۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

پیف پاف



یه مگس احمق یک ساعته یه جا گیر کرده و وز وزش راه افتاده روی روانم و هیچ رقم هم بی‌خیال نمی‌شه
اگر منتظره که من بلند شم و مثل گرگه در سه خوک کوچولو بذارم دنبالش، که سخت در استباه
اگر هم نشه است و پیف‌پاف بهش دیر رسیده، که خودم یه عمره مبارزه بامواد مخدرم
در اتاق هم بسته است چون دلم خواسته ارتباطم را از این بُعد قطع و وارد بُعد موازی خودم بشم
آرامش
خیلی بهش احتیاج دارم
رفتم بیرون دیدم آفتاب داره مغزم رو می‌جوره
سنگینم بود
برگشتم و کولر را روشن و حتی پنجره‌ها رو بسته‌ام
خدا نکرده فکر نکنی شیزوفرنی دارم؟
دو سه روز ناخوشی انرژی زیادی ازم گرفته
حس می‌کنم زیادی قابل دسترس و آسیب هستم
در این موقع بهترین حرکت چرخشی به‌سوی پیلة ابریشمی انرژی‌های خودمه
اما ایم مگس مزاحم حتی در این پیله نمی‌ذاره آرومم بگیره
بذار برم ترتیبش رو بدم و بیام. در را باز می‌کنم یا خودش دنبال مسی می‌ره
و من باز یک شانس ادامه حیات بهش دادم تا بیاد و خونمو بمیکه
البته بعید هم نیست اینم لوطی از آب در بیاد و برخلاف آدم‌ها دیگه من یکی رو ندید بگیره
کی به کیه یه‌وقت می‌بینی یک بذر چنان اقتدار بالایی داره که بهترین مکان را برای سبز شدن و ادامه انتخاب می‌کنه
یه وقتم می‌بینی یه پشه معجزه می‌کنه
هرچی که باشه تمام کمال کائنات الان با حضور این پشه تامه
اگر ازبین بره
هستی یک پشه از دست داده. این یعنی نقصان
برم و بیام
از سر سط که هیچی
از یک‌ساعت گذشته درگیر یک توهمم
لبة پرده می‌گیره به پای صندلی و صدایی شبیه وز وز ایجاد می‌شهبین همه دنیا همین‌قدر از جنس توهمه
ب

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

توهم، زندگی



راستش دروغ چرا؟
به قدری فکرم آشفته است که خوابم نمی‌بره
وقتی یک باور کهنه درم می‌شکنه انگار یک خط سراسری بر تمام هویتم کشیده می‌شه
مثل همین اتفاق اخیری که هنوز از فکرش نتونستم فکم رو از زمین جمع کنم
نه از فکر حمید رضا
یک‌بار دیگه هم به این‌جا رسیده بودم. اون‌موقع وقتی بعد از بیست روز از کما خارج شدم و مدت‌ها طول کشید تا درک کنم
تمام آن‌چه که دیم ، توهمی ناشی از عفونت و تب بوده
جهانی ملموس و به‌قدر همین جهان روزمرگی واقعی
اون‌جا بود که معنای توهم را درک کردم
در واقع جهان نه آنی بود که در کما می‌دیدم و نه اینی که در اکنون می‌بینم
که این هم کوله باری‌ از تلمبار شده‌های معنی یافته به دست ذهنم است
باور کن همیشه همین جوریا عاشق و فارغ می‌شیم. اول یک توهم از طرف می‌سازیم
واردش می‌شیم
توهم با خطای عظیم مواجه می‌شه و بعد از دریده شدن چرت خوش خیالی از توهم عشق خارج می‌شی و عقلت می‌آد سر جاش
خدایا من آخرش نفهمیدم با این همه حساب کتاب جایز هست؟
عاشق بشیم یا نه؟
ممکنه شمادر این مقوله از چیزی آگه باشی
که به عقلم هم نمی‌رسه

نذری پزون بی‌بی



از صبح سروصدای آمد و شد کارگرها خوابم را برید و شیطنت کشوندم لب پنجرة‌ای که به حیاط باز می‌شد.
بی‌بی‌جهان مثل اون‌روزهایی که کار مهم داریم و باید به همه دستور می‌داد، داد می‌زد و کارگرای زبون بسته با چهارریشتر زلزله طول و عرض جغرافیای حیاط را طی می‌کردند
آها بچهً ، اون هیزم‌ها رو بچین کنار دیوار نزدیک اجاق‌ها
دخترهای عقب مونده و ندید بدید فامیل‌هم که جز اخوین‌ گرام ذکوری از نزدیک ندیده بودند، برای بچه حمالا زیر چادری ضعفی می‌رفتن
اونام که از ذوق دیدن دخترای از ما بهترونی آب از لک و لوچه‌شون راه افتاده بود یکی درمیون به هم می‌خوردند و هیزم‌ها نقش بر زمین می‌شد
بی‌بی چشم غره‌ای می‌رفت و دختران به قید دو فوریت سوراخ موش می‌خریدن
یادش بخیر کیسة برنج وسط حیاط پاره شد و همه زدن زیر خنده. بیچاره مصطفی که کیسه از دستش افتاده بود هاج و واج به اطراف نگاهی کرد و افتاد به گریه
البته گریه رو پیش دستی کرد تا بی‌بی بهش حرفی نزنه

اولای شب بعد از اجرای اقسام بلاگیری یک پا در این دنیا و با پای دیگر به دیار باقی می‌شتافتم که، بی‌بی‌جهان وسط تمیز ‌کردن خلال‌ بادام ‌چیزی گفت و تا هنوز گرفتارم کرد.
بی‌بی گفت:
اگر آرزویی کنی و شله زرد را هم بزنی و در دیگ رو ببندی، وقتی‌که درش باز می‌شه روی شله زرد نقشی بسته شده که معلوم می‌کنه نذرت قبول و برآورده خواهد بود
تمام فردا وسط حیاط چرخ می‌خوردم و اطراف دیگ بزرگ روی اجاق آجری که زیرش پر از ذغال گداخته بود
دنبال یک نشان نیکو می‌گشتم
بلکه خودش با یه معجزة دست پنج‌تن رو بزنه وسط دیگ شله زرد بی‌بی‌جهان و نمرة تاریخ سه‌ای که گرفتم رو با یه صفر 30 کنه.
اوه سه تر شد.
با یه یک سیزده کنه
معجزه معجزه است
مهم اینه که تو رو از دردسر نجات بده
حالا این‌که عقل منم نمی‌رسید که چه‌کسی قراره بذرش رو داشته باشه و دست مبارکش را پنج انگشتی بزنه وسط شله زرد تا گند منو درست کنه دیگه اندازه شعورم بود
و شعور بعضی که هنوز دل به نقش ماه بستن و دست وسط دیگ شله زرد
بالاخره از این دیگ‌ها غافل نباشیم که من شنیدم هنوز تا بخت هم باز می‌کنند
اون‌که نمره سة من بود و اساسا سه بود
یعنی واقعا ما به غنی سازی رسیدیم؟



۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

افتاده حالی


مردها وقت بیماری و بی‌پولی بیشتر به حضور دختران حوا نیاز دارند
مردهای رفته دو زمان سر و کله‌شون دوباره پیدا می‌شه
که البته به بعد از مرگ هر پاپ اعظم می‌رسه
و دوباره حاضر می‌شن حتی منتت را هم بکشند
باور کن
اول موقعی پیدا شون می‌شه که افسردگی گرفتن که یا از بیماری‌ست
یا بی‌وفایی
یا از ورشکستگی
تقویم رو می ذارن جلوشون و به ترتیب یکی یکی رو یاد می‌کنند تا بالاخره یکی به هدف بخوره
خب البته مرد در حال سقوط برای هیچ یک از دختران حوا زیبا نیست
ولی او با این‌ها کاری نداره.
فقط می‌خواد برای یکی ناله نوله کنه تا کمی انرژی بگیره و خودش رو بکشه بالا
خب پدر آمرزیده‌ها چه دردی‌ست؟
این دختران مهربان حوا که همین‌طوری‌هم مرحم خوبی برای تو بودن، چرا به وقت سرمستی و خوشی دنبال بچه مدرسه‌ای می‌گردی و اشکشون رو در می‌آری؟
ولی برای ناله نوله به یک دوست هم سن و سال نیاز داری؟
نتیجه‌اش گاه ممکنه
به قیمت جان تمام بشه
البته خیلی از اولادان ذکور بانوحوا در مرز از کار افتادگی، تازه هوای دلبر جوان می‌کنند
که این هم عاری از حکمت روانشناسانه نیست
اون‌ها با خرید توجه لعبتکان ماهرو به روی خودشون نمی‌آرن که در حال افتادن‌ند
آدم افتاده دیگه نمی‌افته
چون قبلا
افتاده


الله اکبر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...