بسکه از صبح تا شب ایی بیبیجهان به گوشم از احوال قیامت میخوند
که از همون بچگی مشکلات خودم یه طرف،دردسرهای عالم عرش و ضریب اطمینان ذهن من پایین
و دیگه خودت برو تو مایههای تفکرات گلی
از این دست که، مثلا اگه یه روز ستون آسمون کج بشه، یا اگه بیفته
اگه نخ ماه پاره بشه، اگه یه وقت قیامت بشه؟
دیگه این آخریها کار رسیده بود به، اگر برسیم ته خط و ببینیم هیچی، چی؟
اگر بریم ودقیقه نود بفهمیم بلیتها باطل شده و بعد از ایستگاه مرگ خبری نباشه
اگه هر چی بایستی تا بالاخره این حوری پریهایی که وعده دادن از همون اول سند و. قباله و چک بیارن و فیالفور ضامنت بشن
نیان
و از همه بدتر اگه یه روز به هر دلیل ثابت بشه در حرم امام هشتم هیچ کسی نیست و
مثلا مدفن، همون روایت زندان هارونالرشید باشه
تکلیف دل بستههای معجزه
منتظران فرج
مشتاقان ظهور
شفا یافتهها
....................... خودت میتونی تا تهش تصور کنی چی میشه؟
قلم اول که من حتم دارم این که، تمام شفا و معجزات باطل میشه و ویلچرها از انبار در میاد دوباره
خب با این حساب خوار ذهنمون گاهی تو کوچه ول خواهد زد
.
.
من از لحظة آخر عیسی بر صلیب به زندگیم نگاه میکنم که چطور به خواب احمقانة مادری
رفتیم و هیچ سهمی از زندگی برنداشتیم و شاید خلایق هر چه لایق
ولی فکر میکردم دارم مشق ایثار میکنم
حالا از چندین جهت فهمیدم هیچی به هیچی
ترسیدم
حالا دیگه واقعا به یه بغل امن، امن، امن نیازمندیم
که غلط نکنم ارتعاش زمین را از رسیدن قیامتم میفهمم
.
بعد از این همه صغری و تصمیم کبری و دهقان فدا کار و اینا میخواستم بگم
الان همون بالا ایستادم
نوک نوک لبة پرتگاه
کانون ادراکم داره به سمت عادتها برمیگرده و از شوک در میآد
و میفهمم، حیف از عمر نازنیم که رفت به باد
انقدر دلم شکسته که دلت رو بزنه و
بخواد تو هم برای من یه چشی تر کنی
بلکه ثوابش رسید به ما