وقتی بچه بودیم و با هم دعوامون میشد
دایه قدسی از حرص، دخترش رویا که همسن و همبازی من بود را میگرفت به باد کتک
بعد که خانم والده میاومد، صحنه بیشتر داغ میشد و طفلی خودش رو میگرفت به باد کتک
یعنی دروغچرا آشنایی من با دایه قدسی از جایی شروع شد که چندین بار شبونه شوهرش رو از خونه انداخت بیرون
مردک مست میکرد و شب میآمد که این زن بیچاره رو به بادکتک بگیره
و قدسیجون هم از ترس بچهاش هر چه بود، میداد و مردک رو بیرون می انداخت
بعد از بیبی که رفت پیش خدا،
حضرت پدر
به سفارش بانو والده از بانو قدسی که هفتهی پیش متارکه کرده بود
خواست تا در سمت دایه بانو وارد خونهی ما شود
خب ایی خانم والده مام همچی بزرگی نبود که من رو داری کنه
خودش لهله لازم بود
زندگیهای پنجدری و مهتابی و خرپشته نهایش یا میشد
کفتر باز لات محل
یا خانوم کوچیکه، حج آقا
خلاصه که این کتک زدن رویا توسط بانو قدسی را داشته باش
که در پاسخ اهل بیت پدر میفرمود، بچهی خودمه. دلم میخواد بزنم. البته بعد که رویا میخوابید، انقدر قربون صدقهاش میرفت و موهای منگول منگولش را میبوسید که من همیشه آرزوم بود
کاش رویا بودم