۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه
بی عشق فطیره
بالابری پایین بیای زندگی بی عشق کشکه
این دور روزه میفهمم که چه چیزهایی که از سرم رفته و ریتم قوس و قزحی زندگی زنانهام از ریخت افتاده
عشق.
دست کم نگیر.
فکر کردی کم چیزیست؟
یادش بخیر.
استاد ر - اعتمادی که روزی خیلی صادقانه در سن هفتاد و اندی گفت
من اگر در زندگی سه ماه بی عشق باشم، مریض میشم
منم تو دلم زنگ رو زدم
و به استاد گفتم ایول که چه روحیهای داره!
منم اگه بنا باشه صبح تا شب قصههای عاشقانه بنویسم کانون ادراکم میچسبه سقف خونه شکسپیر اینا یا همشهری نظامی که نفهمیدم چطور تفرشی از آب درآمد؟
و با این ژن خفن خیالپردازانهی رمانسش نسلهای بعدی که ما بودیم بیچاره کرد
این دو روزه پی بردم چه نیاز شدیدی به عشق در زندگی دارم
فهمیدم دندههام خشک و آچار کشی میخواد
باورم روغن کاری و ترمزهام لنت تازه. از شمع و پلاتین، امید هم که نگو
یک دست هم وایر نو میخواد
خلاصه
کاش همین حالا چلک بودم
میرفتم بالکنی و رو به جنگل فریاد میکشیدم
آی
من عشق میخوام
قلبم بگرید؟
ادیت پیاف عاشقانه بخواند؟
هممحلی، سلام
به همگی سلام
به به چه روز خوبی. چشم ابلیس کور و دندش هم نرم
که حسابی از خودم راضیام
وقتی خوب کارم میآد،اصولا آدم بهتری هستم. مثل مواقعی که عاشقم
با دنیا مهربون ، با گذشت، دوست داشتنی و خیلی چیزهای دیگه که اگه بنویسم شما میفهمید الان چیها که ندارم و اینا
دو روزه حسابی حس این آشپزخونه رفته زیر جلدم. انقدر بگم که تا 4 صبح مینوشتم
نمیدونم شاید در زندگی قبلی نویسنده و در اتاق پشت میز صندلی لهستانی یک گوشهی دنج و همراه صدای سماور مینوشتم که میتونه شبیه فضای اینجا باشه؟
اینجا نوشتنم میآد. خوب هم میآد و روان، هم.
حالا ایراد کجای اتاقهای کجه که توی اون همه فضای گله گشاد و دهن پرکنهای اتاق کار و اینا کارم نمیآد ولی اینجا بله
شاید بره به سمت حس امنیت و گرمی که آشپزخانهها داره و حتا
شاید زیر سر صدای کتری روی گاز باشه؟
باور کن زندگی از همهی اینها ساده تر و مبهم تر، هم.
به هر حال که
شنبه، سلام
هممحلی، سلام
همکلاسی ، سلام
همسایه ، سلام
هم دل، سلام
هم گل، سلام
سلام به زندگی که وقتی مهرههاش سر جاش نشسته همه چیز خوبه و
من آدم بهتری میشم
خدایا این حس رضایت در لحظه را از آدمها نگیر
که تنها و غریبیم در زمین
هممحلی خانهی دلت، کوچه و محلهات آباد، سبز و شاد
پر از عشق، بیقید شرط
رنگین کمان مهرتان مانا
مهرهاتان جاودان
۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه
هنوز مام آره
ترانهای که در پست پایین گذاشتم، از" ادیت پیاف" اونهایی که پای ثابت رویاهای شیشهایند
می دونن چی و کجا
از دیشب یه حسی درم بیدار شده
یهجور حس عاشقانهی محزون
گنگ و خوابآلود
از یاد رفته، اما نزدیک
یه حس، عجیب و غریب.
که دلم میخواد، گریه کنم
گلوم درد گرفته بسکه بغضم رو قورت دادم
ولی ما آدمیم یا نه؟
میشه هروقت دلت خواست گریه کنی یا نه؟
ولی من این حس رو دوست دارم
مثل موروثی از یاد رفتهایست که با یک وکیل از راه میرسه
و تو رو دوباره به خیلی چیزها امیدوار یا میتونه ناامید کنه
اما نوعی حزن خوش آیند، انسانی
از جنس دل و عاطفه از خاطره از پیش رو از پشت سر
هر چی هست دوستش دارم.
بهم امید می ده هنوز قلبم زنده است
عزت پزون، وارسته
یه وقت خدایی نکرده
فکر نکنی با این همه و دو پست پایین دارم وا می دم و دنیا سیاه و تیره و تار شده باشه
تاجایی که یادم هست همیشه جنگیدم
با محیط با شرایط با احساسات درونیم
خلاصه که انقدر با همه چیز جنگیدم که جایی که نباید بجنگم و مهربان باشم هم باز به فکر تاکتیک و
برآورد مواضع دشمن میگردم
منظور اینکه اگه بنا بود با این همه تیرگی تا غروب برم حتما بزودی تعادلم بهم میخوره و رشتهی زندگی از دستم در میره
برنامهی باغبانی که شک نکن همچنان پا برجا و به سبک جمعه بود. اما
یه کار باحال دیگه کردم
اسباب دکون نوشت افزار را برداشتم و مقیم آشپزخونه شدم و همدلم هم،
رادیو
در قدم بعدی آستین بالا زدم و یکی از غذاهای مرسوم در سفرههای قدیم ایرانی را تهییه کردم
مرغ، گوجه و سیب زمینی سرخ شده، پلو آبکش وعطر برنج آستانه
پیش از اینکه لازانیا و بیفو چیف استروگانف و .... اینا بیاد سر سفرههامون
همیشه این غذا پای ثابت سفرههای مهمون بود و من هم امروز برای خودم خیلی جدی بساط مهمونی چیدم
مینوشتم و بلند میشدم سیب زمینی هم میزدم، برنج آبکش کردم. دوباره مینوشتم و الی آخر
اگر خودم به خودم عزت نذارم
محبت نکنم.
عشق ندم و بهش گوش نکنم
بیرون از این من
بیگانهای نیست که بیش از من برام دل بسوزونه
جمعههامون رنگین کمانی و معطر به مهربانی
اندکی عشق، قطرهای شوق زلال
ذرهای آرامش
با چه موسیقی؟
اگه گفتی چی الان میچسبه؟
نمی دونم. بعد که چسبید و شنیدم همینجا میگم چی بود
عصر جمعهتان نورانی، زیبا رنگین کمانی ولی مانا
عشق یعنی همینها
عشق یعنی، توهم من از من، در کنار تو
عشق یعنی، توهم من از تو
یعنی توهم تو از من
عشق یعنی همین که
همیشه بازنده باشی و ننالی
شاید این عشق در سنین پایینتر جواب میداد که جانی داشتیم؟
شاید برای همهی اینهاست که دیگه حوصلهی عشق ندارم؟
انرژیش درم نیست
اسمش نه پیری نه جوانیست
هر چه داشتم همه را یک سویه پرداختم،
هیچ نماند جز حسرت هیچ
عشق یعنی پذیرش این هیچ و بیواسطه عاشق بودن
فکر کنم جوهر عشقم ته کشید که حتا دیگه برای تو هم ذرهای
تحمل و صبوری عاشقانه ندارم
دخترم
آی آی آی آی نفس کش
دیدی ؟
یه روزهایی فابریک و اصالتا قیامهالقیامه از آب در میآن
مثل تاریخی که تریبون کیهانی بهت میده
بری اون بالا و هر چی که توی دلت هست رو به گوش مسئولینش برسون
خودمونیش میشه، هر چی دق دلی داری سر صاحباش خالی کنی
البته این امکانات میخواد
از جمله اینکه تمام پروندههای تلمبار شدهی گوشهی ذهنت یهو با هم و پشت هم برسی میشه
مثل این جمعهی من
از صبح هر کی دم دستم رسیده یک کهنه حسابی باهام داشته و من پتانسیل بالا برای خدمت رسیدن و
عقده گشایی
خودمونیترش میشه، بهقدری خشم درم جمع شده بود که نتونم دیگه خودم را کنترل کنم
ولی اینکه درست همون آدمهای مورد دار دم پرت پیدا میشن
باور کن از دست ما خارجه و یک رازی پنهانی داره
که هنوز کشفش نکردم
خلاصه که
آی
آی
آی
آی
نفس کش
دارم دیوونه میشم
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
پریا رضوانی
کلاس اول من با اینکه به عصر تخته سیاه گچی میرسه و سرشکل گچ گرفته تا خونه رسیدن
نه بذار از اولش بگم
امسال نمیدونم کدوم صاعقه باعث شد اول مهر کلاس اول دوباره سازی بشه و من توجهم را فقط به یادآوری اون روز بدم
خالی از لطف و نتیجه که نبود، شک نکن
حتا اگه مال عصر پارینه سنگی
هم یه چیزایی یادت میآد.
مثلا این کشف مهم من بود اصلا چیزی یادم نمیآد جز تاریکی و حس خفگی
از کودکستان جهانکودک که خودش عالمی داشت رفته بودیم تو کلاسایی که بیست بچه درش چپیده بود. همه یک تیغ با کتها سورمهای رنگ
حب بالاتنهها رو میدیدم ، اونام یادمه
زیر میز در خاطراتم نیست
و خانم معلمی که از طول و عرض برای من با قصهی هرکول برابری داشت
اون کنارا یه بدبختی اندکی شبیه خودم دیدم که اولین دوست همکلاسی زندگی من شد
به اسم پریا رضوانی
تاثیر کلاس اول را داشته باش که البته تا پنجم با هم دوست بودیم
ولی نه جون جونی
ناخودآگاه اسم پریا شد، پریا به یاد پریا
خلاصه که شاید اگه مانتوهای رنگی به تن داشتیم
کلاس اول هم خاطرهی زیبایی داشت
من که هیچ حس خوبی در خاطراتم نداشتم
خدا منو ببخشه که نه در نوباوگی شعور، رندی داشتم نه در اکنون تا گور
بهقول آقا مجید ظروفچی،
ای... چشی تر کردیم. ثوابش برسه به داش حبیبم
پاتوق دوست، کجاست؟
قدیمها حسب عادت فکر میکردم باید حتما فیلی هوا کنم که ، شب جمعه است
بود چون، تقویم میگفت ،
فردا جمعه و حتا مردهها هم آزادند و منکه
همیشه از هفتاد و هفت دولت آزاد بودم
دلیلی برای خاص بودن شبجمعه نداشتم مگر تصویر جامعه
برای بخشی از هممحلی ها شب تعطیل یعنی فرصتی برای خنده و شادی و دل گرم بودن
خب بر منکرش لعنت که ما هم آگر پا میداد غفلت نمیکردیم
اما بگو برنامه امشب چیه؟
اگه یه روز
همه چیز هر کی به هر کی بشه و زنده باشم، قول میدم اولین کلاب محل را شخصا افتتاح کنم
که هیچ شبی تنها نباشم
ولی در جمع بودن و آزادی
نه بهم چسبیده و زندانی
دعا کنیم یه چی بشه
یه روز کلاب خودم را داشته باشم
موزیک ، شیرینی نور، رنگ، رازقی یا
عطر قهوهی خوب
آلزایمر و سکوت درونی
با یک آلزایمر ساده، به تدریج کل اطلاعات پاک و از بین میره
در مدلهای پایین تر با یک آرام بخش ساده بعدش یادمون نمیمونه چی گفتیم ، چه کردیم و یا .....؟
وقت مرگ هم یه چی از اینها ساده تر
کل هارد تعطیل و تو بعد از اون هیچ عاطفه و وابستگی نداری
اونوقت چهطور میشه این روحها برای خودشون میآن میرن
به اموال زمینی دل بستگی پیدا میکنند
سراغ خانواده و عزیزان میرن و ........... نه که روح فاقد اطلاعات
روح و فاقد بندو بستهای زمینی و فقط چکیدهی آگاهی تجارب را حمل میکنه
اونم نه به شدت ژن که اطلاعات را از نسلی به نسل دیگه منتقل میکنه
در حد آگاهی و اقتداری که کسب کرده
جهان ما دربارهی چیزی از خودش تفکری نداره فقط دنبال خرافه راه افتاده
اخیرا روحی ساکن منزل یکی از دوستان شده که بهنظر میرسه
شدیدا تمایل به کنترل آقای خونه داره و خبر میآره و مچ آقا رو میذاره کف دست مبارک خانم
واقعا که
ما گاهی از جهل دیگران بالا میریم
گاه از جهل خودمون و اکثر مواقع جهل ابداع میکنیم
وقت نماز در سکوت درون نه فامیل داری، نه زمان، نه مکان
چی میشه که تا حالا در این همه سکوت درونی که کافیست کانالت رو بچرخونه به جهانهای موازی و ........ من تا به حال نه روحی دیدم نه جن و نه پری
خدایا یا ما یه ایراداتی داریم
یا ..................؟
۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه
مثل فریجولیتو
تاحالا که ماه رمضون بود ساعتها عقب نمی اومد
چشم میدید رفته نزدیک هشت و دل ازحال میرفت
ولی اگر ساعت مثل الان بود
بهت برمیخورد ساعت شش عصر دل ضعفه بگیری
یا نه چرا اینجوری نگاهش کنم؟
یک ساعت رفت روی عمرمون.
اینش میشه دلخوش کنک
انگار کارت بنزینت رو دوبله شارژ کنند و
.
و اما بگم از دل خواستنها
خیلی چیزها دلم خواسته که نشده و بعد از مدتی در زمان دیدم، ایوای چه خوب شد که نشد
مثل
فریجولیتو
همیشه فکر میکردم بد نبود یک پسر هم داشتم
از وقتی این فری جولیتو اومد تو زندگیهامون من به کل بچه زده شدم
مامان جون
این جون آخرش که مثل صدتا فحش خواهر و مادرمیمونه
کاری بکن که من میخوام
مامان جون .........................
چشم میدید رفته نزدیک هشت و دل ازحال میرفت
ولی اگر ساعت مثل الان بود
بهت برمیخورد ساعت شش عصر دل ضعفه بگیری
یا نه چرا اینجوری نگاهش کنم؟
یک ساعت رفت روی عمرمون.
اینش میشه دلخوش کنک
انگار کارت بنزینت رو دوبله شارژ کنند و
.
و اما بگم از دل خواستنها
خیلی چیزها دلم خواسته که نشده و بعد از مدتی در زمان دیدم، ایوای چه خوب شد که نشد
مثل
فریجولیتو
همیشه فکر میکردم بد نبود یک پسر هم داشتم
از وقتی این فری جولیتو اومد تو زندگیهامون من به کل بچه زده شدم
مامان جون
این جون آخرش که مثل صدتا فحش خواهر و مادرمیمونه
کاری بکن که من میخوام
مامان جون .........................
باز مدرسهام دير شد
اون زمونا از روز تولدم بيزار بودم چون بهم ميگفت: هفتهي ديگه بايد بري مدرسه
چشمتون روز بد نبينه
از همون روز گريه ميکردم تا اول مهر
باور کن
بخصوص در ايام دبيرستان که بين يه عالمه دختر غريب افتاده بودم و حس ميکردم قرار اين ها جميعا حالم رو در ازاي رذالتهاي دورهي دبستان و راهنمايي بگيرند
تازه اونم کيها
اراذل اوباش دبيرستانمرجان خيابان کاخ
آخ
يادش بخير چه روزهاي خوبي که بيهوده رفت
الان چي بدم، برگردم به دورهي دبيرستان؟ يا راهنمايي!
آخ
همه ي زندگي شد آخ
از وقتي دخترها از مهر مدرسهاي خلاص شدن و تمام سال يه درسي دارن.
خيلي حاليم نميشه کي اومد کي رفت
خيلي حاليم نميشه کي اومد کي رفت
اينم شد يکي از روزهاي خدا
کاش زود زود همه روزا برگرده به روزهاي خدا
مهرتان رنگينکماني
مهرورزان
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
خروس خون با نون تازه
گاهی تصاویری بین خاطرات میآد و میره
شاید خیلی کوتاه و زود میره
اما بلافاصله فراموش میشه، چی، کی، چه خاطرهای بود؟
و زود هم از یاد میره
الان همین اتفاق افتاد
با یک کشف تازه
اینکه خاطرهی من چیزهایی داشت
که دلیلی نداره تجربه کرده باشم
از جمله مرغ و خروس و عسل تازه
اینها از جملهی وحی محسوب میشه؟ یا معنیش اینه دلم یک صبحونهی دهاتی میخواد با کرهی محلی گوسفندی؟
ها؟
خدا رو چه دیدی؟
همینجوریها من و موسیو جبرئیل با هم سربند گردو میخوریم و به هم ok میدیم
کافیه وقت خواب یک خروار سوال لای رختخواب نبرده باشی
فوقش تجسمت قوی میشه
تازه میشه از فردا پز داد کلاسهای تجسم خلاق بانو گیتی خوشدل میریم
که برامون حرف در نیارن اینا چت شدن
ولی از وحی و اینا بیایم بیرون که در حیطهی انبیاست
و ساختار جدیدش جرم محسوب میشه
عشق من در من
مدتهاست هیچ ترانهای درم حس عاشقانهای تداعی نمیکنه
برای همین موزیکهایی گوش میکنم که بعد از خودم انتظار نداشته باشم
که احساساتی بشم و احیانا یهجوراییم بشه و چون نمیشه هزار گمانهزنی و انکارکه آب نمیبینم
هنوز شناگر خوبیام
گو اینکه در زمان به خودت شک میکنی اگر آب ببینی اول دماسنج رو در آب بکنی بعد استخاره کنی،
بپری یانه
باید به خودم و صفحه گندم بگم
مژدگانی، بشارت
این آلبوم مدتیست که هنگام کار منو همراهی میکنه
اما الان قبل از اینکه بیام و شروع به نوشتن کنم
پلیر را روشن و خودش برای خودش نواخت
شده بودم پنج شش هفت ساله
اونوقتها که نوک پنجه در کلاس بالهی خانملازاریان حس پرواز میگرفتم و رو آسمونا بودم
نه که، نه؛ عشق
اتفاقا خود، عشق
عشق من در من یک چرخهی درونی
حس دیداری یا یکپارچگی
یه حسی آنسوی عاشقانه
همانی که ته عشق
باز
میبینی
اون نمیشه
رضایت ناب و تام تمام اعیار در لحظهی اکنون
آلبوم Giovanni Marradi - Romantique
Download Album 128K by Mediafire
فرمت MP3
۱۰ تراک
حجم (40.44 MB)
باتشکر از خوش نوازها
آقای شوور
لازم نیست چشمتون دنبال دنبال یک تلفن خوب بگرده
کافیه یک تلفن خوب چشمتون رو بگیره
اگه این کد رو از سنین بلوغ به ما داده بودند
همگی تنها نمونده بودیم
منکه راست بشینم و دروغ نگم هربازبینی که به الگوهای پشت سر میکنم
میبینم از خودم الگویی نداشتم
دیگه از سرو شکلش بگو که
نمیدونم چرا همیشه از مردهای ریشو خوشم میاومد
ولی در حقیقت هیچموقع عاشق هیچ ریشویی نشدم
بخشی از الگوها متعلق به دخترهای خاله جان اتی
برخی از الگوهای خاله ایران و.... به اسم آقای شوور
باقی هم که از روی دست همکلاسیها نگاه کردیم و در بزرگتری
از رو دست تیویها و مهپارهها
حالا فهمیدم که الگوی من اونیست که بهخودم بیام و ببینم
دنبال یکی راه افتادم. یکی که مثل هیچکس نیست، جز خودم
یه دره دیوونهای که خیلی هم مشابه نداره
حتا ژنریک
نه مال من مال تو هم مثل مال من بینظیر و بیهمتاست، شکل خودت
لازم نیست دنبال شناسه و مشخصه بگردی
کافیه یک آدم خوب تو رو جذب کنه
۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه
هبوط من تا من
همیشه ما دلیلی برای هبوط داریم
آدم انداخت گردن حوا ابلیس
قابیل به گردن .........
خلاصه که همیشه یکی باعث هبوط انسان بوده و عصر اینک
باور، پشت سر
اینه که میگن، پدر نماد خداونده
آزمودیم جواب نداد
تا یادم هست حضرت پدر روزی خواهر بزرگ را غضب فرمود که گفته بود
آنچه گذاشتی بعد از تو بخوریم
بده الان نوش جان کنیم. نتیجه واضح و مشخص بود
یکسال تمام پدر نامی از خواهر بزرگ نبرد تا به التماس و واسطه گری
این غضب ختم شد و خواهر بزرگ بخشیده
مام هی میشنیدیم. دیگران هم همین کار را کردن
فکر کردیم، پس جواب می ده.
اما فکر نمی کردم در این مرحلهی تبعید ممکن است به پدر سخت رفته باشه
پدر بود و جایگاهش خدایگونگی
مام همین کار کردیم و درش موندیم
خب پدر نگفته بود که دلتنگ هم میشده، پریشان و نگران هم شاید
و .......... همهی امراضی که با مهر اولاد به جسم ما میآد
حالا این من و این نتیجهی غضب
که کاش پدر میان پردهها را هم نشانمان می داد؟
نه پدر تو باعث هبوطم نشدی
این منم که سطحی تو را دیدم
مادری، پدری کردن با هم، در عصر اتم کم از معجزات ابراهیمی نداره
البته
اگر درست جواب بده
اشتراک در:
پستها (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...