۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

دایه قدسی



وقتی بچه بودیم و با هم دعوامون می‌شد
دایه قدسی از حرص، دخترش رویا که هم‌سن و هم‌بازی من بود را می‌گرفت به باد کتک
بعد که خانم والده می‌اومد، صحنه بیشتر داغ می‌شد و طفلی خودش رو می‌گرفت به باد کتک
یعنی دروغ‌چرا آشنایی من با دایه قدسی از جایی شروع شد که چندین بار شبونه شوهرش رو از خونه انداخت بیرون
مردک مست می‌کرد و شب می‌آمد که این زن بیچاره رو به بادکتک بگیره
و قدسی‌جون هم از ترس بچه‌اش هر چه بود، می‌داد و مردک رو بیرون می انداخت
بعد از بی‌بی‌ که رفت پیش خدا،
حضرت پدر
به سفارش بانو والده از بانو قدسی که هفته‌ی پیش متارکه کرده بود
خواست تا در سمت دایه بانو وارد خونه‌ی ما شود
خب ایی خانم والده مام هم‌چی بزرگی نبود که من رو داری کنه
خودش له‌له لازم بود
زندگی‌های پنج‌دری و مهتابی و خرپشته نهایش یا می‌شد
کفتر باز لات محل
یا خانوم کوچیکه، حج آقا
خلاصه که این کتک زدن رویا توسط بانو قدسی را داشته باش
که در پاسخ اهل بیت پدر می‌فرمود، بچه‌ی خودمه. دلم می‌خواد بزنم. البته بعد که رویا می‌خوابید، انقدر قربون صدقه‌اش می‌رفت و موهای منگول منگولش را می‌بوسید که من همیشه آرزوم بود
کاش رویا بودم


شیطان بزرگ امریکا




حالا ایی به‌تو چه بچه‌ی خودم رو یادت بیار و برو آمریکا و برنامه‌ی آخر شب‌های صدای آمریکا
که اخیرا تا پوست و استخون رفته تو کار ساخت و ساز فله‌ای آخر زمان
شب جمعه برنامه‌ي بی‌نظیری درباره‌ي کتاب گمشده پخش می‌شد که حکایت دایه قدسی را به‌یادم آورد
دفعه‌ی قبل مسیحی که در مکاشفات یوحنا شده را زیر سوال برد از این رو که، مشخصاتش بیشتر به ضد مسیج می‌خوره تا مسیح
در نتیجه مسیحی که در مکاشفات آخرزمانی می‌آد،‌اون مسیح مصلوب نیست
این هفته اندکی وقیحانه‌تر گام برداشت و از قول کتاب گمشده، حکم موجود بدخوی آخر زمانی را به پاپ نسبت داد
یعنی قراره این فساد و ..... از خانه‌ی خدا آغاز بشه
البته گو این‌که با این ساختار شکنی جنبه‌ی تقدس آخرزمانی گرفته می‌شه
اما ما هرگز حق نداریم ، بپرسیم ، که آقا منظورت با ما بود؟
می‌گه به‌شما چه؟
ما از پاپ خودمون می‌گیم شما هرطور می‌خوای برداشت کن
کتاب گمشده که یحتمل کار نوستراداموس می‌باشد، با انگشتان مبارک قلم فرسایی کردن ،
جناب پاپ
بازم به‌قول دایی‌جان محمد، ای گور بابا هر چی اینگیلیسیا تو آمریکاس
از کجا دارن ذهن مردم رو برنامه ریزی می‌کنند؟
جلل‌الخالق... همینه می‌شه شیطان بزرگ امریکا






سه طلاقه ی فارسی 1




اصولا هیچ اعتیادی خوب نیست،
چه پستونک و سیگار
نمی‌خوای، فارسی وان
خب البت خودش حکایت زمین بود.
یک سال اول همه چیز رویا و خواب خوش مهربونی و عشق بود اما حالا
فقط یه چنددقیقه‌ای از افسانه‌ی افسونگر رو می‌بینم و آخرهفته هم رویاهای شیشه‌ای گو این‌که کلی به اطلاعات عمومی‌مون افزوده شد
مثلا امشب در سفری دیگر، ماریاچی رو می‌شناختم
و با مفهومش در فرهنگ خشن مکزیک آشنایی داشتم و معنای
خوش‌گل مزه‌ي عشق رو از صدقه سر مارگاریتا و عشاق رنگارنگ پسرش فهمیدیم
فکر کن!خدا شانس بده، سر فریجولیتو دعواست، هیچ‌کی مارگاریتا رو نمی‌خواد
اوقت ما سی ایی پریا و پریسا پشت دست‌مون رو داغ زدیم
یعنی کسی جرئت نداشت به کل انداختن با این ها فکر کنه
آخ بگم از ایی مارگاریتا جیغ جیغو که بس‌که جیغ می‌زنه دیگه من نمی‌بینم
البته اصولا کل گروه پریشان احوال و باری به هر جهت و چه بسا از فیلم‌های
اولیه‌ی عصر آپارات سنگی مکزیکو باشه
دیگه اون از سناریست آلزایمری تا کارگردان مشنگش همه حال خرابند تا سوژه‌ی تاریک و هرکی هرکی فیلم
سفری دیگر هم سالوادور دری وری شد
والریا ، ضایع شد و ............ دیگه تحمل دیدن این‌همه رذالت رو نداشتم
البته یه‌جاهایی‌هم قاطی شدم
مثلا امشب آنتونیو ماشین دار شده بود، من همه‌اش منتظر مراسم خرید ماشین نو
به سبک کره‌ای بودم که طی دو سه هفته‌ی گذشته در چندین فقره همگی با هم دیدیم
اسکار و اینام که اصلا ازاول نمی‌دیم
به گمانم ما دنبال چیزایی بودیم که دور و برخودمون نیست
کار که به این‌جا رسید
تو بهش بده نمره‌ی بیست
خلاصه که خواستم از همین‌جا آبرو رو آبی و تابی بدم و بگم
من دیگه فارسی 1 نمی‌بینم،‌چون اونم شده سراسر بدجنسی و خیانت و جنس جور حال خراب




دلم سخت و تنگ و غریبانه گرفته است



دلتنگم
دلم عجیب گرفته است
به وسعت البرز
به عمق زمین
دلم گرفته است
انگار در این زمین
جایم نیست
دلم گرفته است
دلم سخت و تنگ و غریبانه هم گرفته است

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

شکر ژاپنی نشدیم




فکرکن!
تا یک شکرانه می‌دی، همین‌طور اسباب شکرانه‌های بیشتر سر باز می‌کنه
سجده‌ی شکر به‌من واجب که ژاپنی به‌دنیا نیامدم
باور کن. همی‌الان ایی بنگاه سخن‌پراکنی بی‌بی‌سی با زبان مبارک فرمود
پسرک مادرش مرده، نبرده چالش کنه
چون 250 دلار مستمری‌ش را از دولت می‌گرفته
و هم قیمت یک قبر در ژاپن اقلا 22000 دلار می‌شه
و شارژ ماهیانه 30 دلار
همین بس که هر چه پدر و مادر است، گور به‌گور بشه
البت
گناه این پسرک رو نشوریم
وقتی بعد از مدت‌ها شاید دو سه سال تشریف برده منزل مادر، فقط مشتی استخوان می‌بینه
اونم که می‌بینه هزینه برداره . استخوان‌ها را شسته و در کیسه ریخته
آخر هم بعد از 3 سال برده و استخوان‌ها را تحویل داده
خب تو فکر کن با ایی بچه‌های من
من همین‌طوری قبرم از عصر سلیمان آماده و منتظره تشریف ببرم اون‌جا
کسی تحویلم نمی‌گیره.
تازه هزینه خانه سالمندان و اینا لازم بشه هم باز دستم به کیسه‌ی خودم می‌ره

حالا تو فکر کن که اگر از بخت سیاه من، عمرم به نژاد پدری بکشه و بزنه بالا
تکلیف چی بود؟
خدایا هزاران برتو درود که ژاپن چشم به این دنیا باز نکردم



چه خوبه که خدا هست




می‌دونی چیه؟
این جمعه حرفی از قورمه‌سبزی و ریحان و نان سنگک تازه نیست
حرفی از بقچه‌های سفید و گل‌دوزی نیست
حتا نمی‌خوام از شوق کودکی بگم برای دیدن فیلم زورو راس ساعت دوی بعد از ظهر جمعه
یا فیلم‌های سینمایی که حتا تکزاسی‌ش هم دوست داشتیم چه برسه به دزدان دریایی
از کوزه‌های ترشی کنار حیاطم نه
از زندگی در گذر می‌گم.
از راه نجات‌هایی که برای خودمون خلق کردیم تا بتونیم انکار درد کنیم و به نا امیدی ننشینیم
مثل خدا،
دروغ‌چرا؟
من که هر چی سرم اومد گفتم، نه...... این‌که ........یک نشونه بود
اونم که ..........یک خیری درش بود
اینم که......... کارما بود........ باید پس می‌دادیم
اونم‌که .........حتمنی به ضررمون می‌شد که نشد و ........... آخر
یعنی درواقع انقدر اون نیروی ندیده به‌نام خدا و عدل را باور کردیم و لازم داشتیم باور کنیم
که زندگی رفت
اما بازهم دروغ چرا هم محلی؟
از وقتی پریا رو تلاق دادم تنها مصاحبم خودمم.
خودم و گلدونای بالکنی که چه قیامتی کردن و دیگه حالش نیست مثل پارسال عکس بگیرم و این‌جا بذارم
بارها به نقطه‌ آرزوی مرگ رسیدم، چون برای این مدل زندگی برنامه‌ریزی نکرده بودم
بارها شب تا صبح زار زار گریستم و به خودم و هر چه کردم با نشونه و بی‌نشونه لعنت گفتم
به تنهایی که آخرین مزدم شد
اما یه‌چیزی نگهم می‌داره.
یه‌چیزی که در عبور از این همه تلخی و رسیدن به بی‌کسی مطلق نمی‌تونم زندگی را ترک کنم
اون هم باور همین اما و شاید هاست
باور تواست
باور خداست
خدایی که خروار خروار معجزه به زندگی‌م بخشیده. همون که زیر چهارمین طبقه رضا را آورد که پریا را بگیره
همونی که خودم رو از مرگ کشید بیرون
همونی که کانسر پریا را خوب کرد
تو فکر کن مادری جای من حاضره همه‌ی هستی‌ش را بده، فقط بچه‌اش زنده بمونه چی می‌خواد از خدا
جز شفای اون بچه
مرحوم خسرو شکیبایی جمله‌ای گفت که برای یادآوری هر چه شد، کم از آیات الهی نبود.
گفت: خدایا الان فقط به یک معجزه احتیاج دارم
و تو از ما دریغ نداشتی
در بیمارستان آتیه وقتی فهمیدم پریا بیمار، حاضر بودم همه چیزم را بدم حتا زندگی‌م فقط پریا بمونه
به کلام و به عهد و میثاق با خدا هم نشست
گو این‌که منوبه جایی کشوند که الان ترجیح بدم دیگه باهم زندگی نکنیم. البته نه از مدل خانم والده
خب
شما فکر می‌کنی می‌تونم بگم نیستی؟
ولی چطور فکر کنم نشستی و هرچه برگه امتحانی داشتی ریختی جلوی من
به هر حال هرنفسم شکرانه‌اش واجب و هر قدمم به سوی تو حاضر
خدایا تو را بی‌حد سپاس‌گزارم
.
.
سلام به جمعه‌ای که درآن خدا را باور داشته باشیم



۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

مراسم رب پزون



اون قدیما، یعنی به تقویم بچگی، ما... رسم بود خانم‌ها اساسی تا پوست و خون کدبانو باشند
در نتیجه زندگی کودکانه‌ی ما دایم تابلوی نقاشی‌ای بود که فصل به فصل رنگ‌ش عوض می‌شد
متنوع‌ترینش در حیطه‌ی بیرونی و حیاط‌های بزرگ خونه‌ها تصویر می‌شد
که زیباتریشن مراسم، رب گوجه بود. گوجه فرنگی‌های له شده در دیگهای بزرگ کنار حیاط، چرت می‌زدند
گاهی چنگی زیرو روی‌شان می‌کرد و گاه از صافی می‌گذشت
مام مثل هاچ زنبور عسل اون دور و برها می‌پلکیدیم. در یکی از این تابلوهای چند بعدی منم و بچه‌های دایی جان حشمت و دیگ‌های جوشان روی چراغ‌های پریموس.
البته اگه اسمش رو درست برده باشم. دروغ چرا به نزدیک‌یای عهد قجر برمی‌گرده و حیاط‌های پنج دری
کامی پسر دایی جان که رسما دو سال از من کوچکتر و شیر مادرم را خورده بود؛ روزی به رسم پهلوانی افه‌ی رستم برداشت و با ملاقه‌ی خیلی‌خیلی بزرگ به رب همی؛ زد
رب به هوا خاست
کامران، هول کرد
دیگ و چراغ با هم برگشت
اون موقع نفهمیدم یعنی بهش فکر نکردم.
.
بعده ها فهمیدم کامی کنار چراغ خاموش برامون ایفای نقش کرده بود. خلاصه خودش افسانه‌ای شد حتا مهمتر از داستان ، سیاوش
برای زندگی و تاریخچه‌ی کودکی‌های من
داستانی که با یادش هنوز نیشم باز می‌شه
این یعنی زندگی
به همین سادگی
دنیا همین اندازه است
تا بچه‌ایم،
دنیا زیادی بزرگه
وقتی بزرگ می‌شیم
زیادی تنگ می‌شه


یعنی می‌شه؟

می‌شه از صبح تا شب یک نفس دوید و

عاشق نبود؟

می‌شه

یک عمر سر بشه و

بی‌ عشق بود؟

می‌شه بی‌عشق هم

زنده بود؟

.

.

ما ، کردیم

هم شد

و هم

عادت شد

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

مرگ کلینیکی



اوه ه ه اندکی اسباب نگرانی شدم
راستش دروغ چرا؟ در مسیر زندگی‌م با مرگی آشنا شدم که حقیقی تر از زندگی بود
یک تجربه ي کوتاه، خیلی کوتاه که به‌قدری بزرگ بود که گاه دلم می‌خواد دست بندازم و حلق این سالوادور رو از تی‌وی بگیرم و خفه‌اش کنم
البته به مزاح
اما باور کن چنان این حقیقت درم خونه کرده و رشد می‌کنه که نه گمانم تا وقت مرگ آخر بتونم باری دیگر زندگی را درک کنم
زندگی با همه‌ی زشتی‌هاش همان چیزی‌ست که ما بهش چنگ انداختیم و از مرگ می‌ترسیم ؛ چون پیام آور دوری و فراق و زشتی‌ها شده
در حالی‌که با مرگ در این بُعد به پایان می‌رسیم و ادامه‌ای برایش سراغ نداریم که بخواهیم درباره‌اش بگیم
جز غم فراق
اما ای زندگی که همه‌چیزم را از من گرفتی
من تو را دو دستی و چار چنگولی نمی‌گیرم که بدترین زشتی‌ها را نشانم دادی
شب‌ها قرص می‌خورم که نه رویایی ببینم و نه فکر کنم. فقط اندکی به آرامش مرگ برگردم
البته آرامشی خالی از شعف و شوق تجربه‌ی زندگی


۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

ماموریت برای ایزابل




ای، خدا!!
غم و غصه خودم کم بود، درد و بدبختی ایی ماموریت‌ الهی سالودور افتاده روش
فکر کن ما از بعد تصادف در دنیا رو به خودمون یواش‌ یواش بستیم
بلکه ماموریت اومدن‌مون رو بفهمیم
این شدیم
سل کن ایی عالم امکان و لامکان که تو مکزیت شانس قسمت می‌کنه
آقای پدرو تشریف آوردن که فقط به ماموریت حال و هول با ایی لعبتکان ماه‌رویی بپردازه که با سن پدرو خوزه، ایمکان نداشت و دیدیم هم به تجربه که راه نداد
حالا دنیا حق زندگی سالوادور رو می‌گیره، صرفا باب این‌که به تعهدش که خوشبختی با بانو ایزابل است
عمل کرده باشه
فکر کن یه‌جوری از ماموریت و تعهدش می‌گه که یعنی ما هنوزشم هیچ وقت نفهمیدیم زندگی،‌اینه و چپکی با سر رفتیم تو جوب خریت
دور از جون شما
خودم رو می‌گم
می‌بینی؟ خدا ما رو بر‌گردونه خونه‌مون رو هم گم می‌کنیم و می‌افتیم به‌فکر ترس از آخرت
چون حتا اگه آخرتم ندیده باشیم، فهمیدیم بعد از این هم یه چی هست!
مکزیکی‌ها برمی‌گردن یک دو سه چهار در مسیر ابلیس خر کیف بازار
حواسم باشه بفهمم دین و مسلک ایی جناب پدروخوزه چیه؟
ندیدی؟
چنان پر رنگ و لعاب از تعهد و مسئولیت میگه و جواب هم می‌ده من که به همه عمر با این قرار
کافر بودم و بی‌مسئولیت، بی‌تعهد



خاموشی خورشید




دیشب تا بعد از سحر هم خوابم نبرد و گرفتار رمز گشایی بودم
عرض می‌کنم
ما که بیچاره شدیم با این اخبار قیامت و جنگ هستی و همان‌گونه که در کتاب آمده، قیامت بارها براقوام گوناگون تجربه شده
مثل قوم عاد، ثمود، سودوم گمارا و ............. به‌قول متجددین آتلانتیس
اما موضوع اینام نیست
الان بحث داغ گپ هسته‌ای است و کیک زرد، که خودش یعنی آخر خطر
موضوع مرگ نیست. من هم الان هم برای مرگ حاضرم
یعنی در این به‌جا مانده از باورهای ریزو درشتی و نسبت‌های رنگین کمانی که رنگی از آن نبینی
ما موندیم و چار دیواری، حال چه تهران یا هر جا
پس هر لحظه تشریف‌ش را آورد برای من یکی قدم‌ش سر چشم
اما همه‌ی ثروت دنیا را بدن هم حاضر نیستم از پس چنین حکایاتی زهر آلود من باشم و جهان ویرانه شده باشه
حتا حاضر نیستم محله‌ام ویران بشه
یا تفکر مرگ گروهی کابوسی بیش نیست، در نتیجه امیدوارم قراره هر اتفاقی بیفته من نباشم تا مثل این چند روزه‌ی گذشته، تحمل حمل این‌همه انرژی مرگ و نابودی هم‌نوعانم را ندارم و انرژی‌های منم آلوده شده و احوالم خوش نیست
یعنی می‌شه ما باشیم و از چنین بلایایی زیر و زبر نشیم؟
یادش بخیر زمان جنگ بعد از وضعیت سفید یه نفس راحت مي‌کشیدیم که،
شکر بخیر گذشت
البته این خیریت برای ما بود که سفید را می‌شنیدیم
نه بدبخت‌های زیرآوار مانده
اوه........... ولش کن خاطرات جنگ حالم را خراب می‌کنه برگردیم به سوژه‌ی دیشب
در سوره‌ها وقتی علائم قیامت خوانده می‌شه از ذرات خاک که به هوا بلند می‌شه، تا راه افتادن کوه و خاموشی خورشید .......... همه به نوعی به بمب هسته‌ای تعبیر می‌شه
اما ...................
بیا پست پایین این‌طوری طولانی می‌شه




قیامت سازی





سوال
آیا این ژاپنی‌ها بنده‌های خدا نبودند؟
نباید درباره‌ی اولین بمب هسته‌ای هم اشاراتی می‌آمد؟
خب اصلا گیریم که منظور سوره‌ی تکویر بمب اتمی هیروشیما بوده؟
شاید هم اصلا این ژاپنی ها در صنف بندگان خدا نبودند؟
دیگه تا وقتی از گدا گدوره‌های دربار فرعون و مرگ‌های قبل از ما هم گفته، جایی برای هیروشیما خالی نبود؟
اگر بنا بود به بمب هسته‌ای اشاره‌ای بشه، نمی‌شد مثل غیبت صغری کبری امام زمان و عیسی این هم گفته می‌شه؟
مثلا قیامت صغری و قیامت کبری؟
چرا اشاره‌ای نشده؟
نکند داریم دستی دستی قیامت سازی می‌کنیم؟
نکنه واقعا خداوند جهان را برای مسلمانان و اولاد محمد بنا ساخت؟
از این اما و شاید و اگر ها بسیار است
بهتر نیست به‌جای این‌که جهان را دجال وار به سمت مرگ و نابودی هول بدیم، بیایم تخم انسانیت و مهر بکاریم؟
چه اصراری برای دجال شدن هست؟
از قرار همه در تکاپوی پیشی گرفتن از دجال و ما بیچاره‌ها گرفتار اوهام و خرافه


زمان جنگ جهانی دو بمب اتمی به فاصله ۳ روز بر روی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی انداخته شد که حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می‌دادند. بیش از نیمی از قربانیان بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال ۱۹۴۵ بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...