دیشب بهقدری شوکهی دخترک بودم که اصل موضوع از یادم رفتاصلش همونی که بابتش از دین و ایمان و .......... دست شستماز جهلحتا نشستن به امید شما هم جهل بهحساب میآدالبته گو اینکه در این سه سال دست روی دست نگذاشتم و به هر سوراخی که راه داد سر کشیدمالقصه که دیشب آخر با یک معجزه سراز مطب « دکتر جنابیان » درآوردیمراستش منم با دیدن شرایط اخیر به نوعی ناامید شده بودمکافیه یکبار به مطب دکتر الهی یا قوامزاده پا بذاریبا تصاویری مواجه میشی که هر چه امید داشتی از دلت میرهبا همه اینها من به یه امیدی چارچنگولی آویزون بودم که از بچگی نگهم داشته بودحضور شما در زندگی ماو این باور اجازه نمی داد از امید دست بردارمتا یکی دو ماه پیش و شروع دردهای مجدد پریارفتن آمار آزمایش خون رو به بالا و همهی آنچه که طبق عادت پریا با شروع فصل سرما به انتظارش میشینهانتظار بازگشت و آغاز بیماریپریا میترسید و نمیرفت سیتی اسکن و من با وحشتی تازه آشنا شدمبهخودم آمدم دیدم، وای همه چی رفته بهباداولیش ایمان به شما دست از همه چیز شستم و رفتم سراغ سکوت و کشیدیم به دروندر هیچ مصیبتی نقش ذهن را از یاد نبر
بالاخره با هر جنگ و تهدیدی که راه داد پریا رو کردیم تو اتاق سیتیاسکنبه عبارتی رفت تو استوانهای که خودم بابت ترس از فضای تنگ به زور ازش سر درآوردمواز جایی که در قانونم نمیخوام و نمیشه و نمیتونم جایی نداره
بالاخره دیشب لیلالقیامه شد و ما نشستیم به انتظار دیدار دکتر جنابیان
دکتر عکسهایct را نگاه میکرد و بیآنکه متوجه باشه یکی یکی ترسهای پریا را میشکافتاینکه طبیعی، اونم که آره و .............همهاش سالم بود همونجا متوجه شدم، با آغاز فصل سرما، کانون ادراک پریا سر از محلهی بد، کانسر در میآره و از جایی که این بیماری مستقیم از ذهن فرمان میگیرهعلائم هم آوار شده بود سر منفکر کن مادر باشی و شبانه روز فکری به جز مرگ بچهات نیاد سراغتو چه نیروی شگرفی میخواد رد و انکار این افکار و حفظ سکوت درونیخب همینکه امواج ذهن پریا به بیماری پیام میده کافیه، بهتر دیدم ذهن من راه به هیچ ورودی باز نکنهاین همه درد تخمدان، کمر، ریه و هرجایی که این چند وقت اخیر راه دادهیچی نبود جز ترسها و انتظار پریاما هرچه میکشیم فقط از جهل میکشیم و مولدی بهنام ترس ترس از اسم وحشتناک کانسر یا سرطان و بهقول قدیمیها سلاطوناز ذهن دست بردار دخترم
جسم تو پاک شده
ولی ذهنت بیمار مونده هنوز