۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

ترحم، آزاد




ای خدا همیشه بهت گیرای سخت دادم
چرایی گفتم
معادلات سنگین گذاشتم برام حل کنی
خلاصه که هیچ یک از اون‌ها را ندادی
یه پناه می‌خوام
پناهی که روی دوپا راه بره
ولی پناهم باشه
می‌خواد هر شکلی باشه
بیسواد،
کارتن خواب،
آقای پاکی............. فقط
پناه
پناهم بده


دیگه هیچ کس




صبح بهاری خنکت بخیر
برای من نه خنک است و نه بهاری چون از خستگی دلم می‌خواد از زندگی حذف بشم
نمی‌دونم کی و چه وقت برای قوم ما فرهنگ تعریف کرد و شد فرهنگ خانوادگی و ایرانی؟
چیزی از این فرهنگ نمانده به جز ویرانی
والله نه بچه‌ها حرمت نگه‌می‌دارند و نه بهشتی دیگه در کار و
نه پدری که معنای خداوندگاری در خونه باشه
اما هم چنان مادر، مادر است و خر
خسته ام
به‌قدر همه آرزوهایی که از باب مادری از خودم دریغ داشتم
خسته از تمام مهری که به نام خداوند و انسان نثار کردم
بابت لحظه لحظه هایی که به تنهایی سپری کردم
همه آنچه نخواستم و مادری کردم
همه شب‌هایی که از تنهایی دیوونه می‌شم و به این‌جا پناه می‌آرم
بی‌اون‌که برای خودم، چون مادرم
حقی قرار داده باشم
وقتی همه زیبایی‌های جوانی، امید، بود و باشت رو در راه بچه می‌سپاری
نتیجه همین بس که تو وظیفه داری و کسی جز تو،‌ وجود نداره؟
زن با مادری دیگه زن نیست؟
انسان نیست؟
برای تجربة خودش نیامده؟
کجای دنیا قانون، وقت خواب سرت فریاد بزنن
نعره بزنند و زندگی‌ت زیر و رو بشه
خسته ام
از این مادری
از هر حرمتی که به دروغ چپاندن در این فرهنگ
مادری
دیشب در آب مقدس دست شستم و کشیدم کنار
مرد ایرونی جنبه نداره و خودش و بچه‌‌اش تو رو برده ای متصورند که نه تنها تاحالا کاری نکردی
بلکه چشمت درآد حتا اگر مردی هم باید تا آخرین لحظه ادامه بدی
من نه این فرهنگ، نه بهشت، هیچش را نمی‌خوام
بچه هم نمی‌خوام
امسال از آغاز پیدا بود سال کندن است و رفتن
به قدری به روح انسانیم تنگ نشسته دیگه که تحمل نه بچه و نه مشکلاتش هیچی را ندارم
می‌خوام برم. بیش از این
تحمل سوء استفاده را ندارم.
به روحم برخورده
ولی کجا؟
این‌جا خونه‌ام و ملت تو خونه هاشون زندکی می‌کنند
همیشه باید از دست باباشون هم خونه و زندگی‌ام رو ترک می‌کردم
حالا از دست بچه‌ها
کاش یه شزم بیاد و با هم بگیم شزم و
دیگه هیچ کس
هیچ کجای دنیا
اسمی ازم نیاد

آهای بچه‌های .......... چیز
اینا که کردن تو مختون همه‌اش حقه و فریبی‌ست که برای اسارت انسانی جعل شده
محبت محبت میاره. ستم ریشه محبت رو درمی‌آره
و من در ستم این سال‌ها، نه مهری به سینه مانده و نه رحمی به نام مادر دارم
حالا هر غلطی دلتون می‌خواد با خانواده‌ها بکنید تا شما هم شاهد معجزات عصر کیک زرد باشید


روزی پر از مکاشفه



وای خدا جون
امروز پر از مکاشفه بود و لازم شد هی بگم، خدا
در حالی‌که مدرس به سمت شمال طی می‌شد، نفهمیدم چی به چی شد
وسط ترافیک خفن ساعت هفت و چند دقیقه که سگ صاحبش رو نمی‌شناسه
نفهمیدم چی شد؟
زیر سر آهنگی بود که بی ربط شروع شد؟
بذار برم آهنگ رو پیدا کنم بذارم رو صفحه شماهم یه خورده گوش بدبد ببینید شما هم همین طوری اتصالی می‌کنید؟
یا از صبح فشاره وارده روم زیاد بوده یهو قاطی کردم و به خودم اومدم متوجه شدم
قدر یه عمر دوری، آه و افسوس و اینا عشق درم شعله می‌کشید و طاقتم از کف رفت
باور کن کم مونده بود بزنم زیر گریه
پاک قاطی کرده بودم، نمی دونستم گریه کنم یا گازش رو بگیرم و لایی کشون
بزنم به سینة اتوبان
یه حال غریب و متضاد که از پسش بر نمی‌اومدم و بهترین راه انجام هر چه زودتر کار وبه‌دو، بازگشت به خونه
باور کن چه بسا به چشم اولین مردی که نگاهم می افتاد همون‌جا نشسته بودم
شایدم از گردنش آویزون می‌شدم
شایدم پس می‌رفتم و هزاران شاید دیگه
خلاصه که به هر ضرب و زوری بود رسیدیم خونه
ولی یکی بیاد جواب این حال ما رو بده
فکر کنم یه شهابی چیزی ریز جسه وارد جهان کیهانی روانم شد
شاید عشقی کهنه یادآوری شد و زود رفت؟
شاید نوعی ویروس بود؟
این دیگه معرکه می‌شه .چون قابل کشت و تکثیره
شاید هزاران شاید دیگه که امشب تا پوست عاشقم کرده بود
البته داره اثراتش می‌ره
کاش بدونم چی یهویی این‌طوری‌م کرد
باور کن می‌رم دنبالش
چه بسا همه مشکلات انسانی حل شد
شوخی نگیر خوب که فکر می‌کنم
انگاری یه نموره هنوز مونده که به قاعده یک ماه کفایت کنه
برای طرح و نوشتن و ساختن



علم بهتر است یا گوساله پرستی؟




یه چی شد افتادم یاد خدا
فکر می‌کردم، هرجا کم می‌آریم می‌ندازیم گردن نبود امکانات و عصر حجر و پارینه سنگی
و
در اینم که بشریم و مخلوق خدا شکی نیست
ولی فکر کن طفلی ایی خدا تا
از بشر پارینه سنگی ......... عصر تکنوآرژی و من و ماهپاره سنگی برسه
چه عرقی از همه‌جاش راه گرفته تا
دست ما رو بگرفت و پا به‌پا برد
خب اون که به اینترنت و مخابرات و اینا احتیاج نداره
ولی می‌تونست با استفاده از همین تکنوآلرژی " vioice maile " یا " chat و حتا " email " آیات و فرامین رو ابلاغ کنه
فقط می‌موند شک به مامور ابلاغ که پیمبر مربوطه هیچ موقع نمی تونست ایمان بده
فرامین اصل یا جعلی‌ست؟
اونی که جبرئیل اومد سراغش دبه کرد و گفت:
خودت رو نشونم بده تا باورت کنم.
محمدم که "‌ تا نرفت معراج ما مسلمون نمی‌شدیم " خلاصه که همه ازش سند و قباله و مدرک می‌خواستن
تازه اینام که چیزی نیست
حتا ملائکة بارگاه هم دلیل اثبات لیاقت سجده را تا نگرفتن
سجده نکردن
خب بسه
تا همین‌جا می‌شد ختم نبوت
همون خدا بود که می دونست با مخابرات راه نمی ده و ابلیس پارازیت می‌فرسته
و فرامین چپ‌اندر قیچی می‌شه
فکر کن!
هیچ موقع مطمئن نیستی، اون‌ور خط خدا نشسته یا طرف، مربوطه؟
گو این‌که فابریکش هم نمی‌فهمیم
یه محسنات و یه معایبی داشت که اگه ما از اول شعورمون می‌رسید
و به‌جای گوساله پرستی رفته بودیم دنبال کسب علم و دانش و طی کردن مدارج علمی
ماجرای قابیل تموم نشده رسیده بودیم ایستگاه،‌ مخابرات و کابل نوری و اینا
دیگه حتا ریسمان‌های الهی
و ابر ریسمان‌های اختر فیزیک
کاربردی نداشت
البته ممکن بود معتاد چت بشه دنیا از یادش بره
حالا یه‌بار درست و حسابی فکر کنیم علم بهتر است یا گوساله پرستی؟




شاه می‌بخشه، شیخ علی شاه نه




بی‌خود نمی‌گن بالاترین چگالی بعد از انفجار اتمی، چگالی عشقه
باور کن
اگه عشق داشتم امروز این‌طور بهم سخت نمی‌گذشت
فکری قدرتمند تر از عشق سراغ داری
دیگه الان این‌جوری نبودم
مخم
هم تاب برداشته و هم داره می‌ترکه.
از بس منتظر بودم و نمی‌دونستم چی قراره پیش بیاد، تمام انرژی‌ حیاتی‌م زوم شده بود روی ترس و انتظار
در نتیجه نه کارشناس می‌اومد و نه من آروم و قرار داشتم
درست دقیقه نود پیداش شد.
موقعی که از آمدنش ناامید شده
یه نقشه‌ای برداشته شد بی‌اون‌که
بعدش شری گردن کسی رو بگیره
یه دنیا معتقدند نباید................!
شهرداری معتقده باید
شهرداری که
همیشه خودش سر گردنه قرق می‌کرد، می‌بخشه
نوچه‌هاش نمی‌بخشند
خلاصه که به معنای واقعی مغزم در حال انفجار بود
خدا خودش نتیجه رو بخیر کنه ما که بخش خودمون رو انجام دادیم



۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

متد کلة سحری




فکر کن!
تو این هیری ویری چه کشف مهمی کردم
یکی از بزرگترین نگرانی‌های من در همة زندگی
یعنی از بچگی تا حالا و هنوز این بوده که، نکنه خواب بمونم
همیشه با خواب مشکل دارم و دو سالی هست که وارد این درگیری‌ها شدم
از زمانش هی کم شد تا رسیده به سه چهار ساعت.
با دارو یا بی
دیشب که نتونستم خوب بخوابم و از شش و نیم بیدارم
الان یه نگاه به ساعت انداختم، به خودم گفتم
از دیشب هم می‌دونستی لازم نیست کلة سحر بیدار بشی
ولی از نگرانی هیچ نخوابیدم
نه از باب موضوع
از باب این‌ که خواب بمونم
این خانم والده،‌
با اون مدیریت بحرانش
چه‌ها که به سرم نیاورده
خودش تا نزدیک پهن شدن افتاب، وسط حیاط
در خواب ناز و من به بال بال
تازه با این متد کلة سحری خانم‌والده، هیچ پخی هم از آب در نیومدیم
فقط یه عمر خواب راحت و بی‌وجدان زخم،
از کف‌مون رفت


این نیز بگذرد




این نیز بگذرد
همیشه از وقتی مدرسه‌ای بودم و موقع درس جواب دادن و امتحان که می‌شد
همین‌طور منقلب بودم
تا وقت کنکور
دخترا
یا یه چیزی تو این مایه‌ها
الان فقط باب اطمینان خودم مجبورم یادآوری کنم که
این نیز بگذرد
همان‌طور که تا حالا گذشته
و از یاد رفته
وتو هم‌چنان مضطرب می‌شی
آروم باش
این نیز بگذرد و در زمان از یاد می‌رود


فال صبح‌گاهی


شنیدن اشعار جناب حافظ برای من لذتی داره که خواندنش نداره
شاید سختمه
دوست دارم یکی برام بخونه
حالا می‌شه نیت کرد و فالی هم گرفت
یکبار آزمودنش بد نیست
صبح بخیر

خروس خون تا حالا







عجب هوایی
دیدی آخرش غصة این طوفان منو کشت
چه وقت تگرگ بود؟
همه گل‌‌های بالکنی آسیب می‌بینه
و دلم ترک برمی‌داره
گفتیم یه جمعه متمایز
نکنه از صبح منظور خروسه همین اوضاع بود ؟

عصر جمعه



پشت رختخواب پیچ بی‌بی‌





وای خدا جون چه هوایی
از حالا گفته باشم ، این از بلایای طبیعی خارج و مسئولیت رو به عهده نمی‌گیرم
خودم مثل چی ترسیدم
خب ترسم، ترس کهنه.
هم‌چی تو دلم خالی شده که بشمار
از صدای سیلی که به نورگیر جاری شده، می‌شه برآورد کرد اگر همین‌طوری بباره
به سلامتی تا شب می‌شه طبقه هم‌کف شنا کرد
بچگی که عقل‌مون به وحدانیت خدا نمی‌رسید و همون‌طور که براش موی سفید و ریش بلند متصور بودیم
این مواقع هم
حساب کارم حسابی می‌اومد دستم و فکر می‌کردم،
دیگه
جدی، جدی هوا پسه
خدا ها هم عصبانی‌ند و دعواشده
الان نه کسی مراقب توست ونه حامی وجود داره
منم از ترس همیشه پشت رختخواب پیچ بی‌بی‌ کز می‌کردم
بدبختی ببین ، حالا که قد درازم تا همسایگی خدا می‌رسه،
دیگه پشت هیچ رختخواب پیچی جا نمی‌شم
اون ...... معروف را هم که صد البته از عصر اقلیما گم کردیم و نداریم
پس خدایا لطفا دعواهاتون رو ببرید یه محلة دیگه

طلبة زیبایی







طلبة زیبایی
یه سر به این‌جا بزنه
یکی دو ساعتی درگیرش شدم
بذار چشم‌ها حظ ببرند
و
دل، روحت تازه بشه








داستان‌های، بالکنی





از جایی که بعد از احتمال حملة اسرائیل به ایران
و برعکس
شک برانگیز ترین سوژه شده بالکنی من
و
این‌که چرا به‌جای بالکنی به، داد ذهنم نمی‌رسم ؟
لازم شد بگم
تا چارسال پارسالا فصل بهار و تابستون رو به‌زور تهران می‌موندم
یعنی با زمستون به‌خواب می‌رفتم و با بهار دوباره
زاده می‌شدم و مثل چیزای امام‌زاده‌‌ داود، فقط یک راه می دونستم
به خودم می اومدم
سر از شمال درآورده
بودم
خواستیم بین اینا تعادل برقرار کنیم؛
گشتیم، دنبال انگیزه
متوجه شدم غیر از طبیعت که شفا می ده
از صبح بیل می‌زنم، آبیاری می‌کنم و گل می‌کارم
این اشاره به ژن بسیار قوی زراعت زادة من داره
بالاخره که همه از بیخ و بن بچه برج ساز و چمی‌دونم
دکتر حسابی نبودیم
بالاخره نیاکان و پاکان زارع بودند و من هم گرایش شدیدی به ژنم دارم
همان‌طور که به خ
اک تفرش دارم
یکی‌یکی گلدان‌ها وارد خونه شد
خیلی روزها می‌خواستم،
سر به تن نه این گل‌ها که هیچ؛
به تن هیچ گل و گیاهی باشه چه به این دنیا
وجدانم آروم نمی‌گرفت
نگاه کنم و بگم:
گور بابای درک و......اینا و مجبوری

مشغول
به آبیاری می‌شدم
کم‌کم فهمیدم
همین‌که از هر حال وشرایطی خودم رو می‌کنم و
به حالی پرت می‌کنم
که ربطی به احوال کنونی نداره
یک‌جابه‌جایی عظیم در کانون ادراکم بوجود می‌آره
که حالم رو از بد به خوب می‌چرخونه
متوسل به هیچ چرخه‌ای هم نمی‌شدم، خودبخودی اتفاق می‌افته
مهم اینه که دریافتم وقتی می‌رم باکلنی،
از ذهن کنده می‌شم
و به طیف سبز گیاهان می‌پیوندم و کل هالة انرژیم رفرش می‌شه
شبیه اتفاقی که با نماز می‌افته .
وقتی می‌گه: الله اکبر.
هر کاری داری ول کنی و از حالی که هستی وارد حال جدید بشی
حال دگرگون می‌شه
البته اگر کانون ادراک انقدر لنگر ننداخته باشه که نشه تکونش داد
نصف بدبختی ما از چسبیدن کانون ادراک در نقطة عادت‌هاست
همان‌هایی که
پیری را دعوت به مرگ می‌کنه
خلاصه که دوست من
اگر به گل‌ها می‌رسم، از باب نجات ذهن
فکر کن اگه بالکنی نبود،
خدا می دونه الان چی مونده بود از من با این
ذهن مکارو محلة بد، ابلیسش؟


یه ایول ساده




خدایی
بو بکش، عطرش نمی‌آد؟
وقتی اینا رو می‌بینم و به خودم می‌گم:
ای‌...... ول
شهرزاد
دست......ت سبز
جان......ت خوش

کار، صد تا مراقبة زورکی نمی‌کنه؟
فکر کردی،
بین آدما دنبال چی هستیم؟
یه نگاه تائید آمیز
یه ایول ساده
تو نمی‌گی؟
من می‌گم. که به بیرون دل نبندم






۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

جمعة متمایز




می‌شه به این گفت یه جمعة متمایز
تمایز به معنی بهتر یا بدتری نه
تمایز به مفهوم تفاوت در تصویر، هوای ابری و صدای گنجشک‌ها یک سو
همسایة جدید همه سو
چیزی که این جمعه را متفاوت کرد، اقدام عجیب و غریب نمی‌دونم کدام همسایه است
که سر و صدای تهران کم بود، احساس کرد این تصویر یک موزیک پس‌زمینه کم داره
اونم به سلامتی و میمنت و مبارکی خروس آورده
فکر کن!!
از کله سحر زده زیر آواز که پاشید صبح شده
خب پدر آمرزیده ما دیگه سگ و گربه را هم می‌سپریم به مراکز آموزش و پرورشی
یاد بگیرند چطور با آدم‌ها در صلح و دوستی زندگی کنند
شما هم لطفا بده یکی ساعت خروست رو به وقت شهرنشینی تنظیم کنه
روی ده صبح که ملت یکی یکی از خواب ناز جمعه چشم باز می‌کنند
فکر کن همین دیروز می‌گفتم:
دلم می‌خواد برم یه ده کوره‌ای که نه کسی را بشناسم نه
کسی منو بشناسه و ازم توقعی داشته باشه
با زوزة گرگ و شغال به خواب برم و با آواز خروس بیدار
از این همه آرزو فقط صدای خروسش قابل اجابت بود؟
ته شانس رو ببین بیش از این نمی‌شه
یعنی از هیچی هیچی تو این دنیات ما شانس نداشتیم؟



چرا من؟





مش حسین تو خونه نشسته بود چرت می‌زد که کربلایی اسدالله حراص‌یده دوید به سمت خونه‌اش
که: مش حسین، مش حسین چه نشستی که گوسفندات رو سیل برد
مش حسین آسیمه سر زد بیرون که
- هی دیدی خُنه خراب شدم؟
کربلایی گفت: تو تنها خُنه خراب نشدی
گوسفندای کدخدا و قربانعلی و مش حیدر و خان جان و .......... اینارم برد
مش حسی یه نفس راحت کشید گفت: آخی خیالم راحت شد
فکر کردم فقط گله منه آب برده
این حکایت همه ماست
وقتی مصیبت گروهی باشه
درد کمتری هم داره
همه رنجی که حمل می‌کنیم از باب احساس تنهایی و جدا ماندن از جمع انسانی‌ست
که خود را در مرکز بلایا واقع شده می‌یابیم
درد‌ها هم بیشتر می‌شود که :
چرا من؟

این نیز می‌گذرد



حالا بگم از دیروز
نه بذار بگم از عصر دانیال نبی
عده‌ای هم محلی تازه آمدن که خیلی منو نمی‌شناسند و با قضاوت‌های سطحی پودرم می‌کنند
از صبح تا شب این‌جا ممکنه هزار و یک درد و مرض بگیرم و ازش بگم
چون با خودم عهد کردم، انگشت اشاره‌ام فقط به سمت خودم باشه
کرده و نکرده.
مهم اینه نگم تو.
بگم خودم
یعنی که آقا ما هرچی این‌جا می‌نویسیم و می‌گیم لزوما همه‌اش تجربة شخصی نیست
مثلا به‌جای شخصیت راوی همیشه از اول شخص استفاده می‌کنم
این‌طوری نه تو نه کسی دیگه دلخورمی‌شه و نه بعدش می‌پرسه، با من بودی؟
قبل‌ترها زیاد پیش می‌اومد تا وقتی شخصا که نه همراه گلی مسئولیت تمام بلایای طبیعی و غیر طبیعی را به عهده گرفتیم
تا هر کی می‌آد این‌جا از خودش یکی راضی برگرده
اما
خیلی‌ها می‌دونن چه رابطة لب تو لبی با خدا داشتم و روی خط معجزه زندگی می‌کنم
می‌کردم
می‌کردم چون از یه زمانی قرار شد حساب و کتاب بد و خوب زندگی شخصا به عهده بگیرم
از اون به بعد مثل موجودی که فراموشی گرفته ول شدیم در بیابان حیرت
در نتیجه حالا نه ننه و بابا دارم نه خدایی که به وقت تنگ ازش آویزون بشم و حواله کنم به او
در نتیجه، می‌بُرم ، کم می‌آرم ............... چون از خودم چیزی نداشتم
همه یا حواله به فردا بود یا انبیا و اولیا گرام
اما هدف اصلی این همه این بس که
ببینیم همه ما تنهاییم
همه کم می‌آریم
همه به نقطه‌های کور می‌رسیم
و همه از همه این‌ها می‌گذریم و به قول حافظ یاد می‌گیریم :‌هست اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور
و روزی دوباره از نو زاده می شم و امید می چینم
ته همه اش رو تو فقط بشنو
تنها نیستی و این نیز می‌گذرد



تا دلت بخواد باران



اما
عوضش تا دلت بخواد زیر باران راه رفتم
گذاشتم خیس‌......م کنه
آب از پشت گردنم راه گرفت بود و بیدارم می‌کرد
بعد از این که حسابی از جاده نوردی خسته شدم به پارک دنج و کوچکی رفتم تو کوچه پس کوچه‌های نیاوران
معمولا نقش یک لیوان آب سرد را بازی می‌کنه
همون‌طور که با هر ضربة بارون به صورتم همه میمیک هام شوک می‌شد و واکنش نشون می‌داد
خیلی اتفاقی یک دوست قدیمی ماشین رو زده بود کنار ببینه آیا حدسش درسته و این همون دیوونة قدیمی‌ست که
صلیب‌وار خودش رو بی چتر به بارون سپرده؟
یه نموره تریپ هنری برداشت و پیاده قدم زدیم
ولی خب.
بارون رو باید دوست داشت
همه چیزش رو
نه فقط بند " حذف " شده از شعر سهراب
باهم قهوه خوردیم و حالم جا آومد و
برگشتم خونه
گاهی شاید فقط با یک فنجان قهوه یا چند دقیقه هم صحبتی
خشم یا دل‌نازکی آدم آروم بگیره
آتش‌فشانی که داره فعال می‌شه،
پت
خاموش کنه
از عصر الهه آناهیتا دور این اکیپ از دوستان قدیمی رو قلم گرفتم
یعنی از اون‌وقتی که ما تو تریپ هنری عرفانی موندیم و اونا به سوی شیکی و تمدن جهیدن
دیگه خیلی باهاشون حال نمی‌کنم
اما ملاقات
امروز خوب بود
از قدیم می‌گن،
دوست هم قدیمی‌ش خوبه



در مسجد



نه بابا
این همه طرفدار و پس چرا تنهام؟
از صبح نصف تهرون و تا نزدیک شمال رفتم
فقط برای این‌که خونه نمونم
پس چرا کسی رو نداشتم برم پیشش؟
خوبم.
کاش با این پیغام‌های شما به‌موقع می‌رسید و واقعا حالم تغییر می‌کرد
البته دست همگی درد نکنه
ولی تا برنمی‌گشتم و آن‌لاین نمی‌شدم
هیچ یک مایة دلگرمی نمی‌شد و ممکن بود
چه بسا تا حالا یه کاری هم دست خودم می‌دادم؟
خلاصه که مرسی
زنده‌ام
مثل تارزان شکست خوردة خیس برگشتم خونه

البته اگراین خبر ایجاد ترحم نمی‌کنه؟

چه بده آدم خونه داشته باشه و همیشه آواره باشه نه؟
اون قدیما روزی هزار بار خدا رو شکر می‌کردم که استقلال مادی نذاشت
زیراستبداد آدم شوهرا بمونم
نگو خدا خواب یه استیدادی برام دیده بود که نتونم کمر راست کنم
پریا
در مسجدی که در بدترین شرایط نمی‌تونم بکنم


۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

یه خورده فکر کن




عصر که نه، دم دمای غروب به وقت دلتنگی یک پست نوشتم و برداشتم
یعنی بعضی وقت‌ها می‌ترسم جواب کسی رو بدم
نه که باید مسئولیت جایی که ایستادم رو به‌تمام به گردن داشته باشم
اما در این‌که بعضی با ایمیل از خجالتم در می‌آن و نمی دونم کی و یهو از کجا پیداش می‌شه
و صریح تر از مادرم منو مواخذه می‌کنه
اول می‌بره بالا بعد از اون بالا با مخ می‌کوبونت زمین
مسئولیت جار زدن احوالم با من و چشمم چهارتا وقتی با این همه باور به معجزه
نه مثل همه اون‌ها که حتا باور خدا رو از دفتر خط کشیدن
می‌آم ساده‌لوحانه نشون می دم، ببین من‌که از صبح با این همه بزو میش بیاری باز با روی زیاد
از نو زاده می‌شم و آغاز می‌کنم، یه‌وقتایی سراز چاه جهنم و محلة بد ابلیس هم در می‌آرم
اما با صبوری و ژانگولر بازی با شناخت حال خودم و قیام بر علیه احوال بدم
دوباره از جا برمی‌خیزم و صبح روشن فردا رو هم می‌بینم و می‌گم
: این نیز هم گذشت
واقعا گاهی به‌قدری بچه می‌شم که دلم می‌خواد به کل کامپیوترم رو بندازم تو حیاط
که دیگه وسوسة نوشتن سراغم نیاد
تو این دنیا هر کاری بکنی، یکی هست خوشش نیاد
و خیلی‌ها هم استاد حال گیری و خمار کردن تو و امثال تو‌اند
خدایا چرا گاهی آدم‌هات دلم‌رو چروک می‌کنند و حالش‌رو می‌برند
واقعا کدوم بندة خدا خوشش می‌آد که خدا رو خوش بیاد؟

برم یه خورده فکر کنم




دیگه چه خبر؟



این همونی نیست که
موجب شد خدا رو باور کنیم؟
البته در این‌که جن
چراغ‌جادو خیلی سال از مد افتاده،
خدا هنوز و همیشه و درآینده‌گان
موارد کاربردی بی‌نهایت داره
اگر ریز مقیاس نگاهش کنی
نه نمی‌خواد اون رو نگاه کنی.
یه نگاه به آمار سرچ گوگل بنداز ببین چقدر دنبال،
دیدن نیمه
گمشده در خواب
دیدن گمشده در خواب،
دعا سریع الاجابه برای برگرداندن رفته
دعا برای بستن زبان مادر شوهر،
همسر، یار،
صاحب کار
یعنی همه
چیز با یه حبی وجنی،
معجزی
بیرون از ما انجام بشه
مثل آرزو کردن
نمی‌دونی از وقتی قرار شده به شما گیر ندم و مسئولیت اعمالم رو به عهده بگیرم چقدر زندگی دشوار شده
مثلا،
یه جاهایی که بد جاییم می‌سوخت
تهش می‌سپردم به شما و خیالم راحت بود بزودی هلاک می‌شه
یا هر جا هر چی گیر بود
حواله می‌دادیم به شما و
خیال‌مون راحت می‌شد
الان باور کن
هیچ، هیچ، هیچ میخی نیست ازش آویزون بشیم
خب تو بگو

چه خبر؟



عصرانه‌ای با عطر نان داغ




تازه از طرف یکی از دوستان رسیده
من‌که خیلی حال کردم و کودکانه خندیدم
لذت بردم
و مثل همیشه حیفم اومد تنهایی لذت‌ها را در پستو ببرم
گفتم با هم دیده باشیم
تا به وحدت وجود نزدیک بشیم


اسم، بی‌نقطة خدا





نمی‌دونم روزی چند ساعت وقتم به گل‌های بالکنی می‌گذره
اما الان کشف مهمی کردم،
مهمترین اصل در زندگی زیبایی دیدنه


یعنی از اون وقت که ما ذغال طراحی به دست گرفتیم، برنامه‌ریزی شدیم برای دیدن، زیبایی

زیبا گفتن
،
زیبا شنیدن،
زیبا چیدن و خوردن
و ...
........ برو تا هر جا که ذهنت راه داد
لاید س
ی اینه بعد از هزار و صد و بیست و هشت سال دیگه نخواستم متاهلی زندگی کنم؟ ها... باور کن.
دروغ که ندا
رم
تو فکر کن، مردی که می تونی عاشقش باشی و هزاره ها در کنارش از زندگی لذت
ببری

هر ر
وز صبح ببینی و ببینه که ژولی پولی بیدار می‌شه

بع
د
مراسم صبح‌گاهی مردونه
که خودش زمانی کم از نماز جعفر طیار نمی‌بره
هزار سرو صدای ناخوش‌آیند مردونه
که از بی‌دقتی تولید می‌شه
حتا صدای بلند صبح‌گاهی CNN که دلت بخواد TV همون لحظه بسوزه
رفتاری که می‌تونه از صبح، رویایی تو رو خراب کنه تا بوق سگ
حالا ای
ن آقای همسر را بردار بذار بیرون خونه




چون هر لح
ظه و در هر شرایطی دیده نمی‌شه،
هنوز مشتاق دیدنی
مشتاق شنیدنشی
مشتاق بودنشی
و مشاتق شی
از ای
ی دلیل بهتر؟
خب اصلا مهم نیست که تنها بمونم
در تنهایی زی
بایی‌های بسیاری دورم جمع کردم که نرم سفر کنم
وقتی هستی
ببینه من هم‌چنان جدی و مسرانه مرغم یک‌پا داره بالاخره دقیقه نود هم که شده
منو با تجربة
عشق کامل می‌کنه که دیگه صد سال سیاه لازم نباشه برگردم این‌جا

ویا غصه
همت مضاعف ب
خوریم،
یا یارانه
یا کمبود لطف، مهر، زیبایی، انسانیت، مهربانی، بخشش
خلاصه که ه
مه اونا که باید خودمون داشته باشیم و شده اسم اعظم و افتاد به گردن خدا
کریم و
ر
حیم و
رحمن و اینا ............ تا برسی به اسم

بی‌نقطة خدا



۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

هر لحظه زندگی و خواست بودن



بعد از عمری دوستی مسافر عزیز
قصد دارم این پست رو صرفا از باب غرغرهای شما بنویسم
راستش دروغ چرا؟
وقت حدوث رفتن،‌حتا دقیقه‌ای پیش‌تر به این فکر نرسیده بودم، مرگ چند قدم آن‌سو تر سرک می‌کشه
تا با هم زشت ترین رقص زندگی را انجام بدیم
یا من زشت‌ترین رقص را ببینم.
همه‌چیز خوب و سرجای خودش بود و در قلة موفقیت می‌درخشیدم
از خودم راضی و چشم به جاودانگی داشتم
حتا دقیقه‌ای زودتر، که نه ثانیه‌ای اطلاع نداشتم کنار جاده، بعد از سیسنگان سرک می‌کشه.
از سیسنگان به بعد هیچ یادم نیست
حتا اون صحنه هم یادم نیست.
تنها خاطرة من پس از خروج ثبت شده
که اطلاعات آن‌سویی هم به کار این سو نیاید
گو این‌که وقتی برگشتم، سال‌ها طول کشید تا بفهمم چه حدوثی را به تجربه نشستم؟
و چه‌طور کل زندگی‌مون از ریخت افتاد
عکسی که در محلول زمان ظاهر می‌شد و تو هنوز و هم‌چنان در حال رمز گشایی تک به تک این کدهایی
مسافر عزیز یک‌بار برو، مثل من خواب رو گم می‌کنی
همیشه در هول و ولایی و نگرانی که همه چیز مونده و هر لحظه ممکنه وقت رفتن برسه
این خیلی بهتر از گمان جاودانگی‌ست که در آن همه کارها حواله‌ت به فردا می‌شه
ما همیشه اخبار مرگ دیگران را می‌شنویم
خبر:
- فلانی به رحمت خدا رفت.
واکنش:
- اه !!!!!!!! کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخی................ چه آدم خوبی بود.
همین‌جا کل خبر یک زندگی تا مرگ به پایان می‌رسه و چنان دور از دسترس که هرگز سراغ ما نخواهد آمد
در حالی‌که همین دور و بر است
حالا، تو فکر می‌کنی
ذهن من بتونه
در شبانه روز بیش از چهارساعت بخواب بره؟ یا یک گوشه بنشینه ؟
این یعنی هر لحظه زندگی و خواست بودن
نه به انتظار مرگ سرودن





هر صبح سلام



هی صبح می‌شه و مثل خل‌ها هی این‌جا می‌گم سلام
شب می‌شه می‌گیم خداحافظ
نه هم رو می‌شناسیم و نه می‌تونیم ربطی داشته باشیم
تا حالا شده فکر کنی چی باعث می‌شه هر صبح
بیای و این‌جا یه نگاه کنی؟
ما
یه چوکه
امید کم داریم
و به دیگران نگاه می‌کنیم
با دیدن آدم‌های امیدوار، باز امید تغذیه می‌کنیم
برای همین وقتی چپکی می‌رم، همه آب می‌رن
وقتی فول پر انرژی می‌خوام دنیا رو زیر و رو کنم
روزهای پر بینندة این‌جاست. ولی ما امید رو برای خودمون تعریف کردیم؟
امید هم مثل خوشبختی‌ست، یک تعریف ذهنی داره که اکتسابی‌ست
مال یکی با عشق زیاد می‌شه، یکی با پول و دیگری با روابط اجتماعی
ما همه دنبال چیزهایی در دست دیگری می‌گردیم
که خود گم کردیم
امید من نتیجه وهم و ذهنیات منه مال تو هم مال خودت
بیا بگردیم ببینیم امید رو چکار کردی؟

راستی راسته؟






راسته که شما توی "آسمون ها زندگی می‌کنی؟
پس قبل از اینکه آسمون‌های بی ستون رو ساخته باشی کجا زندگی می‌کردی؟
خودت خبر داری از اول اولش که اومدی، چی بودی؟ یعنی قبل از اینکه خدا باشی
چون اگه هیچ‌کی نبوده تو پس خدای چی بودی
Smiley Sunglasses؟
خدای کی‌ها بودی؟
بايد بنده باشه تا خداهم باشه، یا برای شما لازم نیس؟

اون اول اولا خودت تهنا تهنا فهمیدی خدایی
خب اگه کسی بهت گفته باشه، پس خيلي هم معلوم نيست خدا باشي. چون قبل از تو يكي بوده که گفته شما خدایی؟
ولی وقتي کسی نبوده هم که شما خداش باشی، پس به چه در می‌خورد خدا باشی یا نه؟
تازشم شايد خودتم اشتبایي فكر كردي خدايي

Wizardوگرنه يه خدا اين همه آدم بد درست مي كنه؟
راستی! خانوم جونم می گفت« شما همه رو ساختي » تازشم از اول‌شم باهاس روي زمين زندگي مي‌كرديم . از الکی جر زدی که دل‌مون رو آب کنی به‌مون گفتی می‌خواستی بذاری همگی توی بهشت باشیم. ولی حالا که خانوم حوا سیب خورد همه رو انداختی تو زمین
پس ديگه چرابازي در آوردي كه بيرون مون كني؟
شايد از اولش پررو بوديم كه اگه مي گفتي خودمون نمي رفتيم ؟
به قول خاله زري هيچكي از چيزان تو سر در نمياره! مث ايي پيغمبرات
يا تو زندون و تو چاه افتادند
يا مادر ندارند و تو بيابونا بز مي چرونن
اين هم كه مي خواست راستي راستي كله بچه اش رو ببره . كه تازه خيلي هم معلوم نبود از ايي خواب الكيان بوده يا راستي؟
اون وقت شما كسي رو كه مي‌تونه سر بچه‌اش رو ببره پيغمبر كردي؟ يه كله ببر؟
راستي خدا، شما بابات هم خد بوده كه خدا شدي؟
Kingیه شب توي خوابم ايي شكلي بودي
ولي خانوم جونم هي منو دعوا مي كنه كه از ايي فكراي زشت نكنم
يعني تو از اين هم خوشگل تري؟
يا اصن گناه داره كه چرا شكلت رو ديدم؟
من كه هيچ وقت از حرفاي ايي بزرگترا سر در نميارم
هميشه تا يه چي مي خوام بگم باهاس اول چشاشون و نيگاه كنم كه اخم غره كردن يا نه؟

خب تو اگه همه جا باشي و همه رو ببيني ولي كسي تو رو نبينه كه خيلي بد مي‌شه؟
چون هيچ‌وقت نمي توني خودت رو پيدا كني؟
تازه از اونم بد تر كه شماو نمي‌توني مث من دوست و رفيقي داشته باشي كه گاهي از دست ايي بنده هات واسه اش شكايت كني
پس ايي خدا بودن چه فايده‌اي داره؟

وقتايي
Fairyكه مواظب كاراي ماهستی كي مواظب كاراي اوناي ديگه مي‌شه؟
آقاهه اون روزي مي گفت «عشق و مشق از كارن شيطونه»
ولي بي بي جون مي‌گه خدا مظهر عشق.

بالاخره نفهمیدیم ایی عشق خداییه یا شیطونی؟
خدايا تو همه فكرهاي ما رو مي خوني يا فقط فكرهاي خوب رو؟
وقتي فكر بدها رو هم مي‌خوني، از خودت خجالت نمي كشي كه ما رو ساختي؟
بی‌بی جون همیشه می‌گه « نباهس کارانی بکنم که تو عصبانی بشی »
فکر می‌کردم خدا ها دیگه کارای زمینی نمی‌کنند که عصبانی هم بشن
راسته که خواستی خودت رو ببینی، جهان شدی؟
تا حالا از اینکه چون خدایی تنهای تنها هستی، دلت گرفته؟
يه اصغر آقا قصاب همساده ماست كه سيبيلان گنده داره و تا توپ بچه‌ها می‌افته حیاط شون مث دیو نعره می‌زنه و توپ رو پاره می‌کنه. مي‌شه اونم بندازي جهندم؟
Spanish
من که الان زورم بهش نمی‌رسه بذار دلم وبه این جهندم تو خوش کنم
خدايا نمي شد ايي بهشت و انقده گنده مي‌ساختي كه براش كنكور نذاري؟
خدايا ما كه يه روزي از يه جايي شروع شديم. تو بگو كي و از كجا شروع شدي؟

نمي شه تو هم مث ايي شيطون همه چيزان رو با نازي و به به به ما مي‌گفتي تا بيشتر حرفان تو رو گوش مي‌كرديم؟
بي بي جون مي‌گه بعضي روزا روز خداست
مي شه روزاتون رو تو دفتر من علامت
Love Letter بذاريد تا باقيش رو واسته خودم با پسر شمسي خانوم دكتر بازي كنم؟
می‌شه لطفا؟
یا اصن امکان نداره؟









همه چی با شنبه آغاز می‌شه



تو که منو می‌شناسی، حدس بزن
فکر می‌کنی چند صفحه کار کرده باشم؟
.
.
.

خیلی
بی‌معرفتی
اگه حتا به یک خطش فکر کرده باشی
یعنی از صبح تا شب این‌همه دارم می‌گم و می‌گم
می‌تونی فکر کنی با زور و قرار و مدار
می‌شه هیچ ، هیچ کاری انجان داد
دروغ چرا. اصولا امروز کاری نبودم
یعنی نه که نه ها
هربار کار رو باز کردم دیدم تخیلاتم به سمت بالکنی می‌کشه
و بهار
بهار هم که مثل خدا با عاشقیت نرو که نیست هیچ
اصل عاشقیته
خب الان با این همه غصه‌ای که در دل دارم
از تنهایی، بی‌همزبونی و اینا
می‌خوای بتونم به مشکلات هومان و ماهور فکر کنم؟
از هر جا ولم کنن لای این گل‌ها سر در می‌آرم
خب ببخشید این دیگه تقصیر من نیست، از اول که گفته بودم همه چی با شنبه آغاز می‌شه

قرار نبود کسی بیاد ؟





منتظر
کی هستی؟
با شما نبودم.

از خودم پرسیدم
می‌خوام بدونم هنوز یادش هست؟
می‌ترسم وقتی بیاد
نشناسمش
می‌ترسم، باور آمدنش از دلم رفته باشه
حتا این‌که
یادم بره
منتظر بودم
می‌ترسم
قرار نبوده باشه
بیای

اصلا


۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

نگران رنگ هام



رنگ برای من رنگ
و برای تو هم رنگه
اما، از رنگ‌های من تا
رنگ‌های تو و دیگران هزاران مایل فاصله هست
آبی من نه زرد داره نه قرمز
فقط آبی ساده است که با اندکی زرد به سمت فیروزه‌ای می‌ره و با اندکی قرمز سیاه می‌شه
یکی از بزرگترین دل‌نگرانی‌های همه عمرم این بس که مبادا رنگ ها نامعتبر شوند
خیلی‌ها چپکی می‌بینند
شب را روز و
سپید را سیاه می‌بینند
و مابر مبنای باور اون‌ها باید زندگی ‌کنیم
باورها کن به رنگ‌ها خیانت کردند
قرمز پر از سیاهی‌ شده
سبز پر از آبی شده و به لجنی می‌زنه
زرد به اخرایی و نیلی به کبود ارغوانی
دنیا از ریخت افتاده اگر مراقب رنگ ها نباشیم...!
و من همیشه
نگران چشم هایی که رنگ‌ها را می‌بینند
نگران نوری که رنگ را می‌سازه
خدایا غیر از تنهایی خودم، چه‌قدر باید نگرانی داشته باشم


صبحی با عطر نسترن




صبحت بخیر
صبح زیباو بهاری، پر از آواز گنجشکهات بخیر
صبح اونایی بخیر که هنوز انگیزه برای ادامة راه دارند
صبح اونایی بخیر که هنوز به رویاها وفادارند
صبح اونا که از آرزوها دل نکندند و به فردا دل بستند
صبح اونا که عاشق‌ند
صبح اون‌ها که قدر نسترن ها و یاس‌ها را می‌دانند
صبح اون‌ها که هنوز عطر نون و پنیر بچگی زیر زبان‌شان هست
صبح اون‌ها که می‌دونند برای چی به دنیا اومدن
صبح اونا که می‌دونن قرار بوده چه بکنند
صبح اون‌ها که قدر زیبایی گل را
نگاه منتظر را
دلی پر طپش را می‌دانند
صبح آن‌که هنوز انسان است
بخیر
صبحی با عطر نسترن

افسانة افسونگر




بی‌تکلیف و گنگ، به اعماق ذرات نورانی تی‌وی فرو می‌رفتم
انگار امواج از من بی‌اراده تر ندیده بود و داشت با خودش می‌کشید
به وسط صفحة شیشه‌ای
یهو فکر کردم، داری چه می‌کنی؟
- در آروم‌ترین شکل ممکن این ساعات بیهودگی رو دور می‌زنم
ترسیدم.
این همه بیچاره و حیوونی‌ شد؟
لحظه به لحظة
مثل
قطره
قطره‌های آدم برفی‌
که در زمان آب می‌شه
عمرم رو به پایان و نتونستم برای خودم کاری کنم
کاری که الان آدم خوش‌حال‌تری باشم
به همین سادگی
نکنه تعریف خوشحالی من مریخی باشه؟
چرا این موقع غروب
باید بشینم، سریال کره‌ای ببینم؟
اینا عذابم می‌ده


بستنی سنتی پر از خامه




صدای بعد از ظهر بهار که کم از تابستون نداره
همیشه حالم رو جا می‌آره. کانون ادراکم یه نموره سر می‌خوره به بچگی و یاد وقتی می‌افتم
که خواب برام آرزو بود در بعد از ظهر بهاری
وای خدا جون.
من که همین‌طوری یه وری ساکن هپروت هستم. چی توی این هوای بهاری‌ست
که به کل حس و حال رو ازکل بنده‌هات می‌گیره؟
وقتی خسته و هلاک از مدرسه اومدی و پلکت بقدری سنگین که به جای حروف پارسی
خط میخی می‌بینه، تو هم باید با همون چشم‌ها البته چهارتا، سرحال بشینی و درس بخونی
خب اولش که تازه رسیده بودم و خسته‌ام، اوکل کمی دراز کش درس می‌خونم، بعد که خستگی از تنم رفت
می‌رم ایوون و تا خود شب درس می‌خونم
البته گردنم هم خیلی خسته‌است و اصلا هیچ جون نگه‌داشتن بالاش رو ندارم
می‌شه گاهی سر روی بالشت گذاشت و یک‌وری درس خوند
آی ! چی داری با خودت پچ پچ می‌کنی؟
مگه خودت تا حالا خسته نشدی که بدونی چه بد درد کوفتیه؟
تقصیر من چی بود که برای رسیدن به مدارج عالیه
با توسل به امور مالیه
ناپلئونی درس می‌خوندیم
جهنم درک که هنوز سپیده نزده باید پا بر رکاب سرویس می‌گذاشتیم
می‌خواستی سر کلاس که چه عرض کنم! ته کلاس یه چرت ناقابل هم از این زنگ به اون زنگ نزنیم؟
واقعا پدر مادرای اون‌موقع ازما در حد معجزاتی که ازش عاجز بودند
انتظار داشتند
وقتی می‌اومدیم خونه هم که نه.
تا بوق سگ هم از ترس سر از کتاب برنمی‌داشتیم که نگاه‌مون به نگاه خانم والده گره نخوره
این جرم من بود؛
آخرش هیچی نشدم؟
یا زیر سر مدیریت بحران بود که تا هوا این‌طوری می‌شه
هم‌چنان
هم دلم عشق می‌خواد
هم صدای آواز گنجشک‌ها

و هم .....
.... اگه گفتی؟
.
.
هیس
بذار کنار گوشت بکم
.
.
یه چیزی که عطرش همه وجودت رو خنک و تازه می‌کنه
حسش باعث مورمورت می‌شه و
به دلت چنگ می‌زنه
.
.
بستنی سنتی پر از خامه

خیت شدی؟


تهی بین نرده‌ها با آسمان پر شد



فضای خالی
میان نرده‌هاست
که نردبام را به مقصد
می‌رساند


و من که مدام تکرار می‌کردم
این همه خیرات زندگی‌ست
و تنهایی و تهیای بین نرده ها را قورت می دادم
نبود نرده‌های تنگ هم و نزدیک تر را
پای قسمت
و توقف را
نشانه‌ای می‌گرفتم
برای ماندن یا حرکت می‌گرفتم
و در مسیر آسمان می‌جَستم
حال تهی بین نرده‌ها
با آبی آسمان
پر شد
متوقف می‌شوم
نه که
باید به پشت سربرگردم؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...