۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

یک خبرهایی هست





عطرافشان، محبوب شب تابستون و
قدیما
وقتی توی ایوون می‌نشستیم ، عطر محبوب شب‌ها و
صدای داستان‌های جانی‌دارل با هم یکی می‌شد
از روی بوم ما می‌رفت به خونة همسایه بغلی سُر می‌خورد
امسال خیلی زود
گل‌دان‌ها پر محبوب شب شده
یعنی تو می‌گی، خبری شده؟
وای
انگاری قلبم ریخت تو حوض، لاجوردی که
ماه
درش
موهاش رو شونه می‌زنه و من
مات و متحیر به این که
همین‌جوری ..................... که نمی‌شه
بالاخره بابای خدا کی بوده؟
اونی که خدا رو درست کرد کی ؟
لابد یه خدای دیگه‌ای هم بوده که......... نمی‌شد همین‌طوری
هلوپی خدای واحد قبول می‌شد
انقدر می‌شمردم تا سرم باد می‌کرد و همون‌جا زیر پشه‌بند خوابم می‌برد
شب هم خواب می‌دیدم که شیطون داشت منو می‌برد
اما همة این‌ها جهان جای بزرگ و بسیار خوبی بود
که مهربانی درش ارزش بود
امن بود چون، پدر داشت، مادر بود، بی‌بی‌جهان و دایی جان‌ها بودند
تازه
دایی جان‌محمد،
شلوار پیلی‌ دار می‌پوشید.
موهاش رو کُرنلی می‌زد، بارانی‌های بلند و قشنگ داشت
همیشه هم منگوله‌های موهاش از بریانتین براق می‌زد
دایی‌جان حشمت،
کمتر قر می داد
به‌جاش فیروز و فریدالاطرش گوش می‌داد
و بی‌بی‌هم این میانه
منو فریب می‌داد


پا برهنه بریم؟






یه عمری از کوچه پس کوچه‌ها رفت و آمد کردیم که یه وقتی خدایی نکرده، به
روح مرحوم حضرت پدر خط بیفته
نه حالا. بخصوص زمان حیات ایشان. انقدر بس که، بی چادر
ما را به تفرش نمی‌برد
منم
خودم رو پشت ماشین به‌خواب می‌زدم و چادر را می‌کشیدیم روی سر دختر، اشرف‌الحجاج
سعی می‌کردم شب‌ها از باغ پدری در بیام و شهر را ببینم
نه لوسی و بی‌بند و باری
نمی‌فهمیدم چرا؟
مگه لباس همیشگی‌م ایراد داشت؟
بعدها هم که حضرت پدر به دیدار دوست شتافت، ما موندیم و نام محترم حضرت پدر
به‌جایی که بچگی کنیم، رفتیم ادارات و سازمان‌ها رو شناسایی کردیم و هم‌چنان پاسدار نام، حرم پدر بودیم
حالا این پدرکه روحش شاد باشه، سی سال رفته و ما باید الان به‌فکر تست fastfood یا پیاده نیمه شب زیر باران
یا رفتن به محلة تولد و گشتن دنبال حقیقتم
حتا خندیدن به سفر با سواری و هم سفران ناشناس
یا سفر با قطار به مشهد و دشت شقایق‌ها
و همة چیزهایی که الان یادم نیست و نکردم و این‌روزها انجام می دم
شاید یک روزم رفتم، تاب سواری
خدا رو چه دیدی؟
مهم اینه روح‌م هنوز با همة این‌ها لذت می‌بره
و حسش عوض می‌شه
نمی دونم شاید هم این‌طوری بهتر باشه.
تند و تند بزرگی کردیم که حالا بچگی کنیم
و
حوصله‌مون به سمت پیری نکشه؟
بگم: روحش شاد؟
معلومه که شاد
از شادم شادتر که این پدر حرف نداشت

چتر ها را بستیم و رفتیم زیر بارون





دیشب هم شبی بود
به‌قدری خسته بودم که به گزارش نرسید
بالاخره ساعت ده شب زدم زیر بارون
قدم زنان آرامش بهار طی می‌شد و گذاشته بودم دنبال ، سایه‌ام که از
چراغ‌های نارنجی
در می‌آومد و من و دنبال خودش می‌کشید
نمه بارون خوبی بود
البته باد هم بود ، باد و بارون و ذهنم رو مقابل
قدم‌هام می دیدم
از خودم جلوتر می‌رفت
باید اول اون خفه می‌شد، گرنه بعید نبود سر از محلة بد ابلیس در بیلرم
آی منه بیچاره و حیوونی و همه چیم با هم زده بود بیرون
وقتی متوجه خفه‌خونش شدم که رسیده بودم به ابتدای صندلی‌های
انتهای بهار شمالی که بین بوته‌های بزرگ امین الدوله و رونده پهلو گرفتند
گشتم و پیش از رسیدن به پارک انتهای خیابان که خانة عکس رو در خودش نگه‌داری می کنه
یکی از نیمکت ها رو انتخاب کردم.
یکساعتی اون‌جا با آسمون و درخت‌ها و ماشین های عبوری که
بارون رو روی آسفالت بهم می پاشید
گذشت. رهگذرانی که برمی‌گشتن و نگاه می‌کردن که یازده شب طرف، چت کرده؟
تا این‌که
به ساعت سیندرلا برگشتم.
از هزار شروع کردم
999
998
007
بالاخره روی 930 رضایت به بازگشت دادم
تکنیک خوبی بود.
خیلی حالم رو تغییر داد
به این می‌گن رسیدن به سطح آلفا
که از صد به صفر جواب می ده

یه ذره انرژی مثبت




خوبم
فقط خسته‌ام.
آدم خسته‌ هم انرژی برای هیچ نداره
از صبح درگیر شهرداری بازی و اینا و ........... در نتیجه
یه چرخم پنچره
گفتم نگران می‌شید
ولی چه خوبه که آدم یه کسانی رو داشته باشه
و گاهی حتا یک نفر
باور کن به یک نفرم راضی هستم
چه خوبه که جمعی به آدم فکر کنند
نگران و پیگیرش بشند
خدایا بابت همه این خوبی‌ها
مرسی
خوبم
اگه یکی یه ذره انرژی مثبت برام بفرستید
حتما
جمع می‌شم


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

از کوزه همان تراود که ................





همین‌طور برای خودم داشتم می‌گفتم که:
آره وقتی تعادل آدم بهم می‌خوره، سه آفرینی می‌کنه
بهتره از صحنه حذف بشه، بره یه جا تا به تعادل نسبی برسه و برگرده
مثل موقعی که وسط جنگی و خسته شدی هم خودت رو به خطر انداختی هم نیروهای وابسته
یا وقتی توی جاده خوابت گرفته و بهتره بزنی شونه خاکی و یه ذره بخوابی
وگرنه اون جلو حادثه منتظره توست
برای همین رفتم شمال تا کمی آروم بشم، یه چرت در شونه خاکی جاده زده باشم
در نهایت متعجب گفت:

 چه خوبه که تو می‌تونی.....................
یادم افتاد یه وقت منم همین بودم
از وجود خودم آگاه نبودم و بیرون را می‌دیدم و در نتیجه نیاز به تغییر در وضعیت موجود را بلد نبودم
و دور خودم می‌چرخیدم و از غیر کمک می‌خواستم، که معمولا بهترین گزینه برای رهایی از شرایط موجود، فرار بود
فرار می‌کردم در حالی‌که جهنم در کولة پشتم بود. در من
جایی بیرون از من نبود
منم به وجود خودم واقف نبودم
به این که می‌شه نگاهش کرد، لحظه به لحظه اش را آنالایز کرد
زخم هاش رو شناخت و درمان کرد
و ............... هر محبتی که لازم داره را از ش دریغ نکنیم
وقتی در این مسیر قدم برمی داریم که خودمون رو ببینیم
بهش فکر کنیم و دنبال درمانش بگردیم
نه که به اسم زندگی وا بدم که
اه از این زندگی، خسته کنندة ملال آور



از عشق تا ازدواج



کانال فارسی 1 با همه مزایا؛ یک بدی داره که همین‌حالا درس بزرگی بهم داد
این‌که
مثلا: بیست روز به چهارتا کلیپ بند می‌کنه و مثل زنی که کارش گیره و یک چیزی می‌خواد
را به راه می‌ره و می‌آد
اولی و دومی ، ای خوبه و می‌شنوی
ولی از اون به بعد که دفعات میره بالا به محض شروع کلیپ‌ها فشارم می‌ره بالا
ذهنم می‌خواد از این تکرار و یکنواختی بزنه از مغزم بیرون یا برعکس
یعنی موزیک های دیگری هم که دوست دارم و مدتی می‌بینم ، می‌شنوم،‌بعد از تکرار خسته کننده می‌شه
و ذهنم ایگنور می‌کنه، بلافاصله برای رد کردن اقدام می‌کنم
فکر کن همة زندگی همین‌طور یک نواخت می‌شه؟
یا عشق چی؟
اون هم در آغاز زیبا و خواستنی‌ست
با تکرار و تکرار عادی می‌شه و از عاشقی در نمی‌آد؟
اگر وسطش دعوا بشه، دلخوری .......... اینام که پیش بیاد
باز عشق می‌مونه؟
چطور می‌شه عشق اساس ازدواج بشه؟



تا ابد تنهایی





یه جوررایی دلم گرفته که
هیچ زمان نگرفته بود
می‌خوام برم زیر باران قدم بزنم
بی چتر با چتر
چه تفاوت دارد
درد ما تنهایی‌ست
با چتر ، بی‌چتر
همه‌جا تنهایی‌ست
با حقیقت قدم می‌زنم
تنهایی
تنها حقیقت است
تا ابد تنهایی

از خود ملول شده بودم




درد ما خودخواهی‌ست
باور کن.

حتا در عشق هم در جستجوی خودیم
یکی که آینه بشه، " من " را در خودش انعکاس بده
حالا یا فرم من یا آرزوهای، من. یا نیمة گمشدة من
مثل ، بچة من. همسر، من. یار، من. عشق، من.
این " من " را بردار همه چیز ازبین می‌ره.
تو در عشق سیال خواهی رفت
چمی‌دونم کی می‌تونه، با چه مشخصه‌ای عشق واقعی را به‌من بده؟
ولی "من " هم‌چنان در پی، " منم "
مثل واژة گناه که کافی‌ست از ذهن بشر پاک کنی
همه چیز زیر و رو می‌شه از خدا بگیر بیا تا شیطان و انسان
دیشب دوستی می‌گفت« شیطان منادی و نماد نور در زمین. » البته خیلی متوجه چیزی که تازه داشت نقل قول می‌کرد هم نبود
اطلاعاتش از پایه غلط بود
و می‌گفت: شیطان دوست آدم بود که به خدا گفت : چرا وقتی به آدم عقل و شعور دادی از خوردن چیزی منع‌ش کردی؟ و برای همین سجده نکرد» شما هم تا به حال این را شنیدی؟ یا اینکه:
شیطان انسان رو به نور می‌رسونه
در واقع برای ارتقا بخشیدن به شیطان نفی نور می‌کرد
در زندگی و عشق هم همینیم
در پی آنیم که ازش هیچ اطلاع درستی نداریم و در نتیجه ته یک کوچة بن بست ایستادیم و
فقط سایة خود را می‌بینیم



« کسی می‌خواستم از جنس خود که او را قبله سازم، و روی بدو آرم که از خود ملول شده بودم
تا تو چه فهم کنی از این سخن که می‌گویم که از خود ملول شده بودم؟
اکنون چون قبله ساختم، آنچه من می‌گویم فهم کند و دریابد.
»

مقالات شمس


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

حمیدرضا ..............ی



به خاطرات دست نزنیم ممکنه؟
یه‌عمر سلام گفتیم به عشق‌های زندگی
به عشق اول نوجوانی‌م که می‌تونست تا قیامت یادی شیرین باشه
بذار از این جا و این طوری بگم
ما بودیم و یه عشق به اسم حمیدرضا... یادی از خاطرات کودکی
همون زمان‌ها که تپلی بودم و موهام رو گیس می‌بافتم و هنوز یاد نگرفته بودم عشق یعنی چی
اولین جنس مخالفی که نه دلم می‌خواست باهاش از در و دیوار بالا برم
نه می‌شد کنارش گیس دختر لوس‌های مدرسه رو کشید و کند
و نه خلاصه هیچ رقم مصرفی که برای پسران آدم بلد بودم 

داشت
تنها پسری که نمی‌دونستم چرا وقتی می‌بینمش قلبم تند تر می‌زد و لپ‌هام گل می‌انداخت،

حمید رضای درس خون بود با اون بارانی بلند سورمه‌ای و کیف مهندسی

دروغ چرا تا اون زمان حتا واژة عشق را بلد نبودم
شاید فقط در ترانه‌ها شنیده بودم که می‌تونست همه چیزی باشه جز اونی که گفته می‌شد

یک روز وسط زنگ تفریح مریم سیفی پرسید: تو می‌دونی عشق یعنی چی؟
حیاط مدرسه دور سرم چرخید و کلی از خجالت آب رفتم
که این چی بود؟ 
یه ساندویچ جدید؟
خلاصه که شاید دو سه سال بعد فهمیدم احوالات اون روزگارم همون مورد سوال مزبور بوده
 خلاصه که  حمید آقا،  با کسی کاری نداشت
با دخترا بازی نمی‌کرد و خیلی جدی و اخمو می‌آمد و می‌رفت
اونم باز سال‌ها بعد فهمیدم 

 فیسش بود
ای داد بیداد از این آی‌کیوی من
هر از چندی  سرچ می‌کردم و منتظر بودم یه‌جایی یه خبرعلمی، یک کشف مهم، یک حرف بزرگ یه چی......
خب حمید رضا نمی‌تونست ساده می‌موند 


حمید رضا،  موند عشق اول بچگی من تا سال گذشته که
در نت‌لاگ طبق سنتوات مرسوم ما مراسم قدردانی و سپاس از عشق داشتیم
یکی  پیغام گذاشت، این همون نیست که چشماش رنگیه؟
همین جا نقطة ویرانی خاطرات کودکی من شد
حمید سنگین و اخمو در غیرباورترین تصور  ممکن برابرم بود
بلوز رکابی به‌تن و گردنبدی ازگردن و ............. خلاصه که شما بگو هرچه به ذهنم راه نمی‌داد.
همه خاطرات خوشم مثل برگ خزون ریخت رو زمین

کاش هرگز دوست عزیزم را ندیده بودم و هنوز می‌شد هر از گاهی گفت: 

سلام به عشق اول زندگی‌م

خاطرات را دست نزنیم که این‌ همة پشت سر ماست
اینک و اینجا را تعریف می‌کنه
وای از روزی که همه دنیای کودکی همین طور واژگون شه



جمعه جمعه است




جمعه جمعه است
حتا اگر ابری یا آفتابی باشه
جمعه یه روز میان روزهای هفته است
چیزی شبیه به قیامت که تو تهش به خودت و هفته گذشته‌ات نگاه می‌کنی
شاید سی اینه که قراره امام زمان هم جمعه بیاد. نه؟
البته تو که نه، شما.
ولی شما هم نه، منظور من است
این جمعه تا جمعه‌های دیگر زندگی چه تفاوت داره؟ هیچ
اما چرا
جمعه این‌همه معنی داره؟
مال من که معنی‌ش می‌شه، اوی، فلانی، یک هفته دیگه هم کم شد
کی قراره زندگی کنی؟
یه چیزی مثل بین دو زمانی، غروب که آدم دلش می‌گیره
تحویل روز به شب. و یا حتا برعکس. دو زمانی سحر که البته صحر بیشتر شبیه به شنبه است
آغاز است و پر انرژی. بهتره بگیم بین دو زمانی غروب
یهو دلم می‌ریزه و خالی می‌شه، قلبم تند و تند می‌کوبه که وای اینچه حالیه؟
و حالم زیر و رو می‌شه
این جمعه نه بوی بی‌بی‌ داره نه بوی پدر، این جمعه جمعة مهربانی و من است
می‌خوام امروز را به خودم مهربانی کنم
نه در نقش بی‌بی به دیگران




یک بغل امین‌الدوله




وقتی می‌رفتم نوشهر
قصد عشق کردم
از خودم تا.......................... هر چی مایلی فکر کن
می‌خوام یه چی بگم
اون این که
تا وقتی فقط به نبود عشق فکر می‌کنی
نیست
وقتی به ورودش اجازه می‌دی، از در و دیوار برات عشق می‌باره
همه مهربون می‌شن، تا هستی و راننده و جاده همه در مسیر تو حرکت می‌کنه
این عشق باید از درون آغاز می‌شد تا بتونه با انعکاسش بیرونی ها را به زبون بیاره
جذب کنه
راه بندازه
مهربون کنه
دست از خشم و عداوت بردارند و الا.................. تا امروز هم‌چنان خوبه
راستی، امین الدوله‌ها هم غرق عشقند، اومدم دیدم اوه
یه بغل به چه بزرگی عشق در انتظارم بوده
یک بغل امین‌الدوله


یک مثقالی




همه دردسرهای ما ازبدفهمی یا عدم فهم صحیح
به قول روباه می‌گه: همه سوء تفاهم ها زیر سر زبان است
وزنش نکردم بدونم یه مثقال یا نه
قدیمی‌ها می‌گن، یک مثقالی
دری به جهان شیرینی،‌تلخی،
ترشی،
گنده‌گویی،
دل شکنی............... تا به حالا به نقش زبانت فکر کردی؟
گاهی می‌ترسم اختیارش را نداشته باشم
گاه یه چیزایی می‌گم که می‌دونم حال جماعتی رو می‌گیره
گاه هم یه چیزی می‌گه، بعد نمی‌شه درستش کرد
خلاصه که یه‌کم تمرین و توجه به عمل‌کرد این یک مثقالی بد به نظر نمی‌آد
که فعلا تنها راه ارتباط ما با جهان
همین یک مثقالی دراز یا کوتاه
جایی که باید بگم، زبونم بند می‌ره
جایی که نباید بگم، از دهنم در می‌ره
من منم یا دهنم؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

کدبانو گری





یک هفته که نیستی، در بازگشت مجبوری به‌قدر یک‌ماه کار کنی
نه که فکر کنی بچه تنبل بارآوردم، دیروز دقیقه نود جبرئیل بهش رسونده دارم می‌آم
کل خونه را تمیز کرده بود
البته دیروز نه هر روز
اما کار من تا کار اون هفت هشت ده تاست
با این‌حال مجبورم مثل فرفره کار کنم که فکر کنه
هیچ کدوم این‌ها
کاری که من می‌کنم نمی‌شه و
اگر خونه نباشم
همه چیز از نظم خارج می‌شه
خب اگه فکر کنه بی من هم می‌شه، که خیلی بد می‌شه
به ماه نمی‌کشه دیپورت می‌شم چلک
بدون اخم و ادا و اصول شدیم خانم خونه
البته یه چندتایی جوانه خشک شده، یک گلدان‌هم به کل به ملکوت اعلی پیوسته
اما مهم نیست. خوبه که یه کارایی کرده
موضوع اینه اگر صبح تا شب یا نباشی یا وقتی هستی بشینی تو اتاق و بیرون نیای
به تدریج هزار درد و مرض روحی روانی خفت گیر می‌شه
شاید بهتر بود یک هفته دیگر هم می‌موندم
شاید در این بین می‌دید داره چه با خودش می‌کنه
کاش بیشتر به گل‌ها توجه می‌کرد
حس زندگی درش چند برابر می‌شد و دست از این زندگی محزون کننده هم برای خودش و هم من برمی داشت
اگر به زندکی وا بدی
بردت


حکمت، راه




چه حکمتی دراین جاده نهفته که، وقتی داری میری خوب و سرحالی
وقتی هم می‌رسی تازه شارژمی‌شی و می‌خوای
دنیا رو زیر و رو کنی
اما وقتی می‌خوای برگردی
هم خسته می‌شی، هم انواع سردرد و مرض پیداشون می‌شه و هم تا ساعت ها دیگه آدم نیستی؟
شاید من تا می‌آم به سمت تهرون تخلیة انرژی می‌شم؟
شاید می‌رسم اون‌جا پر می‌شم؟
بین این پر و خالی حال خوبی‌ست که در طبیعت هست
به هر حال که تا من بخوام به این ذهن و انواع محلة بدش تسلط پیدا کنم
می‌ترسم دیگه حال کاری هم نمونده باشه، حتا حال در جاده رفتن
اون‌موقع تازه باید بگردیم دنبال یه حال
خلاصه که هر چی می‌ریم یا دیر می‌رسیم
یا نمی‌رسیم


قابل توجه بانوان گرام




زندگی یعنی همین
لحظه، به لحظه
اینم از پایان سفرهای مارکوپولویی من تا این‌جا
بالاخره دیشب با همکاری و هم‌یاری اهالی ده آهنگران، مقیم چلک توانستند راهی تهرانم کنند
کردند.
بار اول که نیست
اون‌جا بلاهایی به سرم آوردن که فردوسی تو شاهنامه‌اش ننوشته
ولی خب مهم قصد بودن و زندگی کردن و من در اوج این قصد
هیچ راضی نیستم از اینکه برگشتم
یا از این‌که با تهدید مجبور شدم برگردم
من فقط از عجیب غریب‌ها نمی‌ترسم.
ولی همیشه از آدم دو پا می‌ترسم
خب من از کی باید بپرسم که، به چند مدل و زبان تا کی،‌ باید تاوان تنهایی و بی‌مردی رو بدم؟
قابل توجه بانوان گرام که تنها نیستند، دو دستی بچسبید و کمتر زندگی رو به طرف کوفت کنید که
از سرقفلی گذشته، کلی امنیت، بها، ارزش، آسایش و........... دیگه داره
تازه شب وقت خواب نه غصه چک دارید، نه مسئولیت فردا و امروز، یکی هست دائم خون به جیگرش کنید
اون رو بده، این رو بده............بده.....بده............بده
کمتر به این بدبختا نق بزنید و زندگی رو کوفت‌شون کنید
که این اولاد ذکور آدم سپری امن و اسباب آسایش‌ند
خلاصه که با یه خروار سر درد برگشتم تهران
اینم شد زندگی؟
زنی حق داره زندگی کنه، که یک مرد داره؟


۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

رقصنده در حیاط





بالاخره این سفر معجز خودش را ارائه داد
خیر و شر در هستی بی‌معناست و هرآن‌چه که ظاهر شر داره، لزوما شر نیست
در جای دیگه، برای یه چیز و یکی دیگه خیر می‌شه
که ارزش شرش رو داره
یه چی مثل حکایت من و امشب و این جنگل و آدم دو پا
البته معمولا یه در میون پیش می‌آد مثل آدم بیام و مثل آدم برگردم
بالاخره اونی که می‌آد با فیوز برق خونه‌ات قر می ده، یه شبم می‌آد پشت در توی حیاط قر می‌ده
که به زمان ساحری، وقتش امشب بود
گو این‌که به روایت جسین آقا دم صبح گذشته هم بوده و ما در خواب ناز نفهمیدیم
خلاصه که هر چیزی یه عمری داره.
وقتی هم که زمانش به پایان رسیدة تمام شده
هفت روز سفر، هفت مقدس و شاید یکی از بهترین سفرهای تنهای من به این‌جا
با سپاس و قدردانی از طبیعت چلک که
این چند شبانه روز ازم محافظت کرده. وقت مراجعت شده.

امشب دیگه با جسارت تا دم خونه
اومدن
باید از ترس از حال می‌رفتم؟
تق شرش دراومد و به خیر چرخید
مهم نیست کیفیت و کمیت موهبت چی بوده؟
مهم اینه که اتفاق امشب باعث کشف بزرگی شد
تو باشی، برای پرده برداری از وجودی نازنین، دلت نمی‌خواد دزد تا پشت در خونه‌ات بیاد؟
من که با تمام وجود از دزدان ناشریف، و نامحترم
بابت اقدامات متهورانة امشب کمال قدردانی و سپاس را دارم



جومونگ 2 که مدتی نایاب بود رسید





خاک به سرم بازم جومونگ؟
می‌دیدم هنرپیشه‌ها آشنان
ولی تا اسم جومونگ رو از دهان‌شون نشنیدم ، باورم نشد
جومونگ 2 که مدتی نایاب بود رسید
تا بود ترک ها اقتصادشون رو با پارچه و لباس و پول ایران بردن بالا
حالا شده نوبت ایی کره‌ای‌ها
جومونگ برگشته ولایت گفته:
نمی دونی ایران برای سوسانو و من
چه می‌کنند.
ما خودمونم این‌قدر خودمون رو قبول نداریم که این ایرانی‌ها دارند
آقا بسازید که خدا برای همه خواسته
کره‌ای ها هم جنبیدن
هر جا می‌ری سریال کره‌ای
فارسی 1 هم با فیلم کره‌ای



هوایی گریه ناک



امروز دلم گرفته
امروز
دلم
عجیب
هم
گرفته
برای پریا تنگ،
از خودم شاکی
از این که دنبال حقوق انسانی‌مم
از این‌که اصلا
چرا زن هستم
امروز دلم گرفته
امروز دلم
عجیب گرفته و هوای
گریه دارد


سرمونی، هرس





بهترین اسمی که امروز برای شما پیدا کردم
باغبان عالم بود
چون خودم در جایگاه باغبان نمونه به ادراک شما نزدیک شما
البته فقط ، یک قدم
فردا راه نیفتید کار دستم بدین بگید، فلانی چت کرده
الان عرض می‌کنم
سال‌های پیش با اندکی رحم و افسوس گل‌ها رو هرس می‌کردم
امسال نه با بی‌تفاوتی و علم به این‌که، اون‌ها به این نیاز دارند
حالی‌شون نیست
به نفع خودشونه
اما این خودشون یعنی کی؟
درخت؟ آیا شاخه‌ها هم درخت به حساب نمی‌آن؟
اصل ریشه است ، بدنه و ساختار، به گمانم اون رو حفظ می‌کنه به‌خاطر تداوم
خب هرس می‌کردم و می‌گٰفتم: عیب نداره. شما الان حالی‌تون نیست که اگر این ها رو نریزم
چطور ضعیف می‌شید، رنگ‌تون زدی می‌شه و دیگه جون ندارید ادامه بدین
به هر حال با حفظ مراسم عذرخواهی سرمونی هرس به‌پایان رسید
از صبح سه دریچه کار کردم. یهو دیدم مغزم داره ورم می‌کنه. بی‌خیالش شدم زدم به باغبونی
شما خوبید؟


۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

تو در راهی؟





رویاها همینن، می‌آن که فراموش بشن
حالا رویاهای بیداری یا رویاهای خواب گون
وسط این کار کردن همه چیز می‌افته یادمن تا شاید همه‌کار بکنم جز کار کردن
از بچگی هم همین بود و نمی‌شد درس بخونم و آخرش هم هیچی نشدم
درست جایی که هومان من بین دو بعد موازی گیر کرده بود و می‌خواست خودش رو به هر ضرب و زوری بیدار کنه
خودم به‌خواب رفتم
خوابه ، خواب که نه
یه نموره می‌زد به رویای بهشت، فقط یادآوری بود که جانم را شیرین کرد
یادم اومد دیشب نه تنها با خدا بودم
بلکه نه من تنها که تو هم بودی
تو آمدی، مثل همة هزاره‌ها که چشم به انتظارت بودم
مثل آخرین طرحی که از تو به‌خاطر سپردم
نمی دانم، شاید آن‌هم طرحی در خواب بود و یا
یادی از دیروز
دیروزی معطر به عشق
خواب دیدم تو آمدی
مثل قدیمی، نامعلوم
ولی آشنا
و چه‌قدر شاد بودم

ممکن است
بیایی؟


اسکات مور






وای خدا جون فکر کن
هر چی می‌کشیم از ایی عدم رضایت می‌کشیم
اصولا از جد بزرگوارمون آدم به چیزی که داشتیم قانع نبودیم و همین‌طور ژنی کشیده تا این‌جا
اونم روز اول یه بانو لیلیت داشت، به حرفش گوش نمی‌داد و دیگه دوستش نداشت و دبه کرد
خدا هم بانو حوا رو قلم زد
قابیل قلوی دیگر خودش را می‌خواست بهش قل دیگر هابیل را دادن
اونم زد و قابیل را به‌خاطر اقلیما کشت
یعنی آقا این عدم رضایت تا قتل و خون ریزی هم پا می‌ده
اما بگیم از عدم رضایت‌های جزئی که یهو کار دستمون می ده
مثلا بچگی همیشه شاکی بودم چرا موهام مثل مرینوس منگول پنگول شده، آروزی موهای صاف داشتم
پریسا که موهاش مثل ابریشم شد، مو فر می‌کنه و پدر موهاش هم درآورده که یه چیز دیگه باشه
اما این ها هیچ‌کدوم به قدری که می خوام بگم فاجعه ساز نیست

جسیکا
جسیکا در 16 سالگی تغییر جنسیت می ده چون از جنسیتش راضی نیست
اما حالا این آقا دومین مرد باردار جهان شده
گو این‌که خیلی چیزها به زیر سوال؟
که خب چه کرمی داشتی بری تغییر جنسیت بدی که باز با مردا بپری؟
بعدم بزنه و باردار بشی؟
وای این واقعا آخر فاجعه و آبروریزی‌ست
گو این که این چیزا برای فرهنگ ما فاجعه می‌شه. ولی خب ایی چه دردی بود؟

یکی از روزهای خدا





امروز از آغاز پیداست یکی از روزهای خداست
فکر کنم خودش بیدارم کرد
شاید هم نه
وقتی بیداری شدم، اولین فکرم ایمان به وجود او بود
حالا دیشب چه کردیم و کجا رفتیم که دوباره فیلم هوای هندوستان کرده..... ندانم
یه‌جورایی مسیر
نورانی و به روز شده
دیگه باید بگردم جبرئیل را پیدا کنم
پس چی؟
فکر کردی از هر کاری که می‌کنی، هر چیز که می بینی، خبر داری؟
ما که یه وقتی فکر می‌کردیم دنیا همینایی‌ست که می‌بینیم و بعد هم خلاص
اما از وقتی دیدیم اون نیست اینه،
خیلی ساده است که به کل مفاهیم زندگی زیر و زبر می‌شه
خب بالا منبر نریم که برای اول صبح، فال خوبی نمی‌ده
اما حس خدا یکی از شیرین‌ترین و آرام بخش ترین حس‌هاست
شاید بهتر بود همه عمر به‌جای رفتن دنبال حس آدم‌ها
یه‌جورایی کانال می‌زدم به حس خدا



فداکاری تا خودخواهی





و اما بگیم از روزمرگی و دلتنگی
که سخت دلتنگم اما نه دست و نه پام نمی‌کشه برم تهران
البته که باید برم و هیچی نباشه، شهرداری و داستان‌هاش دنبالم هست
اما حالا که اومدم بهتره وجودم از خشم سبک بشه که برگردم
گاهی داریم به بهترین شکل ظاهری انجام وظیفه می‌کنیم
اما از درون انقدر خسته‌ایم که فقط باقی رو از خودمون و وظایفی که برای خاطر اون‌ها انجام می‌دیم بیزار می‌کنیم
من به این نقطه رسیده بودم
خستگی مفرطی که ازم یک دینامیت آمادة انفجار ساخته بود
با هر صدا، هر تلنگر منفجر می‌شد و ارتعاش انفجارش تا مدت‌ها در فضای خونه به‌جا می‌موند
مدتی نباشم و تا مدتی هم خونه در آرامش فرو بره، به گمانم برای حال همه بهتر باشه
حتا اگر آخرش اسم من بد بشه
که : « ول کرد و رفته معلوم نیست کجا، چه غلطی می‌کنه و بچه‌اش رو که خیلی وقته از زمان بچگی‌ش گذشته، به امون خدا ول کرده»
این همون فورمتی‌ست که مادران بعد از متارکه باهاش مواجه می‌شن
اون‌هایی که می‌شینن به‌پای بچه و یک تنه عمر را حرام می‌کنند
اون‌ها بدترین مادر زن‌ها ومادرشوهرها خواهند شد
به دلیل ساده‌ای که همه خبر داریم
زنی مانده، بچه داری کرده، بچه بزرگ می‌شه و می‌خواد بره
اما بچه می‌مونه یه مادر عمر فنا شده و هزاران انتظار و توقع و مالیات
هیچ یک مقصر نیستیم
فقط اشتباه فهمیدیم
مفاهیم متفاوتی مثل گذشت، ایثار، فداکاری تا.............. خودخواهی



مردم ده مهمون مان





بسم الله الرحمن الرحیم

خدا شخصا خودت امشب رو بخیر کن
یا عروشی شغال‌هاست
یا عروسی جن و ماپری
به جان سرکار خانم والده راست می‌گم.
همچی‌ شیش دانگ وسط باغ تفرش بودم که اولین زوزه اومد و بعدش صدای زوزه‌های بعدی که تبدیل به خنده و هل هله شد
تو چرا می‌خندی؟
می‌گم صدای اینا این‌طوری شد
یه عالمه دست زدن و کر کشیدن، باد زوزه کشان باقی صداها را با خودش برد
و دیگه صدایی نیامد
حالا تو بخند
ولی غلط نکنم دیوا عروسی دارند

امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن

ننه من غریبم ، ژنی





اگه بگم چه طوفانی و چه بادی که عیب نداره؟
نه که فکر کنی دوباره ژن ترس درم فعال شده و دچار طوفان‌زدگی شدم
اما به نظر یه نموره دریا زدگی درش هست
باد فریاد کشان از روی سینة دریا به این سمت می‌آد
تا می‌رسه به کوه رستم اینا با مخ می‌خوره به دیوارة‌سنگی و آهکی غارها و کوه
بخشی اون جا تبدیل به اصوات دردناک ناله نولة باد می‌شه
که ستاره‌ها دارن دور سرش می‌چرخن
یه سری فریاد کوه که چرا خودت رو زدی به من
بخشی هم ننه من غریبم که باد راه می‌اندازه و می‌ره در این روزنه‌ها و غارها تبدیل به آهنگی محزون کننده
می‌شه و می‌آد بیرون شبیه ناله نولة آدم
خلاصه که امروز حسابی دارم حالش رو می‌برم
تا عصر فکر کنم به چگونگی نبرد رستم با دیو سفید هم
در اینجا پی ببرم
والله ما باد و طوفان زیاد دیدیم
نه تنها این‌جا.
از این‌جا بدترش در تفرش دیدیم
اما ایی طور بادی تا حالا ندیده بودیم.
که امروز دیدیم
تازه از
کوه که برمی‌گرده این‌جا یه غری هم می‌ده
و از لای در و پنجره‌ها یه هویی هم می‌کشه تا منو بترسونه و بعد
خنده‌ک
نان راهش رو می‌کشه و می‌ره
منم خودم رو زدم به‌کار و به‌روم نمی‌آرم تو داری منو می‌ترسونی
می‌خوام کار بهتری بکنم
به نظر می‌آد این باد از جنس اقتدار باشه
می‌خوام بر
م بایستم وسط بالکنی و خودم را به دستش بسپارم
کی به کیه. دیدی یهو زد و بردمون انداخت یه جای باحال تر
نشنیدی یه وقتایی از آسمون ماهی می‌ریزه؟ اونم همین‌طوری می‌شه دیگه
در این مورد از آسمون شهرزاد نمی‌ریزه
بلکه شهرزاد با مخ یه جای تازه بناست فرود بیاد
خدا کنه آبی
شاخه برگ درختی چیزی فقط منتظرم بمونه
خب بسه برم کار کنم
خوبید؟

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

رام کردن،‌شوهرها، مردها




واقعا که خجالت داره
ببین چه می‌کنند این پسران آدم و دختران حوا
اول صبحی کار و زندگی‌ش رو گذاشته اومده از این چراغ جادوی علاء الدین
اسم شب می‌خواد
خب همین عدم استفاده صحیح از امکانات و تکنو آلرژی از کجا سر برمی‌آره؟
از همین نقطه‌ای که می‌بینی
اول صبح رفته سر کار یا خودش مونده خونه و
آقا رفته سر کار
هر چی هست از جار و جنجال دیشب یا
طبق معمول صبح‌گاهی
به فکر یه ترفندی تازه افتاده که از گوگل پیدا کنه
بلکه تا شب آقا رو سوسک کرد
بخصوص اگر بیفته به پست دعا نویس‌ها و رمالان اینترنتی
همه اینا مال اینه که
فکر می‌کنیم هم دیگه رو باید رام کنیم
رام کردن
با اهلی شدن
هزارتا فرق داره که کاش جفت‌ها این یک قلم را بفهمند


- 81.91.154.82 دوشنبه، 30 فروردین 1389 - 09:30:41 ایران ایران

رقصنده با بارون




اگر بدونی چه بارونی می‌آد،
دیگه دلت بارون نخواد
صبح این‌طور بیدار شدم که فکر کردم دیشب در کشتی نوح بودم و یادم نیست
از آسمون و شیروونی و زندگی و اینا خلاصه آب راه گرفته
البته که الوعده وفا خواهم کرد
و اگر جناب کوین کاستنر رقصندة با گرگ‌هاست
مام امروز رقصنده با باران خواهیم شد
فقط اول باید خیسی حموم خشک بشه، بعد
برم از نو با بارون تطهیر کنم
امریکای لاتین اسطوره‌ای داره که می‌گه ،ابر و باران نماد وجه مونث خداست
و با این حساب امرو منم و عشق و خدا
الهی شکرکه آرزو به دل از این سفر برنمی‌گردیم و بالاخره به یک آغوش پر مهر خواهیم رسید
مهم اینه تو حسش می‌کنی، حالا حتا اگه راه داد با تن لرزه و خیسی
ولی این‌کجا تا اون عشق الهی که مد شده کجا؟
عشق بی تاچ و ماچ ممکنه؟


اندکی تاچ و بی ماچ




صبح همگی بهاری و الهی
بریم از فرصت نیک به دست آمده کمال استفاده رو ببریم و کار کنیم
خودم باور ندارم که دیروز بی‌وقفه تونستم چهار دریچه تازه بنویسم و ببندم
نخند. فکر کردی همه همین‌طوری الکی پلکی از خودشون می‌نویسن؟
خیر قربان
آیا ارتباطات ماهواره‌ای برقرار باشه، خط راه بده و شلوغ نباشه
روش پارازیت نندازن و هزار و بیست و چهار داستان دیگر هست که مانع از دریافت اطلاعات می‌شه
که پنداری این‌جا اون موانع وجود نداره
عشق هم که مدتی نایاب بود رسید
فقط افسوس بازم از نوع الهی، با اندکی تاچ و بی ماچ
بریم کار کنیم نگیم چیست کار که سرمایة جاودانی‌ست کار
یا
چرا عاقل کند کاری
اصلا؟

گربة بی بغل





فکر کن 1500 دلار بدی گربه مصنوعی تحویل بگیری
مردم از سر بی‌کسی سگ و گربه می‌آرن
بغلش می‌کنی، نوازشش می‌کنی. گرمه
حس داره و قلبش داره می‌تپه، به تو عادت می‌کنه
برات دم تکون می ده.
برات خودش رو لوس می‌کنه
می‌آد و خودش رو می‌ماله به آدم و نوازش طلب می‌کنه
بابا کلی حس داره
ناراحتی تو رو می‌فهمه و یه چیزایی به اسم توجه رو که نیاز داری
به دیگری ببخشی رو به اون می‌بخشی
خب که چی؟
گربه ربات؟
من که حال نکردم 1500 دلار که هیچ حتا مفتیش‌م نمی خوام دست بزنم که چمچشم می‌شه
راستی دیگه چه خبر؟
این‌جا که هم‌چنان من مولف نمونه و دارم چاپ می‌کنم. حال برگردم تهران چی دربیاد الله اعلم
چی فکر کردی؟
نیچه هم سال‌ها مقیم جنگل بود تا چنین گفت زرتشت رو نوشت
یعنی ما به‌قدر یک فصل چنین گفت زرتشت برای کل این کتاب
از این جنگل انرژی نمی‌گیریم؟
چرا. همین که کسی نیست روی سرم راه بره
زنگ دری مضطربم نمی‌کنه، کسی سرم فریاد نمی‌کشه
بیزاری از در و دیوار خونه راه نمی‌گیره
همینا کافی‌ست برای معجز حالا نه در حد معجزة قرآن
اما در حد معجزة خودم که می‌تونه باشه؟
بریم به استقبال شب که آدم اینجا یاد هر چی نداره می افته
از جمله عشق
و همون سه نقطة اسمش رو نبر
نگی بغل که دل‌خور می‌شم ممکنه سوء تعبیر بشه
حوصله ندارم

همه چی آرومه





شکر که همه چی آرومه
منم خوبم و هم‌چنان اطلاعات سرشار و من تا دلت بخواد
از خودم
از اومدنم
و از حرکتی که صرفا به نام خود برای خودم
انجام دادم راضی‌ام
هوا خوب و نیمه ابری‌ست
صدای خروس‌های ده پشتی از دور دست می‌آد
و ته صدایی که از جاده و کامیون‌ها تا این‌جا می‌رسه
حس خوبی دارم
همه چی آرومه
و چه‌قدر خوبه



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...