۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه
جمعهای خدایگونه
سلام به جمعه که روز آرامش است و خانواده
اما نه این جمعه که جمعهایست خاص و تعیین کننده
البته اگر اینطور بشود
جمعه آخر بهار همگی بهاری نه تابستانی
دلهای همه خوش و نگاههاتان بیتاب از ، عشق
خدایا لحظه به لحظة عمر ما را
این تجربة کوتاه زمین را
این لحظات در حال عبور را که زندگی خواندیمش
برهمه نیکو و رضایت بخش بفرما
خدایا کسی را از خودت و زندگی ناامید نساز
پروردگگارا به تو پناه میآورم که تنها پناه روزگاری
جمعهام نیکو ساز همانگونه که روزهای دیگر هفته را به نیکویی خواندیم
روز جمعه همگی تا خود شب شیرین و خوشگوار باد
راهت سبز ای انسان خدا
اما نه این جمعه که جمعهایست خاص و تعیین کننده
البته اگر اینطور بشود
جمعه آخر بهار همگی بهاری نه تابستانی
دلهای همه خوش و نگاههاتان بیتاب از ، عشق
خدایا لحظه به لحظة عمر ما را
این تجربة کوتاه زمین را
این لحظات در حال عبور را که زندگی خواندیمش
برهمه نیکو و رضایت بخش بفرما
خدایا کسی را از خودت و زندگی ناامید نساز
پروردگگارا به تو پناه میآورم که تنها پناه روزگاری
جمعهام نیکو ساز همانگونه که روزهای دیگر هفته را به نیکویی خواندیم
روز جمعه همگی تا خود شب شیرین و خوشگوار باد
راهت سبز ای انسان خدا
سکوت اندرونی
هر سر و صدایی که میشه، ذهن من مثل یک قمر خانوم فضول پنجرهاش رو به همان سو باز میکنه و با تمام توان و انرژی به خلصة موضاعات تازه فرو میره
تا وقتی موضوع داغ و حکمتی نهان داره. خیلی به سمت شک و تردید نمیره و ظاهری در حد اکمل را دو دستی چسبیده
اما به محض فرونشینی هیجانات دوباره به دیوار گچی میرسه و از حال میره. در همین کش و قوس از حال رفتنا دیدم عجب کلکیه
این حاضره همه کار، میگم همه کار تو یه چی میشنوی، همه کار . اماخیلی جدی همهکار بکنه تا توجه تو رو به یه چیزی جلب کنه
حالا هرچی الی خودت
وقت نماز مغرب دقت کردم. متوجه شدم به تنها چیزی که نزدیکی ندارم خداوندی ست که قراره ازش انرژی بگیرم
دیدم ذهنم بیرون میپره
فعالیت آشکاری در جهات مختلفی غیر از سکوت درون داره
این همون نقطة معروف ابلیس بود که میگه: چنان راه را بر پس و پیش بر انسان ببندم که حتا تو را هم فراموش کنه
با همه اینکه مچ خودم رو طبق معمول گرفته و راز برملا شده بود. بابت این هفت رکعت خودم را کشتم، جمعا سه رکعتش را در سکوت درون نخوندم
بعد فکر میکنم این ابلیس بلا گرفته نیاز داره با بمب و خمپاره منو از پا در بیاره؟
من حتا در چند دقیقة پیوستة سکوت درونی عاجزم
چه حاجت به ملائکم؟
تا وقتی موضوع داغ و حکمتی نهان داره. خیلی به سمت شک و تردید نمیره و ظاهری در حد اکمل را دو دستی چسبیده
اما به محض فرونشینی هیجانات دوباره به دیوار گچی میرسه و از حال میره. در همین کش و قوس از حال رفتنا دیدم عجب کلکیه
این حاضره همه کار، میگم همه کار تو یه چی میشنوی، همه کار . اماخیلی جدی همهکار بکنه تا توجه تو رو به یه چیزی جلب کنه
حالا هرچی الی خودت
وقت نماز مغرب دقت کردم. متوجه شدم به تنها چیزی که نزدیکی ندارم خداوندی ست که قراره ازش انرژی بگیرم
دیدم ذهنم بیرون میپره
فعالیت آشکاری در جهات مختلفی غیر از سکوت درون داره
این همون نقطة معروف ابلیس بود که میگه: چنان راه را بر پس و پیش بر انسان ببندم که حتا تو را هم فراموش کنه
با همه اینکه مچ خودم رو طبق معمول گرفته و راز برملا شده بود. بابت این هفت رکعت خودم را کشتم، جمعا سه رکعتش را در سکوت درون نخوندم
بعد فکر میکنم این ابلیس بلا گرفته نیاز داره با بمب و خمپاره منو از پا در بیاره؟
من حتا در چند دقیقة پیوستة سکوت درونی عاجزم
چه حاجت به ملائکم؟
یک قبیلة تنهایی
نظر بهاینکه دوباره برگشتم بهخودم . اگه گفتی چی کم دارم؟
آه
همون
خب این تقصیر من نیست که انسان موجودی ناطق و دارای عقل و شعوره
موجودی اجتماعی که اگر بنا بود منزوی باشه، غار نشین میموند. که صد البته در غارها هم به صورت کمونی زیست میکردند
حالا کی چه توقعی میتونه از چه کسی داشته باشه که چرا تنهایی رو دوست نداره
چرا بهش عادت نمیکنه
خب قرار نیست حتا در ذات و کیفیت فیزیکی ما که ما تنها باشیم
نیاز به دوست داشتن
نیاز به دوست داشته شدن
نیازهای عاطفی، نوازشی، حسی، گفتاری، ادراکی و الی آخر که در ذات ما جا گرفته زیرا که ما از روح او و انسان خداییم
کسی که عشق را نمیشناسد، خدا را نمیشناسد
زیرا خدا محبت است
خدا محبت است و انسان بیذخیره و عاری از محبت
ما از خودمون به دیگران پناه میبریم. باور کن
من گاهی میمونم حیرون که به خودم چی بگم؟
گاهی انقده حرف دارم که بایدبه یکی بگم. الی، خودم
خب اینم شد زندگی؟
کاش مثل قدیما قبیلهای زندگی میکردیم
دردسترس و همه گرد هم بودیم. در نتیجه آدمها کمتر تنها میموندن
شبها دور آتیش مینشستیم و حرف میزدیم
حتا اگر به زبان ایما و اشاره ما قبل تاریخ
تو نمیدونی چهقده سخت این تنهایی
۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه
حال بد، حال خوب
چه خوبه که ما زندهایم. باور کن
دو سه روزی که در حوزة استحفاضی مرگ پرسه میزدم خیلی رعب آور بود . تا، نزدیک غروب دیشب که مچ خودم را طبق معمولی که همگی از قبل میدونید گرفتم و کشف بزرگی کردم
هر روز من برای حالیست که درش هستم.
روزهایی که شاه چیه خدام
شما که دیدید ؟ از بالا به همه چیز نگاه میکنم و رحمن رحیم هستم
گاهی فقط سبزم
سبز، باغبانی
گاه، فقط عشقم
حتا اگه نبود یاد، عشق اول نوجوانیم
مواقعیهم توقعام از خودم بالا میره و دچار رنج انسانی میشم
گفت : خدا مرده
گفتم: آری. غم انسان اوراکشت
نیچه، چنین گفت زرتشت
مواقعی که با همة وجودم حس میکنم ته چاهم و راه به جایی ندارم، مصداق کامل تاریک ترین لحظة شب میشم
بهقدری دچار افت انرژی که تا ته دوزخ پایین میرم
در نتیجه نه امواجی از دیگران میگیرم و نه جوهرة موفقیت همراهمه
چون آگاهی، شادی، عشق، رضایت، موفقیت و حتا خدا در سطوح بالای انرژی واقع شدن
و کسی که با هراس، اندوه، تنهایی .......والی آخر رفته پایین اون ته میمونه مگر اینکه به این نقطه برسه
به خودش بگه: افتادم پایین
باید یه کاری کرد
گاهی با باغبونی مورد رد میشه. گاهی با رفتن بیرون. گاه حتا با یک زنگ تلفن
و وقتهایی هم هست که با هیچ چیز عوض نمیشه
مگر اینکه روزش بگذره. که معمولا با غروب و ماه روز تغییر میکنه
ولی وای که اگه باهاش بری
یک روز میشه چند روز و اکثر خودکشیها و یا جنایات در همین اوقات اتفاق میافته
ناامیدی، من از من
من از دنیا
من از خدا
من از باورها و ایمانم
و خدا میدونه چند سال در این روزهای سیاه چه شاهکارهایی که خلق نکردم همه غیر قابل جبران یا بازگشت
بهتره هر لحظه مراقب نقطهای که ایستادیم باشیم
به عبارتی باور کنیم ما تحت تاثیر امواج الکترومغناطیس کیهانی و ابزارآلات الکتریکی انسانی هستیم ( اسباب بیشتر سر درد ها و حس، خستگی که با سجده و سر به زمین گذاشتن تخلیه میشه. مثل سجدة نماز) .
موج تفکرات منفی یا مثبت غیر یا خودمون
و
حتا زیر نفوذ کواکب و خلاصه از چینی بند زن رهگذر تا
عاشق
سر، گذر میتونه حال ما رو تغییر بده
کاش بتونم بیشتر مواظب خودم باشم تا با هر حال بدم نرم
دفعة پیش به همین راحتی سکته کردم.
دُم یک حال بد را گرفتم و انقدر باهاش رفتم تا با مرگ رقصیدم
ولی با همة اینها دیروزها هم پیش میآد و من سه چهار روز فقط درد قلب را تحمل میکنم
صد بار میمیرم و برمیگردم
اشتراک در:
پستها (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...