حساب کن چند روز از سال جدید گذشت
والله نه خوشی گذشت و نه فیلی هوا کردیم، اما مثل باد یک هفتهاش گذشت
در واقع یک هفته دیگه از عمر ما هم رفت و از حساب کسر شد
در این یک هفته ، چهقدر از باورها و خوشبینیها و اعتمادت به زندگی کم و زیاد شد؟
اینم باز از حساب مسیر پیش رو کسر میشه
چند دل شکوندی، چند دل شکسته را مرحم زدی و چهطور در آینه به خودت گفتی آدمم
چند دفعه به خودت گفتی، اگه این رو نکرده بودم، یا کاش اصلا کاری نکرده بودم، اگر سکوت کرده بودم
همون جملاتی که طی هفتههای عمر مکررا تکرار میشه
حساب اینا دستت هست؟
نه
میدونم نه.
چون اگر بدونیم داریم با افکار، توهمات، رفتار، خیالات خام ....... به پیش میریم
شاید اگه از این اگر و مگرهایی که نمیدونیم عقبة سوی دیگرش به چه بهایی تمام میشه آگاه بودیم
خفه خون هم میگرفتیم، اما انقدر ساده بیگدار به آب نمیزدیم
آب را گل نمیکردیم، خودخواه نمیشدیم و ............... همه آنچه که به بشریت از سر ناآگاهی زخمه میزند را از زندگی برمی چیدیم
با دقت بیشتری حرف میزدیم، نگاه میکردیم، فکر و بعد هم ......... میشدیم
خلاصه که تمام مسیر پشت سر، پیش رو پر از این اگر و مگرهاییست که باعث شده کلی از داستان زندگی دور بیفتیم
کلی هم دیگران را از مسیر خارج کنیم و در آخر هم فقط نق بزنیم که خدایا، پس سهم من چی؟
چرا من حیوونی؟
چرا منه بیچاره؟
چرا اصلا منی که انقده ماهم؟