خب ببین سوپر من
مرد عنکبوتی، خفاشی
اینا که چیزی نیست
اسطوره از همینجا پدید اومد
روئین تن
رستم
ماشیح، سوشیانس و الی آخر
امشب من و این بدن شیکسته پیکسته یک اپیزود کامل سرپا ایستادم
در حالی که غذا روی گاز داشت هلاک میشد
مرغ پخته در دیگ نمیخندید و میسوخت
که فقط گرفتن حال ربکا به دست سالوادور سیلینسا رو ببینم
عقدهی این مدتی که از دستش حرص خوردم، از دلم در رفت
تازه اینم چیزی نیست
چه خشانتا چه جلافتا!!
اوج لذت جایی بود که پسگردنش را گرفت آورد پایین
تازه منم یادآوری میکردم که چیها بهش بگه
بعد انگار که مرفین وارد خونم شده باشه
لخت و سرخوش رفتم دنبال کارم
قصاص، قهرمان
نجات دهنده
همهی اینها در زمان
میشه
مرد پرنده