۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

رضایت



آره؛ یه‌وقتایی بود این‌جا باعث فراخی تنفس و رهایی از عقده‌ها می‌شد
تا همون‌وقتایی که گندم خشک حالی بودم و بی مراقبت از پیشینه و تاریخچه‌ای که هر روز با تعریف و تکرار به‌روز می‌شد و من در اون قالب سخت تر می‌شد
خب من عاشق اون‌وقتایی‌ام که نصف شبا می‌اومدم این‌جا و می‌گفتم:
آآآآآآآآآآآآآآآی، دلم بغل
یه حرف نرم مهربون
از جنس رویاهای صاف و مهتابی می‌خواد
و مثل همیشه یک کسانی باور کنند که خیلی ساده احساس تنهایی داره یکی رو آزار می ده
کمبود حسی که درش گم بشم و دنیا جای امنی بشه
یه پناه
یه امن
کافی بود دیگه بگم بغل و یه
چندتا اس‌ام‌اس احتیاطی و اینا یا تماس تلفنی از باب تذکر موقعیتم و اینا و. .... نگیرم ..
خلاصه دیگه وبلاگ هم زمین بازی نبود
مثل همه‌ی دنیا یا برات خط می‌کشیدند یا خواب می‌دیدند
برخی هم از بین گفته‌هات نقطه ضعف برمی‌چیدند
در حالی‌که برای من همیشه
زندگی یعنی همین که بتونی آزادانه بگی
تنهایی
بشنوی:
آخی
می‌فهمم چه درد تلخی
و تو به فردا دوباره امیدوار بشی که
تو فقط تنها نیستی
حتما یکی هم هست که تو رو به قدر تو که به او نیازمندی
کم داره
نه؟
مال من که دیگه باورش خشکیده

حیف شد
چه کارایی که می‌شد، باهاش کرد
یه خروار خدای گونگی و رضایت




مارگاریتا



دیشب کم مونده بود دوباره از تخت بکنم و بیام اینو بگم و برم
اما بالاخره این رشته‌های اراده و نقاط تصمیم‌گیری برای چی خوبه؟
خداحلال کنه همه سال که نه یکم ماه رمضان که روزه می‌گیریم؟
به قدر همون یک‌سال هم اراده تقویت می‌کنیم
نه به قاعده‌ی شمس پرنده یا کاستاندا
به قدر خودم که از جام گاهی هم در نیام
موضوع: مارگاریتا
دیدی !! خاک به سرم به اینم می‌گن دختر حوا؟ خب ایی تا صد سال دیگه هم هر چی سرش بیاد، حقشه
مگه یک آدم چنددفعه از یک سوراخ گزیده می‌شه؟
شل، بی‌دست وپا، بی‌اراده، ... همین که به‌خاطر نون شب جلو هر کس و ناکسی خم می‌شه
دوباره عاشق متجاوز پدر بچه‌ای می‌شه که معلوم نیست در این هفت سال کدوم گوری بوده
تازه حالام که پیدا شده آقا یه دلش پیش نامزدش و یک دلش پیش کلفت خونه
ایی دختره هم که بیدست و پا و معطل که فقط ایگنوسیو بیاد
هر جا باشه مثل ماست وا می‌ره
به نظر شماهم عشق همینه؟
اگه همین بلا به سر خواهرش نمی‌اومد آدم شک می‌کرد
شوخی نگیرید زیر سایه‌ این مهپاره همگی دوباره رفتیم به عصر پدرسالار و زن بیچاره
حالی‌مونم نمی‌شه، اینا نسخ بیگانه و همیشه پسندیده است
از قدیم مرغ همسایه غاز بوده


۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

پفک نمکی، نمکی، نمکی، پفک نمکی، بوم بوم بوم بوم پفک نمکی



امان از دوغ لیلی
ماست‌ش کم بود، آبش خیلی
این یکی از کهن‌ترین شیوه‌های تاریخ تبلیغات باستانی و فرهنگی ماست
به موازات همان مثل معروف، هیچ ماست‌بندی نمی‌گه ماست من ترش
اون قدیما که نمی‌دونم دقیقا کی می‌شه، یعنی هنگام تاسیس کارخانه‌ی مینو و روانه‌شدن محصولات مینو به بازار خانواده‌ي ایرونی که
کورن فلکس صبحش تیلیت نون بربری در شیر سر رفته، روی بخاری نفتی بود
روانه‌ی سبد خانوار می‌شد
در سینماها عده‌ای کف زن که مامورین شرکت مینو بودند
با آغاز آگهی به موازات گوینده‌ی تبلیغ می‌گفتند، لعنت بر مینو
این باعث شد ظرف اندک مدتی همه دل‌شون بخواد یه دمی به خمره‌ی این محصوله تازه رسیده‌ی ممنوعه بزنند
شوخی شوخی شد مینو
این برداشتی آزاد از ترفند خالق هستی‌ست که با منع، آدم را به خوردن سیب تشویق کرد
حالا اینا همه رو بذار سر طاقچه بریم سر اصل مطلب مد نظر من


تو هم متوجه شدی، افتادم رو مود گیر....! نه؟
حال می‌کنم همین‌طوری گیر بدم و نقد کنم
خدا همه‌مون را شفا بده
بیا پایین



آقایون کلاه‌ها بالاتر



آقا پس چیه اینا هی می‌گن، قیامت در راهه و اینا؟
حکومت که فعلا دربست به دست سپاه ابلیس و سگ صاحبش رو نمی‌شناسه
شما شب تا صبح بشین پای این مهپاره ، اگه یک تبلیغ کندور یا اکلیل کوهی دیدی. من اسمم رو عوض می‌کنم
یا تبلیغ یکی از همین کلاس‌های حقه درمانی مدیتیشن و اینا
اما تا دلت بخواد، لارجر باکس تا دم گور
یعنی نه موضوع تمایلات و هورمون دیگه مطرح نه ناتوانی و نخواستن و نتوانستن
اومدیم مثل تلمبه تا لب گور کار کنیم؟
اونوقت همین آدم‌ها سگ و گربه‌های خونه‌هاشون رو اخته و عقیم می‌کنن سیستم زنانه گربه را در میارن
وای خدا ما ذات حیوان را به حیوان منع و به خود روا داریم


.......انواع
حجم دهنده
گونه
لب
یا توتال کور برای
عضلات شکمی
زیر شکمی
بالای شکمی
و .................. خب تو فکر می‌کنی اون‌بالا مالاها کسی هم مونده باشه که بیاد و قیامت کنه؟
اخبار همه در حیطه‌ی شکم به پایین دور می‌زنه.
خاک به سرم که من هیچ موقع نه به روزبودم نه به مد و همیشه دیر فهمیدم که خیلی دیر شده
خدا رو چه دیدی شاید یه روزم غصه‌ی ایی لارجر باکسم خوردیم؟


زیر هشت مقدم



یک سالی هست به سلامتی تی‌وی خودمانی ندیدم
خیلی اتفاقی پریشب چشمم افتاد به زیر هشت
بازهم اتفاقی تر که به دوست نداشتن سریال 24 برمی‌گرده باز دیشب هم چشمم افتاد به زیر هشت
ما که برای کارگردان‌های مکزیکی صفحه می‌ذاریم، بذار اینم بگیم
زیر هشت
این جناب کارگردان چه علاقه وافری به انواع گودال آب داره!
خدا رو چه دیدی شاید در کودکی یکی ناغافلی هولش داده و افتاده در گودال و هنوز حس‌ش با جناب مقدم یا سناریست مونده
و
از رفتن پای هنرپیشه‌ها یا سیاهی لشگر در این گودال‌های بی موقع چه حالی می‌بره
تصویر برابر گرم خانه از گودال شروع می‌شه، هر کی هم هر جا می‌خواد از ماشینی پیاده بشه
کارگردان گشته یه گودالی جُسته

ولی به نظر اگه گودال‌ها را کمتر کنه
سوژه جالب می‌آد



۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

سفری دیگر



بعد از ورود دمپایی پشت در فرهنگ کره‌ای تا
 نودلز سرد و گرم و خمیر توفو، حتا کیمچی و سوپ صدف
نوبت فرهنگ پر از خیالات و نه فرهنگی سراسر رئال جادویی همان‌گونه که گارسیامارکز می‌دید و می‌نوشت
فرهنگ متین و شریف آمریکای لاتین و کلمبیا ، مکزیک کم بود که اونم رسید
بدبختی این بدآموزی‌ش زیادتره، باب انواع جادوی سیاه و سفید در فرهنگ عامه دوباره مفتاح شد
اما همه رو ول کن
حتا برگشتن روح پدرو خوزه به جسم سالوادور هم عجیب نیست که
قبل‌تر در لندن تکرارشده و ازش لوپسانگ رامپا پریده بیرون
اما مهم این‌که، چند وقته داریم سفر دیگر می‌بینیم
تا حالا یه شب شده ماه نیمه یا هلال ببنی؟
لاکردار ماه‌شون همیشه بدرِ. خب بنا باشه هر شب فول مون باشه
منم می‌میرم و سالوادور برمی‌گردم.
دقت کن. هر شب ماه کامل
ای خدا قربونت برم با این همه تفاوت
فکر کن همین فرهنگ شریف مارا بس که هر شب فول‌مون باشه، شماخود بخوان از این حکایت حدیث مفصل

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

باور لحظه‌ی کن فیکون در رویا



اوه
اگه یه چیز تو این دنیا اسباب شیرین عقلی من را فراهم کرده باشه، همین رویا بینی‌ست.
دقت کن، مال من هنر نیست، براش کاری نکرده بودم که این‌کاره بودم
یعنی یه چی حدود بچگی تا همین چند وقت‌ها که تصمیم گرفتم، به سبک کاستاندا به هنر تبدیل‌ش کنم
اما هیچ‌ش هنر نیست، فقط مایه‌ی معطلی شده
می‌رم و در بازگشت در بعد زمان ،‌یه تصاویری می‌بینم و بعد از بیداری هم اگه ننویسم بی‌شک
فراموش می‌شه

اما
بگم از این هفت ، هشت، ده روز اخیر
یک‌سری اتفاقات و آدم‌ها که هر کدوم نشون و مشخصه‌ای داشتن دیدم که همه به یک موضوع ثابت در خوابی مربوط به سال78 نوشته بودم
حالا بماند که ذهن کلی دخالت و فضولی کرده هر چی به نظرش گنگ و بی‌معنی بوده مثل مترجم گوگل گند زده بهش
اما اون آدم‌ها، اون نشونه‌های یک خواب هفت هشت صفحه‌ای همه و همه وقتی برای خودم به یقیین رسید
فقط تونستم ناخودآگاه بزنم روی پیشونیم و بگم اوه ه ه ه

می‌خواستم چارچنگولی ازش به یک نتیجه یا تعبیر روزمره برسم که چرا، این رویا انقدر مهم بود؟ که اون چهارشنبه‌ی هشتم دیماه هی خوابیدم رفتم و برگشتم، بیدارشدم ، نوشتم
دوباره خوابیدم و ادامه‌ی همون داستان را دیدم
باور کن این چند روز بابتش چه تصمیمات مهمی که نگرفتم
چون باید با اون عمل‌کردها در این تاریخ یکشنبه بیست تیر؛ تصویر رویا نزدیک به کامل برسه
یعنی یه جایی این وقایع وجود داره. ده سال پیش هم دیده شده
چی می‌مونه؟
اوه


حالا مگه این روز چه خبره؟
می دونی چرا زدم روی پیشونیم؟
تهش رو دیدم.
شنیدی؟
مقنی می‌ره بازار عطر فروشان از حال می‌ره؟
همون
گفتم خاک‌به سرت ،‌ تو هنوز دنبال نشونه‌های روزمره می‌گردی؟
یه حرف گنده مخابره شده و حالی‌ت نیست؟
ما تجسم لحظه‌ی کن‌فیکون‌یم؛
وقتی تا انتهای داستان آدم و ذریه‌اش را دید، به تجسمش گفت: « موجود باش» و مام شدیم

.
.
حالا نمی‌خوام انگشت به سوراخ از الست تا تولد کجا بودیم بکنم
فکر کن! داره یادآوری می‌کنه. فلانی یادت نره، افتادی دنبال چی؟ داستان چی بود؟
یادت رفت؟
قرار بود در اکنون آسوده به تماشای هستی بنشینی، تا با هم حال کنیم
شدی یه پا دردسر؟
او، پیش‌تر از بودن تو، بهت گفتم، باش
خاک به سر من که این همه ثبتم با سند برابر می‌شه و باز می‌شینم سینه‌ی ای بچه‌ام، ای مالم، ای جانم می‌کوبم
همیشه اضطراب و نگرانی
هول و ولا
یادم افتاد
ذهن چندی‌ست منو با خودش به محله‌ی بد برده.
بی‌خود دنبال نقشه‌ی گنج نگردم
گنج من ایمانی بود که مدتی‌ست در خستگی و ترس‌هام گمش کردم
باور بودن تو باور لحظه‌ی کن فیکون
و چگونگی، این‌جا بودن من
یا تو



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...