۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه
بخند، حتا اگر به زور
هی
هم محلی، سلام
سلام به روی خندونت
به دل امیدوارت
به بود و باشت در این هستی، بینظیر
سلام به همه آرزوهات، سلام به لبخندی که نمیذاری از چهرهات حذف بشه
تحت هر شرایط به هر دلیل زندگی جاریست
وما در این مسیر به شتاب
این هفته هفتهی من و شادمانه زیستن
تو هم میتونی همین انتخاب را داشته باشی
وقتی این تصمیم از یکی به دو و یا حتا سه و چهار .... بدل بشه
نیرو میگیره و حلقهای از انرژی میسازه که
من و تو و او و سایرین رو در این جهت حمایت میکنه
پس بیا این هفته را با یک قصد جمعی آغاز کنیم برای بهینه زیستن
و لبخند به لب داشتن، کشف زیباییها و مهر در لحظات زندگی
صبحت بخیر هم محلی
هفتهات سرشار از رضایت، حتا اگر اینجا جوابی ندی
۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه
یک جمعهی شیک
یه جمعهی آفتابی و عاشق کشدیگه از راه رسید
ما که همون آدمهای قدیمی و اهل دل و دوستی و صفا و صمیمیت
ولی این جمعهای با مال قدیم یه عالمه تفاوت داره
اول از همه خروار خروار در هواش سرب داره و سر رو سنگین میکنه
خیابونهاش هم خلوت و بیصدای بچههاست
سفرههای خالی و بی مهمان و حیاطی هم در کار نیست که سر و صدای بچهها محله را برداره
الهی شکر که این شیکی هر چه داشتیم از ما گرفت
خب عوضش شیک شدیم یا نه؟
همه چیزمون کنترل میشه از تفکرات تا... رویا بینیها
خب این چه زندگی که حتا به اختیار خودت درش رویا نبینی؟
بیاختیار هم که نیست ، تصویریبرای رویابینی جز اراجیف متداول نداریم
موضوع اینه به همین سادگی
جمعهتون گرم و آفتابی
۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه
زهر خندهها
دست و دلم به قلم نمیره
وقتی میگم، این ابلیس ذلیل مرده کیلید کرده روی من که هی ببرتم
محلهی بدنام، دردسر
بعضی برداشتهای شخصی و اینا میکنند
بعد از انتقال مفهوم و پیام بهابل به کافه تلخ
و کشیدن یه نفس راحت و تخت
راه افتادیم دنبال زندگیمون که آقا ما باید یه چیزی رو انقدر باور میکردیم
که بگیم و جار بزنیم و دینمون ادا بشه
، که گفتیم
زهر خندهها را هم چشیدیم و دندمون هم نرم
در قالب داستان تخیلی بالاخره میشد کشید پشت دوریه، تخیله و در رفت
برهنه ایستادیم و حرف را چنان گفتیم که بعضی هم ناتوان از هضم یه چیزهایی هم گفتند
و شد اسباب تاسف که چی فکر میکردیم و چی شد
ولی بریم سر اصل ماجرای دل و دماغ
یک هفته است
یک ذلیل مردهای یه بلایی سر کافه تلخ آورده که
دیگه در سرچ گوگل پیدا نمیشه
اگر هم بشه، میپره به یک صفحهی مبتذل
به زبون خودمونی رفته محلهی بدنام ابلیس اینا
حالا باز برای من منبر بذارید
بهجاش دعا کنید برام بلکه این نوظهور عالم و هک و اینترنت
علی
بتونه این ماجرا رو حل کنه
وگرنه که احوال من بدجوری میره تو پیت دردسر
۱۳۸۹ آبان ۱۱, سهشنبه
ممنوعهجات
شدم مثل گلي، خودم با خودم حرف ميزنم
چون نميدونم چه بخشي از سکنهي دهکدهي جهاني به وضع من دچار شدن و
کي چطوري وارد صفحهي من ميشه
يا اصلا ميشه، يا نميشه؟
ولي خيلي باحاله
مثل فيلمها
مثلا يه سياره اومده و از کنار زمين رد شده و پرش گرفته به ما و کلي از خطوط ارتباطي هم قطع شده
سکوت ثانيهها پيامآور بدشگون تاريکي
و من اين کاغذ را در شيشه ميگذارم
و ميسپارم به آب
و چون از اول نکن بدتر کن بودم، وقتي نميشه حرف بزنمو ميسپارم به آب
آي دلم ميخواد حرف بزنم
آي دلم ميخواد که نگو
ولي وقتايي هم که فکر ميکنم صفحه رو بايد از اين چرت خمار آلوده رهانيد
ولي وقتايي هم که فکر ميکنم صفحه رو بايد از اين چرت خمار آلوده رهانيد
هي زور ميزنم به مغزم فشار ميآرم ، اما راه نميده
براي اينکه با کلهام نمينويسم که با تصميم هم بياد
اين يک قلم بايد دلم راه بده
که لاکردا از هر راهي ميره ميخوره به کوچه بنبست
خب اندکي رو به بهبودي دلم خنک شد و بالاخره يه چيزهايي گفتم
۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه
اگه گفتی
عجب هواییه، نه؟
اگه گفتی جون می ده برای چی؟
عاشقی؟
قرار عشقولانه؟
قدم زدن؟
بری در طبیعت؟
گازش رو بگیری و در اتوبان بری؟
موزیک گوش بدی؟
من میگم برای من
نه برای شما، چی میچسبه؟
کرسی گرم. یه کاسه آش داغ. بهتره آش جو باشه پر از کشک و نعناء
بعد یک استکان چای کمر باریک و
.
. بعدش؟
یه خواب سیر و باحال
گذشت دورهی رویانوردیهای احمقانه
قدیما شاید با گزینههای بالا حال میکردم
ولی خب، انقدر کردم که دیگه مهوسش نمیشم
شاید بهتر همین باشه که پرچم سفیده رو بدم بالا و بگم
آی مردم. هر کی با هر چی حال میکنه نوش جونش
فقط یه حالی بکن که بعدش از چیزی شاکی یا طلبکار نشی
خدا میدونه کی بود به خودم گفتم: حیف از این همه راهی که بهخاطرش رفتم
یا، حیف از .... از .... از همه کارهایی که براش کردم
حالا اینکه تو خودت را خط میزنی تا یکی دیگه حال کنه، میشه بفرمایید، چه مرضیه؟
عشق یعنی همهاش را انجام میدی، چون تو دلت خواسته و از بخت بلند او هم باهاش حال میکنه
غیر از این دروغ و خطا و رابطه خطاست
کرسی هست، ولی بهجای لحاف روش کامپیوتر پریا نشسته
چای تازه هم هست
فقط آش برنامهی فرداست و بنش در دیگ به های و واویلاست
پس فعلا برم با مواد موجود یه حالی فقط برای خود، خود، خودم ببرم که بعدش بهخودم یه ایول هم بگم
نه طلبکارش بشم
۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه
خط نزنیم
الهی که این وقت شبی چی بگم ، دلم حال بیاد، ابلیس؟
بیچاره این گلی یه چیزایی میگه منم میزنم درجا تو دهنش که نفسش بند بیاد
همونکاری که از بچگی باهامون کردن
در مبحث معروف کلاندازون با اولیا مخدره بانوحوا و حضرت پدر آدم هم داشت
میگفت: ما هر چی میکشیم از دست شما بود که نتونستی جلو شکمت رو نگر داری و سیب نخوری
یعنی به مفهومی سلیس و روان امروزی
خدا یه نفس باوقار نسیب کنه
گرنه که هر چی بری راه نمیده
کمااینکه مال ما اصلا از اولش بیراه داد
هی فکر میکنم قرآن رو حسابی جویدم و همهاش رو میدونم
اما اونم مثل درس خوندنم از جنس طوطیواریست
نمونه کشف راز بزرگ امروز و رابطهی " قیاس " توسط شیطان جونه مرگ شده، و
ما که مبتلا به قیاس شدیم
اول چرایی عالم وقتی در جریدهی عالم حک میشد و این ابلیس ذلیل مرده گفت " چرا " باید سجده کنم رو شنیدیم و رفتیم
به بعدش فکر نکردیم
فقط تکرار کردیم، اوه ه ه گفت چرا؟!
به خدا و چرا؟
استخفراله
اما از این مهمتر عمل این اهریمن مادر مرده بود که باب " قیاس " را باز کرد
یکی نیست بگه بهتو چه؟
خداست و دلش خواسته.
شماهم دهن ببند و بگو چشم.
نمیخوای میتونی چشم هم نگی. چون اون خداست و آخر کار خودش رو کرده
حالا تازه باید برم ببینم دیگه چه خطاهایی در این یک جمله نهفته است و تا امروز از چشمم پنهان مونده؟
تا چند وقت پیش فکر میکردم چه وجدان بیداری دارم
مدام مواظبمه، مچم رو میگیره تا سه نکنم
از وقتی کشف کرد همهاش اضافه بارهای الگوهای تزریقی والد و تجربههاست
کلی سبک تر به زندگیم میرسم
دلم مدام در دیگ شهرداری جوش نمیزنه
از قید خشم ... همسایهگرام خلاص شدم
و خونه از تمیزی برق میزنه و من نرم و سبک قدم برمیدارم
تا صدای پرندهها را خط نزنم
اوه
زیاد شد،
نفسم گرفت بیا پایین
از وقتی قیاس باب شد
از وقتی قیاس باب شد، گند خورده به همه چیز
بدبختی اینه که به سن نوح نمیدونم باید دنبال کی بگردم؟!
در نتیجه چه جلافتا که این قیاس به زندگی ما گندها که نزده
من... تا... پری؟ من... تا ... زری. ... چی؟
اومدم حرف خودم رو بزنم، زبونم هم یادم رفت به صد زبان ایما و اشاره حرف بلدم
الا به زبون خودم
منم نشستم به کمین خودم و خودم رو صید میکنم
خب یعنی همین
حتا اگه پی ببرم اول مرغ بوده یا تخم مرغ! تاثیری در مسیرم نداره.
چون از هر راهی که برم باز برمیگردم به خودم که جلوی خودم ایستاده
میخواد عامل رنج را از بیرون محو کنم
در حالیکه عامل منم، زجر منم، شخصیت منم، هویت منم، من، منم
همه اونایی شدم که بهشون چسبیدم
حتا نه اونی که یه روزی از زور زلزله دست و پا نشسته پرید وسط زندگی یه دختر بچه 15 ساله
بلکه منی که الان وسط راه زندگی میرم و نمیتونم
با همهی اونچیزهایی که بارم کردند و از ازل همراهم نبود
سرعتی بگیرم و مدام در رنج درجا میزنم
رنج از خاطرات پشت سر، ترسهای پیش رو
نه آیندهای تا لازمان
یک سبد خاطره
خدا نکنه یه بخیل سروکلهاش پیدا بشه و انواع انگل هم به همراهش
نمیدونم دوباره چی به سر بیدل آوردن که به کل سایت باز نمیشه
اما یکی از آلبومهایی که اخیرا دانلود کردم و امروز فرصت مرورش را داشتم
آلبوم خاطرهانگیز شادروان فریدونفرخزاد، همشهری گرام ما بود
که به وقتش کسی شعور درک این مرد وارسته را نداشت
کور شه هر کی پشت سرش حرف بزنه
البته در این محله
بیرون از محل هر کی هر چی دلش خواست بگه و به من مربوط نیست
سوای همشهری گری من کلی خاطره دارم از این قوم پدری
که تا دلت بخواد، سبز و آبی، خوشرنگ
پر از حرفهای قشنگ
خوبیه این آلبوم به صحبتهاییست که بین آهنگها هست
به من که خیلی حال داد از شما بیخبرم
لینک دانلود آلبوم 1
خلاف عادت
فکر کن!
نه، خب اگه خستهای فکر نکن. خودم میگم
بعد از عمری نزدیک به سنهی نوح به یکی از بزرگترین اکتشافات زندگیم نائل شدم
حالا
فکر کن، دیشب متوجه شدم من به سردی و گرمی لحافی که روم میاندازم
کاری ندارم
من معتاد وزن رواندازمم
بچگی ما که از این لایکو پشم شیشهها نبود. همهچیز پیور و آمادهی دریافت انرژی
لحاف تشکهم پنبهای پری بود
در نتیجه از هنگامی که بهیاد دارم نوع خوابیدنم ارتباط مستقیم با روانداز مورد نظر
و دیشب تازه فهمیدم چه تابستون ، چه زمستون تحت هر شرایط دمای اتاق رو برحسب رواندازم تعیین میکنم
چون حتما باید به وزنی برسه که نه خفهام کنه و نه حس کنم چیزی روم نیست
البته نه که اینش مهم بود
مهم اینش بود که من از سادهترین عادات شخصیام خبر ندارم
همه رو ول کردم خدا میدونه از چند سالگی
چه در عهد تاهل چه تجرد فانوس به دست گرفتم
دنبال خدا میگردم!!
ایهال همسایه
السلام و علیک؛ ایهال همسایه
عجب روزی بودامروز، منو بگو که چه شیک از اول صبح با لیوان چای تازه اومدم نشستم اینجا
مثل دختر خوب مامان
از تخت که میکندم، میدونستم امروز روز کار و از جایی که
خیلی شیکم، کار یعنی پشت میز و نشستن اینجا
دروغ چرا؟ کلی چرت زدم تا فهمیدم مانیتور بدفرم خوابم میکنه
یادم افتاد به گلهایی که باید بیارم تو
دیشب کلی وجدانم جراحت داشت که با این سرمای شبونه،
برگانجیری مینیاتووریها خراب میشه
نتیجه= روز روزه حمالی بود
تا همین حالا مثل موتور جت کار کردم تازه خدا بخواد انگاری تموم شد
و چای و سیگار بعدش هم که از واجبات حیاتیست
خلاصه که سرت رو درد ندم. از قیاس درد ؛ مردم
پس چی؟
فکر کردی از مادر ذاتا خونهدار بهدنیا اومدم؟ منی که تا وقتی برای خودم
یکنفر، شوهر اختیار کردم، دایهجان قدسی تختم را هم مرتب میکرد
شبیه هیچکس در اطرافم هم نیستم مگر جمیع نفرتی که از پیرامونم دارم
از اینکه میترسیدم، اپسیلونی شبیه به خانموالدهی گرام پیدا کنم
همینطور که دستهی جاروبرقی عقب و جلو میرفت دیدم من همیشه اینوقتا دائم دارم قیاس میکنم
خودم را با خانموالده، خودم را با همسر اخوی در طبقهی بالا، خودم رو با همسایه دست چپی و راستی، پشت سر، پیش رو برو تا بالای بهار شمالی
چه سنگین بار زندگی میکنم
حالا یعنی اگه قصد قیاس خودم با دیگران را نداشتم
حقیقتا این تن شیکسته پیکسته مثل جنابالاغ کار میکرد؟
اشتراک در:
پستها (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...