۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

واردات فله‌ای ، عشق



کانال‌های مهپاره برگ برگ شده بودند که 
در یکی از این کانال‌های جلف لوس، لوس‌آنجلسی متوقف شدم
البته نه کانالی به سبک ipn، مهران و همسرش 
 که  با این زناشویی چشم فلک رو کور کردن و دائم با هم در لوکیشن‌ها وعده‌ی دیدار می‌ذارند و در نتیجه،
می‌ره زیر ذره‌بین و تو در ده دقیقه‌ی اول پی به تمام اسرار مگوی تا اتاق خواب‌شون می‌بری
برگردیم به
فیلمی از جنس بالیود و در این عبور سریع فقط با یک تصویر
متوجه شدم عجب فیلمی‌ه
نگو پنج دقیقه‌ی آخر فیلم رسیده بودم که نمی‌دونم اسمش هم چی بود؟  با شرکت بانو‌مکرمه عروس جناب آمیتاباچان و نفر مقابلش رو به اسم نمی‌شناسم

و بعدی تر هم جناب سلمان‌خان هندی، مجبوب گلی بود
موضوع حسابی عشقی و در همین چند دقیقه‌ی آخر توانست اشک من نو رسیده را سرازیر کنه
چنی دلم برای عشقولانه‌ها تنگ شده و نمی‌دونستم!
ادراک مشترکی که با اون‌ها درم ایجاد شد، مجوز صادر کرد تا ته فیلم با دل سیر زار بزنم
خب مگه نمی‌شه؟ همه‌اش پنج دقیقه بود.
 شما برای هر فیلمی که می‌بینی و به هیجان می‌آی
سند و مجوز رسمی داری؟
حالا اینم نه افسردگی که ، چرخشی نرم در مرکز ادراکم و یادآوری حسی عاشقونه بود
ولی از اون به بعد دچار این شدم که
نمی‌دونم 
اگه در جامعه رسم سن بلوغ و عاشق شدن باب نبود
هر یک از ما چه وقت و چه مدل عاشق می‌شدیم؟
شاید بعضی هم اصلا نه
خب عشق که دیگه بنزین نیست بازار آزاد بزنی
باید توی خون و رگ آدم باشه 
یا نه؟ 
شاید این‌ها همه از تلقینات شیخ حافظ و جناب گنجوی باشه که همین‌طور فله‌ای وارد بازار زندگی‌هامون شد؟


از بیگ‌بنگ تا ابد و الاباد



سفسطه می‌دونی چیه؟
کاری که مدام می‌کنیم برای این‌که به اصل بودن نرسیم
درواقع از خودمون یه‌نموره ناامید و شایدهم کمی تا قسمتی ناامید شدیم و
از پیش می‌دونیم بازنده‌ایم و حالش نیست قدم‌های بزرگ بزرگ برداریم 
از پیش رای دادیم،  نشون به اون نشونه که اون روز و اون‌جا و اون آدما چنین شد و چنان شد
پس ولش کن چه کاریه، آزمودن آزموده خطاست
و هر دلیلی که برای برنداشتن قدم‌های بزرگ می‌تراشیم
شاید واقعا چون بزرگه نمی‌تونیم برداریم؟
اما مهم‌ترین بخش،  اینه که از وقتی یادم می‌آد که بابت آرزوهام واهمه نداشتم و شکر خدا
همگی مستجاب بود
انقدر هم باورش داشتم که با خودم تکرار می‌کردم ، هر چی آرزو می‌کنم، آنی می‌شه
از وقتی چارچوب و تابو و بشین و پاشو باب شد
در آرزوها هم تردیدی کردم
که نه 
در لیاقتم نسبت به آرزوهایی که داشتم
چون دنیا اون‌جور که از بچگی باور داشتم از آب در نیومده بود
اوه این‌جا کجا آرزوهای بلند و بلورین من کجا؟
حالا این‌که فتوا بدم گشتیم نبود
نگرد نیست 
شاید برای الان چاره سازی کنه
اما در دراز مدت نمی‌تونه جوابگو  باشه
و ازجایی که دیگه الان باید با لیستی از باش و نباش‌ها
 آرزوها و خواب و خیال‌های خوش اجدادی را بپام تا آرزو کنم
 همراه با آرزوهای نرسیده‌ي خانم‌والده که نذاشت اونی بشم که از اول بودم
و تازه
کلی هم،..... راضی بودم
 مگه جای چند نفر می‌شه زندگی کرد و موفق هم بودهمون‌طور که من آخرش نه تنها هیچی نشدم
بلکه مسئولیت تمامی بلایای طبیعی و غیرطبیعی از بیگ‌بنگ تا ابد و الاباد را هم گردن گیر شدم








حمل، رنج



می‌آی یه کم از کلیشه‌ها دست برداریم؟
اوه... شرمنده. منظورم به هیچ کس نبود. همه درست زندگی می‌کنند
درباره‌ی خودم می‌گم، یا به قول  گلی با خودم حرف می‌زنم. حرفی که ثبت می‌شه و به هستی می‌ره
این بزرگترا همیشه خواسته و ناخواسته ما رو برنامه ریزی می‌کنند.
یعنی حضرت پدر بعد از سی‌سال غیبت هنوز به من می‌گه، چی خوبه و چی در شان دختر بابا نیست
مهم نیست حضور فیزیکی نداره. در ذهنم پدر مساوی‌ شده با تکامل هر لحظه ی من
این نهادینه شدن‌ها از حریم اندرونی شروع و تا جهان تعمیم داده شده
یه روز هم سر کلاس معارف شنیدیم که خداوند انسان را در رنج آفریده
همین‌طور شنیدیم و رفتیم. هر جا کم آوردیم یکی از این جملات قصار را بیرون کشیدیم و به خودمون دل‌داری دادیم
اما واقعا من و تو در رنج آفریده شدیم؟
والله تولد من‌که در محله‌ی سبز کودکی و خانه‌ی پیچ‌ک‌ها ثبت شد
در حیاط پدری و کنار حوض فیروزه ای نقش بست
دنیا زیبا و من چنی خوش بودم
حالا بریم سر حساب و کتاب.
رنج من در کودکی چه بود؟ نداشتن غذا؟ نه. نبود محبت؟ نه. پاپتی بودم؟ نه. پس کو رنج من
از کی شروع شد؟ 
دروغ چرا تنها رنجی که از کودکی به یاد دارم درد تحمل کلاس و درس و مدرسه بود و نمرات درخشانی که می‌تونست، شبانه روزی سیاه کنه
آره هرطورکه فکر می‌کنم، تنها غمم نمره بود و خانم والده و عقوبت آن
در سن بلوغ هم که تپل مپلی بودم این‌که جرات نداشتم از ترس خانم‌والده دست از پا خطا کنم هم
می‌رفت داخل پوشه‌ی من تپلی‌ام که می‌ترسم به چشم کسی نگاه کنم
همین‌طور ما اومدیم و لی بابتش رنجی هم نبردیم
اولین تجربه ی رنج عظیم در هفده‌سالگی بود و سفر پدر
با رنج و ترس آشنا شدم
از همون‌وقت افتادم دنبال یکی که بهش تکیه کنم و نمردنی باشه
درعشق هم به رنج افتادم. 
در زناشویی نیز و هم‌چنان رنج می‌کشم چون اونی که ازم توقع داشتند نشدم
هرگز همسر گوگول مگولی کسی نمی‌تونم باشم. 
جنسم گوگولی نبوده. 
ولی باید می‌شدم چرا که چشمان خانم‌والده ازم بچه‌ای عاقبت به‌خیر می‌خواد
در واقع هر چی گشتم رنجی جز تجارب خودم و دیکته‌های خانواده، جامعه و عمل‌کرد ویروس ذهنم به
چیزی نرسیدم
حالا چی می‌شه که خداوند ما را در رنج آفریده
سر در نمی‌آرم کجاش به خدا ربط داشت!



تسهیم ، حال خوب



هفته‌ای که تمام شد، سراسر مبارزه بود بین من و اهریمن
اون بکش به محله‌ی بد ابلیس 
من در برو و بالاخره پیروز شدم و از بلایای ذهنم جستم
اما جای قدردانی داره، از جناب راوی شانکار
آلبوم زیر فضایی صد در صد عارفانه و ریتمی نرم و سبک داره
که تو رو از هراس‌ها نجات می ده و وارد فضایی دگرگون می‌کنه
بهتریم مرحم درد برای فرار از محله‌ی بد ابلیس بود و
با قدردانی از این استاد بزرگ موسیقی هندوستان
آلبوم زیر را به هم محله‌ای‌ها تقدیم می‌کنم
خداکنه همون‌طور که به‌من آرامش می ده، برای شما هم مفید افتد




زندگی سلام




یک هفته‌ی دیگه از عمر گذشت و رفت

هرکاری بکنی هم ثانیه‌ای ازش نه برمی‌گرده و نه قابل تغییر خواهد بود
می‌دونی چندتا از این هفته‌ها رو پشت سر انداختیم؟
همون‌قدری که از سهم عمر رفت و کسر شد
می‌دونی چندتا هفته‌ی دیگه باقی مونده؟
به‌جان مادرم نمی‌خوام هفته را با مرگ و میر آغاز کنم
توجه به زمان رفته ما رو متوجه عمر مانده می‌کنه و این‌که 
مثل سهمیه‌ی بنزین اینم تموم می‌شه
بهتر نیست هر لحظه‌اش را در اینک و این‌جا به تمام زندگی کنیم؟
من‌که خیلی چیزها را پشت سر انداختم که قابل بازگشت هم نیست
اولین‌ش باور عشق
باور زیبایی تفکر انسان و باور حضور رحم در انسان
وقتی بنا باشه از صبح‌تا شب در هراس‌های محله‌ی بد ابلیس باشیم
نمی‌تونیم در اینک باشیم و بی‌قضاوت از آن‌چه در مسیر قرار می‌گیره استقبال کنیم
در اینک هزاران معجزه هست، هزاران سهام تو برای زندگی هست
در اینک عشق هست، مهربانی هست، زیبایی و شفقت هست
در اینک تسهیم زندگی و شادی هست و از همه مهمتر، خداوند تنها دراینک حضور داره
ما در هیچ‌یک از ابعاد زمانی کوچکترین دخل و تصرفی نداریم
بیا این هفته را به‌تمام در اینک زندگی کنیم
دیروز رفت و از فردا هم کسی خبر و تظمینی نمی‌ده که حتما باشیم
سلام انسان
سلام مهربانی
اوه
سلام خدا جون ، صبحت بخیر
که احترام به‌تو حرمت من است

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

اگر كوسه ها ادم بودند



یک هم‌کلاسی سابق که از استادی زیادی پیشی گرفته و وارد قضاوت شده
و فکر می‌کنه وقتی تو می‌گی ف باقی‌ش را خودش تا فرزاد می‌ره و سر از قم در می‌آره
 متن کوچکی از برتولت‌برشت فرستاده که به نظرم بعد از شازده کوچولو زیباترین قطعه‌ی ادبی به زبان ساده و کودکانه
و یکی از پر راز ترین وقایع هستی سخن می‌گه
که صد البته من از خمس و ذکات داشته‌ها در این جمعه‌ی خدای‌گونه غافل نخواهم شد و 
با سپاس از هم‌کلاسی اسبق متن را برای شما هم می‌گذارم
هم‌کلاسی اسبق شدی، چون میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از فهم و درک تا قضاوت‌هاست
و من هرگز اجازه ی قضاوت کسی را ندارم
که هنوز خودم را هم نشناختم
چه به واژگان غیر






دختر كوچولوی صاحبخانه از آقاي " كي" پرسيد:
اگر كوسه ها آدم بودند، با ماهي هاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟
آقای كي گفت : البته ! اگر كوسه ها آدم بودند،
توی دريا براي ماهيها جعبه های محكمي ميساختند،
همه جور خوراكي توی آن ميگذاشتند،
مواظب بودند كه هميشه پر آب باشد.
هوای بهداشت ماهی های كوچولو را هم داشتند.
برای آنكه هيچوقت دل ماهي كوچولو نگيرد،
گاهگاه مهماني های بزرگ بر پا ميكردند،
چون كه گوشت ماهي شاد از ماهي دلگير لذيذتر است !
برای ماهی ها مدرسه ميساختند وبه آنها ياد ميدادند
كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند
درس اصلي ماهيها اخلاق بود
به آنها مي قبولاندند
كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار برای يك ماهي اين است
كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقديم يك كوسه كند
به ماهی كوچولو ياد ميدادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای يك آينده زيبا مهيا كنند
آينده يی كه فقط از راه اطاعت به دست ميآييد
اگر كوسه ها ادم بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت:
از دندان كوسه تصاوير زيبا و رنگارنگي مي كشيدند،
ته دريا نمايشنامه به روی صحنه ميآوردند كه در آن ماهي كوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان كوسه ها شيرجه ميرفتند.
همراه نمايش، آهنگهاي مسحور كننده يی هم مينواختند كه بي اختيار
ماهيهای كوچولو را به طرف دهان كوسه ها ميكشاند.
در آنجا بي ترديد مذهبی هم وجود داشت كه به ماهيها می آموخت
"زندگي واقعي در شكم كوسه ها آغاز ميشود"


جمعه‌ای به عطر آزادی


یه جمعه‌ی دیگه معطر به رایحه‌ی خوش امام زمان
عجله نکن، اون‌وری نیفتادم و هنوز دنبال آزادی روح خودم هستم
به گفته‌ی حضرت رسول: 
وای بر مسلمانی که هنگام مرگش رسیده باشه و امام‌زمانش را نشناخته باشه
خب تو چی فکر می‌کنی؟
من‌که می‌گم، این جناب زمان و عهد و عصر؛  معلم درونی هر یک از ماست
شاید مثل اسم‌اعظم بخشی از ما باشه
بهتره دست از نیازهای بیرونی برداریم و
به خود رجوع کنیم که
این"  تنها " پیام خداوند در قرآن است
آزادی انسان خدایی که او از روحش در وی دمیده
و جز دربرابر خودش
هیچ‌کجای دیگر صغیر نیست
که ولی‌ای به جز خدا بخواد
به‌گمان دیشب رویایی خوش و الهی داشتم
و از صبح سوی دیگر چشم باز کردم
فعلا برم نماز و برگردم باقی را می‌گم

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

ستیزه‌های ژنی




یکی چند روز پیش پرسید:
اگر همه‌ی ما برگرفته از روح خداوندیم، چی می‌شه که این همه با هم تفاوت داریم؟
راستش، منم پیش‌تر به این موضوع فکر کرده بودم
اما  از کجا باید می‌ دونستم؟
تا این‌که امروز کشف مهمی کردم
تفاوت‌های ژنی
خودش کم از عبور از محله‌ی بد ابلیس نداره
من با برادرم تفاوت دارم، اون حروم و حلال می‌کنه و می‌خنده و ظهر عاشورا با قیمه‌پلوی نذری به خودش دلداری می‌ده که: همه چیز حله
من هر لحظه پای حساب و کتابم، مطمئن هم نیستم وقت جبران یا تلافی به دست بیارم حتا تا عاشورای بعدی
در نتیجه گاه مجبورم برابر ژن برتر برادر، مادر و حتا بچه‌هام بایستم
و در هر شرایط باز خودم بمونم
از قدیم همه‌جای فامیل ما تابلو نصب کردن، ارهاش خون شهرزاد با پدرش یکی‌ست
 ارهاش خودن نادر با خودم یکی شده و حتا قیافه‌اش هم به پدر خوم رفته
که البته بخش آخر سراسر توهمه و ما هر دو شکل هم و شکل پدریم با تفاوت رنگ‌بندی که 
من مثل حضرت پدر شیربرنجی و بور از آب دراومدم و جناب اخوی به طایفه‌ی مادری کشیده گندمی و مشکی شده
اما حتا این اختلاف رنگینه‌ها هم موجب نمی‌شه این‌همه با هم متفاوت باشیم
امروز درک کردم، عمیقا درک کردم که مبارزه‌ی روح‌الهی ما بعد از ذهن
فقط با قوانین ژنی‌ست
حضرت پدر رحمانی بود و بخشنده
مشت مادر محکم و سفت گره خورده
وقت خشم ژن مادری می‌زنه بیرون و منم مهار کننده، وقت رافت هم با ژن پدری نفس می‌کشم و روح خودم
نتیجه‌اش می‌شه یکی روی گرده‌ی دیگری سوار مونده
و زیری همیشه منم که باید با صدها ترفند از مواجه شدن با رویی و درگیری دوری کنم
آدم باید خودش عاقل باشه
صد رحمت به ژن پدری



فقط دو روز



مواظب هر حرفی که به زبان می‌آری باش
هستی سریع‌الاجابه و منتظر کلام توست
فقط حواس‌مون نیست دائم داریم چه فرامینی  به هستی ارسال می‌کنیم
مراقبه یعنی همین‌ها
مراقبت از اعمال و گفته‌ها، شناخت خویش
و هستی یعنی کمین و شکار لحظه‌ به لحظه‌ی ما
با آمدن بانو سر وکله‌ی یک دوست قدیمی هم بلافاصله پیدا شد 
و عجیب این‌که هر دو از مادری و برادری گله‌مند و منم طبق معمول رفتم بالای منبر 
من آنم که رستم بود پهلوان
آقا،  عشق
عشق بدید به همه‌ی اون‌ها که نیازمند مهر ما هستند و خشم ما را به ما نشون می‌دن
و شاید درواقع این نیاز روح ماست به بخشش و آزمون و نشست و برخاست
خلاصه کلی منبر گذاشتم برای وقایع رفته پشت سر بین من و خانواده و مباره‌ام با بخشیدن و دادن مهر تا ختم ماجرا و اینک
خب کلام چنان مقتدرانه اعلام شد که بلافاصله هستی از روی هوا قاپید و 
حضرت خانم‌والده را برای آزمون و فرستاد سر سراغم
یه نیم‌ساعتی هم برای خانم والده منبر گذاشته بودم از عشق گل‌های راه‌پله‌ها و دنیا که حتا اگر مال من نباشه، نمی تونم به گل‌های خودم غذا بدم و با قهر از کنار گل‌های شما که به زور من به راه‌پله‌ها اومده رد بشم
در نتیجه وقت غذا به همه‌ی گل ها غذا می دم
بی تفکر به روابطم با شماها و سایرین
بلافاصله آزمون نشست و خانم والده رفت
و من دو روز تمام در خودم پیچیدم با آرام بخش خوابیدم چون خودم را شناختم
با عمل‌کرد این ذهن بیگانه‌ام آشنا شدم که چه‌طور وقت خشم 
به در و دیوار می‌کوبه تا من واکنش نشون بدم و نتیجه هم پیداست
جنگ و جدال و هیاهو در محله‌ی بد ابلیس تا به خونه‌های مورد قهر و غضب
دو روز 
فقط دو روز می تونه انگشت روی ماشه بذاره
مال من که تایم‌ش دو روزه‌ است از مال شماها خبر ندارم
در این دو روز هزار و اندی گند می‌زنم به همه و بعد نمی‌تونم جمع‌شون کنم
امروز روز سوم بود
از صبح پر از انرژی خودم بودم، بی دخل و تصرف ذهنی که دو روز زوری خوابوندم
نتیجه هم پیداست
همه چیز باآرامش و زبون خوش‌م به خیر بدل شد و از جنگی دوباره همه را نجات دادم
فقط دو روز خشمت رو کنترل کن و اجازه نده ذهن تو رو با خودش به محله‌ی بد ابلیس ببره
قول می‌دم همه چیز به خیر می‌گذره



مراقبه کنیم، هر لحظه


دنبال شیکی می‌ریم و اسمش شده مراقبه
مراقبه نه شیکی‌ست
مراقبه یعنی هر لحظه بتونی مراقب اعمال، تفکر و واکنش‌ها باشی
بدونی بی‌خود این‌جا نیستی و باید خودت را برای جهان یا بعدی برتر آماده کنی
اسمش بهشت نیست، افکار مذهبی را نیار وسط
حست نمی‌گه، همیشه بودی و همیشه هم خواهی بود؟
مال من‌که این‌طوره و باور نمی‌کنه، فقط همین توقف کوتاه در زمین معنی حضور من است
برای همه‌ی این‌ها که باور دارم
هر لحظه باید مراقب باشم
مراقب نفسی که خشمگین و مایوس می‌شه
گاهی می‌خواد سر به تن، دنیا نباشه
اصلا دنیا نباشه
تو این‌طوری نمی‌شی؟ وقتایی که فکر می‌کنی رسیدی به آخر، خط
مراقبه را از یاد نبریم که در اتاق خالی نیست
مراقبه یعنی هوشیاری در لحظه‌ی اینک
مراقب خودت باش که ما در همین لحظه‌ها لغزش می‌کنیم از اهورا به اهریمن



۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

کافیه کم نیاری





در تلخ‌ترین لحظات
ثانیه‌ها
کافیه کم نیاری
نمي‌خواد بدی بشی،  تا تلافی دربیاری
کافیه روح‌الهی‌ت را صدا بزنی
 و از اون کمک بخوای
 خورشید می‌تابه و تو دوباره خدا می‌شی
باور کن
باور کن
حتا در تاریک‌ترین لحظات هم
نباید کم بیاریم
معجزه در خواهد زد
و خدا از در
به درون خواهد آمد
کافیه کم نیاری

ریز اقلیدسی



نقش من در مقیاس ریز اقلیدسی همین‌قدر بس که سبد سبد مهر می‌چینم
خونواده‌ی مثل آدم  که  ندارم و هر کدوم از هر راهی که بتونن یه تکونی بهم می‌دن
و من‌که با مرکز زلزله به‌خوبی آشنایم، با صبوری ، دعا و پناه بردن به خدا
ریشترها را پس می‌زنم
همه‌ی مبارزه بر سر ایمان و یاس انسان از خداست
به‌جای توصل  به موجودات بیرون از خود، ماست
به اون‌ها که فکر می‌کنیم آب و دون‌مون را می دن
به اون‌هایی که بیش از خودمون محتاج‌شون می‌شیم
به هر چه بیرون از تو و من
هر چه می‌خواد باشه
خداهم که بیرونی نیست و کاملا در تو جای گرفته
نتیجه می‌شه همون وقتی که ابلیس از سر و کولت بالا می‌ره که هولت بده به محلة بد ناامیدی و یاس
 و همون‌طور که تو محکم خودت را نگه می داری که کم نیاری و وصل بمونی
یهو زنگ در به‌صدا در می‌آد
به‌زور می‌رسی دم در، یک چهره‌ی خندان با یک بغل محبت به‌تو سلام می‌کنه
تو دیگه اون لحظه خدا را در نگاه مهربان ملیحه نبینی کوری 
برات نون سنگک گرفتم. داغ داغ
سنگکی پر از مهرو تسهیم
و تو که هنوز داری می‌لرزی، می خواهی جواب بدی‌ها را مثل خودشون ندی
یهو زیر پات خالی می‌شه
نان‌ها می ره سرجاش و تو هنوز ننشستی دوباره صدای زنگ بلند می‌شه
باز می‌ری دم در و ملیحه را می‌بینی با یکسینی پر از غذا و سالاد
ظرفی که از خونه‌ی مریم بانو رسیده بالا
خب تو دیگه چه‌طور می تونی بگی خدا از صبح صدای تو رو نشنیده
سعی‌‌یی که داری بدی نکنی رو ندیده باشه و سکوت کرده
بدبختی ما اینه که تو آسمونا دنبال خدا می‌گردیم
حال این‌که خدا همین نزدیکی‌ست
همین دور و برها و کافی‌ست صداش بزنی
در نگاه ملیحه با سبدی مهر به تو لبخند می‌زنه تا کم نیاری
بهت می‌گه،   تو " خودت " بمون منم هستم
می‌گی نه؟
نشونه‌اش ملیحه و مریم
کاش خانم والده می دید که با وجود شما هرگز بی‌کس و تنها نمی‌شم
هرگز

من و تو کجاییم؟







فکر کن در این کهیانی که نمی‌دونم از کجا تا کجا
در این منظومه‌ی شمسی 
در این جهان پهاناور، کهکشان‌ها و راه شیری، سیاه‌چاله‌ها، سفید چاله‌ها و.....
یک نقطه‌ی کوچک وجود داره به نام زمین
دارای چهار فصل
روز و شب
باران و خورشید، مایه‌ی حیات
طبیعت تفسیر ناشدنی
عشق‌ها و امید‌ها، آمدن‌ها، بودن‌ها، خنده و شوق، شعف و رضایت
این نقطه‌ی کوچک که بهش می‌گیم زمین ما را پذیرا شده
ولی ما در به روی این همه موهبت و زیبایی بستیم
رو به سیاهی و تاریکی‌ها نشستیم
به ناامیدی و یاس و در انتظار پیری و مرگ
ما بی‌عرضه از آب دراومدیم یا این‌ها بی‌بهاست؟
ما امید از دست دادیم چون مداوم در حال تکرار یاس‌ها و وحشت پشت سر نشستیم
فکر می‌کنی تقصیر خداست؟
دین؟ من؟ تو؟ کی؟
چه کسی می‌تونه لذت نگاه کردن به آسمون آبی را از ما بگیره؟
چی می‌تونه ما رو از این همه موهبت ناسپاس و بیزار کنه؟
باورهای من از من



این صدای ، بیگانه





تفکر یعنی، تو تصمیم می‌گیری به چیزی فکر کنی
تو تصمیم می‌گیری، طرحی بریزی
 تفکر یعنی تو مدیریت داشته باشی
تفکر یعنی، تو عاقلی و با درایت تصمیمی می‌گیری
آگاهانه، نقشه می‌کشی و به اجرا در می‌آری
 می‌شه بگی اینی که مدام با ما حرف می‌زنه و
کنترلی بهش نداریم
  از اندوه پشت سر می‌گه و با ترس‌هایی از آینده‌ی نرسیده 
تو را از شادی‌های زندگی پس می‌زنه، اسمش تفکره یا .....؟
ذهن؟
مطمئنی این صدای توست؟ 
این تویی که می‌ری و می‌گردی هر چه منفی داری  مرور می‌کنی؟
یا صدایی از ......................؟
ذهن برای تجسم و خلقت بود. ذهن برای بخش خدای‌گونگی ما بود
بخشی که اراده می‌کنه و به تجسمش می‌گه باش
ذهنی که می‌کشه، می‌نویسه، می‌سازه و برای خلاقیت پدید آمده
چی‌می‌شه که این ذهن از کنترل خارج شده؟
چرا که دائم رنج تو رو می‌خواد؟
چرا از شادی‌ها حرفی نمی‌زنه؟ 
از امیدهایی که وقتی داشتیم و دیگه ... نیست؟
چرا ما انگیزه و عشق را گم کردیم؟
  ذهن مدام داره ما را در وحشت غرقه‌ می‌کنه 
تا انسان خدایی به‌جا نمونه
به صدای درونت خوب گوش کن، ببین آیا این صدای توست؟











سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...