است . در اين طرز دوخت ، خياط با مهارت خاصي كمر شلوار را دوخت مي زند به طوري كه ديگر نيازي به كش كمر نيست و كمر شلوار با چفت باز و بسته مي شود . شلوار دبيت يك جيب بيشتر ندارد . اين جيب در سمت راست قرار مي گيرد و با يك زيپ و يا چند چفت بسته مي شود .

لباس بختیاری
چوقا
چوقا بالاپوشي است سفيد رنگ ، با خطوط راه راه سياه ، بدون آستين و جلو باز كه مردان بختياري بر تن مي كنند. قد آن تا بالاي زانو مي رسد و معمولا در زير آن پيراهن آستين دار مي پوشند. در مورد خطوط چوقا گفته مي شود كه از روي مقبر كورش تقليد شده است . خطوط چوقا به طوري است كه خط هاي سفيد نماد سپنتا مينو ( فرشته نيك ) از پايين به بالا مي آيند و خطوط سياه نماد انگره مينو ( اهريمن ) از بالا به پايين مي آيند و بيانگر پيروزي هاي نهايي خوبي ها بر بدي هاست.

در شمال شرقي دزفول دهي به نام ليوس وجود دارد كه سابقا در آنجا چوقايي بافته مي شد كه به چوقاي ليوسي معروف بود و نمونه پنبه اي آن را برزگرها و كارگرهاي بختياري بر تن مي كردند. در حدود هشتاد سال پيش يك نمونه خوب و ريز بافت پشمي از چوقا را زني از اهالي ليوس براي سالار شجاع كه ايلخان چهارلنگ و از خوانين محمد صالح و پسر عموي عليمردان خان بوده است مي بافد و هديه مي فرستد كه از آن پس به چوقاي سالاري شهرت يافت و ساير خوانين و اعيان بختياري نيز بر تن كردند . در حال حاضر نيز چوقاي كيارثي بفت ( بافت طايفه كيان ارثي ) به دليل زيبايي ، كيفيت بالا و وزن بسيار سبك ( وزن آن كمتر از يك و نيم كياو گرم مي باشد ) مقبوليت خوبي دارد و در بين بختياري ها معروف است.

ريسيدن پشمي كه مي خواهند از آن چوقا درست كنند بسيار مشكل است. از بين كلي پشم اعلاء ترين ، نرم ترين و لطيف ترين الياف آن را انتخاب مي كنند و به دقت با صابون مي شويند . زناني كه قصد ريسيدن الياف چوقا را دارند ، ناخن شصت دست چپشان را مدتي بلند مي كذارند . سوراخ كوچكي در ناخن بلند شده ايجاد كرده و پشم را از آن عبور مي دهند و به شكاف يك دوك كوچك متصل مي كنند . پشم در حد سوراخ ناخن از آن عبور كرده و با حركت دوراني دوك تبديل به نخ نازك و يكنواختي مي گردد. براي پود چوقا هميشه از اين نوع خامه استفاده مي كنند. و در بعضي موارد تار آن را از پنبه مي گيرند.

چوقا نوعي ساده بفت است و براي بافت آن از دار خوابيده استفاده مي كنند . تكنيك بافت آن نيز همان تكنيك گليم بافي است منتها خيلي ريز بافت است و تار و پود نازك دارد.
نقش زنان عشاير در اقتصاد خانواده
در هر خانواده ايي ، مسكن ، خوراك و پوشاك سه عامل اصلي اقتصاد است . اگر اين سه عامل فراهم نشود زندگي و حياط هر خانواده با خطر جدي مواجه مي شود . حال به ايفاي نقش زنان عشاير در اين سه مقوله مي پردازيم .
1- مسكن : مسكن عشاير را سياه چادرهايي تشكيل مي دهند كه از موي بز ساخته شده اند . زن عشايري موي بز را با دوك خود بارها و بارها مي تابد تا محكم و آماده شود . سپس روزهاي متمادي ، شايد چند ماه ، موها را به هم مي تند . و قسمت هاي اصلي سياه چادر را كه لت ناميده مي شود مي بافد . و با دسته ايي از نخ خاي مويين به هم مي دوزد . جهت اين نياز مهم ، هزينه ايي پرداخت نمي گردد و به خودي خود باري از دوش مردان برداشته مي شود .
2- خوراك : كل غذاهاي لبني و پروتئيني توسط زنان فراهم مي گردد . زنان شير را مي دوشند و با آن ماست يا پنير درست مي كنند . ماست را مي زنند و دوغ وكره درست مي كنند . از دوغ كشك درست مي كنند . آنها مي پزند . و پا پرورش مرغ از خريد تخم مرغ هم بي نياز مي شوند .


3- پوشاك : زنان عشاير در قسمتي ديگر از كارهاي خود با تابيدن و ريسيدن پشم و موي گوسفندان و رنگ كردنشان به بافتن قالي و قاليچه ، گليم و جاجيم هاي رنگارنگ مي پردازند ، تا هم هنر زن ايراني را به نمايش بگذارد و هم با فروش آنها خانواده ي خود را ياري كند . گليم ، قالي و قاليچه زير اندازهاي بسيار خوب و محكمي هستند و به قيمت بسيار بالايي در بازارهاي كشور و در سطح جهان به فروش مي رسند .




زنان عشاير در آوردن هيزم و آب و تربيت فرزندان مشغول به كارند . با توجه به مسائل بالا و فعاليت هاي زنان در زندگي خانوادگي مزدي دريافت نمي كنند و تصميم گيري جهت زندگي به عهده ي مردان است .


رقص بختیاریمردمان بختیاری در مواقع برگزاري جشن‌ها و سرورها رقص‌هاي متنوعي دارند كه از معروفترين آنها رقص‌عروسي، رقص‌دستمال، رقص‌آرام، رقص‌تند و رقص مجسمه است.

رقص‌عروسيدر مراسم عروسي زن ومرد بطور گروهي باهم مي‌رقصند و با اينكه قيد و بند حجاب كاملاً در اين منطقه وجود دارد ر(البته‌براي‌غريبه‌ها)، در مراسم شادماني شركت آنها در رقص‌هاي گروهي مجاز است و مي‌توانند دست در دست ديگر رقصندگان با آهنگ ساز و دهل برقصند.

رقص دستمالرقص محلي زنان در اين هنگام تماشايي است، زيرا زنان با لباسها ي رنگارنگ و زيور آلات مخصوص، در رقص دستمال شركت مي‌كنند. دو عدد دستمال در دو دست خود ميگيرند و با تكان دادن دست و پا و جلو و عقب رفتن، در محيط دايره فرضي مي‌رقصند، در حالي كه تماشاگران آنها را در بر گرفته‌اند هركه قدرت تحمل رقص بيشتري را داشته باشد مورد تشويق تماشاچيان قرار مي‌گيرد.

رقص آرامدر اين نوع رقص، رقصندگان سه قدم به طور ضربي به جلو بر مي‌دارند و دو قدم به عقب بر مي‌گردند و اين رفتار طوري تنظيم شده است كه از دايره منظم رقص خارج نمي‌شوند، ريتم اين نوع رقص به نسبت رقص‌هاي ديگر بختياري آرام است.

رقص تـنددر اين نوع رقص نيز حركات پاها مثل رقص آرام است با اين تفاوت كه رقص ريتم تندي دارد. اجرا كنندگان رقص دستمال‌ها را تندتند به دور سر مي‌چرخانند و روي شانه‌ها مي‌اندازند. گام‌ها نيز به صورت تند به طرف جلو برداشته مي‌شوند ولي رقصندگان به عقب بر نمي‌گردند.

رقص مجسمهاين رقص با آهنگ ساز اجرا مي‌شود. هر وقت كه نواي ساز قطع مي‌شود، رقص كننده نيز در همان حال به آن حالتي كه آخرين لحظه آهنگ بوده، در جاي خود مي‌ايستد و تا آهنگ بعدي نواخته نشده حق ندارد از خود حركتي ظاهر نمايد. مهارت رقصنده در حالتي مشخص مي‌شود كه بتواند به موقع توقف كند و به موقع حركت نمايد.

يکي از مهمترين آداب و رسوم در ميان ايلات و عشاير ايران رقص يا حرکات موزون و ريتميک مي باشد . هرچند رقص درکنارموسيقي به عنوان يک سرگرمي و عاملي روحيه بخش ، نشاط آور و شادي آفرين مطرح است که به زندگي سخت و دشوارايلياتي سخت کوش، رنگ و جلايي خاص مي بخشد ، لکن رقص از جنبه هاي ديگري نيز قابل بررسي است .

رقص به عنوان يک هنر در کنار موسيقي و شعر بيان کننده حالات روحي و وسيله اي براي بيان احساسات و عواطف فردِايلياتي بوده و نيزابزاري جهت ايجاد ارتباطِ نمادين مي باشد .

رقص درهمراهي با قصه گويي ونقالي نوعي نمايش گونه ي پرشور براي جذاب کردن کار قصه گوست و از اين جهت قابل مقايسه با پانتوميم يا نمايش صامت در تئاتر مي باشد که در آن فارغ از صحنه آراييهاي مرسوم ، تنها با حرکات صورت ، دستها و بدن ، معنايي خاص را به بيننده القا مي کنند .



رقص همچنين کارکردهاي ديگري مانند برانگيختن حس تعاون و دوستي از يکسو و پرورش احساس رقابت سازنده ميان افراد ايل دارد و سبب آمادگي جسماني و رواني براي انجام کارهاي سخت زندگي کوچ نشيني مي شود . بايد توجه داشت که در اکثر ايلها و عشاير ايران همچنانکه بخش عظيم ، مهم و سختي از کارها بر دوش زنان است و زنان نيز دوش بدوش مردان و گاهي حتي بسيار فراتر از آنها به کار مي پردازند و در تقسيم کار اجتماعي واجد نقشها و جايگاههاي مهم و قابل توجهي هستند، درآيينها و رسوم نيز همه ي افراد ايل اعم از مردان و زنان همراهند و اصولا" در رقصها خصوصا" آنها که بازگوکننده ي مفاهيم خاصي هستند، هم زنان و هم مردان داراي نقش برابر مي باشند و در رقصهاي آييني همه با هم مي رقصند . اين همراهي زنان با مردان در رقص ، در گذشته و تاريخ تمامي عشاير به چشم مي خورد، لکن در معدودي از عشاير اکنون زنان و مردان در دستجات جداگانه اي مي رقصند .
در بررسي رقصهاي مختلف در ميان ايلات و عشاير ايراني با توحه به خصلتهاي مشترک بايد رقص و آداب آن را از جنبه هاي زير مورد توجه قرارداده و به اين نکات توجه کرد :
1) جنبه هاي نمادين و مفهومي رقص : رقصها داراي بار مفهومي و نمادين مي باشند بنابراين در بررسي رقصها بايد به جنبه هاي نمادين رقصها که در حرکات دستها ، پاها و کل بدن قابل استخراج است توجه گردد. معاني مختلفي دررقصها نهفته است. گاه شکر گزاري به درگاه خداوند گاه ترتيب خاص يکي از کارهاي زندگي عشايري مانند پشم چيني گوسفندان يا کارهاي کشاورزي ، سوارکاري ، جنگ با مهاجمان فرضي و تهديد آنان در قالب حرکات رقصنده بيان مي گردند .
2) جنبه ي تاريخي رقص : رقص مانند ديگر عناصر فرهنگي هر قوم ، ريشه در گذشته ي تاريخي آن قوم دارد و با گذشت زمان مفاهيم و آداب آن به دلايل مختلف تغيير کرده يا تثبيت شده است .رقصهاي ايلات و عشاير نيز از اين قاعده مستثنا نبوده است وريشه در تاريخ ايل دارد جنگها و تهاجم بيگانگان به ايل از مهمترين عوامل تاريخي است که در رقص ها نمود يافته است. از سوي ديگر با تحميل يکجانشيني يا تخته قاپو به ايلات از خشونت حرکات و سرعت ريتم موسيقي و رقص کاسته شده است . از سوي ديگر با تسلط اقوام ديگر يا نفوذهاي فرهنگي که در پي مغلوب شدن و تحت سلطه در آمدن ايلها در طول تاريخ به وقوع پيوسته است ، تغييراتي پيش آمده و رقصهاي کنوني بيشتر آميزه اي از رقصهاي اصيل و عناصر تازه تر مي باشند . مثلا" با تسلط اعراب بر ايران يا در طي سلطه ي مغولها تاثيراتي را مي توان در رقص ايلات مشاهده کرد . مثلا"جنبه هاي آماده سازي بدني وتمرينات دفاعي و جنبه هاي اسطوده اي تقويت شده است.
3) جنبه ي تعاون و همراهي و هماهنگ کنندگي رقص : رقصها نوعي هماهنگي و روحيه ي تعاون و همکاري را در شخص ايجاد مي کنند . نزديکي گروه رقصنده با يکديگر و حرکات يکنواخت و هماهنگ گروه با توجه به تلاشي که هرشخص در طي آن سعي مي کند خود را با ديگران هماهنگ کند نوعي روحيه ي برادري و تعاون در ميان افراد ايل پرورش مي دهد .
4) جنبه هاي عرفاني رقص : يکي ديگر از جنبه هاي قابل تامل در رقص ايلات و عشاير وجود عناصر عرفاني ، رازورزي و گنوسيسم است همچنانکه در سماع سعي بر آن است که با برداشتن پرده ي عناصر مادي مانند زبان و جسم ، بيواسطه و مستقيم به انوار حق واصل شد، گاه عناصر عرفاني و نزديک به سماع يا رقص عارفانه در رقصها ديده مي شود و گاه مانند رقص و آهنگ مرغ حق در عشاير شرق و جنوب خراسان رقص به تمامي در خدمت عرفان و خداجويي بيواسطه است . از سوي ديگر گاه رقص حالت نوعي رياضت و تزکيه ي نفس به خود ميگيرد .
5) جنبه هاي اسطوره اي رقص ايلياتي : اين نيزاز مهمترين عناصر رقص ايلي است توجه به اسطوره ها و سعي در نمايش داستانها ي اساطيري و حماسي از عواملي است که بايد مورد توجه قرار بگيرد .


6 ) جنبه ي آماده سازي بدني و ورزش براي کسب توانايي انجام کارهاي سخت : رقصها خود نوعي ورزش سخت و آماده کننده ي بدن براي انجام کارهاي سخت هستند و در طي آن همانند نوعي ورزش بدن پرورده مي شود و به آمادگي لازم جهت انجام امور و کارها مي رسد . در رقص چوب بازي که علاوه بر خراسان در بسياري ايلهاي ديگر مثل بختياري ها و قشقايي ها انجام مي شود ريشه و بنياد رقص به زمان تسلط مغولها به ايران مي رسد که افراد ايل در طي رقص با چوب توانايي دفاع و حمله را مي آموزند و در آن تبحّر مي يابند .
7) جنبه ي رقابت رقص : در رقصها ي عشايري نوعي حس رقابت برانگيخته ميشود که سازنده است و بهشخص انگيزه مي دهد تا با جديت کوشش و تمرين بيشتر مهارت خود را ارتقاء بخشيده خود را به موقعيت مرتبه ي اول و بهترين رقصنده نزديک کند . رشد روحيه ي رقابت از رقص به کارهاي ديگر کشيده مي شود و به افراد انگيزه بري تلاش بيشتر و انجام بهتر کارهاي ايل مي دهد .
8 ) جنبه شادي ، سرگرمي و آييني در مراسم هاي خاص از آنجا که زندگي کوچ نشيني زندگي سخت همراه با انجام کارهاي طاقت فرساست اين نوع زندگي نيازمند کسب روحيه و استفاده از عناصر شادي بخش و سرگرم کننده است در زندگي ايلي هر لحظه مي تواند حوادث سخت و جانفرسايي در بر داشته باشد از سوي ديگر در کنار روزهاي سخت و پر کار زمانهايي نيز فرا مي رسد که در ييلاق يا قشلاق ايل کار چنداني براي انجام ندارد اين درست فرصتي است که در عروسيها مراسم ختنه سوران و ديگر آيينهاي سرور و شادماني و سرگرميها فرصت بروز مي يابند مهمترين سرگرميهاي ايلي را مي توان در رقصها و بازيها ديد . عناصر مشترک بسياري مابين رقصها و بازيها وجود دارد در ميان عشاير فارسي زبان خراسان به رقص ، واژه ي بازي اطلاق مي شود در عين اينکه بازي يا رقص بسيار جدي گرفته مي شود و گاهي حتي نوعي عبادت ، دعا يا طلب حاجتي از آفريدگار به حساب مي آيد .
9 ) جنبه ي موسيقايي و ريتميک : همراهي سازهاي خاص در هر ايل که نشان از روحيات خاص با رقص و هماهنگي سازها و فراز و فرود آن در هماهنگي با موسيقي و سازهاي خاص هر ايل
10 ) جنبه ي منعکس کننده ي روحيات خاص هر ايل که علاوه بر رقص در اشعار خاص هر ايل نيز قابل دستيابي است
11 ) جنبه هاي ديني رقص : رقصهاي ايلي گاه حالت عبادت يا طلب حاجتي به خود مي گيرد مانند رقص طلب باران در عشاير جنوب خراسان . در برابر چنين رقصهايي معمولا" نه تنها رقصنده بلکه ديگر افراد حاضردر صحنه نوعي حالت احترام و اعتقاد قابل رويت است . اين رقصها بسيار جدي گرفته مي شود و همگان در انجان آن که نوعي عبادت به حساب مي آيد همکاري مي کنند .
12 ) جنبه ي بخاطر سپاري کارها يا آيينهاي خاص : دررقصهايي که اين جنبه در آن ديده ميشود نوعي کار ، فنّ يا مراسم خاص با دقت و وسواس کامل به اجرا در مي آيند اين رقصها همچنين نوعي کارکرد آموزشي براي جوانترها دارند و شخص را براي انجام يک کار يا آيين خاص آماده مي سازند مثل رقص شاليکاري در مازندران و يا رقص قاسم آبادي در گيلان يا رقص خوشه چيني در فارس يا رقص گندمکاران در عشاير خراسان . در رقص قاسم آبادي مراحل کامل نشا کردن برنج و مراحل ديگر برنج کاري به ترتيب و بطور کامل اجرا مي گردد .


رقص در ايل بختياري :رقص در ايل نشاني از هم بستگي ، اتحاد و عاطفه است ، همه مي رقصند دست در دست و دوشادوش يکديگر . اگر رقص فردي هم باشد به منظور زورآزمايي است همانند چوب بازي که نوعي نشان قدرت واعتماد است ، آن هم همراه با موسيقي پرتحرکي که يادآور جنگ و ستيز است.
از رقصهاي رايج و پرتحرک بختياري رقص « سه پا » را بايد نام برد ، در اين رقص زن و مرد با نواي توشمالان مي رقصند ، سه قدم برمي دارند بعد يک پا را جلو مي گذارند و يک دست را پايين و دست ديگر را بالا نگه مي دارند ، اين حرکت با نظم و ترتيب خاص تکرار مي شود .
از ديگر رقصهاي مرسوم ومعروف در ايل بختياري رقص گروهي «جيران ، جيران» است که گروهي است و مردان و زنان باهم در آن شرکت مي کنند و مي رقصند .
ازديگررقصهاي گروهي بختياري ها که درآن حرکات دست و پا بسيارسريع بوده و نيازمند قدرت وانعطاف بدني بسيار است رقص « هي دته » مي باشد که همراه آهنگي ريتميک اجرا مي شود .
از جمله رقصهاي ديدني بختياري ها که کم وبيش با اشکال مشابه و اندک تفاوتي در اکثر عشايرايران موجود است رقصي است با نام رقص آهنگ مجسمه - مشابه اين رقص در نواحي لرستان با نام « خُوس » يا « خَسَه » و در خراسان و ايلات کرمانج که طايفه اي کرد هستند در شکلي مشابه انجام مي گردد . در طي اين رقص که با نواي سازهاي نوازندگان ( توشمالان در ميان بختياري ها ) و همراه فراز و فرودهاي موسيقي به تناوب اوج مي گيرد وفروکش مي کند زنان و مردان همراه هم ، مي رقصند . توشمالان در حين اجراي آهنگ به ناگاه نواي موسيقي را قطع مي کنند و در اين حال رقصندگان بايد مانند مجسمه بايستند و تکان نخورند .
در اين حال عده اي با دادن انعام و شيريني از توشمالها مي خواهند تا مجددا" بنوازند به اين ترتيب نواي موسيقي با رديگروبه ناگاه آغاز شده واين فرازوفرودها ادامه مي يابد.لازم به توضيح است که نوازندگان و خوانندگان که حافظان فرهنگ موسيقايي و اشعار محلي هستند و سينه به سينه اين فرهنگ شفاهي را حفظ مي کنند در هر ايل با اصطلاحي خاص خوانده مي شوند و در ايل بختياري به طور کلي به آنها توشمال مي گويند .
هفت لنگان به آنها « توشمال » يا « ميشکال » و چهارلنگان به آنها « خطير » مي گويند . در ايل بختياري هر طايفه و تيره اي توشمال و خواننده ي خاص خود را دارد تا همواره همراهشان باشند و در مراسم سوگواري و شادي کوچ نشينان را همراهي کنند .

توشمالان در ايل بختياري ، زنان و مرداني عاشق پيشه و شاعر مسلک هستند که بيشتر اوقات زندگي شان صرف ساختن ابيات ، لطيفه ها ، متلها و ضرب المثلها مي شود و در واقع يکي از مهمترين اقشار پديدآورنده و نگاهدارنده ي آثار و ادبيات عاميانه و فولکلور اين سرزمينند .

در مجالس رقص بختياري ؛ زنانِ توشمال با صداي گرم و گيراي خود اشعار و ترانه هايي را در متن آهنگ نوازندگان ، مي خوانند و مردان نيز با ابيات دلپذير و شورانگيزي به آنها پاسخ مي دهندو بسته به نوع مراسم در حاضران شور و حال پديد مي آورند .
در بررسي اجمالي رقص و مراسم آن و رفتارشناسي متقابل نوازندگان ايلي و ساير اعضاي ايل و ريشه هاي تاريخي رقص در ايل بختياري به اختصار مي توان اين نکات را مطرح کرد :
رقص نمادي از وابستگي هاي عاطفي اعضاي ايل ،اتحاد ،همدلي و هماهنگي اعضاي طايفه وايل است .رقص دسته جمعي اعضاي ايل در کنار يکديگرنشانگر آن است که تمامي اعضا در برابر هر عامل خارجي متحد و يکپارچه اند و در حفظ داشته هاي فرهنگي يکدل و مصمم .
حضور مردان و زنان در رقص همراه و همپا ، کارکرد زنان در انجام امور ايل و احترام متقابل مردان ايل به آنان را مي رساند .مردان ايل در همراهي زنان در رقصهاي نمادين نشان مي دهند که از نقش موثر زنان در فعاليتهاي اجتماعي و فني ايل آگاهند و براي آن ارزش قائلند .
حضور زنان اين مطلب را مي رساند که مردان و در مجموع تمامي آحاد عضو ايل ، ضمن برخورداري از زحمات زنان ، آن را براي هر بيننده ي خارجي مطرح مي کنند و تمايل دارند تا اين موضوع به خوبي روشن شود که زن و مرد ايلياتي در کنار هم امورايل را به انجام مي رسانند و به يک اندازه در آينده ي ايل موثرند . حضور زنان در جمع توشمالها يا خوانندگان ايل نشان از اجازه ي ابراز وجود و بيان احساسات ، عواطف و عقايد زنان در ايل دارد .
آداب خواستگاری و عروسی در فرهنگ بختياری
عناصري كه پيوسته در اين ايل مورد عنايت خاص بوده به قرار زير هستند :
1- تفنگ
2- اسب
3- زن خوب كه داراي (جمال ، كمال ، قابليت ، شعور اجتماعي و اصالت خانوادگي و ...) باشد كه بخشي از فرهنگ ماندگار و ديرپاي ايل را در ازمنه تاريخ به خود اختصاص داده است.


علاوه بر ازدواجهاي همتراز يعني طايفه ها و خانواده هايي كه از جهت شؤون اجتماعي از موقعيت تقريباً مساوي و هم شأن برخوردار مي باشند. ازدواج هاي ديگري نيز به شرح زير صورت مي گرفت.

1- ازدواج ناف برون
در ميان ايل بختياري رسم بر اين بوده كه هرگاه دختر و پسري در زماني نزديك به هم متولد گردند ، اولياء اين اطفال از همان بدو تولد تصميم مي گيرند تا بند ناف نوزاد دختر را به نام پسري كه تازه ديده به جهان گشوده و ياكمي از وي بزرگتر است مي بريدند، به اين نيت كه به هنگام بلوغ اين دو كودك با هم ازدواج نمايند.
2- ازدواج خون بس
بختياري ها با تكيه بر باور و خلق و خوي خويش در غيرتمندي كمتر ظلم و فشار را تحمل مي نمايند ، و چنانچه اجحافي در حق آنان روا مي گرديد ، در صدد انتقام برمي آمدند و با بروز هرگونه تنشي ممكن بود نزاعي بين دو طايفه يا دو خانواده بوجود آيد كه در نتيجه يك نفر از آنها كشته مي شد ، طايفه و خانواده شخص فوت شده پيوسته در صدد انتقام بر مي آمدند و اگر ميانجي گري اشخاص خير و بزرگان ايل نبود اين كشت و كشتار همچنان تداوم مييافت ، اما دخالت بزرگان طايفه هاي ديگر باعث مي شدتا جلو هرگونه خون ريزي ديگري نيز گرفته شود و براي اين كه بتوانند ضمن پيشگيري از هرگونه اقدام انتقام جويانه زمينه تفاهم نسبي را نيز فراهم آورند ، نخست با بزرگان دوطايفه وارد مذاكره شده و آنگاه با فروكش كردن موضوع نزاع براي اينكه بتوانند دو خانواده را بيشتر به هم نزديك كنند ، دختر يكي از بستگان نزديك قاتل را به عقد پسر يا شخصي از خانواده مقتول درمي آوردند ، تا بدين وسيله از هرگونه تنش بعدي جلوگيري شود.

3- ازدواج گا به گا
اين نوع ازدواج در ميان ايل وندان بختياري برخي مواقع وجود داشته است ، هرگاه در ميان دو خانواده دختر و پسر مجرد يا مرد جواني وجود داشت بنا به تمايل طرفين هريك از دو برادر كه از دو خانواده نيز بودند ، خواهر خود را به ازدواج طرف مقابل در مي آورد . چنين ازدواجي مشكلات كمتري در پي داشت ، زيرا ضمانت تأمين سلامت هر يك در سلامت پيوند مقابل گره مي خورد .



4- ازدواج فاميلي

يكي از ريشه دارترين و پرجمعيت ترين ازدواجها در ايل بختياري بشمار مي رود. گستردگي اين نوع ازدواج زبانزد خاص و عام است . شدت ازدواج هاي فاميلي به حدي بوده كه هرگاه در خانواده اي زمان ازدواج پسر جواني فرا مي رسيدو يكي از دختران عمو ، دايي و يا ديگر افراد فاميل نزديك وي مجرد بود حق نداشت به خواستگاري دختر بيگانه اي
برود ، زيرا عمل او توهين به خانواده هاي دختردار آن فاميل محسوب مي گرديد و چنين عملي را سنت شكني مي دانستند.




مرحله اول : زون گشون (بله گفتن) كه با هديه دادن به پدر دختر توسط اقوام داماد همراه مي باشد . اين هديه به معني آن است كه پدر دختر قبول كرده تا پيرامون خواستگاري دخترش صحبت نمايد. چنين هديه اي معمولاً يك رأس قاطر و يا چيزي مشابه مي باشد كه سرانجام پس از عروسي به عروس بخشيده مي شود ، پس از بله گفتن پارچه لباسي را به عنوان هديه به دختر مي دهند كه به آن «بلكه بندون» مي گويند.

مرحله دوم : دست بوسون (شيريني خورون) مي باشد ، پس از آنكه خانواده داماد اجازه صحبت كردن از سوي خانواده دختر را يافتند ، با هماهنگي قبلي روز و ساعت نيكي را برمي گزينند تا با آمادگي كامل و به همراه افراد فاميل و طايفه و عده اي از بزرگان سوار و پياده با نواختن ساز و دهل و به همراه داشتن چندين رأس گوسفند و ساير لوازم پذيرايي كه كاملاً به عهده داماد مي باشد به سوي خانه پدر دختر رهسپار مي شدند.
در طول راه خانواده داماد و همراهان با سواربازي و شليك تيرهاي هوائي و شادي كنان و در حال خواندن آوازي بنام «دوالالي» كه نوعي سرود و آهنگ شادي است به سمت خانه عروس مي رفتن.
سپس خانواده عروس از آنان استقبال به عمل آورده بعد از تعارفاتي چند پدر عروس و پدر داماد وارد مذاكره شده و هريك با نزديكان خود به شور مي نشستند و پس از تبادل نظر راجع به مسائل مادي از قبيل حق شير(شيربهاء) و پشت قباله (مهريه) مباحثي مطرح و سرانجام با وساطت بزرگان و ريش سفيدان طايفه طبق سنت حسنه اسلام به توافق مي رسيدند .

پس از نوشتن صورت مجلس و رد و بدل شدن وجوه مورد توافق ، صورت مجلس و شناسنامه دختر را پيش يك نفر كه از سوي طرفين بعنوان معتمد انتخاب مي شد مي گذاشتند تا هنگام عروسي .
سپس با حضور افراد ذينفع و در موعد مقرر تحويل داده مي شدند. در طول نامزدي هرگاه داماد جهت سركشي به خانه پدر عروس عزيمت مي كرد هدايائي از قبيل سكه طلا و نقره و پارچه و يا روسري به همراه مي برد ، اگر پيش از عروسي مصادف با عيد نوروز مي شد ، مادر و خواهر داماد جهت عرض تبريك ، علاوه بر هديه اي كه از سوي داماد براي عروس فرستاده مي شد ، مقداري مواد غذايي از قبيل برنج ، روغن و گوشت و... تحت عنوان آش عيدي به خانه پدر عروس مي بردند.

پس از آمادگي داماد و تبادل نظر لازم و هماهنگي با خانواده عروس و تدارك نسبتاً وسيع داماد و برادر او در بين طايفه هايي كه به نوعي با آنها وابستگي و تعاون دارند مي رود و به جمع آوري «اوزي» (نوعي نوعي تعاون و همكاري در ميان ايل كه پيش از عروسي ، هدايايي از قبيل گوسفند يا بز جهت تدارك عروسي جمع آوري مي كردند ، اين رسم هم اكنون منسوخ شده و كادو جايگزين آن گرديده است) مي پردازند. از اين رو گوسفندان براي عروسي گاهاً بيشتر از مقدار مورد نياز فراهم مي گرديد ، اين رسم باعث مي شد كه در آغاز زندگي مشترك با فشار مالي مواجه نگردند و اين يكي از سنتهاي حسنه و كم نظيري است كه در اين ايل پايدار مانده و جزئي از اصالتهاي فرهنگي و اجتماعي آنان محسوب مي گردد.

در اين هنگام با جمع شدن افراد فاميل و طايفه هاي وابسته سوار و پياده زن و مرد ، همراه با ساز و دهل در حالي كه گوسفندان (باراوزي) و ساير بار و بنه اي كه تهيه گرديده توسط چند نفر جوان پيشاپيش راهي خانه عروس مي كنند ، بعد از صرف غذا و ساير مراحل و در هنگام بازگشت يك كله قند يا شاخه نبات به رسم شيريني زندگي توسط برادر عروس به كمر اوبسته مي شود آنگاه وي را بر مادياني اصيل سوار مي كنند و در حالي كه چادري سفيد بر سر دارد و روسري از جنس حرير يا ابريشم بر روي سرش مي اندازند كه آن را سرانداز يا ري برقه مي نامند تا صورت او را هم بپوشانند . آن گاه پسربچه اي خردسال را بر ترك او سوار مي كنند به نيت اين كه ثمره اول اين ازدواج و فرزند اولش پسر شود
.


نقش پسر و عموماً مرد در اقتصاد و فرهنگ پدرتباري جامعه ايلي ، تأثير بسزايي دارد و در تمام سطوح مختلف محسوس مي باشد. در ميان راه و به هنگام مراجعت به خانه داماد ، در حالي كه از سوي سواران فاميل عروس بدرقه مي شوند پس از طي مسافتي هم سو با نواختن ساز و دهل و خواندن آواز توسط زنان و كل و گاله و شليك تيرهاي هوايي ، سواركاران به سواربازي و هنرنمائي مي پردازند و داماد در حالي كه بر اسبي تيزرو و چابك سوار مي باشد با يك حركت چست و چالاك «ري برقه» (سرانداز) عروس را ربوده و با جست و خيز چشم گيري فرار مي كند و بقيه سواران همراه وي او را تعقيب مي كنند تا شايد بتوانند سرانداز را از وي بگيرند و چنانچه فردي موفق شود سرانداز را از داماد بگيرد مجدداً همگي فرد گيرنده را دنبال را دنبال مي كنند و اين وضع به همين منوال ادامه پيدا مي كند تا به منزلگاه برسند.




در بين راه چوپاناني كه در مسير حركت عروس و همراهان قرار دارند ، با آوردن قوچ گله جلو عروس را مي گيرند ، به اين منظور كه فرزند اول او پسر شود در اين رهگذر داماد يا يكي از بستگان او هديه اي كه غالباً وجه نقد مي باشد به آورنده قوچ مي دهند و اگر مسافت طولاني باشد ممكن است اين عمل چندين بار تكرار گردد و هربار آورنده قوچ گله و يا گاو نر هديه اي از سوي داماد و يا همراهان نزديك او دريافت مي دارد.

به هنگام رسيدن به خانه داماد عروس وارد نمي شود ، زيرا مرحله «گرزنون» فرارسيده و بدون دريافت هديه از سوي داماد يا پدر او وارد خانه وي نمي شود ، سپس مرحله قرباني كردن گوسفند فرا مي رسد ، از اين رو يك رأُس گوسفند را كه قلاً به منظور قرباني كردن در پيش پاي عروس آماده كرده اند سر مي برند و كفش عروس را به خون آغشته مي نمايند . پس از صرف شام و يا ناهار و پذيرايي از مدعوين وقت «روگشون» فرا مي رسد و اكثريت دعوت شدگان بنا به سنت و توانايي خويش مبلغي را به عنوان هديه به عروس مي دهند، در عوض اگر هديه دهنده مرد باشد از سوي عروس متقابلاً يك عدد دستمال مردانه و يك جفت جوراب به وي هديه داده مي شود و اما اگر هديه دهنده زن يا دختر باشد جوراب و روسري زنانه به وي داده مي شود.

پس از شب زفاف از سوي خانواده عروس غذايي تدارك ديده مي شود تا به خانه داماد ببرند و در آنجا صرف شود كه به آن آش دم پردگوني مي گويند.

مراسم پاگشون : چند روز پس از مراسم عروسي ، فاميل و نزديكان عروس و داماد ، آنها را به صرف نهار يا شام دعوت و هديه اي نيز به فراخور توانايي به آنها داده مي شد.

جهيزيه : علاوه بر مقداري وسايل زنانه و ساير لوازم ، از سوي پدر دختر معمولاً يك رأس قاطر ماده و يا ماديان اصيل جهت سواري دختر به وي داده مي شود ، همچنين يك رأس ماده گاو به منظور استفاده از شير آن و يك عدد باديه مسي كه حدود يك چهارم يك من آبگيري داشته باشد جهت حمام كردن به عروس داده مي شد. اين رسم متأسفانه به كهنگي گرائيده و مي رود تا براي هميشه از ذهن ها محو شود.

کوچ بهاری ایل بختیاری






۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

جمعه‌ات بخیر



سلامی با عطر خوش جمعه
با طعم بربری تازه و
سرشیر و گردوی تفرش

پنیر تبریز و
عسل دماوند
کله پاچه تهران و بریونی اصفهانو تخم مرغ محلی با زردة نارنجیخرمای اهواز و
نون قندی کنجدی شیراز


وای بسه دل خودم خواست
طفلی اون‌ور آبی‌ها که به کل هیچیعجب هوایی؟عاشق کش .
خفن تا دلت رو بزنه
حالت همچین جا بیاد که انگاری عمری‌ست عاشقی


هوای تهران چنان ابری و ملایم که غلط نکنم امروز خدا با یکی دیت دارهاز اولش پیداست برای مراسمی محیا شده
عطر گل‌های بالکنی بیدارم کرد
و الان جز صدای پرنده‌هایی که بین
چنارهای بلند و معروف بهارشمالی زیست می‌کنند
نمی‌شنوم
خدایا این‌همه زیبایی؟
ماله منه؟

خبر خوش
امسال می‌زنم تو کار صادرات گوجه فرنگی
خدا را چه دیدی سال دیگه هم وسعت می‌دم می‌رم تو کار رب گوجه فرنگی
ببین بذرها در صبوری من
چه شکل گرفته؟











آغاز صبح جمعه با باغبانی خاطره‌ای‌ست که من از خودم به جا می‌ذارم
مثل یاد گل‌سرخی که پدر بعد از نماز صبح از گشت درون باغ می‌آورد و همیشه به‌نامش ثبت شد





آخه من بدجور عاشق خاطره سازی هستم
خودم در خاطرات این‌گونه بسیار غنی و گوش وزارت فخیمه دارایی نشنوه
مال و منال دارم
بذار وقتی نبودم دخترا هم به یاد بیارن که

جمعه روزه باغبانی بود


از صبح می‌رفت بین بوته‌هاش و با اون‌ها معلوم نبود چه می‌گفت؟
چه می‌کرد
که از ذوق قد می‌کشیدند و
به سمت خورشید بالا می‌رفتنبذار بگن،
ناهار ظهر تعطیل قانون بود.
همه باید بودیم

الکی

کی
کی
بوده؟


ولی خب
دلم که می‌خواد

البته اولا خیلی سعی کردم قانون مندش کنم که غذای عید و تعطیل را باید خانواده با هم باشند
ولی از وقتی فهمیدم گاهی ترجیح می‌دم هنوز قهر باشم
قانون ور افتاد

چه کنیم یه عمره خراب سیاست والدیم و آخرش هنوز هیچی

خلاصه که تا باشه از این جمعه‌های پر از صدای گنجشک و جک و جونورایی که افتخار آشنایی نزدیک‌تر را با آن‌ها نداشتم


سلام

صبح بخیر
روزت طلایی و خدای گونه
صبح بخیر با دیدن سینرة عید که چنان این‌جا جو گیر عشق شده
که داره به سمت ماتیکی می‌ره
ای جووووووووووووووووونم
وقتی یه گل به عشق ما جواب می‌ده. یعنی ما باید در برابر محبت هم سکوت کنیم؟
از هم دریغ نکنیم
کلمات مهربونانه
قشنگ
قشنگ
قشنگ
باور کنیم زندگی زیباست
چون از ماست

خمار شکن، جمعه


فردا برای اولین بار یک لیست از دختران حوا مقیم نت لاگ با هم تی‌پارتی قرار داریم
اسباب هم جور شد و یکی از خانم‌ها یه کافی شاپ آشنا پیدا کرده و دو سه ساعتی اون‌جا رو در اختیار داریم

وای

چه شود

خب برام جالبه
این خیلی بهتر از اینه که عصرهای جمعه هی بیایم نت لاگ سرک بکشیم تا با پیغامی رد پایی خماری جمعه رو بشکنیم
پیشنهادش هم از اول مال من بود
ما دختران حوا جرئت امتحان چیزهای تازه را از دست دادیم
هم از بدی آدما
هم از ترس‌هایی که به باورمون ریختن
حالا این نقطه شروع خدا رو چه دیدی؟
این دختران حوا از همون جنس خانم انوشه انصاری هستند که یهو حال می‌کنن برن ماه
چرا که نه؟
نمی‌دونم چرا تا هرکی به ما می‌رسه زودی می‌بنده حاج خانوم و ایشالله بری مکه ، سوریه و اینا
ولی برای خودشون می‌رن تایلند
تا بوده همین بوده
حالا ما که سال دیگه همگی رفتیم ماه متوجه می‌شید من الان دارم چی می‌گم
وای از وقتی که زن چیزی را بخواد
فیل نمی‌تونه پشت در رو بگیره

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

شزم



آخ خ خ خ خ خ خ خ گه چه‌قد خسته‌ام
نه این غر نیست.
انگاری که همه جونم خسته‌است
خیلی سریع‌السیر به یک سفر احتیاج دارم
دیگه می‌شه یه‌کارایی کرد و
از خونه غیبت داشت
اما کجا؟
داشتم فکر می‌کردم کاش الان چلک بودم.
بخاری‌ها روشن و صدای سوختن هیزم هم می اومد
گور بابی درک اگرگرگ زوزه می‌کشیدو همة طبل‌های ئنیا با هم اون‌جا یک ریتم رو تکرار می‌‌کرد
گور بابای انواع صاعقه‌های عجیب و غریبی که صداش چنان می‌خوره به کوه بالا سرت که فکر می‌کنی
اخ راستی هم ها
آخه می‌گن غاری که اون بالاست یه وقتی خونه دیو سفید بوده
و اصلا اسم محلی‌ش خیابون غار
نگو این صداها رو می‌شنیدن فکر می‌کردن دیوه
خلاصه موضوع الان منم نه حکایت دیو سفید و رستم

ترانة دل نشین بخار آب از در کتری
صدای تق و توقی که از بیرون و طبقه پایین می‌اومد
و هرچی ترس بود باشه
ولی ..... راستش
خدایا نمی‌شه شما یه پای خوب برسونی منو برداره بگه شزم ببره یه جایی که کسی باهام کاری نداشته باشه؟
اصلا اسمم رو نشنوم
هر موقع دلم خواست بخوابم و بیشتر در طبیعت باشم
هیچی نمی‌خوام.
یه اتاق دهاتی هم کفایته
ولی برم
خدایا منو ببر یه جای باحال بذار زمین به خودت خیلی گناه دارم و خسته شدم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

عشق سرکوب شدة الهی


اون‌وقت همین‌جوری‌ها باید از عشق زمینی تا عشق الهی رسید؟
یعنی همین شکلی؟
مثلا من الان دارم با خدا از چه عشقی؟
چه اتفاقی؟
چه معجزی می‌بینم که در این نبود امکانات و عشق
دل از همه بکنم و به عشق الهی برسم؟
نمی‌دونم در این ثانیه شب چطور ارتباط این دو عشق را با هم درک کنم؟


یعنی دلم می‌خوادها
نه که نخوام
آی کیو اجازه نمی‌ده بفهمم
من الان پر از نیاز به حتی کلمات پر محبت
گپ و گوی عاشقانه
توجهی، مهری خلاصه یه چیزی تو این مایه‌ها و خواب رو از سرم پرونده
برم بشینم پای سجاده؟
یا قرآن بخونم
بشینم ذل بزنم به آسمون با ذرات مهتاب عشق الهی درم تزریق بشه؟
آخه آقایون باسوادای عرفای با خدا
بیایید اول این پل ارتباطی سرکوب با عشق را نشان بدید بلکه منم برای این بی‌خوابی و سیگارهای نکبتی که آتش به آتش روشن و در خونه راه می‌رم ان‌قدر که جون بکنم یه راه حلی پیدا کنم

به یارو گفت برو خونه‌ات فقط مواظب باش تا صبح حتی یکبار هم به میمون فکر نکنی
صبح با رنگ پریده دم خونه شیخ بود که« پدرآمرزیده این چه مشقی بود؟
من‌که همین‌طوری با میمون کاری نداشتم.
حرف تو باعث شد تا خود صبح از فکر میمون نخوابم» حالا باز تا من می‌گم آخ دلم عشق می‌خواد
ع خونم افتاده پایین
شما بفرمایید عشق الهی



الست پارتی

دیروز که رفته هیچ‌کی ولش نمی‌کنه و همه چار چنگولی چسبیدن بهش
اما اون‌جا که باید با دیروزشون کار داشته باشن، از دم نگران آینده هستند
دیروز یعنی، روز الست
یادش بخیر. چه روزی بود! تو هم یادته؟
مصداق واقعی شعر معروف دکتر قمشه‌ای بود اون روز

اومد لب بوم قالیچه تکون داد
قالیچه خاک نداشت
خودش رو نشون داد

ما بدبختا کی می‌دونستیم سیب چی هست؟ ما اصلا خودمونم نمی دونستیم کیسیم؟
چه به ممنوعه‌جات
چشم باز نکرده راه خلاف رو نشون‌مون دادن
گفتن: « بچه، به این می‌گن " سیب " لب نمی‌زنی‌ها» مام دیگه مگه توی اون بهشت چیزی می‌دیدیم جز سیب؟
بعد می‌گن دنیا قانون جاذبه است وبه هرچی توجه بدی همون می‌شه
تازه با این‌که
وقتی گلی در کتابش می‌گه « گالیله و نیوتن » هر دو کاشف جاذبه هستن
وزارت فخیمة از ما بهترون بیسواد نمی‌فهمه
ولی وقتی می‌گه خدا گفت در ماست، خفت بچه رو می‌گیره
شد همون حکایت اون روز
ما یه گوشه وایستاده بودیم و ر به ر بابا آدم درس جواب می‌داد
اسم اعظم؟
اسم اصغر؟

اسم اکبر؟
اسم کبری؟
اسم اولی؟
اسم وسطی؟
اسم اخرا؟
قانون نسبیت؟
حلقة گم‌شدة داروین؟

تاریخ ظهور امام زمان؟
البته هنوزم بیچاره داره جواب می‌ده. صداش رو در نمی‌آرن که مشروط شده تا سه نشه
گو این‌که کارش از تک ماده و اینام گذشته
ولی خدا باید به فرشته‌هاش ثابت کنه آدم علم ازلی ابدی را می‌دونه
سن خانم‌ها؟
حالا هی پیغمبر تا قیامتم بگه: « وای بر مسلمانی که وقت مرگش رسیده باشه و
امام زمانش را ندیده باشه» باز فایده نداره. همه باز داریم از رو دست هم نگاه می‌کنیم بلکه آدرس موسیو زمان را با تقلب گیر بیاریم
بعد تازه خدا می‌خواست این ابلیس نکبتی به ما سجده هم بکنه؟
یه کلمه گفت: نفخه فیه من الروحی. فقعوله الساجدین" دمیدم از روحم در او. سجده کنیدش » هنوز که هنوز این ابلیس بلاگرفته داره به ما رکب می‌زنه و آی می‌خنده
آی می‌خنده
حالا باز بگو خدا دنیا رو برای احمد و بیتش بنا کرد
این مدت این بیشتر خندیده و حال کرده؟
یا ما رسول بدبخت بیچاره که دل خوش به یک فالودة کوفتی اونم نیمه شب‌ها با جبرئیل یه جای نیم بند کردیم؟
اون می‌گفت: این جانشین من در زمینه
تا فرشته‌هام فک‌شون چسبید به زمین که پروردگارا این‌که قراره اون‌جا خون بریزه و برادر کشی راه بندازه
حالا کی به اونا رسونده بود ما قراره چه غلطی بکنیم هم الله و اعلم
ولی خب قرآن خدا که دروغ نمی‌گه
با علم به این به ما گفت
کن فیکن
و ما هم باشندگان شدیم
لابد از اول همه قرار به خندة این دو تا به ما بنی بشر بوده؟
خلاصه آره روز الست یادش بخیر
تو هم یادته
چقدر تحقیر شدیم
خدا شدیم
تحقیر شدیم
خدا شدیم تا هنوز
که شدیم ققنوس

طوفان گیل‌گمش


وای باز از اون شبای طوفانی و من یه جوراییم می‌شه
خب ببین وقتی یک بنی بشر می‌گه دلم در زندگی یک بغل امن و مهربون می‌خواد
شما هی فکر بد کنید
و به‌قول گلی چپ چپ راست راست ببینیدم تا از رو برم
البته گو این‌که رویی برام نمونده که ازش برم یا نرم
اما من حتا وقتی میرم چلک و بر عرش خدایی خودم تکیه زدم هم باز از طوفان می‌ترسم
خب حالا شاید یه خاطره بد از بچگی یا یه چیزی که نمی‌دونم
ممکنه همین شوخی شوخی یه شب مثل الان که باد پرده‌ها رو گاهی تا سقف بالا می‌بره
و صدای زوزه‌اش که بین ساختمان‌ها بلند می‌پیچه و منو به یاد " رکویم ، موتزارت " می‌اندازه
نسترن‌هایی که می‌بینم به چه رقص وحشیانه‌ای واداشته شدن
همه و همه این‌ها منو تا سر حد ناخن کشیدن روی تخته سیاه بچگی آزار می‌ده
حالا اگر امشب همین‌طور با این ترس قالب تهی کردم بدونید همه‌اش فقط زیر سر تنهاییم بود
وگرنه این‌همه طوفان می‌شه و کسی توی خونه چیزیش نمی‌شه
مگر از وحشت
حالا وحشت از چی که حاضرم بمیرم ولی نترسم هم خودش کلی خنده دار هست ولی خب شما به روی من نیارید
حالا از فردا هر وقت با این موسیو جبرئیل بشینیم پای تخته نرد هی برام کری طوفان و سیل و زلزله می‌خونه
که از هر چی جفت شیش و شش و بش و تک و سه بدتره لاکردار
هم افشار رو می‌بنده و هم تکون نخورده بازی تمام
آخی یادش بخیر افتادم یاد روز الست و شرط بندی خدا با شیطون سر ما بدبخت بیچاره‌ها
چه روزی بود! یادته؟ چقدر خندیدیم هی گریه کردیم
این‌جا طولانی شد
بذار تو یک صفحه نو بنویسم حالش بیشتره

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

صبح بخیر عزیزم






سلامی با عطر نسترن بهاری
یاس هلندی
رز محمدی
سلام به انسان خدایی که تازه روز رو دیده، یا به اونی که به نیمه‌های رسیده
سلام به سه‌شنبه که پر از عشق
قدما فرمودند: تا سه نشه بازی هم نشه. مام دیدیم سه شد. نه یعنی سومین شنبه هم رسید گفتیم دیگه خودشه
تا سه نشه بازی نشه
برای همین سلام به امروز که خودشه
برای شاد بودن و به زیستن نیاز به حکمت و فلسفه و دلیل نداریم
ما فقط به کمی " انسان " بودن احتیاج داریم
پس سلام به انسان که از روح خداییی
سلام به‌تو که عشق را می‌شناسی و در قلبت خونه داره
سلام به امیدی که هر روز به‌خاطرش چشم باز می‌کنی
سلام به فردایی که همیشه منتظرش هستی
سلام به دوستان خوب این‌ور آبی
و سلام به دوستان اون‌ور آبی که می‌بینم هر روز بهم سر می‌زنید
سلام به آزاده در فرانسه داره قد می‌کشه

سلام به نارنج و ترنج، که دیوار خودش شده تا روی سرش نریزه
 مرجان و سیمین در یانکی گو هوم
سلام به همشهری در بلژیک

و سلام به دوست بلژیکی‌م نگولار که نمی‌دونم چی از این صفحه می‌فهمه که اگر یه روز نیاد من نگرانش می‌شم.
بامزه که حتی لینکمم در بلاگش گذاشته ولی برام نوشته که هیچی از نوشته‌هام نمی‌فهمه و آرزو داره بدونه این‌ها چیه
البته در زبان اصلی هر دو بیلمیرم و در حد ایما و اشاره می‌تونیم حرف بزنیم که از این‌جا مقدور نیست
خدا حفظش کنم
منم لوگوی خودش رو روی دیوار این‌جا گذاشتم که بی‌حساب بشیم
ولی واقعا ببین چه دنیای کوچکیه؟


یا علیرضا در آلمان
مریم و میترا در کانادا
جواد در هلند
و کتی در سوئد
سلام به همتون که دوست‌تون دارم چون هم نام من ایرانی و پر از خاطرات مشترک هستیم
ومحسن در هند
سلام به دوستان عربستان و افغانستان که نمی‌دونم کی‌هستند.
خلاصه سلام به همه‌تون که در وحدت وجود همه یک من‌یم

سلامی صورتی به رنگ محبت در تعادل

آریایی‌های بدبخت



دیدی؟
تو که نمی‌دونی چی رو می‌گم که بدونی دیدی یا نه
دیدی ما نسل پر افتخار آرایی یک دروغ کاذب بیشتر نبودیم؟
چطوری‌ست که آقای شجاع‌الدین شفا حق داره وجود موسی را از نظر تاریخی به زیر سوال ببره؟
ما یعنی نبریم؟
والله بدتر از ولایت تفرش که بافتة جدا بافتة از سایر نقاط عالم هست و خواهد بود. و اگر نبود ایران چه چیزها کم می‌داشت
اولی‌ش من
به این خانومی
مفرح ذات هر روزه‌اتون
حتا بعد از انحدام زمین تفرش خواهد بود. باور کن
بی‌بی گلاب هم اینو می‌دانست
این نسل آریایی هم شد الکی دست مایه پز رایگان که اونم خیلی به ما مربوط نبود و از حاشیه اقیانوس هند آمده و نیمی هم در هند مانده بودند
جان من سر انگشتی یه حساب دو دو تا چهارتا بکن ببین این اقوام آریایی تا الان که نه همین حالا چه تاجی بر افتخارات بشریت نهادن؟
اون از هند که از بدبختی و فلاکت در هم می‌لولند
این از ایران که مهندسش از فشار کپ می‌کنه و می‌ره دست به سرقت اونم از نوع مسلحانه می‌زنه
خب حالا ربطی به این نداره که در عوضش همه یه عالم دکتری افتخاری داریم
اونم از آلمان و هیتلر که دیگه گندش رو درآورد
خدا خیر بده شعبه آلمانی‌ها رو که یه نموره برامون آبرو خریدن و هنوز چرخ‌های بنز و بی‌ام‌و می‌چرخه



خب می‌شه لطفا یکی بگه این قوم آریایی
این کورش منشعب از قوم هندی کیانی
یعنی چه؟


البته دست ایشان هم درد نکنه که آقای لوور شد

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...