عطرافشان، محبوب شب تابستون و
قدیما وقتی توی ایوون مینشستیم ، عطر محبوب شبها و
صدای داستانهای جانیدارل با هم یکی میشد
از روی بوم ما میرفت به خونة همسایه بغلی سُر میخورد
امسال خیلی زود
گلدانها پر محبوب شب شده
یعنی تو میگی، خبری شده؟
وای
انگاری قلبم ریخت تو حوض، لاجوردی که
ماه
درش
موهاش رو شونه میزنه و من
مات و متحیر به این که
همینجوری ..................... که نمیشه
بالاخره بابای خدا کی بوده؟
اونی که خدا رو درست کرد کی ؟
لابد یه خدای دیگهای هم بوده که......... نمیشد همینطوری
هلوپی خدای واحد قبول میشد
انقدر میشمردم تا سرم باد میکرد و همونجا زیر پشهبند خوابم میبرد
شب هم خواب میدیدم که شیطون داشت منو میبرد
اما همة اینها جهان جای بزرگ و بسیار خوبی بود
که مهربانی درش ارزش بود
امن بود چون، پدر داشت، مادر بود، بیبیجهان و دایی جانها بودند
تازه
دایی جانمحمد،
شلوار پیلی دار میپوشید.
موهاش رو کُرنلی میزد، بارانیهای بلند و قشنگ داشت
همیشه هم منگولههای موهاش از بریانتین براق میزد
داییجان حشمت،
کمتر قر می داد
بهجاش فیروز و فریدالاطرش گوش میداد
و بیبیهم این میانه
منو فریب میداد