وقتی ما بچه بودیم که دنیا و امکاناتش اینهمه بیشمار نبود. تابستون که میشد بچهها تو کوچه پسکوچههای امن و باصفای بچگی ول بودن و بعد از رو رو اک که " اسکیتبورد " اون زمان بود، بهترین بازی لی، لی دخترانه و یا کش بازی بود
اما باور کن همة دل خوشی بودن.
بچههای برادر من از قبل شروع تعطیلات عزا دار کلاسهای رنگارنگ و راههای زیر آفتاب تابستون میشن
گو اینکه آفتاب همون آفتابیست که ما بهخاطرش جیم میزدیم، اما اون برای خاطر دل بود و این به زور، ذلت
لی، لی بازی مهم و با ارزشی بود که من تازه دارم به مفهوم عمیق و فلسفی لی، لی و زو بازی پی میبرم. البته باید چند واحد هم دست رشته و شعبده بازی را هم رد کنم تا شاید بتونم اوضاع روز را درک کنم
لی، لی یعنی طرف سنگ میاندازه با یک پا میاد جلو. همون سنگ رو تو میاندازی سه تا خونه پیش روی میکنی
و گاهی یه سنگ بیجا و بیهدف،میاندازی که میسوزی و باید بیای بیرون یا زو بازی. تو زو میکشی و وحشیانه یار جمع میکنی.
برنده یار پر نفسه که آخر بازی همه رو برده در کش بازی که معمولا بازی دخترها بود.
همه چیز خوب پیش میره تا تو یهجا بپیچی به خودت و این ملت سیساله پیچیده به خودش اما نه تاب داره و نا باوری که بخواد ادامه بده.
مثل الله و اکبرهای شبونه که داره بیرنگ میشه و اینکه من خیلی از قوانین این بازیها به درستی اطلاعی ندارم باعث میشه نه اینجا درست و بهوقت ازش یاد کنم و نه بلد باشم در این موقع چه نقشی را بازی کنم؟ جز اینکه میفهمم این همون نقطة صراطیست که سیساله پیش ما را در برزخ و دوزخ تلمبار کرد و خودش به پیش رفت الان دنیا به ناگاه صدای ما رو شنید. نمیتونه بگه آقا هر روز اعتراض کنید ما پشت شما هستیم.
مثلا اوباما میگه نتیجه را مردم ایران تعیین میکنن واقعا فکر میکنی چطور باید مقابل این خاموشی، برخاست امتداد یافت و به سوی جلو بهسوی فرداها. جهنمها.
جنگها و تحریمها آدم وقتی انرژی زیادی از دست میده دید محدودی پیدا میکنه و از ترس به خودش پناه میآره. و در زمان همان آدم به پشت سر و حقارت و ترسهای این اکنون نگاه میکنه.
ازخودش میپرسه: چرا کسی کاری نکرد اونموقع؟
چرا همه نشستن ؟
و چه زود دیر میشود برای انسان
اما باور کن همة دل خوشی بودن.
بچههای برادر من از قبل شروع تعطیلات عزا دار کلاسهای رنگارنگ و راههای زیر آفتاب تابستون میشن
گو اینکه آفتاب همون آفتابیست که ما بهخاطرش جیم میزدیم، اما اون برای خاطر دل بود و این به زور، ذلت
لی، لی بازی مهم و با ارزشی بود که من تازه دارم به مفهوم عمیق و فلسفی لی، لی و زو بازی پی میبرم. البته باید چند واحد هم دست رشته و شعبده بازی را هم رد کنم تا شاید بتونم اوضاع روز را درک کنم
لی، لی یعنی طرف سنگ میاندازه با یک پا میاد جلو. همون سنگ رو تو میاندازی سه تا خونه پیش روی میکنی
و گاهی یه سنگ بیجا و بیهدف،میاندازی که میسوزی و باید بیای بیرون یا زو بازی. تو زو میکشی و وحشیانه یار جمع میکنی.
برنده یار پر نفسه که آخر بازی همه رو برده در کش بازی که معمولا بازی دخترها بود.
همه چیز خوب پیش میره تا تو یهجا بپیچی به خودت و این ملت سیساله پیچیده به خودش اما نه تاب داره و نا باوری که بخواد ادامه بده.
مثل الله و اکبرهای شبونه که داره بیرنگ میشه و اینکه من خیلی از قوانین این بازیها به درستی اطلاعی ندارم باعث میشه نه اینجا درست و بهوقت ازش یاد کنم و نه بلد باشم در این موقع چه نقشی را بازی کنم؟ جز اینکه میفهمم این همون نقطة صراطیست که سیساله پیش ما را در برزخ و دوزخ تلمبار کرد و خودش به پیش رفت الان دنیا به ناگاه صدای ما رو شنید. نمیتونه بگه آقا هر روز اعتراض کنید ما پشت شما هستیم.
مثلا اوباما میگه نتیجه را مردم ایران تعیین میکنن واقعا فکر میکنی چطور باید مقابل این خاموشی، برخاست امتداد یافت و به سوی جلو بهسوی فرداها. جهنمها.
جنگها و تحریمها آدم وقتی انرژی زیادی از دست میده دید محدودی پیدا میکنه و از ترس به خودش پناه میآره. و در زمان همان آدم به پشت سر و حقارت و ترسهای این اکنون نگاه میکنه.
ازخودش میپرسه: چرا کسی کاری نکرد اونموقع؟
چرا همه نشستن ؟
و چه زود دیر میشود برای انسان