۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

یه جا این وسطا




زندگی عزیزترین معمایی‌ست که هر صبح به قصد شناسایی‌
و شاید رسیدن به مرحلة بعدی
چشم باز می‌کنیم
زندگی یک بازی کامپیوتری‌ست که هر چه بیشتر می‌سوزی بیشتر می‌خوای برنده باشی
مثل عاشقی کردن‌مون
وقتی زیادی برای یکی از خودت مایه می‌ذاری و دنبالش می‌ری؛ دشوارتر می‌تونی بی‌خیالش بشی. تا اونی که براش هیچ زحمتی نکشیدیم . نه؟
کلی زمان می‌بره تا بفهمی گاهی بهترین کار، هیچ کاری نکردن ، نشستن و منظر نشانه‌ها بودنه
یاد می‌گیریم رمز کار در توجه و این‌جا و اکنون بودنه
باز
در عشق، به فردا فکر می‌کنیم، به قباله، ضامن، وثیقه، چک، اعتبار، سند، مالکیت
در اکنون به ساعت، بعد
همه چیز الا اکنون که هست
در شادی منتظر غم می‌شینیم و وسط گریه می‌خندیم
کلی وقت رفت تا فهمیدم با شلوغ بازی و دست و پا زدن به نتیجه‌ای نمی‌رسم. گاهی چاره‌ای جز انتظار برای زمان مناسب نیست
ولی
از جایی که تعریف مناسبات و ابعاد مختلف زمانی ارتباط نا هم‌گون و نامیمونی با ذهن داره
یهو همه‌چیز زیر و رو می‌شه، امیدها بهم می‌ریزه به فکر چاره و دست و پا زدن و......... وای ولش کن
.
.
گاهی هنر در بی‌عملی‌ست باید بی‌عملی را شناخت و تمرین کرد
برم یه کم بی‌عمل کنم
.
یعنی اینی که قصد می‌کنم بی‌عملی کنم، خودش عمل نیست؟ توجیه نکن برو به بی‌عملی‌ت برس

بزودی برمی‌گردم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

انتهای یک روز جمعه





بدترین احساس ممکن در انتهای یک روز جمعه‌ای که همه کار و همه کلکی زدی که یه نموره از خودت راضی باشی و نباشی
از هنر فنگ‌شویی بگیر تا تن شویی و چشم شویی و دل شویی هر چه بگی کردم
اما تهش نه شادم و نه از خودم و وضعیت موجود راضی می‌شم
امروز فهمیدم چرا
چون خیلی وقته دیگه خودم نیستم
هر چه کردم به در بسته خورد و تهش از خودم پرسیدم، نه که تو واقعا بد باشی؟
بی‌خود که زمین و زمان کار و زندگی‌ش را نذاشت با تو بدی کنه
مگه این که کرم از خود درخت باشه
چه حس تلخی برای پایان یک جمعة دم کرد و تب کردة اول خردادی
چی می‌شد که هنوز همون بودم که در بچگی اسمش بچگی بود
در بلوغ بلاهت و در جوانی
خوش‌خیالی
این‌که باورهای شیشه‌ای را از دست دادم نمی ذاره دلم بخواد ادامه بدم
حتا نمی دونم دنبال چی ؟ برای چی؟ با کی‌ها؟
همون جنس ملاتی که دشمن‌ترینش به‌تو نزدیک‌ترند؟
در نتیجه زندگی است و زاناکس
فقط برای اندکی تحمل



دوست دارم كسي روكه دوستم داشته باشه




..........حالا بهترتر مي دونم كه توهم نبوده چونكه درطول عمرم اين حس وتا روزسيزده بدرنداشتم ،هرچه كه بوددوست داشتني ومانده گارشد... درواقه شما بدون اينكه متوجه شويد چيزي روبهم داديد كه به يادگارماند، مهم اينه شيرين و دل چسب ، باقيش ووللش
برام واقعا سخت بگم

پيشاپيش ازدواج شما وآقاي همسرراتبريك مي گويم

گاهي وقتها سعادت ديگران بالاترازخودآدمه نه
دوست دارم كسي روكه دوستم داشته باشه
شادباشي مهربان


1 دوست دارم كسي روكه دوستم داشته باشه..... ببخشید اونوقت این یعنی من به شما تعلق‌خاطری داشتم که شما پیدا کردی؟ ای به او... پست‌های روز سیزده که نمی دونم کدوم‌ش تو رو به توهم انداخته



ممکنه شما یکی دیگه نه از گودر ریدر نه از هیچ‌کجای عالم پا به وبلاگ‌های من نذاری؟
متحیرم به صد و بیست آیدی تا به‌حال اسپم شدی و باز آیدی دیگه و ایمیل بی ربط بعدی
نوشتن من معنی‌ش این نیست که همه باهام لب تو لب بشن
به‌قدر لحظه‌ای ایستادن کنار پنجره و دردلی باب بعد از ظهر در ابتدای خرداد است
یعنی با این رفتار و برداشتی‌های تازه به تازه نو به نوی شمایی که تا چالوس آمدی، چاره‌ای می‌مونه جز پا به اینترنت نذاشتن؟
فکر کنم اصلا ننویسم بهتر باشه. کاری که ارشاد نتوانست با من بکنه شما کردی
شدی مایة دق و عذاب
چطور می‌شه چنین موجود توهم‌گرای کنه و سمجی را دوست داشت؟
چطور ممکنه آدم فکر کنه همین که کسی رو دوست داره یعنی او هم مردة دوست داشتن شما بوده و فی‌الفور عاشقت می‌شه؟
کسی که حتا ندیدم و توهمش داره بیچاره‌ام می‌کنه
یعنی شما معطل موندی من دهان باز کنم به یه مناسبت یه پیغامی بدی؟
آره؟

مرسی از تبریک ازدواج.
حالا که دیگه مام متاهل شدیم،‌شما یکی دیگه دست بردار
دهنم را بدجور به بد چیزهایی باز می‌کنی و باز قورت می‌دم
بابا این همه آدم سال‌هاست به این وبلاگ می‌آن و مثل شما جو گیر پست‌های من نشدن
بابا
بی‌خیال
از این به بعد هر چی بفرستی با ذکر پروفایلت می‌ذارم این‌جا تا همه با هم حیرتزده شیم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

فیس، مهمون کره‌ای




واقعا دارم به داستان تو همانی که می‌اندیشی، صادقانه باور می‌کنم
یا نه
این بهتره
به این‌که ما رادیویی هستیم که مرتب امواج می‌فرسته و هستی هم می‌گیره
حکایت من و این مدت من. امروز مهمان داشتم، البته هفتة پیش هم سری دیگر این‌ها مهمانم بودند
تو بگو این مهمون چی می‌تونه باشه بهتر از.....................
؟
اگه گفتی؟
جنس کره‌ای، و فامیلای ، "‌ یون‌آری‌یانگ " و" لی‌جوآنگ " اینا
فکر کنم قراره همسایه بشیم، تا خدا چی بخوادبین‌شون فقط یک زن و مرد فارسی بلدند
در نتیجه حد فاصل ترجمه تا من خیلی زیاد می‌شه
تو بگو یه حرف a
کور شم اگه یک کلمه از حرفاشون رو فهمیده باشم.
اوه برای نقاش از واژة paint استفاده می‌کنند
بازم کلی استعداد می‌خواد در دو موضوع مختلف این اشتراک رو بین اون همه صدای ایی و او بفهمی
قول می‌دم اگه بیان سر سال کره‌ای هم حرف بزنم
خلاصه که داشتم فکر می‌کردم بد نیست برم سئول زندگی کنم.
فرهنگامون مشترک و آرام بخش ورژن ماست
از قرار راه نبود.
فرهنگ رو فرستادن این جا
اوه
خانم معلم موسیقی بچه‌های کره‌ای‌ست در تهران
نگفتم فرهنگ غنی کره خودش با پای خودش از سئول
تشریف آورده


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

آسمون قرمبه





یادم باشه
می‌خواد آسمون قرمبه بزنه بد فرم
نترسم
یا چیز دیگری‌ست ؟


اون قدیما به قاعدة چادر نماز خانم والده یا چادر
بی‌بی‌جهان می‌شد از بلایا دور ماند
باور کن
تو در هر شرایط کافی بود زیر یکی از این چادرها پنهان بشی
دیگه به چیزی فکر نمی‌کردی که
مادر از تو محافظت می‌کرد
حکایت الان ما آدماست که با دیوار بتونی هم احساس امنیت نمی‌کنیم
یهو شیشه‌های اتاق لرزید
بعد یه صدای عجیبی پیچید
و به نظر آمد قراره خبری باشه
اما پنداری خبر از جنس ما نبود
شاید هم ازما بهترونی بود
ولی هم‌چنان یادم باشه
ممکنه همین حالا رعد و برق بزنه
و نباید تو دلم خالی بشه
فکر کن قدیما از هیچی نمی ترسیدم و
هزارتا نازکش هم آماده داشتم
حالا که نازکشی هم نداریم، تازه داریم یه ذره یه ذره ترسو هم می‌شیم

هندسه و جبر عاشقی




می‌دونی چرا همه تو دنده عشق، سه کار می‌کنیم؟
برای این که اصلا نمی دونیم عشق چی هست؟
وقتی می‌بینم مردم تصمیم می‌گیرند یکی رو انتخاب کنند برای این‌که عاشقش بشن
یا وقتی دل‌شون دنبال یک می‌ره و فکر می‌کنند کافیه و الان اون یکی هم اجازه یافته عاشق بشه
بعضی که یه توپ می‌اندازن تو زمین‌ت و منتظر می‌شینن تو از خوشبختی و خوشحالی با هم بال بال بزنی
بعضی‌، حساب قرض‌الپس‌نده، سرمایه‌گذاری کوتاه مدت، دراز مدت، شرعی، نیمه شرعی
خلاصه یه جور خدا بشر پسندانه می‌رن تو کارت و منتظرند یهو‌یی معجزه بشه
و وای از وقتی که به محض این که تصمیم منطقی می‌گیرند که عاشق‌ت بشند زود پاک کن دست می‌گیرن
تا معایب‌ت رو اصلاح کنند
اونایی که درباره آدم فکر می‌کنند، فکر را بالا و پایین و ....
خلاصه هر جا می‌ری اسباب معادله و معامله و مصالحه و ........ براه و
اسم عشق بد در رفته
تا جایی که یادمه که اگر درست یادم باشه، عشق یهویی کشف می‌ّه
نه که حادث بشه
کشف می‌کنیم یه چیزایی نسبت به یکی داره عوض می‌شه
مثلا حس می‌کنی بی‌ربط دلت برای یکی تنگ می‌شه، کنارش شیرین‌ترین احساس رو داری
برای دیدنش شوق داری
نه افزایش هورمون
اشتب نشه



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

خدا قسمت رفقای مهاجم کنه


از دیشب هنوز نتونستم بخوابم
قلبم سخت دردناک و ذهنم پریشان و تورم بی‌کسی باعث جنونم شده
یه نموره هم که می‌خوابیدم، با کابوس می‌پریدم


کارما یعنی بازگشت همین احوالی که دوستان و عزیزان برایم ساختند
عمرم حرام شد به‌جای خود
نخ زندگی‌م از دستم رفت که خدا قسمت رفقای مهاجم کنه


خاک گرفته و تنها




کاش می‌شد مثل مستای آخر شب تو کوچه تلو تلو خورد و راه رفت
زد زیر آواز و تا جایی که می‌شد، فریاد زد
کاش می‌شد با دیوونه بازی هم که شده، یه کاری کرد
انگار که قلبم بترکه
هیچ خوش‌حال نیستم و در عصر خنک امروز دریافتم، تعادل روانی‌م را از دست دادم
خیلی ساده است تا ظهر راهی چلک بودم، دوساعته زار می‌زنم
که خدایا یعنی همه دختران حوا هنوز در سن من سرگردانند؟
یه روز مادرم یه روز نیستم
اول رفتن‌ رو یاد گرفتم، بعد برگشتن، دوباره هی رفتن و برگشتن
هیچ‌موقع نفهمیدم کجا هستم حالام که باید به سن بازنشستگی و آسایش برسم تازه به فکر فرار افتادم
امروز دیدم که مثل یوکا، ریشه ندارم. یعنی نه که ندارم، به‌قدری ضعیف و سست که با باد شدید شکسته می‌شم
نمی‌تونم این شرایط را تحمل کنم. نمی دونم چی درسته که حتما بعدش پشیمون نشم
با خودم مجادله دارم بین عاطفه و قهر، بین حیرت تا شکستن
مثل آینة جرم گرفته‌ای که جیوه‌اش رفته و درش تصویری ندارم
چه‌قدر خاک گرفته و تنهام



کتاب صوتی ، هدف از برایان تریسی



این فایل‌ها را دانلود کردم
خیلی برای یادآوری خوبه. از صبح داره خودش می‌خونه و به کارام می‌رسم
بی‌اون‌که بشینم پای چیزی
در ضمیر ناخودآگاهم ثبت می‌شه و انرژی‌هام بالا می‌آد
یه نموره کمک ذهنی، یه چوکه محبت به خود




.

توضیحات:

پیشرفت سریع و دست یابی به اهداف با شناخت قوانین جهانی موفقیت یکی از موفق ترین کتابهای برایان تریسی است که در کشور ما نیز ترجمه گردیده است .
در این کتاب درباره نویسنده آن آمده است :
نویسنده این کتاب در طی سی سال به هشتاد کشور دنیا سفر کرده است تا دلایل حقیقی این پرسش را بیابد که چرا وقایع به صورتی که هستند اتفاق می افتند .


دانلود رایگان کتاب صوتی (کتاب گویا) >>
پسورد : www.irtanin.com
دانلود کتاب صوتی بخش اول - 12.70 مگابایت | لینک کمکی ۱ | لینک کمکی ۲

دانلود کتاب صوتی بخش دوم - 12.12 مگابایت | لینک کمکی ۱ | لینک کمکی ۲

نظر شما چیه؟




یه فکر ناب
نمی‌دونم چه‌قدر دیگه کار شهرداری بازی دارم؟
اما دارم اسباب کشی می‌کنم
نه می‌خوام اسباب کشی کنم. به چلک
می‌خوام یک سال به خودم زمان بدم. به روحم، جسمم، اندیشه‌ام، نگاهم، گوشم، انرژی‌ها و احساس‌م
خیلی فکر خوبی‌ست. می‌تونم یک خانم هم بیارم اون‌جا که هم تنها نباشم و هم کارهای خونه رو بکنه
هم من تهران نباشم و هم اون‌جا سر فرصت کار کنم
هر کار دلم خواست
باغبانی. سیفی جات بکارم. پشت خونه کنار استخر پشت همین چراغ کارگاه علم کنم ، یه کارگاه جنگلی.
مثل اتاق کار دکتر ارنست
با چوب و شاخه و برگ برای یک سقف. یه میز و باقی داستان
حتا می‌تونم صبح‌ها نقاشی کنم
نه. فعلا این یکی در گزینه‌هام نیست
می‌خوام برم اون‌جا و به خودم بگم:
ببین این گوی و این میدان. اومدی که دیگه برای خودت زندگی کنی. ببینم چه غلطی می‌کنی؟
هی گفتی: اه از این تهران. اگه یه جای باحال بودم، می دونستم چطوری زندگی کنم
حالا اینم جای باحال.
از فکرش صبح تا حالا قند تو دلم آب می‌شه. نظر شما چیه؟
وقتی اون‌جا هستم، آدم خوش‌اخلاق تر و بهتری نیستم؟



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

نه که عشق؟



این قدیمی‌ها یه چیزیایی می‌دونستن و ما هی توجه نکردیم
بی‌اون‌که به گفته‌ها فکر کنیم، ردکردیم
تا خودمون رفتیم با مخ تو دیوار تا به اون باورها رسیدیم
مثلا این‌که اگر بشر لازم داشت تنها بمونه، از غارها بیرون نمی اومد و کمون و قبیله و..... نمی‌ساخت
دور هم جمع نمی‌شدیم
دیوار به دیوار سایه به سایه
نه صرفا برای این‌که تنها نباشیم
برای این‌که خداوند ما را گروه گروه آفریده مثل پرندگان و به‌قول قدما، کبوتر با کبوتر ؛ باز با باز
هی دارم بدترلقمه رو دور سرم می‌پیچونم
مثلا، من
تنهام و بخصوص با هم‌جنسانم در ارتباط نیستم و هر بلایی سرم می‌آد
نمی دونم بذارم پای داستان‌های ریتم طبیعی زنانه و سنین رو به عرش؟
یا یک مشکلی همین‌جا ها روی فرش که می‌شه به سادگی از بین برد و به مصائب گروهی فکر کرد و کمتر تنها بود
باور کن اگر مجوز می‌دادن، خودم یه کلاب می‌زدم برای بانوان فرهیختة بی‌هم‌زبان
که نه مشکل معاشرت با جنس ذکور را دارند و نه الان و در حال حاضر
صرفا چنین قلمی در زندگی کم دارند
کاش یکی متوجه منظورم بشه
شاید سنین پایین‌تر نیازی به معاشرت و هم‌زبانی این همه پیدا نبود
شاید اون موقع جنس نیازها، تفاوت داشت
ولی من الان به کی بگم:
وای یه جای سینه‌ام می‌سوزه
نمی دونم دل شوره دارم؟ افسردگی‌ست؟ بغض؟ قلبم‌ه ؟ قدیم‌تر بود فکر می‌کردم، نه که عشق؟
فقط بگم، آهای رفیق، یه دردمه
که نمی دونم چیه؟ ولی از تلخی‌ش دلم می‌خواد همین حالا بیفتم روی سرامیک و دیگه چشم باز نکنم
فکر کنم دارم خل می‌شم
اینم نتیجه یه عمر مادر نمونه بودن
باز یکی اسم این چند دانگ مجازی بهشت رو پیش من بیاره



حالا


شیرین و خنک، مثل طالبی



دیدی؟
بعضی روزها خواجه‌اند
یعنی مثل امروز
از صبح هر چه گشتم ببینم چه جور روزی‌ست؟ دستگیرم نشد
نه روزی منفی که تو همه‌اش رو موج خشم باشی وبز بیاری و چراغ‌های قرمز
و نه روزی سبز و گل‌باقالی و راه‌ها همه مال تو خنده‌ها برای تو و مثبت‌ها همه سهم تو
یه‌روزهایی هم بلاتکلیفی‌ست
از نوع روزهای سرد و لم دادن زیر آفتاب پشت پنجره و احیانا کنار بخاری نفتی که یه کتری داره روش سوت می‌زنه
یعنی برو تو هوای شیراز
لخت، بی‌حال، بی‌هنر، بی‌خلاقیت و .... شل و ول
امروز رو باید به این جرم شنگسارش کنم
چون حتا حالش نبود یک دعوت ناهار دوستانه را بپذیرم و بلکه از خونه برم بیرون
برم ببینم با چه وردو جادویی می‌شه باقی‌ش رو به سمت، نیلی هول داد، بلکه هم صورتی و حتا
شیرین و خنک، مثل طالبی


کفش چینی


از جایی که حضرت پدر فکر می‌کرد باید منو تحویل دربار سلطان محمود غزنوی بده، به همه چی‌م هم کار داشت
و وای از روی که برای لحظه‌ای پا برهنه به چشم پدر می‌آمدی
یک تهدید داشت
این‌بار برم چین برات کفش چوبی می‌آرم تا پاهات دیگه مثل شتر دراز نشه
و از جایی که خدا بود و از همه چیز آگاه و
هفته به هفته دنیا را می‌گشت
حرف فقط حرف خداوندگار بود
و ما این شدیم
فکر کن اون‌موقع که لعبتکان همگی بی‌تاتو و تزریق همه ماه‌رو بودن
و سایز پا اگر از 38 بیشتر می‌شد
باعث شرمساری بود
من کفش اندازة پاهام پیدا نمی‌کردم
فکر کن از این بی‌آبرویی بدتر ممکن بود؟
فکر کنم همه نگرانی‌های پدر در جهت عکس عمل‌ می‌کرد و از 17 سالگی سایز من از 41 تکان نخورده
نگاه به حالا نکن همه شدن نردبوم دزدا و کفش قد پای حتا شتر هم گیر می‌آد
عصرما عهد دخترکان فربه قاچار هم نبود
عصر رو به انقلاب و جنگ بود که باید از لای پرهای قو
وسط صف و کوپن سر در می‌آورد
خلاصه که پدر روحت شاد
اگر شما این همه نگران نبودی الان چی پیدا می‌شد قد پای من؟
خوب شد یکبار هم به تدید کفش چینی عمل نکرد
تازه امروز دیدم یعنی این



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

فقط تو موندی برام



فکر نکنی ممتد جون دارم بشینم این‌جا ها.
نه به خدا
پس کی تکلیف سریال‌های کره‌ای و کلمبیایی رو دنبال کنه
اما نه این وقت شب.
الان تا مرز سیگار آخر پیش از خواب هم رفتم
چراغ خاموش و نسیم خنک بهاری از پنجره به اتاق در گردش و گاهی سربه‌سرم می‌ذاشت
پرده می‌رقصید و خبر از خونة همسایه داشت
بی‌اراده دستم رفت و رادیو روشن شد.
گفت:
گمان کردید زمین و آسمان را به بازیچه آفریدم؟
یادم افتاد این کلمات عربی رو هنوز می‌شناسم و می‌فهمم
یادم به رابطة لب تو لبم با شما افتاد و

دلم تنگ شد



چند لحظه بعد اذان صبح بود.
ناخودآگاه، چشم بستم و نه به سمت عرش و بالا که
به درون جستم
درونی ترین نقطة هستی،
همان‌جایی که حتا از ابر ریسمان؛ یا سیاه‌ و ‌سفید چاله‌ها اثری نیست
دیگر هیچ سحابی نه می‌میرد و نه دوباره زاده می‌شود
تاریکی محض است و
لا مکان
لا زمان
یهو به‌یاد مکان افتادم
اوه ه ه چقدر دور شده بودم!!!
زمین به‌قدر ذره‌ای پیدا بود و به جز تاریکی، هیچ نبود
بی‌اراده شما را صدا کردم
همان نقطه،
همان لحظة سقوط پر شتاب بود که
نیاز بودنت را فهمیدم
درک کردم
در زمین
چقدر تنها و نا امیدیم و بودنت نمی‌ذاره مایوس بشیم
بی تو جهان جای بسیار نا امن و ترسناک و
دلهره سینه‌ام را چروک انداخت
و قلبم سر خورد و افتاد نوک انگشت بزرگة پام
همون‌جا که و به سنت دیرینة اجدادم لنُگم افتاد و سر تعظیم به نیازت فرو آوردم
بدون باور تو جهان بسیار زشت و ترسناک و ترجیح می‌دم مصلوب باور تو باشم
تا معدوم یاس و تردیدهای خودم

خدایا به باور حضورت نیاز دارم
پس
تنهام نذار
فقط تو موندی


روبنده




از جایی که بیشتر از این‌که با موجودی دو پا طی روز حرف بزنیم این‌جا حرف می‌زدیم
یواش یواش زبونم بر شد و به اختصار کشید. فکر می‌کردم همه‌جابلاگر و منم دارم وبلاگ می‌نویسم نصفی از حرف‌هام رو قورت می دادم و نصفی هم می‌گفتم
و طرف هاج و واج نگاهم می‌کرد
از جایی که به تفکیک و فاصلة بین تفکرات من تا حقیقت نگاه آدم‌ها
نه حقانیت
منظر دید سایرین تا خودم پی بردم
تازه دو ریالی عهد ناصریم افتاد که باید از ایجاد ابهام پرهیز کنم و جملات را تا جای ممکن شفاف سازی کنم
خلاصه که بعد یه‌چی دیگه فهمیدم
بعد یه چی دیگه
بعد دیگه جرات نکردیم مثل قدیما وقتی نصف شبی بغض گلوت رو گرفته و داری از عقدة حقارت تنهایی خودت رو اعدام می‌کنی
بیای و این‌جا بنویسی، یا ایهالناس من ... می‌خوام.
از نوع امن، دوست داشتنی، مطمئن، گرم...
دیدی؟ دیگه حتا جرات ندارم اسمش رو ببرم. شده اسمش رو نبر
چون همین‌طوری دیگران دچار تفکرات خام شدن که نه که ..........؟
وای
خاک به سرم که ما قدر چار کلام شنیدن، صادقانه هم ظرفیت نداریم، چرا کسی را بشنویم اصلا؟
نه؟
دردسرت ندم دوباره به فکرم چطوری اسم و رسمم رو از ذهن همه پاک کنم و آزادی تلخ را به‌جان بخرم؟
بی‌چاره حضرت پدر تقصیر نداشت.
یه چل پنجاه ، شصت سالی جلوتر از منو می دید که نقشة حرم و اندرونی و پنج‌دری و مهتابی و بهار خواب و .... رسم کرد
برای حفاظت از ما
کاش قدیما بود و همه با روبنده بیرون می‌رفتیم نه؟
اگه شانس منه روبندم هم حرف می‌زد




یکی هولم بده




چارسال پارسالا که از پشت پیچه و اندرونی و پستوی کنج اتاق زاویه و با نام کیمیا خاتون در پرشین بلاگ می‌نوشتم
در واقع شروع به نوشتن کردم
خیلی مراقب اسم و رسم و بقچة افتخارات پدری و ولایتی بودم
که مبادا یک تنه سیه روی تر از دیو سیاه آبرو وشرف و ناموس و عذت و همیت و منیت و هر چه ت
به من‌ش ده بریک
یه شب وسط سی‌وسه‌پل ایستادم و کیسة همه حواشی را
یک سر
به زاینده رود سپارم
که زد
و یه روز اونم خشک شد
وقتی زاینده رود با اون همه عظمت و فخر و تاریخچه و .... نقشة ایران تموم می‌شه
چرا ختم، توهمات هزار سالة بی‌بی‌خاتون‌های حرم پدری نکنم؟
وقتی دیدم نمی تونم که تازه فهمیدم کار از قالب شکسته و رسیده به فون‌داسیون و بتون‌آرمه
این دیگه برای شکستن، قدرتی برابر می‌خواست
من هستم
نفس می‌کشم
زنده، پر از فکر، رویا، آرزو، انسانی‌ت، مهر و ......... هزار و یک اسم اعظم خدا
خاطرات نمی‌تونن چنین قدرتی داشته باشند که در اکنون حق حیات را بگیرند
کشف حجاب کردم
از گندم تلخ، یک ضرب شهرزاد شدم
باید با پتکی برابر ضربه وارد می‌شد
چه بهتر از خود من بر من؟
یادگرفتم، هیچ چیز مهم نیست جز اطمینان از صحت نقطه‌ای که در آن ایستادم
باقی توهمات مردم است
مثل قضاوت‌هایی که گاه به گاه این‌جا می‌شم

مثل قدیمی، می‌گه: نره
می‌گ........................ن بدوش

یه موزیک قشنگ andrea bocelli و این ساعت شب من و ایستاده‌ام در لب مرز
می‌خوام بپرم
دل ندارم
یکی هولم بده

شر مرساینم



بهتره امروز تا اطلاع ثانوی حرفی نزنیم
که به قانون طبیعت بر بخوره
کاری نکینم که
دلی شکسته بشه
اندوه را به صفحه نپاشیم که
ممکن است
حال دیگران را هم
پریشان کنیم
در این مواقع بهتره فقط کار کنم

به‌قول قدیمی‌ها
ما را به خیر خود امید
نیست
شر مرساینم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...