کانالهای مهپاره برگ برگ شده بودند که
در یکی از این کانالهای جلف لوس، لوسآنجلسی متوقف شدم
البته نه کانالی به سبک ipn، مهران و همسرش
که با این زناشویی چشم فلک رو کور کردن و دائم با هم در لوکیشنها وعدهی دیدار میذارند و در نتیجه،
میره زیر ذرهبین و تو در ده دقیقهی اول پی به تمام اسرار مگوی تا اتاق خوابشون میبری
برگردیم به
فیلمی از جنس بالیود و در این عبور سریع فقط با یک تصویر
متوجه شدم عجب فیلمیه
نگو پنج دقیقهی آخر فیلم رسیده بودم که نمیدونم اسمش هم چی بود؟ با شرکت بانومکرمه عروس جناب آمیتاباچان و نفر مقابلش رو به اسم نمیشناسم
و بعدی تر هم جناب سلمانخان هندی، مجبوب گلی بود
موضوع حسابی عشقی و در همین چند دقیقهی آخر توانست اشک من نو رسیده را سرازیر کنه
چنی دلم برای عشقولانهها تنگ شده و نمیدونستم!
ادراک مشترکی که با اونها درم ایجاد شد، مجوز صادر کرد تا ته فیلم با دل سیر زار بزنم
خب مگه نمیشه؟ همهاش پنج دقیقه بود.
شما برای هر فیلمی که میبینی و به هیجان میآی
سند و مجوز رسمی داری؟
حالا اینم نه افسردگی که ، چرخشی نرم در مرکز ادراکم و یادآوری حسی عاشقونه بود
ولی از اون به بعد دچار این شدم که
نمیدونم
اگه در جامعه رسم سن بلوغ و عاشق شدن باب نبود
هر یک از ما چه وقت و چه مدل عاشق میشدیم؟
شاید بعضی هم اصلا نه
خب عشق که دیگه بنزین نیست بازار آزاد بزنی
باید توی خون و رگ آدم باشه
یا نه؟
شاید اینها همه از تلقینات شیخ حافظ و جناب گنجوی باشه که همینطور فلهای وارد بازار زندگیهامون شد؟