۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

لطفا نگاهم کن



از الست یادم موندی، یا برنامه‌ریزی بی‌بی‌جهان باشی. چیزی من را به شما وصل کرده که اسمش حالی‌ست خوب
همین‌که این‌موقع‌ها دلم برات قیلی ویلی می‌ره، خوبه. می‌فهمم هنوز سرچشمه‌ی وجودم می‌جوشه و یک‌جایی هست
جایی که ازش نیرو می‌گیرم، باهاش حرف می‌زنم و آرامم می‌کنه
در عرش ساکن نیست
ولی یه‌جایی همین نزدیکا، هست
هست با جرمی وسیع از انگیزش‌هستی
و اگر این انرژی مخملی از تو بهم نمی‌رسید، با این همه سناریوهای ابلیس، چیزی ازم نمی‌موند
خدایا لحظه‌ای تنهام نذار
لحظه‌ای بی‌من مباش
نگاهم کن
خدایا سیل ،
خشم،
رانش،
هر چه هست را ببخش و برای زمین اراده به آرامشی کن و بهش بگو باش
اراده‌ای که در آن سیل‌زده‌ای در انتظار کمک
جا نمانده باشد

خدایا ببخش همه جهلم، کوری و ناشنوایی‌ مرا
خدایا لطفا نگاهم کن



قائم به ذاتی



روزی نمی‌دونم چندصدتا ورودی از گوگل به جستجوی، قیامت، روح، عالم برزخ یا آخرالزمانی وارد کافه تلخ می‌شه
وقتی فکر می‌کنم فقط به یک جواب می‌رسم، ترس از پایان
پایان جهان یا پایان همه‌ی فرداها و آرزوها
در حالی‌که ما همین حالا و اکنون هم زندگی نمی‌کنیم
شاید این جهان را هرگز پایانی نباشه
اما بی‌شک حدیث انسان بر زمین همیشه به پایان می‌رسد
مرگ
مرگی که هر لحظه در کمین است و باور نداریم
نه‌که بشینیم صبح تا شب به مردن فکر کنیم و دچارر افسردگی بشیم
کاش به‌جای این همه زیستن در ترس‌ها، در آینده یا گذشته که همه حلقه‌های زنجیری‌ست که رفته یا نیامده؛
اما دست و پای ما را بسته
دمی در اکنون بنشینیم و شاهد باشیم. شاهد لحظه‌ی حال یا به قول از ما بهترون:
به قائم به ذاتی برسیم
ایستا و هوشیار و شاهد در لحظه‌ی حال که تنها حقیقت موجود است
لحظه‌ی اکنون که در آن خدا هم حضور دارد
خداوند نه در گذشته است و نه در آینده حضور دارد
خدا را باید در لحظه‌ی اکنون ملاقات کرد
در اینک، سکوت درون و هوشیاری روح الهی


۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

مزه مزه





با خودت فکر کن، از خودت بپرس که
چی‌می‌شه؟
چی‌می‌شه ، بارون می‌آد؟
چی‌می‌شه ، خنده روی لبت می‌آد؟
چی‌می‌شه ، فکر می‌کنیم،
این
یعنی:
زندگی، خوبه؟
خوب، خوبه؟
و زیبا چه زیباست
و ببینی، زیبایی رو زیر عطر چمن نم خورده‌ی تابستان
در نفس کشیدن خاک مرطوب
چی‌می‌شه ترانه‌ای سرود و
رسمی خلق و
ذوقی این همه ناب
اسمش عشق می‌شه؟
عشق، با طعم زولبیابامیه در لحظه‌ی اکنون
فقط باید مراقب شیرینی زیاده‌اش بود، یهو دلت رو نزنه
آخه عشق رسمش اینه، چنان بهش بچسب تا بیزارش کنی
باید
مزه مزه‌اش کرد
که
یهو تموم نشه
.
.
.
.
هیچی نمی‌شه، اینا همه رو هم و در هم، فله‌ای حساب کنی
اسمش سادگی و باور خوب دنیاست
یه شبی من همه باورهام رو
یه جایی، زیر سایه‌ی تخت سنگی بیرون زده از سینه‌ی دماوند
گم کردم
وگرنه، باز هم
همه‌ی این‌ها شدنی می‌بود و اکنون
من هم عاشق بودم
.
.
راستی این ماده گربه‌ی پریشبی، با آخرین توان به‌جا مانده، هنوز داره می‌گه:
می‌...........................یو..یو..یو................یو
و درد زایمان، هم‌چنان ادامه داره این همه‌ی حدیث مشترک زن بودن
درد زادن


به‌قدری هست که دیده نمی‌شه.




می‌گفت، خدا به‌قدری هست که دیده نمی‌شه.
باید از سر راه خودت بری کنار
آره اینم حرفی‌ست.
مثل وقتی که خالق هستی می‌گه، من بهشت را چنان نزدیک آفریدم، که کافی‌ست دست دراز کنید
از طرفی هم بارها هرچه اراده به موجودیت کرده، می‌خواد پس بگیره
البته همیشه می‌گه، که ما می‌ریم و خودش وارث زمینه
که اگر اندکی دل‌خوش باشیم و خوش‌خیال شاید با یک تبصره ماده بشه از باب نسبت با روح الهی این کنارا یه گوشه نشست
ولی اونم برو بیای روز داوری و اینا داره
منم که حالم از هر چی لایحه و تامین دلیل؛ عاصی
این‌جا رو دست به عصا می‌رم
که اونور خط به هیچ آئین و مکتبی باج بدهکاری پس ندم
نون خودم و بخورم و ماست گوسفندی که داره تو صحرا می‌چره
ولی از شوخی به در رفته بد فرم در گیر ذهن سایه‌ها شدم و جز تردید و هراس چیزی نمی‌بینیم
من برم کنار،
واژه‌ها هم دگر گونه می‌شه؟
هستی‌ست و درد و مرگ و این همه یعنی خدا در تمام این حدوث دور و نزدیک حضور داره
در بی‌خانمان شدن شانزده میلیون پاکستانی.
آوارگی چند هزار چینی،
و زلزلزه‌ی خانمان برانداز سال 1960 شیلی به‌قدرت 9.5 ریشتر
یا آتش‌سوزی روسیه که داره به محدوده‌ی چرنویل نزدیک می‌شه
انرژی مام که بدتر از فشار خونی که مدام به‌قدری پایین افتاده که توان تفکر و نوشتنی موجود نیست
متجدیدین این مواقع می‌گن، ذهنم هنگ کرده
زبون خودی شیرین تهرانی می‌گفت، تلنگ ذهنم در رفته

دیدن، مرگ آدم‌هایی که پر از باور این دنیا بودند و انتظار فرداها را می‌کشیدند، می‌شه روی حال اهالی زمین تاثیری نذاشته باشه؟

راستی ......... شما چطوری؟ خوبی؟ آخر هفته خوش گذشت؟
الهی شکر







۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

بخاری شیشه‌ای




صبح‌ها پس از یک درگیری سخت در سراشیبی تخت
از جا کنده می‌شم.
 بعد هم می‌گم، بس‌که این زندگی نکبتیه بهتر که به خواب بریم روز تا شب
الان در حال گرم کرد یک لیوان شیر اندر این دستگاه جاسوس نامانوس و بی‌ربط مکروفر به راز بزرگی پی بردم
من از بچگی هم به زور از جهان خواب می‌کندم
اون‌موقع هم بی‌بی‌جهان بود هم کرسی بود و زاناکسی هم نمی‌شناختم
اما از جایی که مدرسه در فصل سرما آغاز می‌شد، تنها رمز موفقیت بی‌بی برای بیدار نگه داشتنم کاسه‌ی شیری بود که با بیدار کردنم سر بخاری شیشه‌ای کنار اتاق می‌گذاشت
به من می‌سپرد، مواظب باش شیر سر نره
یه در میون خوابم می‌برد و با صدای جلز و ولز شیری که سر می‌رفت از جا می‌کندم
خوب که فکر می‌کنم، یکی از زیباترین تصاویر جهان من
اتاقی‌ست که کرسی میانه دارش باشد و بخاری شیشه‌ای کنارش
حالا دیگه هر چی‌می‌خوای بخوری ایکی ثانیه، مکرو فر
خب نمی‌شه
دنباله‌ی سریال از دست می‌ره
شدیم یه مشت برده اسیر تصویر رنگارنگ تی‌وی و اخبار جهانش



گربه نرها به لات بازی و ماده‌ها هم به طنازی




مدتی بود صدایی از گربه‌های محل در نمی‌اومد با خودم فکر کردم ، نه که راسته این بدبختا رو همبرگر می‌کنند؟
آخرین خبر چند ماه پیش بود که دنبال جفت بودن و محل رو حسابی شلوغ کرده بودن
گربه نرها به لات بازی و ماده‌ها هم به طنازی
الان صدای یکی از این ماده‌ها در اومد که رنگش پیامش زنگی داشت بدین مفهوم که
خانم وارد درد زایمان شده و ما بازم باید از این باب یه دو سه روزی ناله و فریادهای بی‌وقته‌ی تا صبح‌ش را تحمل کنیم
اگه فکر موش‌های قد الاغ خیابان شریعتی نبود
شاید دعا می‌کردم همه‌شون سر زا برن
وای خاک به‌سرم
دیدی چه قدر شبیه لوکرسیا بودم نه؟
پس پا بده مام اهلشیم؟


آخه چرا من؟




نگفتم
دیدی؟
این موجود خبیث و خائن چطور برای من‌ش اشکش درمی‌آد و پر تعجب می‌پرسه، چرا من؟
وقتی ایزابل، بانوی شب می‌تونه با پر رویی بگه:
چرا من؟
یعنی من و تو روزی بیست‌هزار بار
نباید تعجب کنیم، با این همه بازم من؟
واقعا که
صحنه‌ی خیس و بارانی که دیگه رسما حالم رو از هر چه گریه بود بهم زد
طبق قانون شرطی پائولوف برنامه‌ریزی شدم که دیگه نگم، چرا من؟
به‌جان سرکار خانم والده، از باب عدم رفع سوء تفاهم و تردید‌های درونی برای خودم هم که شده
لعنت به‌من دیگه بپرسم ، چرا من
بی‌شک یاد این لحظات می‌افتم و می‌ترسم نه که منم اونم؟



۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

یکی از اون خوشبختا



بیا یه‌خورده بالا یا بیرون بریم
از خودمون ، از زمین،‌ بالا و بالاتر
بعد می‌بینی نقاط بسیاری مثل ستاره سوسو می‌زنه
اگه بخوای پیگیرش بشی
تیره و تاره
اگه یه خورده گوشت رو نزدیک ببری، می‌شنوی هر یک دارن می‌گن،
چرامن؟
من‌که ان‌قده خوبم؟
آخه چرا همیشه من؟
بعد می‌بینی
این من واژه‌ای است که کاملا نابه‌جا ادا می‌شه
مصیبت وقتی گروهی باشه شاید یکی به‌فکر راه فرار بیفته
مثل این‌که باور کنی خوشبختی فقط یک رویاست و تنها راه نجات
یافتن مسیری به جهانی تاز است
شاید جهانی که عده‌ای روز لحظه‌ای به آن فکر کرده بودند
اما اگه فکر کنی فقط تویی و برای خودت دل بسوزونی
همه‌ی عمر منتظر می‌مونی یکی از اون خوشبختا بیاد و نجاتت بده

بعضی اولاد لیلیت



ما که دو هفته‌است آنتن به‌دست دنبال این همیشه آشنا
همیشه با شما چرخیدیم
بزار حس، تاسف برای تماشای فیلم‌های فارسی عصر کهن و دیزی
را با هوشیاری در اکنون جبران کرده باشیم
یه‌وقتی ایی کانال فارسی‌1 مایه‌ی آرامش بودو تمدد اعصاب
بس‌که همه وقایع بر طیفی نرم و آریانگ وار پیش می‌رفت
از صدقه سر فیلم‌های مکزیکی من یکی که ضعف اعصاب گرفتم
یعنی می‌شه این همه پستی و جرم و جنایت و خیانت و رذالت و ...... اینا با هم در یک گوله جا ، جمع شده باشه؟
ولی با رجعت به فیلم‌های زورو و وسترن‌های بچگی می‌شه فهمید، نباید زیاد از این آپاچی کش ‌ها انتظاری داشت
.
.
شخصیت پست و کثیف و رذل این هفته،
خاله روبکا که بدجنسی از چشماش سرریز شده

شخصیت شیطانی، حیوانی، نفسانی، ...... هفته،
لوکرسیا که فقط مونده چنتل رو برای عشقش بکشه. دروغ چرا اصولا به این عجوزه‌ی جادوگر مشکوکم. چه بسی ته فیلم کاشف به عمل بیاد، کورینا رو هم خودش کشته
شخصیت آستر سرخود و خود سر هفته،
خانم آوانجلینا. که هر لحظه هر فکری به سرش می‌رسه
بی حساب کتاب انجام‌ می‌ده
شخصیت مجنون هفته
سناریست سریال در جستجوی پدر
آلزایمر داره. اطلاعات در صحنه‌ها جابه‌جا می‌شه
یارو بیست بار به یک راز پی می‌بره و هم‌چنان راز می‌مونه و هر بار با تعجب برملا می‌شه
و اما بریم سر شخصیت برگزیده با نشان تمشک برنزی هفته
مارگاریتا
تا دلت بخواد، شل و دستپاچه، احمق و بی‌شعور، بی‌شخصیت. بی‌غرور
خب اگه غیر از این بود که در 15 سالگی مادر نمی‌شد
بیش از همه سمبل حماقت
در آخر تمساح نقره‌ای به
بانو ایزابل که رذالت‌ش فک‌من یکی رو دو هفته‌است چسبونده به سرامیک های اتاق
واقعا بعضی اولاد لیلیت هستند؛ اینه
برای نفس و خودخواهی و طمع و هوس و شهوت و .......... مکرر، جنایت می‌کنه
من که کلاهم بیفته مکزیک نمی‌رم برش دارم که از قرار بدجور محله‌ی بد ابلیس است

نتیجه این‌که
گور بابای مامارین
باز چشم‌مون به ایی سریال‌های کره‌ای که جنایتکار نیستند خوش
مثلا، رویاهای شیشه‌ای
چندتا رموز خانه‌داری و همسر داری به سبگ عصر جومونگ هم
یاد تازه عروس‌ها می‌ده





۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

قیامه القیامه





ای خدا جون
از دست این بی‌پدرای اینگیلسی که تو امریکان
این رو همیشه دایی جان محمد می‌گفت. البته نه با این ریتم و آهنگ. او می‌گفت، غصه زندگی رو نخور دایی، بگو گور پدر هر چی اینگیلیسی تو آمریکاس
حالا مام همون که دایی‌جان می‌فرمود
والله این داستان بستر سازی برای پذیرش قیامت و موعود از باب جنگ هسته‌ای
ما رو آسیمه سر کرده
باور کن
همین الان سگ بدبخت همسایه که سال به دوازده‌ماه یادم می‌ره این‌جاست، دهان مبارکشش را به رسم نژادی گشود وق و وقی ممتد و چند دقیقه‌ای ما را مهمان نمود
باور کن قلبم داشت از دهن و گوشام می‌زد بیرون
به‌خدا راست می‌گم.
زنگ زدم سرکار خانم والده گفتم، این سگه صداش در نمی‌اومد
ببین از کی داره پارس می‌کنه؟
البته پرنده‌ای روی هوا برنخاست. اسبی هم دم دست نبود که شیهه‌ای بکشه
ولی شاید پارس سگه، نشونه‌ی زلزله بود
هوشیار باش
بعد به خودم خندیدم و گفتم
خاک به‌سرت با این همه دل و قوه و قلوه و .... اینای نداشته‌ات
راست راستی پاک باورمون کردن انواع و اقسام لوح ششم شکسته و
اختیار از دست طبیعت جسته
و ماه رفته
.
.
.

ادبیاتی فاخر




خودم از رنگ کلماتم حال کردم
چنی من خانوم و فاخرم
ادبیاتم هم فاخره در شان یک وب‌گرد فاخر
آقا، آدم باید چه قبل از قیامت و
چه بعد از قیامت
در همه حال ادبیاتی فاخر داشته باشه
زبان هم شد پروژه دراز مدت صنعتی، که به دلیل وقوع هر لحظه‌ی قیامت، تعطیل بشه؟
تازه نوبت اون دنیاست و حساب کتاب
که باید از پس پرسش و پاسخ بربیایم
فکر کن من به ، ارشدالمومنین بگم
من فکر کردم که چیز می‌شه
نگو اون چیزه، اصلا چیزی نبوده که چیزی باشه که کسی چیزیش بشه
یه‌چی تو مایه‌های چی‌چی‌حافظا
یا مثلا
انقدر گناه پام حساب کنید تا گناه‌دونتون در بیاد
فل‌فور وسط جهندمی، البته به‌قول گلی
آدم اون دنیام وقتی برابر خدا و اهالی عرش می‌ایسته
باید ادبیاتی فاخر داشته باشه
تمرینش از این دنیا آغاز می‌شه
برید زبوناتون رو فاخر کنید که قیامت در پیشه
روزه که می‌گیرید باید یوخورده‌ هم زبونا رو نرمش داد
حتا برای گاه سکوت
سکوتی مقدس نه از سر عجز



۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

بهشت ثانی



بچگی یعنی همین
بچه که بودیم به‌قدری محبت و حمایت می‌گرفتیم که تو گویی دنیا همان بهشت ثانی‌ست
رفتیم تو خواب خوش ایی بهشت شداد
در نتیجه با اولین تجربه‌ی بیرونی که بیشتر در سنین بلوغ و در حاشیه‌ي جنس مذکر مواجه می‌شیم
اولین شکست بیرون از حریم خونه رو تجربه می‌کنیم و نتیجه مساوی‌ست با خوردن توی ذوق آدم
اما از آن جایی که ما تا پیش از این از همه مهر می‌گرفتیم و جهان امن بوده
تجربه‌ی اول خط می‌خوره و می‌ریم به فکر این‌که، عجب موجود بدی بود. گور بابای درک دنیا که ختم نشده می‌ریم دنبال بعدی
خلاصه که اگر پشت کار داشته باشی تا سن بیست آمار این‌گونه وابستگی‌ها اومده دستت
اما
باز از جایی که هر یک از ما تافته‌ی جدا بافته‌ی طبیعت‌یم
باز به پیش می‌ریم
خلاصه که در مرز سی فهمیدی که این دنیا عجب جای غریبی‌ست!!!
اما
باز ناامید نمی‌شیم و به پیش می‌ریم
محدوده ‌مرز چهل رسیدی
به این باور که ، وای خدا به‌دور عجب موجودات غریبی؟
یعنی در این دنیا چطور می‌شه زیست؟
همه‌کار می‌کنیم جز رسیدن به باور خویشی و زشتی جهان
کاش از بچگی بی‌بی‌جهان به‌جای قصه‌های خوش امنیت و درخت هفت گردو و دختر شاه پریون که همگی بند، معجزه بود، برام از زشتی‌های این جهان می‌گفت
از این که به کسی اعتماد نکنم، دل نبندنم و باور کنم
باوری که سخت تلخ است اما حقیقت دارد
باور نقطه‌ای که به تنهایی در آن ایستادم
ماتنها به این جهان می‌آییم
تنها زندگی می‌کنیم
و تنها هم از دنیا می‌ریم
جرات کنیم باور داشته باشیم
همگی تنهاییم
پس قدر هر آن‌چه که داریم بدانیم


ابلیسک در چلک






شما هر چی می‌خونی بنداز گردن این سریال‌های مکزیکی فارسی1 از من جدی نگیر
اما خب مدل آدم‌ها شکل خودشون، و من مدل خودم دری دیوونه
اخیرا مطلبی در کافه تلخ گذاشتم به‌نام ابلیسک در باره جایگاه هرم و مثلث در مراسم آئینی شیطان پرستان، شما از اهرام ثلاثه بگیر تا سنگ شیطان در مکه و تا بیا.... ساختمان بنیاد مالی اقتصادی قوامین که حتا در گوگل‌ارث با رنگ قرمز مشخص شده
خلاصه به خودمون جمبیدیم یک کشف مهم انجامید و حالام موندم مثل جناب خر وسط گل
بذار از این‌جاش بگم
وقتی خونه‌ی چلک ساخته می‌شد تا مدت‌ها تا دیروقت در اون جنگل تاریک که اون زمان تا چشم کارمی‌کرد ویلایی نبود و کار می‌کردم
لوس بازی و تیتیش و این حرف‌ها. همه رو ول کن بریم سراغ مثلث و هرم
که وقتی در نقطه‌ای واقع می‌شه، انرژی‌های شیطانی را جذب می‌کنه
بذار از اول‌ش بگم
مدت‌ها در رویا در خونه‌ای بودم که اتفاقات عجیبی درش می‌افتاد و برام ناشناس بود
وقتی زمین چلک را گرفتم فونداسیون و ستون‌ها کار شده بود و من باقی بنا رو با طرح خودم کامل کردم
یه روز هم به خودم اومدم دیدم در اون سالن گرد نشستم که دور تا دورش پنجره است
همان خونه‌ی در خواب
اما برگردیم وسط کار
می‌خواستم طرح شومینه طبقه‌بلا رو در بیارم
یه شب همین‌طور که دنبال طرح تو خونه‌ی علمده ول می‌زدم، چشمم به افتاد به تی‌وی که داشت تصویری از اهرام نشون می داد
منم مثل جن زده‌ها اتود را زدم و شومینه از سال 76 ساکن طبقه دوم شد
حالا
نمی‌تونم این احساس یا ترس جدید را قورت بدم که ناخودآگاه همه‌ی خونه‌ی براساس ابلیسک ساخته شده
تا حتا حفاظ‌های کرکره‌ای یا پارچه‌های رو مبلی
نمی‌دونم اون‌موقع تحت تاثیر چه نیرویی این‌کار را کردم؟
اما از همون وقت ورق زندگی من هم به شر برگشت
شری که در باطن نمی‌دونم واقعا خیر بود یا شر؟
با این حساب باید سقف بالکنی خراب بشه، شومینه طبقه بالا خراب بشه
تمام زوایای هرمی خونه و سقف‌های شیروانی که فکر می‌کردم با چه جون کندنی همه به هرم نشست باید خراب بشه
باید منم از این به بعد از چلک بترسم ؟
خدایای چه گیری کردیم ما با شما و این ابلیس ذلیل مرده


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...